بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 11-11-2009
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
Exclamation صادق هدایت و بوف کور


زندگي‌نامه


صادق هدايت



صادق هدايت در سه شنبه 28بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت(اعتضادالملك)‌ فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كه خوداز بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را دردبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.

درسال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا دربندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر ووضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي اولين بار دست به خودكشي زدو در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد واو را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال دربانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كارشد.

در سال 1312 سفري به شيراز كرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود موردبازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول به كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.

در سال 1322 همكاريبا مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه درازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328براي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولي به دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شد و در 19 فروردين 1330در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او 48 سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خودرا در خانه پدري زندگي كرد.


ویرایش توسط ساقي : 05-06-2010 در ساعت 05:33 PM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #2  
قدیمی 02-12-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان مرده خورها _ صادق هدايت

مرده خورها









چراغ نفتي که سر طاقچه بود دود مي‌زد، ولي دونفر زني که روي مخده نشسته بودند ملتفت نمي‌شدند. يکي ازآن‌ها که با چادر سياه آن بالا نشسته بود به نظر مي‌آمد که مهمان است، دستمال بزرگي دردست داشت که پي درپي با آن دماغ مي‌گرفت وسرش را مي‌جنبانيد.

آن ديگري با چادرنماز تيره رنگ که روي صورتش کشيده بود ظاهراً گريه وناله مي‌کرد - درباز شد هووي او باچشم‌هاي پف‌آلود قليان آورد جلو مهمان گذاشت وخودش رفت پايين اطاق نشست. زني که پهلوي مهمان نشسته بود ناگهان مثل چيزي که حالت عصباني به او دست بدهد، شروع کرد به گيس کندن وسروسينه زدن:

- بي‌بي خانم جونم، اين شوهر نبود يک پارچه جواهر بود؛ خاک برسرم بکنند که قدرش راندانستم! خانم اين مرد يک تو به من نگفت......شوهر بيچاره ام. ورپريد. او نمرد، اوراکشتند.
چادر ازسرش افتاد، موهاي حنا بسته روي صورتش پريشان شد، خودش راانداخت روي تشک وغش کرد.

بي‌بي خانم همين‌طور که قليان زير لبش بود روکرد به هوو:
- نرگس خانم کاه‌گل وگلاب اين‌‌‌جا به هم نمي‌رسد؟
نرگس با خونسردي بلند شد از سر رف شيشه گلاب رابرداشت داد دست مهمان وآهسته گفت:
- اين غش‌ها دروغي است. همان ساعتي که مشدي چانه مي انداخت دست کرد ساعت جيبش رادرآورد.

بي‌بي خانم بازوهاي ناخوش رامالش داد، گلاب نزديک بيني او برد، حالش سرجا آمد، نشست ومي‌گفت:

- ديدي چه به روزم آمد؟ بي‌بي خانم، همين امروز صبح بود، مشدي توي رختخوابش نشسته بود به من گفت: يک سيگار چاق کن بده من. سيگار دادم به دستش کشيد. خانم انگار که به دلش اثر کرده بود، بعد گفت که من ديگر مي‌ميرم. اما چه بکنم بااين خجالت‌هاي تو؟ گفتم الهي تو زنده باشي. گفت ازبابت حسن دلم قرص است، مي‌دانم که گليمش راازآب بيرون مي‌کشد ولي دلم براي تو مي‌سوزد، اگر براي خانه يک بخشش‌نامه بنويسي من پايش را مهر مي‌کنم.
بي‌بي خانم سينه‌اش راصاف کرد: منيجه خانم حالا بنيه‌ات راازدست نده. انشاالله پسرت تن درست باشد.

قليان رابي‌بي خانم داد به منيژه که گرفت والنگوهاي طلا به مچ دستش برق زد.
منيژه خانم: نه بعد از مشدي رجب من ديگر نمي‌توانم زنده باشم، يک زن بيچاره، بي دست وپا تا گلويم قرض، پسرم هم دراين شهر نيست. نمي‌توانم دراين خانه بمانم، جل زير پايم هم مال بچۀ صغير است.

بي‌بي خانم: آن خدا بيامرز همان وقتي که روبه قبله بود به من گفت کليدم رادرياب تا به دست کسي نيفتد.

نرگس پايين اطاق هق‌هق گريه مي‌کند.

بي‌بي خانم: خدا بند ازپيش خدا نبرد! همين هفتۀ پيش بود رفتم دردکان مشدي براي بچه رقيه سرنج بخرم. خدا بيامرزدش هرچه کردم پولش راازمن نگرفت، گفت سيد خانم شما حق آب و گل داريد. خانم مشدي چه ناخوشي گرفت که اين‌طور نفله شد؟,,,,,,,,






--------
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #3  
قدیمی 02-12-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان مرده خورها _ صادق هدايت

منيژه: سه شب وسه روز بود که من خواب به چشمم نيامد. خانم، من بر بالين اين مرد جانفشاني کردم، رفتم از مسجد جمعه برايش دعاي بي‌وقتي گرفتم، حکيم موسي رابرايش آوردم گفت ثقل سرد کرده، من هم تا ‌توانستم گرمي به نافش بستم، برايش گل گاوزبان دم کردم، زنيان وباديان، سنبله تيب، گل خارخاسک، تاج ريزي، برگ نارنج به خوردش دادم، دوروز بعد حالش بهتر بود، امروز صبح من پهلوي رختخواب او چرت مي‌زدم ديدم مشدي دست کشيد

روي زلف‌هايم گفت: منيجه تو به پاي من خيلي زحمت کشيدي حالا ديگر هربدي هرخطايي کردم ما راببخش، حلالمان بکن، اگر من سر تو زن گرفتم براي کنيزي تو بود.دوباره گفت ماراحلال بکن! من واسه رنگ رفتم تو دلش: پاشو سرپا چرامثل خاله زنيکه‌ها حرف مي‌زني؟

برو در دکانت سر کار و کاسبي. خانم من رفتم يک چرت بخوابم نرگس رافرستادم پيش مشدي تا اگر لازم شد دست زير بالش بکند. اما بي‌بي خانم، به جان يک دانه فرزندم اگر بخواهم دروغ بگويم، نزديک ظهر که بيدار شدم ديدم حالش بدتر شده، همين يک ساعتي که ازاو منفک شدم!...


بي‌بي خانم بادستمالي که دردستش بود دماغ گرفت وسرش رابا حالت پر معني تکان داد.
نرگس: حالا دست پيش گرفته پس نيفتد! همچنين تنها تنها به قاضي نرو. تا ان خدابيامرز زنده بود به خونش تشنه بودي، حالا يک‌هو عزير شد؟ برايش پستان به تنور مي‌چسباند؟ خوب کم‌تر ننه من غريبم دربيار. بي‌بي خانم، خير ازجوانيم نبينم اگر بخواهم دروغ بگويم، من همه‌اش پرستاري مشدي رامي‌کردم، او همه‌اش مي‌خورد ومي‌خوابيد. حالا دارد تو چشم به من نارو مي‌زند، يعني من او راکشتم؟ چرا آن کسي اورانکشد که کليد همه دروبند زير دستش بود ودراطاق رابرروي من بست.

منيژه: چه فضوليها. کسي باتو حرف نمي‌زد مثل نخود همه‌اش خودت راقاطي هرحرفي مي‌کني، مي‌داني چيست آن ممه را لولو برد. من ديگر مجيزت رانمي‌گويم.
بي‌بي خانم: صلوات بفرستيد، برشيطان لعنت بکنيد. نرگس خانم شما برويد بيرون.
نرگس گريه‌کنان ازدر بيرون رفت.

منيژه: اي، اگر بخت ما بخت بود دست خر براي خودش درخت بود. تو داني وخدا روزگارمرا تماشا بکنيد، من چه‌طور مي‌توانم با اين زنيکۀ کولي قرشمال توي اين خانه به سر ببرم؟
بي‌بي خانم: کم محلي از صد تا چوب بدتر است...........




.......
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #4  
قدیمی 02-12-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مرده خورها

منيژه: به هرحال خانم چه برايتان بگويم؟ من دم حوض بودم يک مرتبه ديدم نرگس تو سرش مي‌زد ومي‌گفت: بياييد که مشدي ازدست رفت. خانم روز بد نبينيد دويدم وارد اتاق شدم ديدم مشدي مثل مار به خودش مي‌پيچد.


نفس نفس مي‌زد، يک‌هو پس افتاد دندان‌هايش کليد شد. رنگش مثل ماست پريد، دماغش تيغ کشيد، سياهي چشم‌هايش رفت، تنش مثل چوب خشک شد، نفسش بند آمد، من کاري که کردم دويدم آينه آوردم جلو دهنش گرفتم، انگاري که يک سال بود نفس نمي‌کشيد. خانم توسرم زدم، موهايم راچنگه چنگه کندم. خدا نصيب هيچ تنابنده‌اي نکند.


بعد رفتم ازهمان تربتي که شما ازکربلا سوغات آورده بوديد دراستکان گردانيدم ريختم به حلقش، دندان‌هايش کليد شده بود، آب تربت از دور دهنش مي‌ريخت، بعد چشم‌هايش رابستم، چک وچونه‌اش رابستم، فرستادم پي‌اشيخ‌علي، او را وکيل دفن‌وکفن کردم، بيست تومان به اودادم، خانم نعش دو ساعت به زمين نماند! حالا لابد اورابه خاک سپرده‌اند.
منيژه قليان راداد به دست بي‌بي خانم.


بي‌بي خانم سرش راتکان داد: خوشا به سعادتش! خانم از بس که ثواب‌کار بوده. روحش را زود خلاص کردند، خدا غرق رحمتش بکند. نعش ما را بگو که چند روز به زمين مي‌ماند! خانم، مشدي چه سن وسالي داشت؟


منيژه: بميرم الهي، باز هم جوان بود، اس وقسش درست بود. خودش هميشه مي‌گفت، شاه شهيد راکه تير زدند چهل سالش بود، تا حالا هم بيست سال مي‌شود. خانم پنجاه سال براي مرد چيزي نيست. تازه جا افتاده وعاقل مرد بود. نرگس اوراچيزخور کرد. کاشکي خدا به جاي او مرا مي‌کشت. ازاين زندگي سير شده‌ام.


بي‌بي خانم: دور ازجانتان باشد. اما خوشا به سعادتش که مرده‌اش به زمين نماند! خانم خدا پاک مي‌کند. ما گناه‌کارها را بگو که زنده مانده‌ايم. خدا همۀ بنده‌هاي خودش رابيامرزد.
نرگس وارد اطاق مي‌شود: شيخ‌علي آمده پنج تومان ازبابت کفن ودفن مي‌خواهد.
منيژه: درديزي باز است حياي گربه کجاست؟ هان، مرده خورها بو مي‌کشند، حالا ميان هيرووير قلم‌تراش بيار زير ابرويم رابگير! همۀ بدبختي‌ها به کنار، دو به دست‌اشيخ افتاده مي‌خواهد گوش من زن بيچاره راببرد. اين پول مال بچه صغير است.

يکي ازدوستان جون جونيش، ازهم پياله‌ها نيامد اقلا هفت قدم دنبال تابوت او راه برود، همه مگس دور شيريني بودند! يوزباشي ديروز آمده بود احوالپرسي. سوزوبريز مي‌کرد. مي‌گفت: همه اين‌ها فرع پرستاري است چرا شله‌اش نپخته است؟ چرا حکيم خوب نياورديد؟ امروز فرستادم خبرش کردم تا ما که مرد نداريم به کارهايمان رسيدگي کند. بهانه آورده بود که درعدليه مرافعه دارد( به نرگس) خوب بيايد ببينم چه مي‌گويد؟
نرگس قليان رابرداشته ازدر بيرون مي‌رود.


منيژه دوباره شروع مي‌کند به زنجموره: شوهر بيچاره‌ام! مرا بي‌کس و باني گذاشت! چه خاکي به سرم بريزم؟ سر سياه زمستان يک مشت بچه به سرم ريخته، نه بار نه بنشن، نه زغال نه زندگي!
شيخ‌علي وارد مي‌شود. باعمامۀ بزرگ ولهجه غليظ: سلام عليکم! خدا شمارازنده بگذارد، پسرتان سلامت بوده باشد، سايه‌تان از سرما کم نشود، خدا آن مرحوم رابيامرزد.

چقدر به بنده التفاتت داشت، خالا بايد يکي به من تسليت بدهد، خانم مرگ به دست خداست، بي‌ارادۀ خدا برگ ازدرخت نمي‌افتد. ما هم به نوبۀ خودمان مي‌رويم، مصلحتش اين‌طور قرارگرفته بود، ازدست ما بنده هاي عاجز کاري ساخته نيست،
اگر بدانيد خانم تابوت چه جور صاف مي رفت!..............





......
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #5  
قدیمی 02-12-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مرده خورها

بي‌بي خانم: خوشا به سعادتش، خانم، تابوت او صاف مي‌رفته؟
منيژه: خوب بگوييد ببينم مرده رابه خاک سپرديد؟ کارتان تمام شد؟
آشيخ: خانم ببخشيد اگر قضيه مولمه رابه شما يادآوري مي‌کنم، ولي پنج تومان ازمخارج کم آمده، صورت حسابش حاضر است. مزد گورکن به زمين مانده.
منيژه: حالا مرده راسر قبر آقا به امان خدا گذاشتيد؟
آشيخ: نه گورکن آنجاست.
بي‌بي خانم: پدر بي‌کسي بسوزد!

منيژه: منِ بيچاره ازکجا پول آورده‌ام؟ اگر سراغ کرده‌ايد که مشدي صد دينار پول داشته دروغ است، اين جلي زير پايم افتاده مال توله تفليسي‌هاي نرگس است، مگر نشنيدي: که زن جوان ومرد پير- سبد بيار جوجه بگير، پناه برخدا توي ان اطاق يک جوال خالي کرده! چرا نمي‌رويد ازاو بگيريد؟ من که گنج قارون زير سرم نيست، من يک زن لچک به سر از همه جا بي خبر آه ندارم که با ناله سودا بکنم، ازکجا آورده‌ام، پاي کي حساب مي‌شود؟ جلد باشيد ها، يک قبض بنويسيد تا بعد يک نفر پيدا شود رسيدگي بکند.


آشيخ: خدا سايه اتان راازسر ما کم نکند، البته خدمات من راهم درنظر داريد، چشم چشم همين الان.
چمباتمه نشسته روي يک تکه کاغذ چيزي نوشته مي‌دهد به دست منيژه، او هم دست کرده از کيسه‌اي که به گردنش آويخته چند اسکناس بيرون مي‌آورد شمرده مي‌دهد به‌اشيخ و قبض و رسيد رادر کيسه مي‌گذارد.
منيژه باز شروع مي‌کند به زنجموره: من بيوه زن با خون جگرصد دينار اندوخته بودم، اين هم مال زيارت بود، کي ديگر به من پس مي‌دهد؟ ختم را کي ورگذار مي‌کند؟ مخارج شب هفت راکي مي‌دهد؟
آشيخ: دستتان درد نکند، خانم تا مراداريد ازچه مي‌ترسيد؟ همه‌اش به گردن خودم، مشدي آن‌قدر ها به گردن من حق دارد. بنده رافراموش نکنيد.(ازدربيرون مي‌رود)
بي‌بي خانم: شب مرگ کسي درخانه‌اش نمي‌خوابد! خوشا به سعادتش که مرده‌اش به زمين نماند!
منيژه: کاشکي مراهم برده بود، اين زندگي شد؟ فکرش رابکنيد تا حالا پنجاه تومان خرج کرده‌ام، همه‌اش راازجيب خودم دادم. ازفردا من چه‌طور مي‌توانم توي اين خانه بانرگس به جوال بروم؟ نمي‌دانيد چه آفتي است!( نگاه مي‌کند) واه پناه برخدا؟ مويش راآتش زدند، کم بود جن وپري يکي هم از دريچه بپري! ننۀ تابوتش راهم با خودش آورده!( ناله مي‌کند) . درباز شد و نرگس و مادرش وارد مي‌شوند.

مادر نرگس: سلام، چه بوي نفتي مي‌آيد! مگر شما شما آدم نيستيد توي اين اطاق نشسته‌ايد؟
نرگس مي‌رود فتيله چراغ را پايين مي‌کشد، بي‌بي خانم نيمه‌خيز جلو مادر نرگس بلند شده مي‌نشيند. نرگس سرش را پايين انداخته گريه مي‌کند، مادرش چاق (است) وموهاي خاکستري دارد.

( به دخترش): ننه اين‌جور گريه نکن! خدا راخوش نمي‌آيد، توي اين خانه تو وبچه‌هايت بي‌کس هستيد، همه خاله‌اند وخواهرزاده شما بيجيد و حرامزاده! آخر تو يک صورت ظاهر هم مي‌خواهي. اگر بنا بود کسي بيوه‌زن نشود قربانش بروم ام‌البني بيوه زن نمي‌شد. چهار طرف خود رابپا، نگذار آل‌وآشغال‌ها را زيروروبکنند.


نرگس گريه‌کنان ازدر بيرون مي‌رود.
مادر نرگس: مي‌دانيد چه است؟ من ازاين بيدها نيستم که ازاين بادها بلرزم. خوب، مرگ يک‌بار شيون هم يک‌بار. حالا که آن خدا بيامرز رفت، اما من آمده ام تکليف دخترم رامعين بکنم. ازفردا دخترم با سه تا بچه قدونيم‌قد روي دستش بايد زندگي بکند. من مي‌خواستم همين امشب در وپيکر رابدهيد مهروموم بکنند، اگرچه خدا دهن باز رابي‌روزي نمي‌گذارد، اما تا اين بچه‌هاي صغير از آب و گل دربيايند دم شتر به زمين مي‌رسد. بايد هرچه زودتر وکيل وصي را معين بکنند.


منيژه: مگر همۀ کارها من بايد بکنم؟ مگر من گفته‌ام نبايد مهر وموم بشود؟ بد کردم جمع وجور کردم؟ کور ازخدا چه مي‌خواهد: دو چشم بينا. خودتان برويد آخوند وملا بياوريد مهرو موم کند.
دراين موقع نرگس وارد شده يک فنجان چايي روبه‌روي مادرش مي‌گذارد ولوچه‌اش را آيزان مي‌کند.
حالا خيلي دير است خوب بود زودتر به اين خيال مي‌افتاديد......





...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #6  
قدیمی 02-12-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مرده خورها

منيژه به بي‌بي خانم: قباحت هم خوب چيزي است، راستش به ستوه آمده‌ام. خدا به دور نرگس خودش کم بود رفته ننه جونش راهم خبر کرده، تا سه ساعت پيش هنوز شوهرش زنده بود، تف، تف، شرم وحيا هم خوب چيزي است.

مشدي خودش به من وصيت کرد، کليد رابردارم تا به دست هرشلخته‌اي نيفتد. همين الان برويد وکيل و وصي بياوريد، هرچه دارو ندار است مهروموم بکنيد. من حاضرم، کليد رامي‌دهم به دست وکيل، يک دقيقه پيش بود شيخ‌علي آمد به ضرب دگنگ پنج تومان ازمن گرفت ورفت، من زن بيچارۀ داغ ديده که درهفت آسمان يک ستاره ندارم! توي اين خانه پوست انداختم. دورورز ديگر سر سياه زمستان اگر براي خاطر آن خدا بيامرز نبود الان سر برهنه ازخانه بيرون مي‌رفتم. بعد از مشدي درو ديوار اين خانه به من فحش مي‌دهد.

سه شب و سه روز آزگار شب زنده داري کردم ، بعد از آنکه همۀ آب ها ازآسياب افتاد ومشدي روي دستم چانه انداخت ان وقت ديدم نرگس خانم، زن سوگلي مثل طاووس خرامان‌خرامان وارد اطاق شد دروغکي آب‌غوره مي‌گرفت، من هم ازلجم دررا به رويش بستم.


نرگس: خوب، خوب، دراطاق رابستي تا چيزها را تودرتو بکني، دروغگو اصلاً کم حافظه مي‌شود، تا حالا صدجور حرف زده‌اي، اين من بودم که زير مشدي را تروخشک مي‌کردم، تو شب‌ها مي‌رفتي تخت مي‌خوابيدي. وانگهي مشدي تا آن دمي که مرد ناخوش زمين‌گير نشد، نشان به آن نشاني که هنوز مشدي نفس مي‌کشيد، براي اين‌که پول‌هايش رابلند بکني، چک‌وچونه‌اش رابستي، جلد دادي او را به خاک بسپرند، به خيالت من خرم؟ بعد در اطاق را به رويم بستي تا چيزها را زيرورو بکني، حالا همه کاسه کوزه‌ها سرمن مي‌شکني؟


منيژه: زنکه رويش را با آب مرده‌شورخانه شسته؟ تو چشم من دروغ مي‌گويي؟ ازمن که گذشته، من آردم را بيختم و الکم را آويختم. اما تو برو فکر خودت رابکن، تا مشدي سرومروگنده بود هروقت گم مي‌شد دراطاق نرگس خانم پيدايش مي‌کردند. عصرها که ازکاربرمي‌گشت غرق بزک براي خودشيريني مي‌دويد جلو، درخانه را به رويش باز مي‌کرد. شوهري که من موهايم را درخانه‌اش سفيد کردم، يک پسر مثل دسته گل برايش بزرگ کردم، تو او را ازمن دزديدي، مهرگياه به خوردش دادي، من که پول کارنکرده نداشتم که خرج سرخاب سفيدآب بکنم . رفتي درمحله جهودها برايم جاد جنبل کردي، مراازچشم شوهرم انداختي، اگر الان توي پاشنۀ در اتاق را بگردند پرازطلسم ودعاي سفيدبختي است. آن‌وقت مي‌خواستي وقتي مشدي ناخوش شد پيزيش را هم من جا بگذارم؟ اگربراي...


ننۀ نرگس: خوب بس است. ازدهن سگ دريا نجس نمي‌شود، مي‌داني چيست؟ حرف دهنت را بفهم وگرنه سنگ يک من دو منه، سروکارت با منه. حالا مي‌خواهي کنج اين خانه دخترم را زجرکش بکني؟ بت لازمي بکني؟ البته دخترم جوان است، هريک سرمويش يک طلسم است. مشدي پير بود. البته زن جوان راهمه دوست دارند.
بي‌بي خانم: صلوات بفرستيد، لعنت برشيطان بکنيد.


نرگس: عوضش سرکارخانم و همه کاره بوديد. همه در و بند کليدش دست تو بود. من مثل دده بمباسي کارمي‌کردم وتنگۀ توراخرد مي‌کردم. براي خاطر مشدي بود که هرچه مي‌گفتي گل مي‌کردم مي‌زدم به سرم، تو هرشب مي‌پريدي به جان مشدي، يک شکم با او دعوا مي‌کردي، او هم به من پناهنده مي‌شد. يعني توقع داشتي او را از اتاق بيرون بکنم؟ اصلاً خودت مشدي را دق‌مرگ کردي. ماه‌به‌ماه با او قهر بودي، حالا يک مرتبه شوهر جون‌جوني شد!




....
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #7  
قدیمی 02-12-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مرده خورها

منيژه: چشمش کور مي‌شد مي‌خواست سر زنش هوو نياورد. همان‌طوري که مرد حاضر نيست که بگويند بالاي چشم زنت ابرو است زن هم وقتي ديد شوهرش سر او زن مي‌آورد، با او بي‌محبت مي‌شود. آن گور به گور شده تا زنده بود سوهان روحم بود، بعد هم که رفت تو راجلو چشمم گذاشت.

نرگس: تو ازبي‌قابليتي خودت بود، زني هم که خانه‌داري و شوهرداري بلد نيست، بايد پية هوو را به تنش بمالد. حالا گذشته‌ها گذشته، اما مال صغير نبايد زير پا بشود، درستش باشد اين النگوها که به دست کرده‌اي مال صغير است تا امروز صبح يکي از آن‌ها بيش‌تر مال خودت نبود. دوتا ي ديگرش را ازکجا آوردي؟

منيژه: حالا ميان دعوا نرخ مشخص مي‌کند! من بيست‌وپنج سال خانۀ اين مرد استخوان خرد کردم - لب بود که دندان آمد. زنيکۀ ديروزه چيز خودم را به خودم نمي‌تواند ببيند. حالا هرچه ازدهانم بيرون بيايد به آن گور به گور ...
بي‌بي خانم: خانم صلوات بفرستيد. زبانتان راگاز بگيريد. اين به جاي حمد و سوره است؟ روح او الان همۀ حرف‌هاي شمارامي‌شنود. به قول شما سه ساعت نيست که او مرده. فکر بچه‌هايش رابکنيد.

منيژه: زنگوله‌هاي پاي تابوت؟
مادر نرگس فرياد مي‌زند: خاک به گورم، مرده راببين!(غش مي‌کند).
بي‌بي خانم جيغ مي‌کشد: واي ننه پشت شيشه رانگاه بکن مشدي مشدي آمده ( زبانش بند مي‌آيد).

زن‌ها يک‌مرتبه با هم فرياد مي‌کشند، درباز مي‌شود. مشدي با کفن سفيد خاک‌آلوده، صورت رنگ پريده، موهاي ژوليده وارد مي‌شود وبه درتکيه داده دردرگاه مي ايستد.
منيژه دستپاچه کيسه را از گردن خودش درمي‌آورد. با دسته کليد و النگوها جلو مشدي پرت مي‌کند: نه، نه، نزديک من نيا؟ بردار و برو، مرده، مرده...دسته کليد رابردار، صدتوماني که ازصندوقت برداشتم توي کيسه است. با يک قبض پنج توماني، بردار و برو، به من رحم بکن، برو، برو ( بلند مي‌شودخودش راپشت بي‌بي خانم پنهان مي‌کند).

نرگس ازگوشه چارقدش چيزي درآورده مي‌اندازد جلواو: اين هم دندان‌هاي عاريه ات با پنج توماني که از‌آشيخ‌علي گرفتم. برداربرو، زود باش، برو.( بادست‌هايش صورت خودش راپنهان مي‌کند ومي‌افتد در دامن مادرش).
منيژه: همان دندان‌هايي که پنجاه تومان براي مشدي تمام شد!...
مشدي رجب مات با لبخند: نه نترسيد....من نمرده ام، سکته ناقص بود، درقبر به هوش آمدم!
منيژه: نه نه ، تو مرده اي برو. دست ازجانمان بردار،مراکه دوست نداشتي، زن عزيزت آن‌جاست. (‌اشاره به نرگس مي‌کند).

مشدي رجب: نه من نمرده‌ام. هنوز خاک نريخته بودند...که به هوش آمدم..گورکن غش کرد، بلند شدم....دويدم! خودم رارسانيدم به خانه يوزباشي....عباي او را گرفتم با درشکه مرا به خانه آورد. خودش هم درحياط است.
منيژه: اين‌هم....اينهم ماشاالله از کار کردن ‌آشيخ‌علي! سه ساعت مرده رابه زمين گذاشت! قليان...يکي به من قليان برساند...او زنده به گور...زنده به گور...


تهران 12 آبان ماه 1309


نقل از کتاب عشق‌ومرگ در آثار صادق هدايت
انتخاب و مقدمه: محمد بهارلو

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #8  
قدیمی 02-15-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض صادق هدایت و بوف کور


صادق هدایت و بوف کور





در بيست و دو سالگي




زندگی‌نامه




صادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك)‌ فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.




در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي اولين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت كرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.



در سال 1312 سفري به شيراز كرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول به كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.



در سال 1322 همكاري با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 براي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولي به دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او 48 سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.









....
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #9  
قدیمی 02-15-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض صادق هدایت و بوف کور








بخشی از دست‌نوشتهٔ بوف کور








شرح حال صادق هدایت به قلم خودش







دست‌خط صادق هدایت، آذر ۱۳۲۴


«من همان قدر از شرح حال خودم رَم می‌کنم
که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه.
آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟
اگر برای استخراج زایچه‌ام است،
این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد.
گرچه از شما چه پنهان،
بارها از منجّمین مشورت کرده‌ام
اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته.
اگر برای علاقهٔ خوانندگانست؛
باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد
چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است
که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم
بعلاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند
از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند
و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود
مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند
و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود.
این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد
که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند
و برای جلب مشتری به صدای بلند
جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.
از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد
نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام
نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام
بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام.
در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام
و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام
با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است.
روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی مصرفی قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد
و شاید هم حقیقت در همین باشد.






...



__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #10  
قدیمی 02-15-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض صادق هدایت و بوف کور

گروه ربعه






صادق هدايت در بيست و دو سالگي در كنار پدرش اعتضادالملك


هدایت در سال ۱۹۳۰، بی آنکه تحصیلاتش را به پایان رسانده باشد، به تهران بازگشت و در بانک ملی مشغول به کار شد. لیکن از وضع کارش راضی نبود و در نامه‌ای که به تقی رضوی (که دوستیشان در دوران متوسطه آغاز شده بود) در پاریس نوشته‌است، از حال و روز خود شکایت می‌کند. دوستی با حسن قائمیان که پس از مرگ هدایت خود را وقف شناساندن او کرد در بانک ملی اتفاق افتاد.

در همین سال مجموعه داستان زنده‌به‌گور و نمایشنامهٔ پروین دختر ساسان در تهران منتشر شد و هدایت با مسعود فرزاد، بزرگ علوی و مجتبی مینوی آشنا شده و حلقهٔ دوستی‌ای ایجاد می‌شود که نامش را گروه ربعه گذاشتند.

در آن دوران گروهی از ادیبان کهنه‌کار بودند که با آن‌ها ادبای سبعه می‌گفتند و به گفتهٔ مجتبی مینوی «هر مجله و کتاب و روزنامه‌ای که به فارسی منتشر می‌شد از آثار قلم آن‌ها خالی نبود.

این هفت تن که درواقع بیشتر از هفت تن بودند


شامل کسانی چون محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، رشید یاسمی، سعید نفیسی و بدیع‌الزمان فروزانفر و محمد قزوینی می‌شدند. گروه ربعه این نام را برای دهن‌کجی به این افراد (که به نظر ایشان کهنه‌پرست بودند) انتخاب کردند. گفتگو و دیدارهای گروه ربعه در رستورانها و کافه‌های تهران بود. بعدها نیز افراد دیگری چون پرویز ناتل خانلری، عبدالحسین نوشین، غلامحسین مین‌باشیان و نیما یوشیج به این گروه اضافه شدند.


این گروه به فعالیت‌های ادبی و فرهنگی پرداختند و آثاری چند در این سالها با همکاری همدیگر انتشار دادند. مینوی در بارهٔ این دوران می‌گوید: «ما با تعصب جنگ می‌کردیم و برای تحصیل آزادی می‌کوشیدیم و مرکز دایرهٔ ما صادق هدایت بود.»


سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ برای هدایت دورانی پربار محسوب می‌شود و آثار تحقیقی و داستانی بسیاری انتشار داد.


انیران را با همکاری علوی و شین پرتو نوشت. مجموعهٔ داستان‌های کوتاه سایه‌روشن نمایشنامهٔ مازیار با مقدمهٔ مینوی، کتاب مستطاب وغ‌وغ ساهاب با همکاری مسعود فرزاد و مجموعه داستان‌های کوتاه سه قطره خون و چندین داستان کوتاه دیگر در این دوران به چاپ رسید. در این دوران شور میهن‌دوستی و بیگانه‌ستیزی در بسیاری از آثار وی موج می‌زند.


همچنین هدایت برای اولین بار در ایران اقدام به جمع‌آوری متل‌ها و داستان‌های عامیانه کرد و نوشتار «اوسانه» و کتاب نیرنگستان را در این موضوع به چاپ رساند. به علاوه طی دو مقاله در مجلهٔ سخن راجع به فولکلور و ادبیات توده مطالبی نوشت. مجلهٔ موسیقی را هم در این دوران بنا نهاد.


هدایت در خلال این سالها به ترجمهٔ آثاری از چخوف و نویسندگان دیگر نیز پرداخت و همچنین در کتاب رباعیات خیام خود تجدید نظر کرد و آن را مفصل‌تر با عنوان ترانه‌های خیام انتشار داد. سفرنامه‌ای هم راجع به سفرش به اصفهان به نام اصفهان نصف جهان نوشت.








از راست: صادق هدايت، مزيني (از دوستان)، عيسي هدايت، دكتر محمد حسين اديب (پسر عمه) هنگام صرف غذا





...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها