بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-27-2012
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض شعر عقاب و كلاغ، از شاعر نوپرداز کرد، جلال ملكشاه


شعر عقاب و كلاغ، از شاعر نوپرداز کرد،جلال ملكشاه

فصل، فصل زرد پاییز است
آسمان دلگیر و خاموش و زمین سرد و غم انگیز است
روی عمر سبز جنگل، گوئیا پاشیده بذر مرگ
همچو اشك آن سان كه انسانی به حسرت
روز تلخ احتضار خویش
می چكد از چشم جنگل، دانه های برگ
آفتاب بی رمق چون آخرین لبخند یك سردار، به روز هزم
روی لجه خون و شكست لشكرش می آورد بر لب
بر لبان تیره كهسار خشكیده است
زوزه مرموز و بد یمن شغال باد، شیون مرگ است
كه درون گیسوان جنگل بیمار پیچیده است
مرگ می آید، رعشه اش بر جان
او به خود می گوید و بر خویش می لرزد عقاب پیر
مرگ می آید
روی سنگی بر بلندای ستیغ كوه ایستاده است
با همه خوفی كه دارد لیك
چشم هایش آشیان شوكت و فخری است عالمگیر
مرگ می آید
وه چه تلخ و زشت و نازیباست
و كلید رمز این قفل معماگونه ناپیداست
آنكه می خواهد جهان را شاد
آنكه می جوید به زیر چرخ گنبد گیتی
عزت عدل و شكوه و داد
آنكه در اوج است و راه عشق می پوید
زندگی را همچو باغی گل به گل مستانه می بوید
ای دریغا عمر او كوتاه و بی فرداست
مرگ می آید
باز با خود گفت، و دلش را یك ملال تلخ در چنگال خود افشرد
مرگ می آید، گریزی نیست
زندگی را دوست دارم، داروی این درد پیش كیست؟
آسمان زیباست و زمین و جنگل و كهسار جان افزاست
آن فسانه آب هستی بخش، در كدامین سوی این دنیاست
یادش آمد زیر پای كوه
در كران بوی گند مردابی آشیان دارد كلاغی پیر
زیسته است بسیار سال از صد فزون ولیك همچنان مانده است
سر درون ریم و چرك لاش مرداران
چاپلوس و دم تكان، جانور خویان
همنشین با خیل كفتاران
خود ندارد قدرت پرواز
گشته در توجیه مرداب عفونت زای
اوستادی نكته پرداز و حكایت ساز
مرگ می آید و كلاغ پیر می داند كه راز زندگی در چیست
گفت و زد شهبال شوكت جوی خود بر هم عقاب پیر
ناگهان كهسار بخروشید
كوه لرزید و به خود پیچید
روبهان سوراخ گم كردند
آهوان از خوف رم كردند
گله را زنجیره آرامشان بگسست
كبك یكه خورد
جغد ترسید و دهان شوم خود را بست
پس فرود آمد عقاب پیر
گر چه راه من ندارد با ره ناراه تو پیوند
گرچه من در زندگانی با شمایان ناهمآوازم
گرچه تو با خفت و من با سپهر پاك دمسازم
لیك امروزم به تو ناچار كار افتاد
جز تو دانائی بدین مشكل كه دارم نیست این گره بگشای
راز طول عمر تو در چیست؟
من كه پر در چشمه خورشید می شویم
كهكشان عزت و جاه و شكوه و فخر می پویم
عمرم اما سخت كوتاه است
می پذیرم مرگ را و اجتنابی نیست
لیك مرگ من بدینسان زود و ناگاه است
زاغ گفتا: جان بخواه ای دوست
گر چه تو با من نمی سازی
گر چه تو هم چون نیاكانت بر ستیغ كوه می نازی
زاغ با خود گفتگوی دیگری دارد:
نیك می دانم هراس مرگ
خوی تند از یاد او برده است
دست مریزاد ای زمان، ای روزگار، ای دهر
كه عقاب سركش و آزاد این چنین خوار و زبون و پست
در پی چاره به سوی من پناه آورده است
پس كلاغ پیر رفت و روی لاش مرداری پرید و شادمان خندید
همچنانكه لقمه می خائید گفت:
رمز زندگی این است، آشیان در ساحل مرداب ما افكن
سفره انداز از طعام لاشه مردار بر كران خلوت و آرام از گزند حادثه ایمن
در كتاب پند ما درج است؛ كه نیای ما فرمود:
در جهان جز وسعت مرداب
هر چه می گویند و می جویند و می پویند
حرف مفت است و ندارد سود
گوش كن ای دوست
تا بگویم كه دلیل عمر كوتاه شمایان چیست؟
زندگی در اوج می جوئی باد مسموم است
بوی گند نور می بوئی
قله ای كه بر فرازش آشیان داری ناخوشایند و بلند و بی ره و شوم است
جاودانه زیستن در ساحل زیبای مرداب است
خوردن و آشامیدن و خواب است
چینه كن با من درون خاك این پر و بال بلند و زشت را بردار
هر چه فكر كوه را دیگر فرامش كن توبه كن در آستان حضرت كفتار
منقلب گشت و عقاب پیر شرمگین و سخت توفنده
گفت: من كجا و این بساط ننگ
تف بر این مرداب گند و خوان رنگارنگ
مرگ در اوج سپهر پاك خوشتر از یك لحظه ماندن در جوار ننگ روی خاك
گفت: ای زاغ پلید زشت
جاودان ارزانیت عمر پلشت
من نخواهم عمر در مرداب من نجویم زندگی در لاشه مردار
من نسازم آشیان در ساحل ایمن من نسایم سر به درگاه شغال و روبه و كفتار
اینك ای مرگ شكوه آیین
من چو روح نور از هر زشتی و آلایشی در دل مبرایم
تا نیالوده ست جان را ننگ من تو را با جان پذیرایم
گفت و شهبالان زهم واكرد
گشت در مرداب دوری چند
در میان بهت زاغ زشت
بال در یال بلند اسب باد افكند.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:49 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها