بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 12-23-2009
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض راه مستان

به نام عشق .......به نام آن عاشق......به نام آن معشوق كه آينه عاشق است
............................



راه مستان
.................................
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین

نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر

که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد

که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل

بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ

قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
(حضرت حافظ)
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 12-23-2009
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ((او در جایگاه پالاینده و خالص کردن نقره خواهد نشست)) حتما بخوانيد

ر عشق همچو آتش چون نقره باش دلخوش ××× چون زاده خلیلی آتش توراست مسکن

نکته ای از انجیل:
در Malachi آیه ٣.٣ آمده است:
((او در جایگاه پالاینده و خالص کردن نقره خواهد نشست))
این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمی دانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی کند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند. همان هفته با یک نقره کار تماس گرفت و قرار شد او را در محل کارش ملاقات کند تا نحوه کار او را از نزدیک ببیند. او در مورد علت علاقه خود،گذشته از کنجکاوی در زمینه پالایش نفره چیزی نگفت. وقتی طرز کار نقره کار را تماشا می کرد، دید که او قطعه ای نقره را روی آتش گرفت و گذاشت کاملا داغ شود. او توضیح داد مه برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی که داغتر از همه جا است نگه داشت تا همه نا خالصی های آن سوخته و از بین برود. زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته می شویم. بعد دوباره به این آیه که می گفت ( او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست)) فکر کرد. از نقره کار پرسید آیا واقعا در تمامی مدتی که نقره در حال خلوص یافتن است او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟ مرد جواب داد بله. نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگه دارد بلکه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد.اگر در تمام آن مدت لحظه ای نقره را رها کند، خراب خواهد شد.
زن لحظه ای سکوت کرد بعد پرسید: از کجا می فهمی نقره کاملا خالص شده است؟ مرد خندید و گفت: خوب خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.
اگر امروز داغی آتش را احساس می کنی، به یاد داشته باش که خداوند چشم به تو دوخته و هم چنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.


به نقل از:
http://motrebedel.persianblog.ir/


در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می خواست کزان شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 12-23-2009
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند
دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند


دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید

هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند

نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست

جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند

عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب
سوی آسمان دیگر که به آسمان نماند

ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان

پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند

تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده‌ست
چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند

دل تو مثال بامست و حواس ناودان‌ها

تو ز بام آب می‌خور که چو ناودان نماند

تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را
منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند

تن آدمی کمان و نفس و سخن چو تیرش

چو برفت تیر و ترکش عمل کمان نماند

(حضرت مولانا)
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 12-23-2009 در ساعت 08:43 PM
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 12-23-2009
SHeRvin آواتار ها
SHeRvin SHeRvin آنلاین نیست.
ناظر و مدیر بخش موسیقی و سینما

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: Tehran
نوشته ها: 4,838
سپاسها: : 1,717

2,520 سپاس در 663 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
__________________

and the roads becomes my bride

پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 12-23-2009
SHeRvin آواتار ها
SHeRvin SHeRvin آنلاین نیست.
ناظر و مدیر بخش موسیقی و سینما

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: Tehran
نوشته ها: 4,838
سپاسها: : 1,717

2,520 سپاس در 663 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

من ار زانکه گردم به مستی هلاک
به آیین مستان بریدم به خاک
به آب خرابات غسلم دهید
پس آنگاه بر دوش مستم نهید
به تابوتی از چوب تاکم کنید
به راه خرابات خاکم کنید
مریزید بر گور من جز شراب
میارید در ماتمم جز رباب
مبادا عزیزان که در مرگ من
بنالد به جز مطرب و چنگ زن
تو خود حافظا سر ز مستی متاب
که سلطان نخواهد خراج از خراب
__________________

and the roads becomes my bride

پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 12-23-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سرم خوشست و به بانگ بلند مى گويم
كه من نسيم حيات از پياله مى جويم


عبوس زهد به وجه خمار ننشيند
مريد خرقه ء دردى كشان خوشخويم

ز شوق نرگس مست بلند بالائى
چو لاله با قدح افتاده بر لب جويم

شدم فسانه به سرگشتگى چو گيسوى دوست
كشيد در خم چوگان خويش چون گويم

گرم نه پيرمغان در به روى بگشايد
كدام در بزنم چاره از كجا جويم

مكن درين چمنم سرزنش به خود روئى
چنانكه پرورشم مى دهند مى رويم

تو خانقاه و خرابات در ميانه مبين
خدا گواه كه هر جا كه هست با اويم

غبار راه طلب كيمياى بهروزيست
غلام دولت آن خاك عنبرين بويم

بيار مى كه به فتوى حافظ از دل پاك
غبار زرق به فيض قدح فرو شويم





...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 12-24-2009
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اگر تو عاشقی معشوق دور است
وگر تو زاهدی مطلوب حور است
ره عاشق خراب اندر خراب است

ره زاهد غرور اندر غرور است
دل زاهد همیشه در خیال است

دل عاشق همیشه در حضور است
نصیب زاهدان اظهار راه است

نصیب عاشقان دایم حضور است
جهانی کان جهان عاشقان است

جهانی ماورای نار و نور است
درون عاشقان صحرای عشق است

که آن صحرا نه نزدیک و نه دور است
در آن صحرا نهاده تخت معشوق

به گرد تخت دایم جشن و سور است
همه دلها چو گلهای شکفته است

همه جان‌ها چو صف‌های طیور است
سراینده همه مرغان به صد لحن

که در هر لحن صد سور و سرور است
ازان کم می‌رسد هرجان بدین جشن

که ره بس دور و جانان بس غیور است
طریق تو اگر این جشن خواهی

ز جشن عقل و جان و دل عبور است
اگر آنجا رسی بینی وگرنه

دلت دایم ازین پاسخ نفور است
خردمندا مکن عطار را عیب

اگر زین شوق جانش ناصبور است

(عطار)
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 12-24-2009
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گفت مردمان افسانه مرغی می گویند که در آتش خویش محو می شود و از خاکستر خویش باز زاده می شود.
گفتم مردمان روزگاری می دیدند و آنچه را می دیدند می گفتند.روزگار چنان شد که مردمان دیده از دیدن فرو بستند و آنچه از پیشتر در گفتار مانده بود را افسانه خواندند.حکایت آن است که این حکایت همچنان باقی است.
پیرامون ما غیر ققنوس چه هست دیگر؟ هرچه محسوس است در سوز آتش است و زایشی دوباره از خاکستر خویش!
گفت این حکایت باز زاده شدن سخت غریب است. این تکرار از پی چیست؟
گفتم در فاصله سوختن و دوباره زاده شدن لحظه ای هست ناب. هرچه هست در آن لحظه ناب است الباقی هرچه هست روزمره گی است. این سوختن و فدا شدن برای آن لحظه است و این زاده شدن، تاب نیاوردن در آن لحظه ی ناب است. و باز تکرار دوباره و تلاشی برای تداوم آن لحظه ی ناب..ققنوس را که ببینی طعم لحظه ی ناب را خواهی دانست.

غلامرضا رشیدی
تیر ۸۸
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 12-24-2009 در ساعت 12:25 AM
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 12-24-2009
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گفت آدمی اول بار کی به رقص آمد؟
گفتم آدمی اول بار به رقص آمد، هرچه آمد بعد از آن رقص نخستین آمد.
گفت چه شد که ابتدا به رقص آمد و چه آمد که از رقص برون آمد.
گفتم آدمی ابتدا سر از دست نمی شناخت می رقصید بی بهانه. ادراک که آمد آدمی دست از سر باز شناخت . اندیشه کرد که ابتدا دست را بجنباند یا سر را،لحظه ای از رقص باز ماند. اندیشه ای دگر آمد و اندیشه ای دگر آمد و چنان شد که اندیشه خود به رقص آمد . آدمی آنگاه در رقص اندیشه، اندیشه کرد و چنان شد که اندیشه ی رقص اندیشه خود به رقص آمد و امروز چنین رقصی در هر آنچه مخلوق اندیشه ی آدمی ست، جاریست.
گفت آدمی دوم بار کی به رقص آمد؟
گفتم در تنگنای اندیشه جای دست افشانی نیست. آدمی مسخ دست افشانی مخلوق خود مانده. این قفس خود در رقص هزاران قفس در تنگناست.
گفت آیا آدمی را فرصت دست افشانی نیست؟
گفتم آدمی جهانی از اندیشه ساخته و مسخ دررقص این جهان خود ساخته هرگز فرصت دست افشانی نخواهد یافت. رقص بکر می خواهی دست از اندیشه بکش تا به رقص آیی. آدمی آنگاه طعم بکر رقص را خواهد چشید که جهان اندیشه و اندیشه جهان فرو ریزد.
گفت جهان اندیشه و اندیشه جهان چگونه فرو ریزد؟
گفتم یا مترصد عنایت باش یا راهی بیاب تا ناب و بکر دستی بچرخانی. در هر دو حال جهان اندیشه و اندیشه جهان فرو خواهد ریخت.
غلامرضا رشیدی
تیر۸۸
www.iranjoy.com
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 12-24-2009 در ساعت 12:24 AM
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 12-24-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم
محصول دعا در ره جانانه نهاديم


در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
اين داغ كه ما بر دل ديوانه نهاديم


سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روى درين منزل ويرانه نهاديم

در دل ندهم ره پس ازين مهر بتان را
مهر لب او بر در اين خانه نهاديم

در خرقه ازين بيش منافق نتوان بود
بنياد ازين شيوه رندانه نهاديم

چون مى رود اين كشتى سرگشته كه آخر
جان در سر آن گوهر يك دانه نهاديم

المنه لله كه چو ما بى دل و دين بود
آن را كه لقب عاقل و فرزانه نهاديم

قانع به خيالى ز تو بوديم چو حافظ
يارب چه گداهمت و شاهانه نهاديم


-------------
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:17 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها