موضوع: دلم تنگ است
نمایش پست تنها
  #5  
قدیمی 11-11-2009
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

<<هر بار که می روی، رسیده ای>>

پشتش سنگین بود و جاده های دنیا طولانی. می دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت.

آهسته آهسته می خزید، دشوار و کند؛ و دورها همیشه دور بود.



سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی داشت و آن را چون اجباری بر دوش می کشید.



پرنده ای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت:



"این عدل نیست، این عدل نیست، کاش پشتم را این همه سنگین نمی کردی.



من هیچ گاه نمی رسم، هیچ گاه. و در لاک سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی."



خدا سنگ پشت را از روی زمین بلند کرد . زمین را نشانش داد. کره ای کوچک بود.



و گفت: "نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمی رسد.



چون رسیدنی در کار نیست.فقط رفتن است، حتی اگر اندکی



و هــر بار که می روی ، رسیده ای



و باور کن آنچه بر دوش توست. تنها لاکی سنگی نیست،



تو پاره ای از هستی را بر دوش می کشی؛



پاره ای از مرا."



خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت.



دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور



سنگ پشت به راه افتاد و گفت:



" رفتن، حتی اگر اندکی؛"



و پاره ای از "او" را با عشق بر دوش کشید.
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید