گفتگو با كهنسالترين نگهبان ايران
عمر دراز را مديون همسرم هستم
در شمال غرب ايران حد مرز استانهاي آذربايجانغربي و شرقي، زنجان و كردستان ما بين شهرهاي تكاب، زنجان، مياندوآب و ميانه نزديك به شهرهاي دندي از استان زنجان و تكاب در آذربايجانغربي، مجموعهاي شكوهمند از آثار تاريخي با قدمتي بيش از 3 هزار سال قرار دارد كه مجموعه جهاني تختسليمان با ويژگيهاي خاص در ميان اين آثار جلوه نمايي ميكند. اين مجموعه استثنايي را نگهباني استثنايي نيز پاسداري ميكند كه خود تاريخ زنده يك قرن است.
عزيز عاشقي تاريخ اين مرز و بوم را عاشق است و بيهوده نيست كه اين نام خانوادگي را بر خود برگزيده است.
خانواده او نيز در خدمت اين مجموعه تاريخي هستند.
تنها پسر و نوه او نيز در همين مجموعه به كار مشغولند اما دلدادهترين عاشقي كه ما بر تختسليمان ديديم عزيز بود و بس. وقتي او از آتش جاودان آذرگشنسب يا معبد آناهيتا سخن ميگويد پنداري كه تمام 7 قرن، خود اين آتش را پاس داشته است و چنان مسلط و دقيق تاريخ گذشته بر اين مجموعه را روايت ميكند كه گويي تاريخ رد پاي خود را در ذهن او چنان حك كرده كه كهولت سن هرگز نميتواند تمام اين گفتنيها را از ذهن بربايد. عزيز عاشقي متولد 1294هجري شمسي با گويش شيرين كه تركيبي از تركي و كردي است خود را چنين معرفي ميكند:
من عزيز عاشقي متولد سال 1294 هجري شمسي هستم. در خانوادهاي به دنيا آمدم كه پدرم آذري بود و مادرم كرد. حدود 50 سال است كه عمر خود را صرف پاسداري از اين منطقه نمودم. اين مكان براي ايرانيان باستان بسيار مقدس بود و مكاني عبرتآموز و شگفتانگيز است به همين روي من خود را موظف دانستم از اين منطقه تا حد توانم نگهداري كنم. آذرگشنسب يادگاري از بزرگترين مكان ديني نياكان آريايي ماست كه روزگاري جايگاه پادشاهان هخامنشي و اشكاني و ساساني بوده است.
وقتي او از تاريخ اين مكان ميگويد چشمانش از اشك لبريز ميشود. بر غفلت آدمي و حرص و طمعي كه ساليان سال در ربايندگان آثار تاريخي ديده است افسوس ميخورد و ميگويد: من امروز بر فراز خرابههاي آذرگشنسب ميايستم. وقتي چشمانم را ميبندم پادشاهان را ميبينم كه با لباسهاي مخصوص و عصا همينجا ايستادهاند و به نگهبان حكم ميرانند و از فراز تختسليمان به كوه بلقيس نگاه ميكنند ولي وقتي چشم ميگشايم از آن همه فر و شكوه اثري نيست جز اين ديوارهاي روبه خرابي و مشتي خاك.
او كه هم اكنون به عنوان راهنماي اين مجموعه زيبا به گردشگران خدمات ارائه ميدهد در حدود نيم قرن پيش با ورود آلمانيها جهت كاوش آثار باستاني اين اثر با آنها مشغول همكاري شد.
عزيزآقا شما از كي كارت را در اينجا شروع كردي؟
در سال 1337 با ورود آلمانيها به اين مكان من نيز به عنوان كارگر با آنها مشغول كار شدم. سرپرست اين مجموعه پيرمردي آلماني به نام ارگور اشميت بود كه با مشاركت همكار ايراني خود به نام منوچهر ايراني با 10 نفر كارگر كار خود را آغاز كرد.
عزيزآقا فكر كردهاي يك روز اينجا را ترك كني؟
من از اينجا نميروم. من زندگيام را در آذرگشنسب سپري كردم و به فرزندانم وصيت كردم كه پس از مرگ جسدم را بر فراز كوه آذرگشنسب به خاك سپارند تا براي ابديت در كنار اين تمدن و اين عشق و شكوه باقي بمانم...
عزيزآقا ماشاءالله خيلي سر حال هستي. رازش را به ما هم بگو!
رازش اين آب و هواي خوب و از همه مهمتر يك زن خوب است. هيچ چيز مثل همسر خوب و وفادار و همراه باعث طول عمر آدم نميشود. من عمر درازم را مديون فاطمه خانم شرفي، همسرم هستم كه تنها همسرم است و از وقتي ازدواج كرديم با من همراه و مهربان بوده است. من و او هر دو 93 سال داريم و الحمدلله سلامتيم.
چند تا فرزند داريد؟
سه تا. دو دختر و يك پسر.
بدترين خاطرهاي كه طي اين سالها داري چه بوده؟
خيلي سال پيش من صاحب 3 فرزند بودم. آن سالها زندگي خيلي سخت بود و آدم دخلش به خرجش نميرسيد.
اين بچهها را تا سن 18 سالگي رسانده بودم كه يك سال زمستان بيماري آمد و ظرف 10 روز هر سه را از دست دادم؛ دو دختر و يك پسرم كه جوان مرگ شدند. آنقدر ناراحت بودم كه تا 40 روز من و همسرم به خانه كوچكمان بازنگشتيم. بعد از آن خدا به ما دو دختر داد. اما من سه فرزندم را از دست داده بودم و هميشه دعا ميكردم كه خدايا دو دخترم را دادي يك دانه پسرم را هم به من برگردان. بعد از 2 سال دوباره بچهدار شديم و اينبار فرزندمان پسر بود. هميشه به خاطر اين مرحمت خدا را شكر ميكنم كه داغ ما را التيام داد.
(كوچكترين فرزند عزيزآقا 30 ساله است و در حالي كه ميگويد همسرش هم 93 سال دارد هنگام تولد او با توجه به كبر سن مادرش بايد موهبت خاصي متوجهشان شده باشد!)
الان كجا زندگي ميكني؟ در همين مجموعه تاريخي؟
خير. من و خانمم در احمدآباد عليا زندگي ميكنيم.
آقا عزيز چقدر سواد داري؟
سه كلاس اكابر رفتهام، اما با اين همه كتاب تاريخي بسيار خواندهام.
ورزش هم ميكني؟
نه ورزش نميكنم.
(اين را كه ميگويد از راستي قامت و سلامتش تعجب ميكنم. تا اينكه صبح فردا وقتي براي بازگشت آماده ميشويم در ساعت30/6 صبح عزيزآقا را ميبينم كه دارد سر حال و قبراق به سمت محل كارش كه چند كيلومتر آنسوتر است ميرود. او هر روز اين مسير يك ساعته را صبح و عصر طي ميكند و بيترديد اين يكي ديگر از اسرار سلامتي اوست.)
وقتي بناهاي تاريخي را نشانمان ميدهد گاه گداري از شخصي به نام پروفسور هوف صحبت ميكند كه اكتشافات اين نقاط را بر عهده داشته است.
پدر جان با آلمانيها كه كار ميكردي آلماني هم ياد گرفتهاي؟
با لبخندي چند جمله آلماني ميگويد و ادامه ميدهد: آلمانيها وقتي علامت صليب شكسته را در يكي دو سنگ نبشته دوران ساساني در اين بنا مشاهده كردند جشن گرفتند و پروفسور هوف گفت: (آنوقت چند جمله آلماني ديگر ميگويد كه ترجمهاش ميشود: ماهم پيشينه آريايي داريم و با شما هم خونيم. به خاطر اين كشف ميتواني دو روز مرخصي بروي).
عزيزآقا، ميگويند اين درياچه كه داخل آذرگشنسب است مقدس بوده و كسي نميتواند داخلش برود. (مسأله جالب توجه درباره اين درياچه اين است كه اين درياچه هيچ وقت سرريز نميشود و اگر جلوي جريان آب را نيز باز كنند از حجم آب كاسته نميشود به همين خاطر درياچه تختسليمان را درياچه سحرآميزي ميدانند كه داراي ناشناختههاي بسياري بوده) خودت چيزي از اين موضوع ميداني؟
از آن موقعي كه من اينجا نگهباني ميدادهام همه شنيده بودند كه در اين درياچه گنجهاي پادشاهان نهفته است و خيليها ميخواستند براي اكتشاف داخل شوند اما نوع آب و رسوبات داخل آن طوري است كه كسي جرات نميكند. 3 نفر هم كه داخل آن شدهاند غرق شدند و هرگز جسدشان روي آب نيامد. يك تيم اكتشاف آلماني هم ميخواست داخل آب شود، اما وقتي تا 30 متر پايين رفتند وسايل غواصيگير كرد و غواص را نجات دادند و اكتشاف نيمه تمام ماند و ديگر كسي جرات نميكرد داخلش شود.
اوايل كه اينجا ميخوابيدي وهم تو را نميگرفت؟
چرا وقتي تاريك ميشد فكر ميكردم كسي مرا به اسم صدا ميزند، اما وقتي بيرون ميآمدم هيچكس نبود گاهي هم فكر ميكردم روح كساني كه در آب خفه شده بودند روي آب ميآيند و كمك ميخواهند. اما همه چيز حالا عادي شده است.
در همه اين دوراني كه نگهبان بودهاي در چه دورهاي به ميراث فرهنگي بيشتر توجه ميشد؟
پس از انقلاب بود كه اينجا رونق گرفت و شناخته شد. در اين دوره بيش از هميشه به آثار تاريخي و مفاخر فرهنگي اهميت داده ميشود.
تا حالا جلوي جويندگان آثار تاريخي ايستادهاي؟
بله. چند بار پيش آمد كه در تاريكي شب براي بردن دفينه و حفر غير مجاز آمده بودند. سالها پيش بود كه در منطقه درگيري داشتيم. با پسرم رفتيم و از آنها خواستم بروند. من مسلح نبودم اما قرار بود اگر به من شليك كردند پسرم هم از پشت سر من آنها را هدف بگيرد، اما شكر خدا به تذكر گوش دادند و رفتند.
عزيزآقا چه حرفي براي مردم داريد؟
از دنيا طمع ندارم. هيچكس دنيا را با خود نميبرد. شاهدش همين بناهاي عظيم است. امروز كه جوانان اين كشور دستهدسته براي بازديد از اين جلوهگاه تقدس باستاني ايران ميآيند قلبا خوشحال ميشوم و خيالم آسوده است كه اين مكان را به نسلي آگاه و دانا ميسپاريم. قدر اين تاريخ و فرهنگ را بدانيد.
عزيز عاشق سالخورده تختسليمان كه با خشت خشت اين بنا و مجموعه تاريخي آشناست و عمرش را لابهلاي همين دهليزها و سر ستونها گذاشته است و خود با احتياط و وسواس قطعه قطعه اين بنا را از زير خروارها خاك بيرون آورده است؛ از اينكه ايران و تمدن ايران روز به روز گسترش مييابد شاد است و احساس آرامش خاطر ميكند. او را با چند هزاره تاريخ تنها ميگذاريم و خداحافظي ميكنيم.