حرفهاي عاشقانه اي نمانده ..نه بين من و تو و نه بين من و او ...همه ي حرفهايم بوي نفرت ميدهد ...ميخواهم به گونه اي ديگر بيانديشم...
از سحر به شب بگرايم ...از نور به ظلمت ...از خوبي به بدي ..از صداقت به فريب..از سادگي به دغل ...از همه ي زيبايي به زشتي ..
.......................................................
باز هم خيال خام در ذهن پروراندم ..تو پي بردي هجوياتم از روي خستگيست اي خبير
__________________
There's a fire starting in my heart Reaching a fever pitch and It's bringing me out the dark Finally I can see you crystal clear
|