دل من تنها بود
دل من عادت داشت
که بماند يک جا...
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ي تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت يک پرده تور
که تو هر روز آن را
به کناري بزني
دل من ساکن ديوار و دري
که تو هر روز از آن مي گذري
دل من ساکن دستان تو بود ...
دل من گوشه يک باغچه بود
که تو هر روز به آن مي نگري
دل من را ديدي؟
ساکن کفش تو بود ...
يادت هست؟
__________________
هـمیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است !
نگاه کن ، نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ!
چه سنگبارانی...
گیرم گریختی همه عمر،کجا پناه بری ؟!
" خانه خدا سنگ است "
|