#1  
قدیمی 12-03-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض گفتگو با اکبر عبدی ; عمو اکبر سینمای ایران

گفتگو با اکبر عبدی ; عمو اکبر سینمای ایران


نامش اكبر است و نام خانوادگی او عبدی. شاید روزی كه به دنیا آمد، پدر و مادرش هیچ‌گاه فكر نمی‌كردند او یكی از تاریخ‌سازان سینمای ایران شود، اما او شد... او در نسل جدید بازیگران پس از انقلاب پیش‌قراول محبوبیت بود. محبوبیت این بازیگر خوب سینمای ایران تا جایی پیش رفت كه آوازه‌اش جهانی شد. فیزیك بدن و نوع گفتار او در نقش‌هایی كه ایفاء می كرد و همچنین حركات زیبایی كه به صورت خود در نقش‌هایش می‌داد، باعث شد كه خیلی زود در ذهن ایرانیان بنشیند و از خاطرشان محو نشود.
اكبر عبدی سالیان سال با ایرانیان همراه است، چه در جعبه جادویی تلویزیون و چه در پرده سینماها... در هر نقشی كه به وی سپرده می‌شود، خاطره‌آفرینی می‌كند، اما حالا در 74 سالگی‌اش، گرد سپیدی تقریبا برروی موهایش نشسته است. سال‌ها چقدر زود می‌گذرد، همین دیروز بود كه وی را در مجموعه (باز هم مدرسم دیر شد)، دیده بودیم. یا در سال 3631 بازی در محله برو و بیا... از تلویزیون آغاز كرد و خیلی زود استعدادهایش را به رخ همگان كشید.
زمانی كه در (اجاره‌نشین)های داریوش مهرجویی در سال 5631 ایفای نقش كرد، در میان سینمایی‌ها هم جایی برای خود باز كرد. (ای ایران) هم یكی از فیلم‌های خوب اوست كه خودش بازی در آن را خاطره‌انگیز معرفی می‌كند. اوج هنر او را باید در (هنرپیشه) محسن مخملباف دانست، چه بسا كه پیش از آن (دزد عروسك‌ها) را بازی كرد، اما شاه‌گل هنر او (مادر) علی حاتمی بود. شاید تا پیش از بازی در (مادر) اهالی فن و منتقدین اكبر عبدی را در ژانر طنز می‌پسندیدند و بر این عقیده بودند كه وی تنها در نقش‌های طنز هنرمند قابلی است، اما (عبدی) با بازی در این نقش نشان داد كه استعدادش فراتر از آن است كه اهالی سینما فكر می‌كنند. (آدم برفی) دیگر فیلمی بود كه بیننده با دیدن هنرنمایی عمواكبر سینمای ایران به وجد ‌آمد و سرانجام ایرانی‌ها با دیدن آخرین هنرنمایی او در اخراجی‌ها، یك‌بار دیگر به استعداد درخشان وی آفرین گفتند و او را ستودند.

گفتگو با اکبر عبدی ; عمو اکبر سینمای ایران

نامش اكبر است و نام خانوادگی او عبدی. شاید روزی كه به دنیا آمد، پدر و مادرش هیچ‌گاه فكر نمی‌كردند او یكی از تاریخ‌سازان سینمای ایران شود، اما او شد... او در نسل جدید بازیگران پس از انقلاب پیش‌قراول محبوبیت بود. محبوبیت این بازیگر خوب سینمای ایران تا جایی پیش رفت كه آوازه‌اش جهانی شد. فیزیك بدن و نوع گفتار او در نقش‌هایی كه ایفاء می كرد و همچنین حركات زیبایی كه به صورت خود در نقش‌هایش می‌داد، باعث شد كه خیلی زود در ذهن ایرانیان بنشیند و از خاطرشان محو نشود.
اكبر عبدی سالیان سال با ایرانیان همراه است، چه در جعبه جادویی تلویزیون و چه در پرده سینماها... در هر نقشی كه به وی سپرده می‌شود، خاطره‌آفرینی می‌كند، اما حالا در 74 سالگی‌اش، گرد سپیدی تقریبا برروی موهایش نشسته است. سال‌ها چقدر زود می‌گذرد، همین دیروز بود كه وی را در مجموعه (باز هم مدرسم دیر شد)، دیده بودیم. یا در سال 3631 بازی در محله برو و بیا... از تلویزیون آغاز كرد و خیلی زود استعدادهایش را به رخ همگان كشید.
زمانی كه در (اجاره‌نشین)های داریوش مهرجویی در سال 5631 ایفای نقش كرد، در میان سینمایی‌ها هم جایی برای خود باز كرد. (ای ایران) هم یكی از فیلم‌های خوب اوست كه خودش بازی در آن را خاطره‌انگیز معرفی می‌كند. اوج هنر او را باید در (هنرپیشه) محسن مخملباف دانست، چه بسا كه پیش از آن (دزد عروسك‌ها) را بازی كرد، اما شاه‌گل هنر او (مادر) علی حاتمی بود. شاید تا پیش از بازی در (مادر) اهالی فن و منتقدین اكبر عبدی را در ژانر طنز می‌پسندیدند و بر این عقیده بودند كه وی تنها در نقش‌های طنز هنرمند قابلی است، اما (عبدی) با بازی در این نقش نشان داد كه استعدادش فراتر از آن است كه اهالی سینما فكر می‌كنند. (آدم برفی) دیگر فیلمی بود كه بیننده با دیدن هنرنمایی عمواكبر سینمای ایران به وجد ‌آمد و سرانجام ایرانی‌ها با دیدن آخرین هنرنمایی او در اخراجی‌ها، یك‌بار دیگر به استعداد درخشان وی آفرین گفتند و او را ستودند.
نوشتن درباره عبدی آسان نیست، چرا كه باید مطلبی به رشته تحریر در آورد كه لایق او باشد؛ لایق مردی كه خوشی‌هایش را با ایرانیان تقسیم كرده و سال‌های سال برای شادی آنها زحمت كشیده و عمر خود را در این راه صرف كرده است. گذر در زندگی او كه در ادامه این گفتگو خواهید خواند، نكاتی حایز اهمیت را با خود به همراه دارد، زندگی مردی كه از هیچ آغاز كرد. از كارگری در آهن‌فروشی و كار در تراشكاری و قالب‌سازی و رسیدن به قله هنر ایران... او نمونه‌ای از صبر و تلاش یك مرد ایرانی است كه فعل (خواستن، توانستن است) را به درستی صرف كرد. نگاهی به زندگی او می‌تواند الگویی باشد برای جوانان این مرز و بوم... با اكبر عبدی در آخرین روزهای اردیبهشت‌ماه سال 6831 در كاخ سعدآباد و در پشت صحنه فیلم تلویزیونی (بازیگر) كه وی نقش مظفرالدین شاه را در آن ایفا می‌كند به گفتگو نشستیم، نقشی كه می‌گوید: (آن را به استاد عزت‌ا... انتظامی تقدیم می‌كند.) او احترام به پیشكسوت را از پدرش فرا گرفته و سعی كرده، در زندگی‌اش آن را رعایت كند. سرگذشت زندگی اكبر عبدی را از زبان خودش بخوانید.

_ برای شروع گفتگو برای ما بگویید كه به كدام محله و چه زمانی به دنیا آمدید؟
عبدی: در چهارم شهریورماه سال 9331 در محله صدرالاشراف، بین میدان شوش و خراسان به دنیا آمدم و دوران كودكی من در آنجا سپری شد. ما چهار برادر و یك خواهر هستیم كه یكی از برادرانم در سال 0831 شهید شد.من، اشرف، اصغر، علی و ناصر...
_ عشق به هنر از كجا آغاز شد؟
عبدی: همین‌طور كه فوتبالیست‌ها معمولا می‌گویند از كودكی عاشق توپ و زمین خاكی هستند، من هم، عاشق دنیای بازیگری بودم تا این‌كه در سال 1531 زمانی كه 21 ساله بودم، مادرم سادات خانم دست مرا گرفت و به كانون پرورشی فكری كودكان و نوجوانان در نازی‌آباد برد و در آنجا ثبت‌نام كرد، تا با الفبای هنر آشنا شوم. مادرم آن سال چند قطعه از طلاهایش را فروخت و نام من را در آن كلاس‌ها نوشت.
_ و كار و تحصیل؟
عبدی: همزمان با تحصیل در آهن‌فروشی پسرعمویم شاگرد بودم و در رشته تراشكاری و قالب‌سازی تحصیل می‌‌كردم. گرچه در همان زمان‌ها دوست داشتم استاد تراشكاری و قالب‌سازی شوم، اما سرنوشت طور دیگری برایم رقم خورد.
_ چه شد كه رسما رو به دنیای بازیگری آوردید؟
عبدی: در سال 6531 كه 71 ساله بودم، یك تله تئاتر تلویزیونی بازی كردم، از همان‌جا آغاز شد و رو به دنیای بازیگری آوردم. كارگردانی آن برعهده آقای لیقوانی بود، اولین سریال تلویزیونی من هم، (مثل آباد) بود.
_ و بعد برگشتید و خانه گفتید، مادر من
سرانجام بازیگر شدم.
عبدی: (مكث می‌كند) من هنوزم نمی‌گویم كه بازیگر شدم.
_ از آن دست بازیگرانی هستید كه هرگاه مقابل
دوربین قرار گرفتی، خنده را بر لب ایرانی‌ها نشاندی،
فكر می‌كنید چرا این‌گونه شد، یعنی مردم شما را در
این قالب پذیرفتند؟ با توجه به این‌كه می‌گویید من
هنوز بازیگر نشدم.
عبدی: ببینید، به نظر من هیچ هنرمند و آرتیستی نمی‌تواند بگوید، من آخرش هستم، هنر بی‌نهایت است و تمامی ندارد. بزرگان این حرفه كه بودند و هستند هم نمی‌توانند بگویند ما رسیدیم به انتهای خط... برای مثال یك گریمور به اندازه كل انسان‌های روی زمین نمی‌تواند گریم كند. یك گریمور، هر چقدر هم كه پركار باشد، مگر چند نفر را می‌تواند گریم كند. فوقش یك میلیارد نفر را، پس پنج میلیارد نفر دیگر می‌مانند.اگر یك بازیگر، در طول عمر دوران كاری و زندگی‌اش برای مثال در هزار نقش بازی كند، چه ربطی به دیگر انسان‌ها دارد یا یك نویسنده هیچ‌وقت نمی‌تواند بگوید، من تمام قصه‌ها را نوشتم. هر هنرمندی چه در رشته عكاسی، چه نقاشی، چه خطاطی و دیگر هنرها نمی‌تواند بگوید دیگر تمام شد، بلكه باز هم ابتدای كار است. با توجه به سوال شما، فكر كنم كه مردم مرا در این قالب پذیرفتند و به من عادت كرده‌اند، به هر حال خداوند این لطف را در حق ما كرد كه مردم را بخندانیم و دل‌های‌شان را شاد كنیم.
_ اكبر عبدی مرد (هزار چهره)، از نظر خودتان
یعنی چه؟
عبدی: من كه این واژه را در مورد خودم نگفتم، بلكه مردم به من این لقب را داده‌اند. شاید به این خاطر كه در طول عمر هنری‌ام، گریم‌های مختلفی بر صورتم انجام شده این لقب را به من داده‌اند.
_ (اكبر عبدی) چرا اكبر عبدی شد، مهم‌ترین
خصوصیت او چه بود؟
عبدی: با خودم رك بودم و به خودم به شدت راست می‌گفتم. كاری كه به من نمی‌آمد، انجام نمی‌دادم و كاری كه می‌توانستم، انجام دهم را امتحان می‌كردم تا بلكه موفق شوم و خوشحالم كه معمولا هم این چنین می‌شد.
_ خیلی از بازیگران، یك شبه ره صد ساله می‌روند،
اما اكبر عبدی این‌گونه نبود، او درد و رنج كشیده این
كار است، هنوز هم هفته‌ای شش شب در تئاتر فعالیت
و در چند پروژه همزمان كار می‌كند، چه تفاوتی بین
نسل جدید با خودتان می‌بینید. منظورم را واضح‌تر
می‌گویم، یعنی آنها به خاطر چهره و هر دلیل دیگری
رو به این حرفه آوردند و اگر در این حرفه هستند،
حق‌شان است كه باشند، نظرتان در این باره چیست؟
عبدی: نمی‌توانم در این باره زیاد توضیح بدهم، چون وقتی كه حرف بزنی، طرف می‌گوید: اكبر عبدی از خودش تعریف می‌كند، من هم حوصله تعریف كردن از خودم را ندارم!
_ به هر حال دوران نوجوانی‌تان فراز و نشیب‌های
زیادی داشت، تحصیل می‌كردید، كار می‌كردید،
فعالیت هنری داشتید، همه را همزمان انجام دادید و به
موفقیت در حرفه‌تان هم رسیده‌اید، به واقع شما چه
نگاهی به زندگی داشتید، امیدتان به چه بود؟
عبدی: در هر كاری ممارست لازم است، ما هم سعی می‌كردیم تلاش بیشتری داشته باشیم، اما آن چیزی كه در حال حاضر خیلی مهم است، این‌كه خیلی از جوانان به راحتی به این جایگاه می‌رسند و چون راحت رسیدند، قدر آن را نمی‌دانند و این قدر ندانستن به ضررشان تمام می‌شود، به عبارتی آن جوان، آن علاقه‌ای كه ما داریم را ندارد و وقتی به آن می‌رسد‌، نمی‌تواند به راحتی نگه‌دار آن باشند. یعنی خیلیها تصمیم می‌گیرند كه بروند جایی و كلی تلاش می‌كنند كه به آن جاده و اتوبان اصلی برسند، وقتی به اول آن اتوبان یا جاده می‌رسند، فكر می‌كنند كه دیگر رسیده‌اند، اما نمی‌دانند كه هنوز مسیر باقی مانده است و راه تازه آغاز شده، عده‌ای از جوانان فكر می‌كنند كه اول جاده، انتهای مقصد است.
_ آیا شما به طور ذاتی بازیگر بودید و به مرور
زمان به این جایگاه رسیده‌اید؟
عبدی: من درسش را نخوانده‌ام، هیچ ادعایی هم ندارم و به قول بچه‌ها، بازیگری ذاتی هستم، اما مرور زمان و كار كردن، باعث شدكه تكنیك این كار را یاد بگیرم. یعنی حالا می‌دانم كه جای خوب قرار گرفتن نور در صحنه كجاست؟ می‌توانم خودم را با فیلمبردار مطابقت دهم، می‌توانم خودم را با صدابردار وفق دهم و این‌ها، همه در اثر تجربه و ممارست در كار به وجود می‌آید. آنها كارهای تكنیكی است كه تنها به دو دلیلی كه گفتم به دست می‌آید. به آن مسئله‌ای كه در مورد جوانان اشاره كردم، هم باید اشاره‌ای دوباره داشته باشم، زمانی كه یك بازی یا ایفای نقش آغاز می‌شود، آنان دیگر به این مسائل فكر نمی‌كنند. به همین دلیل اول جاده هستند، اما فكر می‌كنند كه پایان جاده همین جاست، چرا؟ چون به جاده اصلی یا اتوبان رسیده‌اند! در صورتی كه وقتی در یك فیلم، نقشی را قبول می‌كنند، باید روی این مسائل كار كنند، اكثرشان نمی‌دانند كه اصلا نور چیست؟ صدا باید كجا باشد و... چند وقت پیش پس از پایان تئاتر، همه رفتند و من تنها در پشت صحنه باقی ماندم و تصمیم گرفتم، آنجا را تمیز كنم. در حال جمع كردن استكان‌ها بودم كه كسی مرا شناخت و گفت: آقای عبدی شما چرا این كار را می‌كنید. من هم گفتم به این خاطر كه تئاتر خانه من است و من در این خانه می‌مانم، آن جوان كه تازه وارد این حرفه شده است و راحت به این مرحله از زندگی كاری‌اش رسیده دیگر علاقه‌ای به این خانه نشان نمی‌دهد.
_كمی از اولین تجربه كارگردانی در تئاتر برای‌مان
بگویید! منظور اكبر آقا آكتور تئاتر بود؟
عبدی: من كار عجیب و غریبی نكردم. به عبارتی من كارگردانی نكردم، بلكه سعی كردم، آن آدم‌هایی كه قرار است بازی كنند را دقیق‌تر انتخاب كنم. ببینید اگر بهرام بیضایی در تئاتر كارگردانی می‌كند و بگویم من هم كارگردانی می‌كنم، به عقیده خودم، كمی نامردی است. به نظر من به آقای بیضایی بی‌احترامی می‌شود. من سعی كردم، تنها نقش‌ها را درست انتخاب كنم، بچه‌ها كار خودشان را می‌كردند و من كه از به آنها نگاه می‌كردم، تنها كاری نظارتی انجام می‌دادم.
_ مشكلات شما در گرفتن حق و حقوق حل شد؟
عبدی: هنوز مبلغی را دریافت نكردیم، اما قرار است به زودی دریافت كنیم. گرچه عده‌ای گفتند كه ما رفتیم سر و صدا كردیم، اما آقای پارسایی گفتگو كرد و گفت: پول‌شان را دادیم، من هم در پاسخ بر آمدم و گفتم: نه، پولی به ما نداده‌اند، حالا هم قرار است به ما بدهند.

_ و هنوز همان تئاتر را هر شب ادامه می‌دهید؟
عبدی: نام جدید تئاتر من (پنجره فولاد) به نویسندگی متوسلی و كارگردانی آن برعهده آقای هاشمی است و من به همراه محمود فرهنگ و راسخ‌فر و تعدادی از بازیگران دیگر، از جمله بازیگران این تئاتر هستیم.
_ در این دو، سه سال اخیر بسیار پركار شده‌اید،
دلیل عمده‌اش چه بود؟ پارسال كه پشت صحنه
مجموعه در چشم باد خدمت‌تان بودیم، در پشت
صحنه از زور خستگی خواب بودید و امسال هم در
پشت صحنه مجموعه مظفرالدین شاه خواب بودید؟
عبدی: من سه سالی كار نكردم، یك سال و خورده‌ای هم به كانادا رفتم و در آنجا و اروپا تئاتر كار كردم، اما از دو سال گذشته دوستان دائما به ما پیشنهاد دادند، هرگاه هم تصمیم گرفتیم كه یك كاره شویم، نشد. به هر حال یا سه كاره بودیم یا دو كاره و همین امر باعث شده كه خستگی زیادی داشته باشیم.
_ تاكنون در نقش‌های زیادی بازی كرده‌اید،
می‌توانید تعدادشان را بگویید؟
عبدی: نزدیك به شصت فیلم سینمایی، 0051 دقیقه كار تلویزیونی و حدود بیست و چند تئاتر ایفای نقش كردم.
_ در كدام یك از كارهای‌تان، نقشی را كه ایفا
می‌كردید، نزدیك به خود اكبر عبدی بود، یعنی در
قالب خودتان فرو رفتید؟
عبدی: در بیشتر فیلم‌ها، بخشی از ذات من در آن وجود دارد، یعنی می‌خواهم بگویم در نود درصد فیلم‌هایم، (اكبر عبدی) واقعی وجود دارد. نه من، بلكه تمامی هنرپیشه‌ها به همین شكل هستند، اما این‌كه صددرصد اكبر عبدی در قالب تمام نقش هایم باشد چنین چیزی وجود ندارد.
_ شخصیت اكبر عبدی چگونه است ؟
عبدی: درون اكبر عبدی یك كودك است كه هنوز بزرگ نشده و زمان هایی است كه از كنترل خارج می شود اما با این حال من این كودك را كنترل می كنم كه بزرگ نشود اما برایش احترام قائلم .

_ مطالعه و دیدن فیلم جزو كارهای تان است ؟
عبدی: این اواخر مطالعه كمتر اما فیلم زیاد می بینم.
_ كدام یك از فیلم ها در ذهن تان نشسته است ؟
عبدی: تقریبا همه فیلم های ایرانی در ذهن من نشسته است چه فیلم های قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب...
_ آخرین فیلمی كه از شما در سینماهای كشور اكران شده فیلم اخراجی ها بود بیشتر بازیگران این فیلم به ویژه بازیگران جوان می گفتند زمانی كه اكبر عبدی درپلان های فیلم بازی می كرد ما قوت قلب می گرفتیم همین طور است؟
عبدی: آنها به من لطف دارند همه آنان خوب و عالی بازی می كردند من هم سعی كردم تا جایی كه توان و انرژی ام اجازه می دهد به آنان كمك كنم این هم جزوی از حكایت ما بازیگران است كه به یكدیگر انرژی مثبت منتقل كنیم .


_كمی در رابطه با بازیگران نسل سوم برای مان بگویید؟
عبدی: همان‌طور كه گفتم، وقتی به جاده اصلی رسیدند، تصورشان نباشد كه دیگر به همه چیز رسیده‌اند و تمام شده است، بلكه هنوز آغاز راه هستند. متاسفانه بعضی‌های‌شان باورهای غلط دارند، مثلا شب‌نشینی كنیم، دیر بخوابیم، فلان كار را انجام بدهیم، مهم نیست، ما بازیگریم و حالا حالاها هستیم، اما ممارست و تلاش باید تازه از آنجا آغاز شود كه متاسفانه این خصلت در آنها به چشم نمی‌خورد.
_ بهترین بازیگر طنز ایران از نگاه اكبر عبدی؟
عبدی: همه آدم‌هایی كه در كشور زندگی می‌كنند و به نوعی كارهای طنز انجام می‌دهند.
_متوجه منظورتان نمی‌شویم؟
عبدی: همه آدم‌هایی كه ما بازیگران از آنها سوژه می‌گیریم و تقلید می‌كنیم، به عبارتی ما به صورت مجانی از آنها تقلید می‌كنیم، اما ما پول می‌گیریم و آن را در اختیار مردم می‌گذاریم.
_ ثمره ازدواج‌تان؟
عبدی: یك دختر كه در كاشان و آمل، كامپیوتر می‌خواند، اما در حال حاضر در تهران تحصیل می‌كند.
_ و از برادر شهیدتان كمی برای‌مان صحبت
كنید؟
عبدی: اصغرآقا در تیپ 55 هوابرد شیراز در سال 1363 در منطقه فكه مجروح شد. یك تركش در نخاع و یكی در پای راست، همچنین موج انفجار و شیمیایی شده بود. اواز من كوچك‌تر بود و زمانی كه در فكه به شدت مجروح شد، 18 سال بیشتر نداشت و سرانجام در 15 اسفندماه سال 1380 شهید شد.
_ خاطره‌ای از او برای‌مان می‌توانید بگویید؟
عبدی: در سال 1363 كه این حادثه برای او اتفاق افتاد، وی را همراه شهدا حساب كرده بودند، چرا كه فكر می‌كردند شهید شده، اما راننده متوجه می‌شود كه اصغر زنده است، از این رو بلافاصله او را به بیمارستانی در اهواز و پس از سه روز او را به اصفهان منتقل می‌كنند و از آنجا هم منتقل می‌شود به بیمارستان نیروی هوایی.
برادرم وصیت كرده بود كه در مقبره خانوادگی او را خاك كنیم. پس از شهید شدنش، بنیاد گفت كه نبش قبر كنیم و او را در مزار شهدا خاك نماییم، مادرم هم گفت: اصغر وصیت كرده كه از من افراد شایسته‌تری هستند كه در مزار شهدا به خاك سپرده شوند. از وی دو فرزند به یادگار مانده است كه این افتخار نصیب من شد تا از آنان و همسرش نگهداری كنم.
_ یادمان می‌آید زمانی كه مجید سبزی درگذشت،
در مراسمی كه برای او گرفتند، شما انتقادهای فراوانی
كردید، دلیلش چه بود؟
عبدی: (مجید سبزی) مدتی با پدر خانمم كه دایی من هم است، در رنگسازی در جاده شاه‌عبدالعظیم همكار بود... بعدها من متوجه شدم كه او از میدان آزادی، این مسیر طولانی را تا انتهای جاده رزم‌آرا در شاه‌عبدالعظیم می‌آمد و كارگری می‌كرد. آن زمان یادم می‌آمد كه او در نوجوانان پرسپولیس بازی می‌كرد. او با مشقت زیادی به مدارج بالا رسید، یعنی كارگری می‌كرده، فوتبال بازی می‌كرد و همچنین راننده تاكسی هم بود. همه این‌ها برای امرار معاش بود، بحث من این است، چرا وقتی كه كسی فوت می‌كند نكات پررنگ زندگی‌اش را باید به یاد جامعه آورد، چرا وقتیكسی زنده است، نمی‌آییم برای او بزرگداشت بگیریم و بگوییم كه یك ورزشكاری از راننده تاكسی و كارگری به این‌جا رسیده است؛ چرا وقتی كسی می‌میرد از او باید تعریف كنیم. متاسفانه روز به روز این خلق و خو و فرهنگ را در خودمان پررنگ‌تر می‌كنیم. باید با كمال تاسف بگویم، این عادت‌ها در جامعه ما روز به روز بیشتر خود را نمایان می‌كند، طرف وقتی زنده است، به دنبال نقطه ضعف از او هستیم، به دنبال یك سوراخ كوچك می‌گردیم كه با گشاد كردن آن، طرف را زمین بیندازیم، هیچ‌وقت دنبال این نیستیم كه چرا یك فرد خصوصیات پررنگی دارد؟ چرا آدم موفقی است؟ چرا در جامعه بزرگ است؟ ما چه كار كنیم كه به او برسیم؛ حرف من این است، به جای آن كه زمان صرف ‌كنیم، طرف را زمین بزنیم همان‌وقت را برای پیشرفت خودمان مصرف كنیم، وقت بگذاریم كه چرا این فرد پررنگ شده، چرا این فرد بزرگ و موفق شده؛ مطالعه كنیم، تحقیق كنیم، زمان صرف كنیم تا ما هم مثل او شویم. به واقع چرا باید چنین خصلت‌هایی را در جامعه ببینیم، من به عنوان یك ایرانی از دیدن چنین فرهنگی كه متاسفانه روز به روز هم بیشتر در خلق و خوی ما رشد می‌كند، ناراحت می‌شوم. این حسادت و بغض درست نیست، این حسادت باید به فرصت تبدیل شود تا ما با سعی و تلاش بیشتر شخصیت خودمان را رشد دهیم، نه این‌كه...
_ به عنوان یك بازیگری كه جامعه به او احترام
می‌گذارد، دوست دارید به جوانان چه بگویید؟
عبدی: جوانان راستگو باشند، حداقل با خودشان... دوست داشته باشند، عاشق باشند، ریاكار نباشند، باورشان این نباشد كه طرف متوجه نمی‌شود، مثلا ادای عاشقی را دربیاورند، آنها باید واقعیت‌ها را بپذیرند، وقتی كه جوانی خودش متوجه شود كه دروغ گفته است، به‌طور حتم طرف مقابلش زودتر از او فهمیده است، منتهی به روی او نمی‌آورد.
_ فكر كنم اگر گذری به زندگی خودتان داشته
باشید، برای جوانان بسیار سودمند باشد. اكبر عبدی
چه شد كه به یك فرد قابل احترام تبدیل شد و چه‌طور
پله‌های ترقی را پیمود؟
عبدی: ساعت شش صبح از خواب بلند می‌شدم، با اتوبوس دو طبقه به پاچنار می‌رفتم. از سیدنصرالدین تا پامنار هم پیاده طی می‌كردم، گاهی اوقات از بیرون بازار و گاهی اوقات هم از داخل بازار... شاگرد آهن‌فروشی بودم، پیش پسرعمویم كارگری می‌كردم، ته بازار كفاش‌ها، در امامزاده زید، هنرستان درس می‌خواندم، سه سال خارج از تهران، تراشكاری و قالب‌سازی كار می‌كردم و دیگر این‌كه تئاتر را جدی می‌گرفتم، بازی در تئاتر برایم عشق بود، می‌دانید چرا؟
_ چرا؟
عبدی: به این خاطر كه تئاتر یك بازیگر را مثل خودرویی كه باید سرویس شود، سرویس می‌كند. خودرویی كه هر چند بار باید آچاركشی شود، باید تعویض روغن شود و... تئاتر هم برای یك بازیگر همین‌گونه است.
_ از كشتی هم برای‌مان بگویید، گویا در
نوجوانی به كشتی هم می‌پرداختید؟

عبدی: هم‌دوره‌های استاد مقربی، استاد حبیبی، منصور حسنی كه الان در پیشكسوتان فعالیت می‌كنند. هنوز هم ارتباط خود را با كشتی‌گیران قطع نكردم، ماهانه یك‌بار با جمع كشتی‌گیران ناهار می‌خوریم، با دوستانی چون فریدون حبیبی، علیرضا دبیر، علیرضا رضایی، عباس جدیدی و...
_طرفدار فوتبال هم هستید؟
عبدی: بله، فوتبال را دوست دارم و دنبال می‌كنم، این را هم بگویم كه استقلالی هستم.
_ از آخرین نقش‌تان برای‌مان بگویید، بازی
در نقش مظفرالدین شاه؟
عبدی: یك ماه پیش آقایان جاهد و ورزی تهیه‌كننده و كارگردان این سناریو از من خواستند كه در این فیلم بازی كنم. (محسن صادقی) بچه محل سابقم مرا باخبر كرد كه چنین پیشنهادی شده، من آن زمان در شمال بر سر آخرین كار آقای فرح‌بخش ، (كلاغ پر) بودم. قصه را خواندم، قرارداد بستم و تست گریم و... این مراحل طی ده روز سپری شد. این فیلم طی یك ماه به پایان می‌رسد، بیست روز در كاخ سعدآباد و چند روز هم در كاخ گلستان و ادامه تصویربرداری هم در ارمنستان مقابل دوربین می‌رود كه حضور مظفرالدین شاه در پاریس را در ارمنستان به تصویر می‌كشیم.
_ و نقش شما در این فیلم؟
عبدی: من نقش مظفرالدین شاه را ایفاء میكنم، پیش از این، مرحوم استاد حاتمی و محسن مخملباف درباره وی فیلم‌هایی ساختند، از این‌رو آن آرشیوها را دوباره دیدم، اگر یادتان باشد در فیلم (ناصرالدین شاه آكتور سینما) نقش اصلی را استاد انتظامی بازی می‌كرد، گرچه این نقش را باید دوباره استاد بازی می‌كرد، اما به علت گرفتاری ایشان، آن را به من محول كردند و من هم به پاس احترام، بازی‌ام را به ایشان تقدیم می‌كنم و حتی قرار شد كه در انتهای كار، این فیلم به استاد انتظامی تقدیم شود. قصه اصلی این فیلم هم درباره ورود دوربین به ایران است كه مظفرالدین شاه پس از سفرش به فرانسه محو این وسیله گشت و قرار شد آن را به ایران بیاورد. دیگر نقش‌های اصلی این فیلم را هم بهزاد فراهانی، شقایق فراهانی، سپند امیرسلیمانی و كمند امیرسلیمانی ایفا می‌كنند.

عبدی می‌گوید:
_ جنگ و فقر دو بلا برای انسان‌های جهان‌ است.
_ از آدم‌های حسود و آنهایی كه اعتماد به نفس ندارند، خوشم نمی‌آید.
_ از علافی سر فیلمبرداری خوشم نمی‌آید.
_ بدون تعارف و خیلی راحت حرفم را می‌زنم و سعی می‌كنم رك باشم، شاید همین رك‌گویی باعث ناراحتی شود.
_ فیلم‌های (ای ایران) و (مادر) را خیلی دوست دارم.
_ شاید آن زمان انتخاب می‌شدم، اما در حال حاضر برای نقش‌هایم انتخاب می‌كنم.
_ تا دو سال پس از شهادت برادرم، حال و حوصله بازی نداشتم.
_ موفقیت در بازیگری را مدیون خداوند، تشویق مردم و مادرم می‌دانم.
_ هر كس می‌خواهد، در كاری موفق شود، باید آن را دوست داشته باشد و زحمت بكشد تا به موفقیت برسد.
_ اگر آهن حرارت بیشتری ببیند به فولاد تبدیل می‌شود، در هر كاری باید زحمت مضاعف كشید.
_ ما به جای انسان‌های اطراف‌مان، نقش بازی می‌كنیم.
_ برای بازی در سریال تلویزیونی (بازم مدرسه‌ام دیر شد)، 15 هزار تومان دستمزد گرفتم و همچنین در سال 63 برای بازی در فیلم (اجاره‌نشین‌ها)، 50 هزار تومان دستمزد گرفته‌ام.

منبع: مجله خانواده سبز
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:58 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها