آرزوي من،ديدن روي ماه تو
به ديدارم بيا هر شب در اين تنهايي ،
تنها و تاريک خدا مانند!
دلم تنگ است...
بيا اي روشني، اي روشنتر از لبخند.
شبم را روز کن در زير سر پوش سياهيها
دلم تنگ است...
من گمان مي کردم دوستي همچو سروي سبز،
چهار فصلش همه آراستگيست، من چه مي دانستم هيبت باد زمستاني هست
من چه مي دانستم سبزه مي پژمرد از بي آبي ،
يخ مي زند از سردي
من چه مي دانستم دل هرکس دل نيست...
قلب ها از آهن و سنگ قلب ها بي خبر از عاطفه اند...
__________________
هـمیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است !
نگاه کن ، نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ!
چه سنگبارانی...
گیرم گریختی همه عمر،کجا پناه بری ؟!
" خانه خدا سنگ است "