بازگشت   پی سی سیتی > هنر > فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie > تلویزیون

تلویزیون در این بخش مباحث مرتبط با تلویزیون قرار خواهند گرفت

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 03-19-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض مرد دو هزار چهره مهران مدیری - خلاصه قسمتهای سریال مرد 2000 چهره مهران مدیری

مرد دو هزار چهره مهران مدیری - خلاصه قسمتهای سریال مرد 2000 چهره مهران مدیری
خلاصه داستان مرد دو هزار چهره سریال طنزی از مهران مدیری شبکه سوم سیما در ایام عید 88


====================================================

خلاصه قسمت اول و دوم مجموعه مرد 2000 هزار چهره

هر چه مسعود شصت‌چی اصرار می‌کرد که مهران مدیری نیست،رضا رشیدپور قبول نمی‌کرد...اشک به چشمان مسعود آمده بود،زیرا باز هم برای چندمین بار،اشتباهی گرفته شده بود...رشیدپور او را به زور سوار ماشینش کرد و به استودیو برد...وقتی مسعود وارد استودیو شد،محو تماشایش گردید...همه چیز برایش جدید و عجیب بود...سوالاتش هم برای دیگران خنده‌دار و طنز به نظر می‌آمد و قاه‌قاه می‌خندیدند،به هر حال مهران مدیری یکی از بزرگترین طنازان کشور بود و حتی عطسه ساده او هم برای دیگران خنده‌دار و منظوردار به نظر می‌رسید...
پرسید:این چیه؟...
جواب:پروژکتور رو می‌گی؟...(خنده بلند)...مهران تو واقعا فوق‌العاده‌ای...باز چی تو فکرته؟...جان رضا به من بگو،می‌خوام از همه زودتر باخبر باشم از کارهات،شاید تو مصاحبه امروز به دردم بخوره...
-مصاحبه؟...مگه قراره منو اینجا استخدام کنید؟...من خودم کار دارم...توی یه دفتر ثبت و احوال کار می‌کنم...
- آها...پس این دفعه می‌خوای به ثبت و احوالی‌ها یه حالی بدی...ها؟...ای‌ول...بگو ببینم،دارم از کنجکاوی می‌میرم...
- حال بدهم؟...حال بدهم یعنی چی؟...این لغت مناسبی نیست،زشته...
- اه...مهران،تو رو خدا،لوس‌بازی در نیار دیگه...نیم‌ساعت دیگه باید بریم روی آنتن...
- بریم روی آنتن؟...آخه چه‌جوری اون هم دو نفری بریم روی یه آنتن؟...سوراخ‌سوراخ می‌شیم که...
- مهران جدا که تو محشری...من عاشق این فی‌البداهه طنزگفتنت هستم...باشه،اگه نمی‌خوای فعلا چیزی رو لو بدی،مشکلی نیست...
- چی رو باید لو بدم؟...من که به تو گفتم مسعود شصت‌چی هستم...منو اشتباهی گرفتی...این مدت همه منو اشتباهی می‌گیرند...من اصلا اشتباهی هستم...
- خیلی خب بابا...ببین مهران،جون مادرت نیم‌ساعت جدی باش...ببین،مدیر شبکه تازگیها زوم کرده روی دنیای مجازی و اینترنت...قراره چند تا برنامه در همین ارتباط ساخته بشه...این برنامه‌ای که من مجری‌اش هستم هم به همین موضوع می‌پردازه...
- دنیای مجازی چی هست؟
- مهران تو رو خدا...ای بابا...داشتم می‌گفتم...حالا،تو اولین مهمان برنامه ما هستی...من می‌خوام با تو در مورد نظرت در مورد دنیای مجازی،جایگاهش پیش تو و افکارت و احیانا اینکه آیا تو برنامه‌هایی که قراره بسازی جایی واسه این دنیا در نظر گرفته‌ای یا نه صحبت کنم...
- بابا منو اشتباهی گرفتی...من مسعود شصت‌چی هستم...دنیای حقیقی رو هم کامل نمی‌شناسم،چه برسه به دنیای مجازی...
- ببین مهران،تو اصلا سایت یا وبلاگ داری یا نه؟...
- اینها چی هستند؟...پوشیدنی‌اند یا خوردنی؟...
- (خنده بلند)...وای مهران اشکم دراومد...دیگه نگو،شکمم درد گرفت...حالا داری یا نه؟
- خودت نداری،باز که حرف زشت زدی...
- وای وای...جون مادرت...دلم درد گرفت...(روی زمین غلت می‌زند)...سایت یا وبلاگ داری یا نه؟
- نه...ندارم...
- خب...کاری نداره که...وقت داریم هنوز...درست کردن سایت یه‌کم دردسر داره و وقت‌می‌بره،ولی می‌شه زودی یه وبلاگ درست کرد...بیا بریم سراغ کامپیوتر...کامپیوتر رو که دیگه می‌دونی چیه؟
- آره،من همیشه اطلاعات پرونده‌های ثبت و احوال رو تو اون وارد می‌کنم...
- باز شروع شد...بی‌خیال...خب...ببین...ما چند تا سرویس ارائه دهنده وبلاگ داریم...فکر کنم با توجه به اینکه تو غیر از طنز چیزی تو ذهنت نیست و ضمنا نمی‌تونی خودت رو مودب نگه داری،بهترین سرویسی که برات مناسبه بلاگ‌اسکای هست...
- تو هم با این سرویس‌هات و کلمات قلمبه‌سلمبه‌ات دهن ما رو سرویس کردی...وای وای،ببخشید لغت زشتی رو بکار بردم...
- وای مهران،کاش دوربین رو روشن کرده بودم و این حرفهات رو ضبط می‌کردم...واقعا فوق‌العاده‌ای...
- ...
- خب،حالا باید اول یه اسم واسه وبلاگت انتخاب کنیم...
- من که نفهمیدم این چیه و به چه درد می‌خوره...من شبها زیاد توی توهم و خواب و بیداری،کابوس و چیزهای چرت‌ و پرت می‌بینم،ولی این از همه اونها چرت و پرت و توهم‌انگیزتره...
- ای‌ول...ای‌ول...خودشه...توهم شبانه...بهتر از این نمی‌شه...خب حالا بیا تا بهت یاد بدم که با این چی‌کار می‌کنند و چطوری می‌شه باهاش کار کرد...
و در عرض بیست دقیقه رشیدپور به مسعود وبلاگ‌نویسی را یاد داد...مسعود کم‌کم از وبلاگ خوشش آمد و یک مقدار با کامپیوتر کار کرد...
- آقای رشیدپور،ببخشید،بی‌ادبیه،گلاب به روتون،روم به دیوار،دستشویی کجاست؟
- وای،خیلی باحال گفتی...کاش می‌شد هر روز می‌تونستم ببینمت...اون‌جاست...زود کارت رو انجام بده،۵ دقیقه بیشتر وقت نداریم...
- کارم؟...مگه اونجا هم کاری وجود داره؟...
- وای مهران...بی‌خیال...زود باش...
- باشه...
وقتی مسعود داخل دستشویی شد،شیر آب را باز کرد و آبی به صورتش پاشید و به عکس خودش در آینه خیره شد...
- مسعود...این دفعه دیگه نه...دیگه بسه...باز که نمی‌خوای یه ماجرا و دردسر جدید رو شروع کنی؟...باید از اینجا فرار کنی...آره باید فرار کنم...
و در دستشویی را باز کرد...
مسعود در را یواش باز کرد و با احتیاط به بیرون نگریست...کسی را ندید...به سمت خروجی ساختمان رفت...ناگهان یک نفر صدایش کرد:
- کجا می‌رید آقای مدیری؟
- من چه می‌دونم آقای مدیری کجا این کار رو انجام می‌ده؟...شما چه سوالات زشتی رو از آدم می‌پرسی!
- چه جالب،شما از این شوخی‌ها هم بلد هستین؟!...جالب بود...خیلی خب،کجا دارید می‌روید؟برنامه الآن قراره شروع بشه...
- یه لحظه بیرون کار دارم،زود می‌آیم...
- باشه...
وقتی در را باز کرد،کسی را دید که بسیار شبیه خودش بود و داشت نزدیک ساختمان می‌شد...فهمید که او همان آقای مدیری است...پشت تابلویی که همان کنار در بود قایم شد،تا مدیری وارد ساختمان شود...وقتی که مدیری وارد ساختمان شد،مسعود صدایی را شنید:
- وای آقای مدیری چه زود لباستون رو عوض کردین؟...کجا این کار رو انجام دادین؟
- من لباسم رو کجا عوض کردم؟...تازگیها توی جام‌جم اینجوری سلام می‌کنند؟
- وای نه...آخه شما همین یک دقیقه پیش یه لباس دیگه تنتون بود...
- لباس دیگه؟...شما حالتون خوبه؟...رضا کجاست؟...
...
مسعود خیالش از بابت مدیری راحت شد...به شتاب از ساختمان دور شد و از جلوی نگهبانی هم رد شد و وارد خیابان ولی‌عصر گردید...



منبع mehriran.net



__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 03-19-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض خلاصه قسمت خلاصه قسمت سوم ،چهارم و پنجم مجموعه مرد دوهزار چهره

خلاصه قسمت خلاصه قسمت سوم ،چهارم و پنجم مجموعه مرد دوهزار چهره
==================================================

معرفي و دانلود مجموعه تلویزیونی «مرد هزار چهره» - پی سی سیتی


افزایش بی سابقه نگهداری از "ایگوآنا و کروکودیل" بعد از "مرد هزار چهره
============================================================ ===


مسعود مدتی را در خیابان قدم زد...یکی از آن بستنی‌های بلند معروف خیابان ولی‌عصر را خرید و در حال قدم‌زدن و با سختی تمام آن را خورد...در هنگام خوردن،به خود گفت:وقتش رسیده است تا به شیراز برگردم...در همین حین مردمی را می‌دید که با تعجب او را خیره نگاه می‌کردند و حتی یکی از آنها با صدای نسبتا بلندی گفت: اه،این که مهران مدیریه،چند دقیقه پیش که توی تلویزیون بود،چه فیلمی هستند اینها که می‌گن برنامه‌هاشون زنده هست؛این که داره اینجا بستنی می‌خوره!
کم‌کم داشت به میدان ونک نزدیک می‌شد...یک کافی‌نت توجه او را جلب کرد...به یاد وبلاگش افتاد...به خودش گفت:بهتره یه سر برم اینجا و با خیال راحت با این وبلاگم کار کنم...آقای رشیدپور می‌گفت که دنیا،دنیای اینترنت شده،من تا کی می‌خوام از این دنیا عقب باشم؟!
وارد کافی‌نت شد...پشت کامپیوتر نشست و صفحه مدیریت کاربر وبلاگش را باز کرد...وارد قسمت تنظیمات شد...یک اسم به عنوان امضا می‌خواست...کمی فکر کرد و بالاخره به نتیجه رسید...اسم خودش را گذاشت متوهم...صفحه مطلب جدید را باز کرد...مدتی به صفحه خالی و سفید نگاه کرد...هنوز خیلی خوب تایپ کردن به صورت فارسی را بلد نبود...مدتی طول کشید تا چند جمله را تایپ کرد...
نوشت:مدتی است که دچار یک بیماری جدید شده‌ام...همه مرا اشتباهی می‌گیرند...خیلی دوست دارم بدانم اسم این بیماری چیست؟...
سپس مطلب را فرستاد...مدتی دیگر در کافی‌نت ماند و به وب‌گردی پرداخت و سپس از آنجا خارج گردید...وقتی به میدان ونک رسید،سوار تاکسی شد و به ترمینال رفت...به هنگام پیاده شدن از تاکسی،راننده تاکسی از او تقاضای امضا کرد و او فقط برای اینکه از دستش خلاص شود،برایش با اسم مسعود شصت‌چی امضا کرد و به اعتراض راننده توجهی نکرد و رفت...داخل ترمینال شد و به قسمت فروش بلیط رسید و یک عدد بلیط به مقصد شیراز خرید...به او گفتند که سوار آن اتوبوس روبرویی شود...دو تا اتوبوس در آنجا ایستاده بودند،اولی به مقصد مشهد بود و دومی شیراز...مسعود بدون اینکه سوالی بپرسد وارد اتوبوس اولی شد و بلیط را به شاگرد راننده داد و بر روی صندلی نشست و چشمانش را بست و به وقایعی که در این مدت برایش اتفاق افتاده بود؛فکر کرد...پس از نیم‌ساعت اتوبوس به مقصد مشهد به راه افتاد...
اتوبوس به ترمینال مشهد رسید و مسعود به همراه مسافران دیگر از اتوبوس پیاده شد و سپس از ترمینال خارج گردید...از دیدن محیط پیرامون و خیابان متعجب شد...پیش خود گفت:عجیبه،توی این چند ماهه چقدر شیراز عوض شده...کمی جلوتر رفت...به قسمتی رسید که تاکسی‌ها ایستاده بودند...هر چه نام خیابانی که خانه‌شان در آنجا بود را به رانندگان تاکسی می‌گفت،همه با بی‌اطلاعی و تعجب،جوابش می‌کردند...ناگهان چشمش به کلمه‌ای که روی یکی از تاکسی‌ها نوشته شده بود،افتاد:اتحادیه تاکسیرانی شهرستان مشهد...چشمانش سیاهی رفت،تمام دنیا به دور سرش می‌چرخید...به‌هیچ‌وجه نمی‌توانست چیزی را که می‌دید،را باور کند...
از فرط استیصال و درد،گریه‌اش گرفت،به حدی که حتی شانه‌هایش نیز تکان می‌خوردند...ناگهان دستانش را بالا برد و با صدای بلند مردم را صدا زد و گفت:
آهای مردم...آهای مردم...به من بگویید که من خوابم یا بیدارم؟...آهای مردم،به من بگویید که من دیوانه‌ام یا سالم؟...به من بگویید که شما تا به حال چند بار اشتباهی گرفته شده‌اید؟...به من بگویید که چند بار اشتباه کرده‌اید؟...به من بگویید که من واقعا اشتباهی هستم یا نه؟...به من بگویید دیوانگی به چه می‌گویند؟...من مسعود شصت‌چی بودم...یعنی هستم...واقعا هستم؟...اگر من مسعود شصت‌چی هستم،پس دیگران چه می‌گویند؟...من مسعود شصت‌چی هستم،یا بودم،یا جراح هستم؟...نه جراح نیستم،یعنی نبودم،من سرهنگ نیروی انتظامی شدم،یعنی بودم،الآن نیستم،استاد طوفان شدم...ولی دیگر نیستم،من داماد گانگسترها شدم،نه نشدم،می‌خواستند بشوم،در رفتم...دادگاهی شدم...آزاد شدم...اما باز هم آزاد نشدم...مهران مدیری شدم...اما نشدم،بودم...باز هم فرار کردم...می‌خواستم به خانه‌مان در شیراز بروم...اینقدر خانه‌مان قشنگ است که نگویید...اما به‌خدا نمی‌دانم که اینجا چه‌کار می‌کنم...شیراز کجا،مشهد کجا...من اینجا چه کار می‌کنم؟...نکند که واقعا دیوانه شده‌ام؟...ای مردم،من دیوانه هستم؟...من به خدا دیوانه نبودم،یعنی دیوانه شدم؟...اگر من دیوانه‌ام،شما چه دیوانه‌هایی هستید که دارید به حرفهای دیوانه‌وار من گوش می‌دهید و می‌خندید!...اما،نه من دیوانه نیستم،شما دیوانه هستید که دارید به حرفهای غنماک من می‌خندید...من گریه می‌کنم و شما می‌خندید...من گیج شده‌ام،ولی دیوانه نشده‌ام...نکند دیوانه شده‌ام...نه...من دیوانه نیستم...نه،نخندید...نخندید...من دیوانه نیستم...
ناگهان به طرف جوانی که از همه به او نزدیک‌تر بود و به او می‌خندید،حمله کرد...بلوایی شد و نهایتا پلیس سر رسید و همه را از هم جدا کرد و مسعود را دستگیر کرده و به کلانتری برد...مسعود همچنان آرام نشده بود و گاه می‌گریست و گاه حرفهایی می‌زد که کسی چیزی سر درنمی‌آورد...نهایتا فکر کردند که او واقعا دیوانه شده است و زنگ زدند و او را به بیمارستان مرکز روانپزشکی بردند...
وقتی وارد بخش روان شدند؛ناگهان مرد مسنی را دیدند که در حالی که دست می‌زد به سویشان آمد و گفت:وای دکتر مسعود،اصلا فکرش رو نمی‌کردم که از بین رزیدنتهام،تو بتونی بهتر و زودتر از همه موفق بشی نقشت رو بازی کنی و به عنوان یک بیمار روانی به اینجا بیارنت...ممنونم آقایان،ایشان دکتر مسعود،رزیدنت خودمان هستند و داشتند نقش بازی می‌کردند...شرمنده،زحمت کشیدید...
ماموران که تعجب کرده بودند،کمی غرغر کردند و سپس رفتند...مسعود کاملا گیج شده بود و نمی‌دانست چه بگوید...
رئیس بخش گفت:دکتر مسعود،برو دست و روت رو بشور و لباسات رو عوض کن و بیا اتاقم،یک عالمه باهات کار دارم...بعدش باید بریم مریض‌ها رو ویزیت کنیم...بقیه رزیدنتها که هنوز نیومده‌اند و بخش رو هواست...بجنب...
رئیس بخش رفت و مسعود را با یک دنیا سوال تنها گذاشت...

ساعاتی نگذشت تا مسعود بطور کامل پی برد که چه اتفاقی افتاده است...او در یک بیمارستان آموزشی مرکز روانپزشکی شهر مشهد حضور داشت و این بار به جای یک رزیدنت سال اول روانپزشکی ،اشتباه گرفته شده بود...ریاست بخش در آن روز تمامی رزیدنت‌هایش را به عنوان امتحان از بخش به بیرون فرستاده بود و گفته بود که کاری کنند تا دیگران،آن‌ها را به عنوان بیمار روانی به بیمارستان بیاورند؛هیچ‌یک از رزیدنت‌ها تا آن زمان به بخش برنگشته بودند و جای تعجب بود که خنگ‌ترین و تنبل‌ترین رزیدنت بخش توانسته بود نقشش را به خوبی بازی کند و به عنوان اولین رزیدنت به بخش برگردد...
چند روزی گذشت...مسعود محو و غرق نقش جدیدش شده بود...از اینکه او را به عنوان دکتر مسعود صدا می‌کردند و برای هر حرف و حرکت و رفتار مریض،اسم یک بیماری و یا علامت را می‌گذاشتند؛خوشش آمده بود...
داخل بخش،یک کامپیوتر نیز وجود داشت که به اینترنت وصل بود و مسعود از این فرصت استفاده می‌کرد و به وبلاگش و دنیای مجازی می‌رسید...دیگر کم‌کم در این امر استاد شده بود و در قالب یک رزیدنت واقعی روانپزشکی مطلب می‌نوشت و با خوانندگان وبلاگش در ساعاتی که کاری نداشت،چت می‌کرد...
در عرض یک هفته!!!،رزیدنتهای دیگر یکی‌یکی خودشان را به بخش رساندند و نکته‌ای که جالب بود،این بود که خبری از دکتر مسعود واقعی نبود...کم‌کم مسعود،دکتر مسعود واقعی را فراموش کرد...کتابهایش را می‌خواند و برعکس دکتر مسعود واقعی،استعداد زیادی را از خود نشان می‌داد و همین مایه تعجب استادشان و رزیدنتهای دیگر می‌گردید؛انگار آن امتحان نمایش‌گونه نقطه عطف و تحولی در دکتر مسعود گشته بود...
مسعود به قدری مجذوب دنیای مجازی گردیده بود؛که شبها نیز در پاویون،پای اینترنت می‌نشست و ساعتها به وبگردی و چت می‌پرداخت...مطالبش آن‌قدر عجیب و غریب بودند که برای خیلی‌ها مطالبی زیبا و جذاب به نظر می‌رسید و طولی نکشید که وبلاگش،وبلاگ معروفی گردید...چت کردن نیز برایش بسیار جذاب و هیجان‌انگیز بود...ساعتها و روزها دختران بی‌شماری که اکثرشان دانشجوی پزشکی و خود وبلاگ‌نویس بودند را سر کار می‌گذاشت و از این کار لذت می‌برد...
کم‌کم چت‌هایش هدفمند گردید...




__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 03-19-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض عکسهای سریال مرد 2000 چهره - عکس سریال مرد دو هزار چهره مهران مدیری-عکس پشت صحنه

عکسهای سریال مرد 2000 چهره - عکس سریال مرد دو هزار چهره مهران مدیری



عبدالرضا شهباززاده مدير توليد مجموعه درباره مجموعه «مرد دوهزار چهره» كه در ايام نوروز از شبكه سه سيما پخش خواهد شد، گفت: اين سريال در ادامه سريال «مرد هزار چهره» است و شروع داستان با انتهاي داستان قبلي است. در اين سريال مسعود شصت‌چي درگير پنج موقعيت جديد خواهد شد كه كاملا با داستان قبلي متفاوت است و مخاطب درگير داستاني جديد خواهد شد. شهباززاده با بيان اينكه ساخت «مرد دوهزار چهره» به مراتب سخت‌تر از «مرد هزار چهره» است، اظهار داشت: ما در اين كار پيش‌توليد نداشتيم و در دل توليد كار پيش توليد نيز انجام شد. تعدد لوكيشن‌ها هم به‌ مراتب بالا بود و ما تا به‌حال 20 لوكيشن داشته‌ايم كه يكي از آنها فرودگاه امام خميني(ره) بوده است و احتمالا در حدود ده لوكيشن ديگر نيز كار پيگيري خواهد شد. وي درباره احتياط مهران مديري در ساخت «مرد دوهزار چهره» با وجود شايعات و سوءتفاهم‌هايي كه پيرامون «مرد هزار چهره» پيش آمد، تصريح كرد: در مملكت ما هر كار طنزي كه ساخته شود، حرف و حديث‌هاي خود را دارد و ما هرقدر هم كه مواظبت كنيم كه خطايي نداشته باشيم باز هم عده‌اي هستند كه براي مضامين كار حاشيه درست كنند. مدير توليد مجموعه تلويزيوني «مرد دوهزار چهره» در ادامه گفت: ما در ساخت سريال در چارچوب قوانين، مقررات و اهداف صدا و سيما پيش مي‌رويم و تلاش مي‌كنيم تا حرف و حديثي در كار پيش نيايد. وي درباره خطوط قرمز در موقعيت‌ها و ميزان نزديك شدن سريال به اين خطوط نيز اظهار داشت: مهران مديري خطوط قرمز را مي‌شناسد و اين نكات را به خوبي رعايت كرده و تلاش مي‌كند تا از اين لحاظ مشكلي در كار پيش نيايد. وي درباره پيشرفت كار نيز گفت: تا به حال حدود 8 قسمت از كار آماده شده و ما تلاش مي‌كنيم تصويربرداري را تا 29 اسفندماه به پايان برسانيم.
در صورتي كه هر يك از عكس ها باز نشد بر روي آن راست كليك كرده و گزينه show picture را بزنيد





عکسهای پشت صحنه مرد 2 هزار چهره مهران مدیری شبکه سوم سیما
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 03-19-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

عکس مرد 2 هزار چهره


__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:52 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها