بازگشت   پی سی سیتی > تالار علمی - آموزشی و دانشکده سایت > دانشگاه ها > علوم انسانی > فلسفه

فلسفه هرآنچه که به این علم مربوط است

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 10-02-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض .:: ريشه‌هاي ايمانگرايي درانديشه‌هاي قرون وسطي ::.

پنجشنبه 09 مهر 1388 - ساعت 10:07
رابطه ‌‌عقل و ايمان
ريشه‌هاي ايمانگرايي درانديشه‌هاي قرون وسطي

جام جم آنلاين: رابطه عقل و ايمان و سوال تقدم و تاخر هر يك نسبت به ديگري همواره براي
فلاسفه و متالهان مطرح بوده است. در سلسله نوشتارهاي «عقل و ايمان» پاسخ‌هاي عمده
فلاسفه غربي جديد و متالهان اسلامي ‌و غربي را به اين مساله بررسي مي‌كنيم.

در نوشتارهاي قبلي عقل‌گرايي حداكثري، ايمان‌گرايي كركگور، ايمان‌گرايي ويتگنشتاين و انتقادات به عقل‌گرايي را بررسي كرديم. در اين نوبت به بررسي ريشه‌هايي كه ايمان‌گرايي در مسيحيت قرون وسطي دارد، مي‌پردازيم.

رويارويي و مواجهه با فلسفه يونان براي متفكران و آباي مسيحي مساله‌ساز بود. همچنان كه رويارويي با فلسفه يونان براي يهوديت به رويارويي دين و عقل بدل شد، اين مساله براي مسيحيت نيز پيش آمد.

ابتدا مقاومت‌هايي از سوي مسيحيت در برابر انديشه عقل‌گراي يوناني صورت گرفت. يكي از اين مقاومت‌ها توسط پولوس صورت گرفت. ذكر عقايد پولوس در اين خصوص از اين نظر اهميتي مضاعف مي‌يابد كه تفسير او از مسيحيت ، «بنيان و اساس مسيحيت رسمي‌را از اواخر قرن دوم ميلادي تشكيل داد و تا امروز نيز پايدار است.» (متافيزيك بوئتيوس، 71)‌

البته او از انديشه يوناني‌ماب در تفسير خود از مسيحيت متاثر بود و حتي در نوشته‌هايش در تبيين باورهاي مسيحي از مفاهيم فلسفي استفاده كرده‌است، ولي آنجا كه قرار است نظر خود را در مورد عقلانيت يوناني اظهار كند، در مقابل آن موضع مي‌گيرد. پولوس اعتقادات ايماني و ديني مسيحي را متفاوت با انديشه عقل‌گراي يوناني دانست تا جايي كه «اعتقادات مسيحي را نوعي جنون خواند و در مقابل خرد يا حكمت يوناني قرار داد و آن را برتر از هر حكمتي دانست: حكمت الهي در مقابل حكمت جهاني يا انساني يونانيان.» (متافيزيك بوئتيوس، 74 73) پولوس اين دو حكمت را از هم جدا و متمايز دانست و اولي را حكمت الهي و دومي‌ را حكمت ظلمت و كفر ناميد؛ بنابراين پولوس عقل بشري را نه‌تنها وسيله‌اي براي رسيدن به حقيقت نمي‌داند، بلكه آن را آلتي شيطاني كه منجر به كفر و الحاد مي‌شود، توصيف مي‌كند.

اظهارات پولوس درباره عقل بشري با برخي باورهاي بنيادين مسيحي ارتباط ريشه‌اي دارد. براساس باورهاي كليساي كاتوليك‌ آدم ابوالبشر به خاطر گناه اوليه از بهشت و درگاه مقرب خدا رانده شد و در زمين ماوي گرفت. فرزندان آدم، وارث گناه اوليه آدم هستند، بنابراين انسان‌ها فطرتا گناهكارند. انبياي الهي هر يك با شريعت خاص خود مي‌آمدند تا با دستورات شرعي خود باعث شوند انسان‌ها كمتر گناه كنند، ولي هيچ‌يك باعث بخشيده شدن گناه اوليه نشدند تا اين‌كه خداوند خواست با قرباني كردن خود، گناه انسان بخشيده شود. خدا به صورت مسيح مجسم شد و در زمين قرباني و با ريخته شدن خون مسيح گناه انسان بخشيده شد. اين باورها نشان‌دهنده جهان‌شناسي و انسان‌شناسي مسيحيت هستند. جهاني كه آدم ابوالبشر به آن رانده شده، جهان دوري از خداست. جهان تاريكي و ظلمت است. عالم ماده، عالم گناه و شر است. انساني كه در اين عالم زندگي مي‌كند، وارث گناه اوليه آدم است و به همين دليل مستحق زندگي در جهان ظلمت‌ها و تاريكي‌هاست.

عقايد پولوس در باب عقل بشر، در كنار اين باورها منظومه‌اي منسجم را تشكيل مي‌دهد. آنچه انساني است، كفر است. عقل انساني راهنماي انسان به سمت شرك و كفر است: «حكمت الهي به ايمان وابسته است و ذات فاسد انسان را با كمك لطف و رحمت خداوند نجات مي‌دهد. در حالي‌كه حكمت شرك، حكمت انساني است كه با عقل سخن مي‌گويد و فقط قوانين طبيعت را مي‌شناسد. بايد حكمت شرك تحقير شود...» (متافيزيك بوئتيوس، 86 85) بنابراين مساله چگونگي رابطه عقل و ايمان اين‌گونه پاسخ داده مي‌شود كه ايمان در نقطه مقابل عقل قرار دارد. ايمان كاملا امري غيرعقلاني و برتر از عقل است و به همين علت عقل بايد در حد توان ضعيف شود و تنها به شناسايي همين جهان مادي كه جهان ظلمت است اكتفا كند، چرا كه ما انسان‌ها به خاطر رانده شدن از بهشت، مجبور به زندگي در جهان ظلمت هستيم.

بسياري از متفكران قرون وسطي تحت تاثير همين آموزه‌هاي پولوس، عقلانيت را در برابر ايمان مسيحي ضعيف كردند، هر چند عده‌اي هم تفكر عقل‌محور يوناني را در فهم باورهاي مسيحي راهگشا دانستند. يكي از اين متفكران فردي به نام يوستينيوس بود كه در باب مساله ايمان و عقل همان راي فيلون يهودي را اظهار كرد كه ايمان و عقل يك چيز است و ايمان به وسيله عقل قابل فهم و دست‌يافتني است. اين دو گرايش در ميان متفكران اوليه مسيحي وجود داشت تا اين‌كه به مهم‌ترين و تاثيرگذارترين اين متفكران، يعني آگوستينوس (Augustinus 430 354)‌ مي‌رسيم.

آگوستينوس و 2 مرحله معرفتي

آگوستينوس در باره رابطه ايمان و عقل اظهار مي‌كند كه عقل 2 مرحله يا مرتبه معرفتي را طي مي‌كند. در يك مرحله، عقل عام است و بدون ايمان. معرفتي كه عقل در اين مرحله مي‌تواند حاصل كند، علم (scientia) نام دارد. اين علم، علمي‌است كه هر انساني با عقل خود مي‌تواند آن را حاصل كند. علومي ‌مثل رياضيات و علوم طبيعي از اين قسم علومند. در مرحله بعد، عقل مرتبه بالاتري دارد و اين همان مرتبه‌اي است كه عقل به وسيله ايمان به مسيح، به اشراق الهي نائل مي‌شود. معرفتي كه عقل در اين مرحله بدان نائل مي‌شود، حكمت (sapientia) نام دارد: «اين مرحله كه با ايمان شروع مي‌شود، با تعميق ايمان گسترش مي‌يابد. اين معرفت مختص مسيحيان است و با آن مسيحي به حكمت الهي دست مي‌يابد. در ميان مسيحيان عده‌اي معدود تا آنجا پيش مي‌روند كه موجودات را در عالم مثل رويت مي‌كنند.» (تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، 90) پس فقط مومنين به مسيح هستند كه اين قسم عقل را تجربه مي‌كنند.

آگوستين رفته‌رفته معناي عقل را در همين مرتبه اشراقي آن محدود كرد. بدين نحو نظر او در باره رابطه ايمان و عقل عبارت است از اين‌كه قبل از ايمان تعقلي دركار نيست. عقل نمي‌تواند فرد غيرمومن را به حقيقتي كه ايمان وعده داده، برساند. اين ايمان است كه انسان را بدان حقيقت مي‌رساند و انسان را از نور عقل اشراقي بهره‌مند مي‌كند.

بنابراين مومن شدن يك فرد به مسيح، بر مبناي عقل صرف ممكن نيست. انسان كه وارث گناه اوليه است، در تاريكي است. خداوند خود بايد او را نجات دهد: «انسان گناهكار تاريخي آگوستين، فقط با دخالت مستقيم خداوند در تاريخ نجات مي‌يابد و ايمان را به عنوان وديعه‌اي الهي و لطف بي‌پايان خداوند مي‌پذيرد. عقل پس از ايمان، از ظلمت گناه رها شده است و كمك مي‌كند تا انسان متون مقدس يعني ايمانش را بهتر بفهمد. اما اين عقل، عقل انتزاعي مشايي نيست. عقل اشراقي است.» (تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، 91) متن مقدس، همان زبان و محتواي ايمان است. براي فهم آن از عقل استفاده مي‌شود، اما اين عقل همان عقلي است كه به واسطه ايمان، به انسان عطا شده‌است.

آكويناس: كلام در برابر فلسفه و علم

اگر 2 فيلسوف مسيحي قرون وسطايي از ديگر همتايانشان داراي شهرت و اثربخشي بيشتري باشند، اولي آگوستينوس است. اما توماس آكويناس (Thomas Aquinas 1274 1224)‌ ديگر فيلسوف بنام قرون وسطي است. آگوستينوس بيشتر به انديشه نوافلاطوني گرايش داشت و آكويناس بيشتر تحت تاثير ارسطو، ابن‌سينا و ابن‌رشد بود. بنابراين توماس در روش فلسفي، فيلسوفي مشايي محسوب مي‌شود.

آكويناس نسبت بين ايمان (fides) و عقل را با بررسي نسبت كلام از يك‌سو و فلسفه و علم از سوي ديگر تبيين مي‌كند. تبيين آكويناس از فلسفه همان است كه ارسطو مي‌گويد، يعني علمي‌كه موضوعش كلي است و روش حصول آن برهان عقلي است.

پس از يك سو، ايمان را داريم كه با كلام مرتبط است و از سوي ديگر عقل مشايي و استدلالي را داريم كه به واسطه آن علم و فلسفه حاصل مي‌شود. به نظر آكويناس هر دوي آنها (ايمان و عقل) معرفت يقيني را براي انسان حاصل مي‌كند و آنچه ظن و گمان ناميده مي‌شود، جداي اين دو مقوله است. به نظر آكويناسِ مشايي، موضوع و محتواي ايمان، به روشني و وضوح آنچه به واسطه عقل حاصل شده نيست: «عالِم به نوعي موضوع علم خود را رويت مي‌كند، ولي در ايمان چون رويت موضوع و وضوح آن به اندازه علم نيست، موضوع آن فهم انسان را به اندازه‌اي تحريك نمي‌كند تا به عنوان حقيقت پذيرفته شود. پذيرش موضوع ايمان با فعل اراده است.» (تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، 208)‌

بنابراين هرچند محتواي ايمان داراي بار معرفتي است و معارف آن همان اصول و باورهايي است كه در كتاب مقدس مسيحيان موجود است، ولي چون معرفتي است الهي، فراتر از فهم و درك عقل بشري است. در اينجا علايق مسيحي آكويناس بر علايق فلسفي مشايي او غلبه مي‌يابد به نحوي كه او را بر اين نظر متمايل مي‌كند كه حالا چون محتواي ايمان از فهم و درك عقل بشري بالاتر است، پس ايمان آوردن كه با اراده كردن حاصل مي‌شود، مستلزم لطف الهي (gratia) ‌است : «دريافت ايمان، نوعي هديه يا هبه است از طرف خداوند.» (تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، 208)‌

بنابراين مي‌توان گفت از نظرگاه فلسفه مسيحي قرون وسطايي، ايمان محتوايي دارد كه اين محتوا در كتاب مقدس و همچنين در تاريخ انديشه‌هاي انديشمندان تاثيرگذار مسيحي بيان شده است. اين محتوا بار معرفتي دارد. مثل باور به توحيد كه معنايش اين است كه تنها يك خالق براي جهان موجود است؛ اما اين محتوا براي عقل شفاف نيست. اين اعتقاد به عدم شفاف بودن محتواي ايمان براي عقل، تا حدي به خود آموزه‌هاي مسيحي باز مي‌گردد. مثلا در مورد همين اعتقاد به توحيد، اگر اين تنها اعتقاد در مورد خالق جهان بود، چندان ابهامي ‌براي عقل نداشت، ولي در مسيحيت، در كنار توحيد اعتقاد به تثليث نيز وجود دارد؛ خدا در عين اين‌كه يكي است، 3 تاست. فيلسوفان مسيحي ‌بايد تبييني براي اين ابهام عقلاني محتواي ايمان ارائه كنند. به همين علت است كه ميان غالب متفكران مطرح قرون وسطي، تمايلي به جدا كردن حوزه ايمان از حوزه عقل وجود دارد. چيزي كه بعدها در ميان انديشمندان غربي از حيث نظري به شكل شفاف‌تري تبيين شد كه در يادداشت‌هاي قبلي به برخي از آنها اشاره ‌كرديم (مقصود نظر انديشمنداني چون كركگور و ويتگنشتاين و به طور كلي همه ايمان‌گرايان جديد است.)



منابع:

1- ايلخاني محمد، متافيزيك بوئتيوس، انتشارات الهام

2- ايلخاني محمد، تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس، انتشارات سمت.

حسين شقاقي
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها