آقا ادریس عزیز خوش اومدی
خواهش میکنم تشکر بابت معرفی این نوشته زیبا
راستی کسی میدونه این نوشته چه کسی هست ؟
نقل قول:
سلام جالب بود ولي به نظرم عاشق اينقدر راحت نبايد خودش رو فنا مي كرد. پس الان تكليف معشوقش چي شد؟ به نظرم بايد سعي مي كرد زنده بمونه تا بتونه جون معشوقش رو نجات بده نه فقط گلي رو كه باعث نجات معشوقش مي شه... به هر حال اينم يه جورشه ديگه!
|
سلام
البته مهمش همونیه که شمام میگین "اینم یه جورشه" همه جور هست و همه جورش قشنگه
اگر عاشق این انتخاب رو داشت که بمونه با نمونه و نموندنو انتخاب میکرد بله اشتباه بود
ولی قدرت انتخاب نداشته راهی دیکه ای نبوده و اصولا سنیاریو همینه
بماند که خیلی داریم در ادبیات که عاشق عاشقه ولی معشوق نه
اما با این فرض باز هم اگر راهی داشت برای موندن باید میموند ولی نشد که بمونه من خبر دارم :D با این کار لااقل اونیو که میخواست انجام داده
بذارید یه شعر از ایرج میرزا بگم که خیلی وقته میخوام یه تاپیک ششصد صفحه ای در موردش و پیوندش با موسیقی و تصنیفی که در همین باره بانو قمر میخونه بزنم دیگه تنبلی و تمامیت خواهی ما مانع شده الان شعرشو مینویسم سر فرصت{بخوانید هرگز ! } تاپیکشو میزنم
تصنیف قمر و هنگامه اخوانشو هم میزنم....
عاشقی محنتی بسیار کشید
تا لب دجله به معشوقه رسید
نشده از گل رویش سیراب
که فلک دسته گلی داد به آب
نازنین چشم به شط دوخته بود
فارق از عاشق دلسوخته بود
دید کآید به روی شط به شتاب
نو گلی چون گل رویش شاداب
گفت به به چه گل زیبایی
لایق دست چو من رعنایی
حیف از این گل که برد آب اورا
کند از منظره نایاب اورا
زین سخن عاشق معشوقه پرست
جست در آب چو ماهی از شست
خواست کازاد کند از بندش
نام گل برد و در آب افکندش
گفت رو تا ز هجرم برهی
نام بی مهری بر من ننهی
باری آن عاشق بیچاره چو بط
دل به دریا زد و افتاد به شط
دید آبیست فراوان و درست
به نشاط آمد و دست از جان شست
دست و پایی زد و گل را بربود
سوی دلدارش پرتاب نمود
گفت کای آفت جان سنبل تو
ما که رفتیم بگیر این گل تو
جز از برای دل من بوش نکن
عاشق خویش فراموش نکن
بکنش زیب سر ای دلبر من
یاد آبی که گذشت از سر من
بعد ایرج خواننده رو همینطوری توی شک پایان داستان رها میکنه و
نتیجه گیریشو میکنه
خود ندانست مگر عاشق ما
که ز خوب رویان نتوان خواست وفا ؟
عاشقان را گر همه آب برد
خوبرویان را همه خواب برد......
خب چطور بود ؟
یه بیتشو هیجوقت حفظم نمیشه! الانم ننوشتم خواستین سرچ کنین توی نت
(خوب از بر کرده بود آن مایه ی ناز که نکویی کن و در آب انداز )
شست رو هم نمیدونم املاشو درست نوشتم یا نه (تنها چیزی که براش پیدا کرده بودم شست به معنای تور ماهیگیری)
واقعا شعرش آتشین نیست ؟ ببینین چقدر کاربر ضرب المثل رو در شعر به زیبایی کانه خود واقعیت به کار برده ؟ نکویی کن و در آب انداز - یاد آبی که گذشت از سر من - که فلک دسته گلی داد به آب ....
این نمونه اونی هست که عرض کردم عاشق صد در صد و معشوق چه میدونم چی اسمشو بذارم
حالا من از بقیه ماجرا هم خبر دارم توی شعر ایرج همینقدر نوشته شده
این اصلا داستانی اروپاییه (فکر کنم آلمانی) که مجله ترقی حدود 80-90 سال پیش(پدر همین
گلی ترقی نوسنده کافه نادری{شتباه نمیکنم؟ })
متن این داستان رو به فارسی ترجمه میکنه و مسابقه میذاره که چه کسی میتونه اینو به بهترین شکل ممکن به شعر در بیاره کسایی شرکت میکنند از جمله رشید یاسمی(قابل توجه آقا ادریس عزیز که یاسمی همشهری خودمون هم شرکت میکنه میگن اونم چیز قشنگی میگه
که من دنبالشم اما گیرم نیفتاده !!!!!!! لطفا اگه کسی داره یا خبری داره به من بگه)
شرکت میکنن اما آخرسر این ایرجه که برنده مسابقه هست و انصافا حقش هم هست
ماموستا هیمن (شیخ الاسلامی) شاعر بزرگ و توانای کرد هم همین شعر رو به کردی و البته به تفصیل مینویسه و انصافا هم بهتر نگم اما کمتر هم از این نسخه ایرج نمیگه
و بعد ماجرا رو هم میگه معشوق 1 هفته گریه زاری میکنه پس عاشقو بعدش میرود با دیگری...
شعر کردیشو هم بعدا خواهم گذاشت
آره این نمونه از عاشق کامل و معشوق لاابالی ! بود...
از اونجایی هم که قمر و ایرج خیلی با هم میونه ی خوبی داشته اند (قمر زن بزرگی بوده)
(قمر در مرگ ایرج میخونه {در هزار دستان فکر کنم} ای گنج دانش ایرج کجایی در سینه ی خاک پنهان چرایی ....) این شعر رو به زیبایی در تصنیفی میخونه که بابدختی پیداش کردم !
اما نسخه هنگامه اخوان هم هست که اونم خیلی زیباست و راحت میتونین در نت پیداش کنین بعدا خودم همه ش ومیذارم....
زیاد نوشتم دوستان باید ببخشند چون این شعر به نظر من جالب بود گفتم برای شما هم نقلش کنم ....