بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض .:: مناظره های عاشقانه، ادیبانه، شاعرانه ::.

مناظره در ادب پارسي
*****************
دكتر هاشم محمدي
برگرفته از: كتاب ماه ادبيات و فلسفه 78



يكي از انواع شعر فارسي از لحاظ محتوا و درونمايه مناظره است. مناظره در لغت:«مباحثه كردن و بحث با يكديگر درباره حقيقت و ماهيت چيزي, يا با هم سؤال و جواب كردن است.» و به تعبيري ديگر مكالمه و گفت‌وگويي است دو طرفي (Dialogue) كه هر طرف با استدلال و ارائه براهين, سعي مى كند كه برتري و فضيلت خويش را بر ديگري به اثبات برساند. از لحاظ علم منطق, مناظره:«توجه متخاصمين است در اثبات نظر خود, در مورد حكمي و نسبتي از نسبتها براي آشكار كردن حق و صواب»
كاربرد شيوه مناظره يا سؤال و جواب در ادبيات فارسي سابقه‌اي طولاني دارد. اولين نمونه از اين سبك را در ادبيات قبل از اسلام و در آثار بازمانده از زبان پهلوي, مي توان ديد. درخت آسوري (آسوريك) منظومه مفاخره آميزي است ميان بز و نخل كه به زبان پارتي يا پهلوي اشكاني سروده شده, ولي اكنون به خط پهلوي در دست است. احتمالاً ايرانيان اين نوع ادبي را كه داراي خصوصيات ادبيات شفاهي است, در ادوار قديم از بين‌النهرين اقتباس كرده‌اند. نمونه‌‌هايي از آن در متون سومري اكدي ديده مىشود. درخت آسوري با توصيف كوتاهي از يك درخت, بىآنكه صراحتاً از آن نام برده شود, به شكل معما يا چيستان, از زبان شاعر آغاز مىشود(بند1) و با اين توصيف شنونده يا خواننده پي مىبرد كه منظور نخل است. آن گاه نخل خود فوائد خويش را براي بز برمىشمارد(بند1 تا 20) مانند فوائدي كه ميوه آن در بردارد با ابزارهايي كه از چوب و برگ و الياف آن ساخته مىشود. در بخش بعدي(بند21 تا 53) بز با او به معارضه برمىخيزد و او را تحقير و استهزاء مي كند و فوائد خود را مانند خوراكهايي كه از شير او درست مىكنند يا كاربردي كه شير او در مراسم ديني زرتشتي دارد و نيز ابزاهايي كه از اندامهاي او مانند پوست و پشم و روده و غيره مىسازند. برمىشمارد. سرانجام به زغم شاعر (بند54) بز پيروز مىشود. بنا به نوشته محمود روح‌الاميني اين منظومه از شاعري ناشناخته و شامل 121 بيت است و به عنوان سروده‌اي فولكور از روزگار كهن در ميان عامه مردم رواج داشته است.
اما مبتكر فن مناظره در شعر فارسي دري, ابونصر علي بن احمد اسدي طوسي سراينده گرشاسب نامه است. مناظرات پنجگانه اسدي كه عبارت‌اند از :«عرب و عجم»؛ «آسمان و زمين»؛‌«نيزه و كمان»؛ «شب و روز»؛ و «مغ و مسلمان», در قالب قصيده به رشته نظم درآمده و شاعر در هر كدام گفت‌وگويي را «بين دو طرف تخيل كرده و دلايل هر يك را بر ترجيح خود نسبت به ديگري آورده و سرانجام يكي را مجيب و ديگري را مجاب ساخته و آن گاه به مدح ممدوح وارد شده است. البته تازگي كار اسدي در اين قصايد, باعث باقي ماندن آنها شده است وگرنه اين شاعر در قضيده سرايي يد طولاني ندارد.
به عنوان نمونه, مناظره مغ و مسلمان گفت‌وگويي است ميان شاعر و روحاني زرتشتي پيرامون تفوق قبله اسلام بر قبله زرتشت (آتش) و سرانجام به ابطال عقيده مغ خاتمه مىيابد, ابياتي از اين مناظره ذكر مي شود:

زجمع فلسفيان با مغي بدم پيكار
نگر كه ماند ز پيكار در سخن بيكار

و را به قبله زرتشت بود يكسره ميل
مـرا بـه قبــله فــرخ محمـــد مختـــار

نخست شرط بكرديم كان كه حجت او
بـود قـوي‌تـر, بر ديــن او دهيــم اقـــرار

مــغ آنگــهي گفــت ز قبــله تــو قبــله مــن
به است كز زمي آتش آرد به فضل به بسيار

به تف آتش بر خيزد ابر و جنبد باد
زمي قوتش آرد بر و درختان بار

...جواب دادم و گفتم تو فضل ز من
شنو يكايك و بر حُجَتم خرد بگمار

زمين چه باشد اگر زير آتش است كه او
فروتن است و فروتن بدان نباشد عار

گذار مؤمن و كافر به حشر جمله بر اوست
هم او در آخر در دوزخ است با كفار....


بعد از اسدي طوسي, شاعري كه نوع مناظره را بيش از ديگران در آثار خود آورده است, نظامي گنجوي شاعر مشهور قرن ششم هجري است. وي در مثنوي «شرفنامه» مناظره‌اي ميان نقاشان چيني و رومي در حضور خاقان چين و اسكندر ترتيب داده است كه ابياتي از آن در زير آورده مىشود: روزي از روزهاي نوبهار خاقان چين مهمان اسكندر بود. در آن مجلس سراسر خرمي و ناز و نوش صحبت از اين بود كه زيرك‌ترين كيستند از جهان:

يكي گفت نيرنگ و افسونگري
ز هندوستان خيزد اَر بنگري

يكي گفت بر مردم شور بخت
ز بابل رسد جادوئيهاي سخت

يكي گفت كايد گه اتفاق
سرود از خراسان و رود از عراق

يكي گفت نقاشي از اهل روم
پسنديده شد در همه مرز و بوم

ز رومي و چيني در اين داوري
خلافي برآمد به فخر آوري

نمودند هر يك به گفتار خويش
نموداري از نقش پرگار خويش...


همچنين گفت‌وگويي بين خسرو و شيرين در منظومه خسرو شيرين نظامي نوعي مناظره است. از اين به بعد مناظره غالباً با كلمه (گفتم گفتي) شروع مى شود كه نوعي سؤال و جواب است و در واقع نوعي جدل يا احتجاج و مفاخره است.
دكتر محمد غنيمي هلال در اثر خود به نام ادبيات تطبيقي ريشه اين نوع مناظره‌ها را به دوران افلاطون و ارسطو مىرساند و مي نويسد:«شايد رواج «افلاطون» و «ارسطو» بين مسلمانان و به احتمال قريب به يقين وجود كتابهايي با عنوان«المحاسن», كه در آن روزگار در زمينه مجادلات خطابه‌اي پرداخته مىشد, در رواج اين قبيل محاورات و مناظرات در قرنهاي نخستين اسلام مؤثر بوده است. وجود كتابهايي با عنوان«محاسن» و موضوعهاي اخلاقي ريشه در زبان پهلوي دارد
در زبان پهلوي, رساله هايي با عنوان شايست نشايست, مشروع و نامشروع به دست ما رسيده است. اين رساله‌ها از ادبيات ديني زرتشتي مايه گرفته است. مضمون رساله‌‌هاي مزبور در قرن هفتم و هشتم ميلادي, تحت عناوين و موضوعهاي اخلاقي «محاسن و مساوي» تغيير شكل داد و اين گرايش اخير در كتابهاي عربي با سرشت آموزشي, اخلاقي نفوذ كرد. موضوع اين كتابها, آداب معاشرت در قالب «محاسن و مساوي» اخلاقي است.
كهن‌ترين كتاب عربي كه با نام المحاسن براي ما به جا مانده است, كتاب عمر بن فرخان طبري الاصل است. او تمايلات و فرهنگ ايراني داشت و معاصر مأمون خليفه عباسي بود و با جعفر برمكي روابط دوستانه داشت. كتابي نيز به نام المحاسن از ابن قتيبه شناخته شده و كتابهاي ديگري به زبان عربي در همين زمينه نوشته شده است. كتاب المحاسن و الاضداد منسوب به جا خط قابل ذكر است. اين كتابها تحت تأثير يك منبع مشترك از ادب پهلوي بوده است. از آنجا كه كتابهاي المحاسن زير نفوذ اصل پهلوي قرار گرفته, هرگز خالي از ذكر «المساوي» نبوده است. احياناً در اين كتابها, مناظرات به شكل پرسش و پاسخ تنظيم شده است.»
بي گمان رقابتهاي نژادي, حزبي, سياسي و مذهبي در تعلق شديد نسبت به مجادله و احتجاج در زمينه كشمكشهاي ديني و قبيله‌اي تأثيري بسيار عميق داشته است. انعكاس اين تأثير در روند تحول هجويات قبيله‌اي به «نقايض» آشكار مي گردد كه آنها به مناظرات نزديك‌تر است تا هجويات جاهلي. اين «نقايض»نظير احتجاجات فرق اسلامي و سياسي در زمينه آراي فقهي و انگيزه‌هاي جدلي پيرامون تمايلات طايفي و تعصبهاي قبيله‌اي و نژادي است.
در آغاز عصر اموي نمونه‌هاي بسياري از «ادب جدلي» در شكل احتجاج در قالب نظم و نثر مىبينيم, مانند: احتجاج ميان نمايندگان حضرت علي(ع) و فرستادگان معاويه, و ميان شعراي طرفدار حضرت علي(ع) و شعراي هوادار معاويه, اين جدل و گفت‌وگو در كتاب نقدالنثر قدامة بن جعفر به عنوان نوعي از فن خطابه بررسي و ارزيابي شده است و قدامةبن‌‌جعفر و ديگر كساني كه در اين زمينه به نقد پرداخته‌اند, متأثر از افكار «ارسطو» در فن خطابه بودند. برخي از شعراي عرب, اساس قصيده را بر مبناي احتجاج و مناظره ميان خود و هماورد و پاسخگويي به دشمن قرار مىداده‌اند. در شعر عربي كه در ايران رونق يافت, قطعه‌‌هايي در مناظره ميان دو تن يا ميان شاعر و روزگار ناسازگار و يا بين شاعر و معشوقه‌اش مىيابيم. در تمام اين جريانها يك ركن قصيده بر نقل و قول مناظره‌گر, يا خصم يا معشوقه و ركن ديگر بر احتجاج و پاسخگوييهاي شاعر استوار است.
در شعر فارسي هم شاعران قصيده سرا, انديشه‌هاي خود را در قالب (گفت گفتم) يا (گفتا گفتم) اظهار كرده‌اند كه در عربي هم به صورت «قالت و قلت» وجود دارد. براي بسياري از شاعران صوفي, اين نوع مناظره, فرصتي براي ترويج افكار اخلاقي و آموزشي بوده است.
مناظره گاهي بين دو انسان يا دو عاشق و معشوق است و گاهي بين دو حيوان يا دو پرنده و گاه بين دو شيء يا دو موجود مختلف است در ادب عرفاني بيشترين مناظره بين عاشق و معشوق و با كلمات: گفتم گفتي(گفتا) مىآيد, زيباترين نمونه آن در غزل معروف حافظ ديده مىشود:

گفتم: غم تو دارم گفتا: غمت سرآيد
گفتم: كه ماه من شو گفتا: اگر برآيد

گفتم:زمهر ورزان رسم وفا بياموز
گفتا: ز خوبرويان اين كار كمتر آيد

گفتم: كه بر خيالت راه نظر ببندم
گفتا: كه شبروست او از راه ديگر آيد...

همچنين غزلهاي ديگر با مطلع:

گفتم: اي سلطان خوبان رحم كن بر اين غريب
گفت: در دنبال دل ره گم كند مسكين غريب
(غزل 14 ص 21)
و:

گفتم: كيم دهان و لبت كامران كنند
گفتا: به چشم هر چه تو گويي چنان كنند
(غزل 198 ص 268)
و:
گفتا برون شدي به تماشاي ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد, رو
(غزل 406 ص 552)

از شيخ مصلح‌‌الدين سعدي نيز در بوستان و گلستان مناظرات جالبي نظير گفت‌وگوي ميان «پروانه و شمع» و «كركس و زغن» و «رايت و پرده» باقي است. همچنين جدال با مدعي در بيان توانگري و درويشي از بهترين نوع مناظره و مجادله در آثار سعدي است. از خواجوي كرماني مناظراتي مانند: «نمد و بوريا», «تيغ و قلم», «شمس و سحاب» و از هلالي جغتايي(مقت: 936) مناظره«تير و كمان»در منظومه شاه و گداي او باقي مانده است. در ادبيات كلاسيك و نيز در ادبيات معاصر نمونه‌هاي فراواني از اين نوع ادبي ديده مىشود. از معاصران شادروان ملك‌‌الشعراي بهار, مناظرات جالبي همانند مناظره«چشمه و سنگ», «ني و بلوط», «بط ماده و بط نر», «ضميران و بيد» وجود دارد. از ميان شاعران معاصر, پروين اعتصامي شاعري است كه با قدرت ذوق و ابتكار خاص خود, مناظرات زيبا و آموزنده‌اي را از زبان اشياء, پرندگان, عناصر طبيعت, از قبيل: سوزن و پيراهن, ديگ و تاوه, مور و مار, مرغ و ماهي, صياد و مرغ, ابر و باران, كرباس و الماس, كوه و كاه, چشم و مژگان, دام ودانه,‌آينه و شانه, سير و پياز, عدس و ماش و....استادانه به رشته نظم درآورده است. نمونه‌اي از مناظره «گنج و درويش».

به غاري تيره: درويشي دمي خفت
در آن خفتن, به او گنجي چنين گفت

كه من گنجم چو خاكم پست مشمار
مرا زين خاكدان تيره بردار.......

براي خود مهيا كن سرايي
جراغي, موزه‌اي, فرشي, قبايي

اما پاسخ درويش, پاسخ مرد انزوا نيست. پاسخ شرف و غرور و بلندي روح انساني است كه نمىخواهد حتي در عين فقر و امكان رسيدن به اشرافيت, به فساد ماديگري آلوده شود و در آن سقوط كند.

بگفت: اي دوست ما را حاصل از گنج
نخواهد بود غير منت و رنج ........

مرا افتادگي آزادگي داد
نيفتاد آن را مانند من اُفتاد

چو شد هر گنج را ماري نگهدار
نه اين گنجينه مي خواهم نه آن مار....

هراس راه و بيم رهزنم نيست
كه ديناري به دست و دامنم نيست

با بررسي مناظره در اشعار پارسي كلاسيك و معاصر مي توان گفت كه اين نوع ادبي در قالبهاي: قصيده, غزل, قطعه, رباعي, دوبيتي, مثنوي, آمده و در تمام قالبهاي شعري از اين نوع مناظره و مفاخره استفاده گرديده است.
واكاوي مناظره يا گفت و گو در اشعار بزرگان ادب پارسي, زمينه‌اي است كه مىتوان با كمك علم گفتمان شناسي Discourse Analaysis به آن نائل آمد, علم گفتمان شناسي كه از شاخه‌‌هاي جديد زبان شناسي است, اصول حاكم بر
گفت و گو را از بعد نظري مورد مداقه قرار داده و گفت و گو گران خود را ملزم به رعايت آن مي دانند. متفكران و محققاني كه در مباحث نظري گفت و گو يا مناظرهم تحليل نموده‌اند, مي گويند كه حقيقت در علوم انساني به وجود
نمي آيد مگر از طريق تفاهم بين‌الاذهاني, و تفاهم بين‌الاذهان حاصل نمي گردد مگر به كمك ابزاري به نام گفت و گو. از سوي ديگر توجه به شرايط اجتماعي
گفت و گو. يكي ديگر از دغدغه‌هايي بوده كه متفكران اين حوزه را به خود مشغول داشته است و شرايط اجتماعي گفت و گو ربط وثيقي با نظام سياسي حاكم دارد.
امروزه تئاتر و نمايشنامه, نمونه خوبي از فضاي گفت و گو هستند. در ادبيات منثور نيز نمونه‌‌هايي از اين مناظر و گفت و گوها وجود دارد, به طوري كه تعزيه را مي توان نمونه‌اي سنتي از اين نوع گفت و گو محسوب داشت كه در آن تعزيه خوانان رابطه ظالم و مظلوم را در واقعه عاشورا به تصوير مي كشند. در دوران معاصر, پروين اعتصامي مناظره را به حد كمال رسانده است و پس از او چهره سرشناسي كه گفت و گو و مناظره را به شيوه‌اي دل انگيز در ادبيات به كار گرفته, دكتر محمد رضا شفيعي كدكني است. از اين شاعر چند مكالمه و گفت و گو در دست است كه هر كدام گوشه‌اي از حيات سياسي رژيم گذشته را به نقد
مي كشاند. كميت و كيفيت مناظره, درونمايه اصلي, برخورد نظريات متفاوت و متضاد, تحليل و بررسي آن از ديدگاههاي مختلف, و ديگر ويژگيهاي اين نوع ادبي از جمله مسائلي است كه از حوصله اين بحث
خارج و مقال ديگري مي طلبد. در پايان مي توان گفت كه مناظره و گفت و گو يك شيوه و يا سبكي است كه نشانه نوعي دگرگوني در انديشه جامعه است و جامعه معتقد و به گفت و گو از مرحله تك بعدي و يكسو نگري گذشته و قادر به درك و حضور ديگران است و يكي از ابزارهاي مهم رسيدن به حكومت و حاكميت مردمي است.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از آیـدا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #2  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض .:: مناظره خسرو و فرهاد ::.

نخستین بار گفتش کز کجایی
بگفت از دار ملک آشنایی

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت انده خرند و جان فروشند

بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشق بازان این عجب نیست

بگفت از دل شدی عاشق بدین سان؟
بگفت از دل تو میگویی من از جان

بگفتا عشق شیرین در تو چون است؟
بگفت از جان شیرینم فزون است

بگفتا هر شبش بینی تو در خواب؟
بگفت آری چو خواب آید! کجا خواب؟

بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک

بگفتا گر خرامی در سرایش؟
بگفت اندازم این سرزیر پایش

بگفتا گر کند چشم تو را ریش؟
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش

بگفتا گر نیابی سوی او راه؟
بگفت از دور شاید دید در ماه

بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر

بگفتا گر بخواهد هرچه داری؟
بگفت این از خدا خواهم به زاری

بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار

بگفت آسوده شو کاین کار خام است
بگفت آسودگی بر من حرام است

بگفتا رو صبوری کن در این درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد؟

بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت این دل تواند کرد دل نیست

بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است؟

بگفتا جان مده! بس دل که با اوست
بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست

بگفتا در غمش میترسی از کس؟
بگفت از محنت هجران او بس

بگفتا هیچ همخوابیت باید
بگفت ار من نباشم نیز شاید

بگفتا چونی از عشق جمالش
بگفت آن، کس نداند جز خیالش

بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بی جان شیرین

بگفت او زان من شد! زو مکن یاد
بگفت این کی کند بیچاره فرهاد

بگفت ار من کنم در وی نگاهی؟
بگفت آفاق را سوزم به آهی

چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش

به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضر جوابی
..
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از آیـدا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #3  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض .:: مناظره ای زیبا بین چهار شاعر ::.

شعر « آزار » اثر سيمين بهبهاني:

يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم

از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم

در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم

بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم

گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم

هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم

چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم

جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني :

يارت شوم ، يارت شوم ، هر چند آزارم کني
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني

بر من پسندي گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بيمارم کني

گر رانيم از کوي خود ، ور باز خواني سوي خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بيمارم کني

من طاير پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کني

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
يار من دلداده شو ، تا با بلا يارم کني

ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان
رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني

گر حال دشنامم دهي ، روز دگر جانم دهي
کامم دهي ، کامم دهي ، الطاف بسيارم کني


جواب سيمين بهبهاني به ابراهيم صهبا :

گفتي شفا بخشم تو را ، وز عشق بيمارت کنم
يعني به خود دشمن شوم ، با خويشتن يارت کنم؟

گفتي که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابي مبارک ديده اي ، ترسم که بيدارت کنم

جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني:

ديگر اگر عريان شوي ، چون شاخه اي لرزان شوي
در اشکها غلتان شوي ، ديگر نمي خواهم تو را

گر باز هم يارم شوي ، شمع شب تارم شوي
شادان ز ديدارم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را

گر محرم رازم شوي ، بشکسته چون سازم شوي
تنها گل نازم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را

گر باز گردي از خطا ، دنبالم آيي هر کجا
اي سنگدل ، اي بي وفا ، ديگر نمي خواهم تو را

جواب رند تبريزي به سيمين بهبهاني و ابراهيم صهبا :

صهباي من زيباي من ، سيمين تو را دلدار نيست
وز شعر او غمگين مشو ، کو در جهان بيدار نيست

گر عاشق و دلداده اي ، فارغ شو از عشقي چنين
کان يار شهر آشوب تو ، در عالم هشيار نيست

صهباي من غمگين مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سراي بي کسان ، سيمين تو را غمخوار نيست

سيمين تو را گويم سخن ، کاتش به دلها مي زني
دل را شکستن راحت و زيبنده ي اشعار نيست

با عشوه گرداني سخن ، هم فتنه در عالم کني
بي پرده مي گويم تو را ، اين خود مگر آزار نيست؟

دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي
زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست

صهبا بيا ميخانه ام ، گر راند از کوي وصال
چون رند تبريزي دلش ، بيگانه ي خمار نيست



عتاب کردن شمس الدین عراقی ، رند تبریزی را:


ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی
رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی

ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما
شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟

سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا
عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی

طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی
بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی

خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را
آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی

دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد ...
دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی

معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند!
ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟

عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد
گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟

او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او
زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی

از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی
بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی .
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گفتم كي ام دهان و لبت كامران كنند
گفتا به چشم هر چه تو گويي چنان كنند
گفتم خراج مصر طلب مي‌کند لبت
گفتا در اين معامله کمتر زيان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت اين حکايتيست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشين
گفتا به کوي عشق هم اين و هم آن کنند
گفتم هواي ميکده غم مي‌برد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلي شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آيين مذهب است
گفت اين عمل به مذهب پير مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پير را چه سود
گفتا به بوسه شکرينش جوان کنند
گفتم که خواجه کي به سر حجله مي‌رود
گفت آن زمان که مشتري و مه قران کنن
گفتم دعاي دولت او ورد حافظ است
گفت اين دعا ملايك هفت آسمان كنند
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند
گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم
گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا ميكني
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گفتمش ای سنگدل عهد تو سستست از نخست
گفت تا کی گوییم در روی چندین سخت و سست
گفتمش در عاشقی ما رندیم و بی باکیم و مست
گفت در عاشق کشی ما نیز چالاکیم و چست
گفتمش در خاک محنت دانه می پاشم ز اشک
گفت ازین تخم و زمین جز سبزه ی حسرت نرست
گفتمش عمریست می جویم ز لعلت کام دل
گفت عاشق نیست آن کز دوست کام خویش جست
گفتمش گل را به باغ این سرخ رویی از کجاست
گفت کز خون دل غنچه ز رشکم چهره شست
گفتمش سر رشته ای خواهم به کف سویت کشان
گفت این سر رشته گر اهل دلی در دست تست
گفتم از سنگ جفایت خاطر ما شکست
گفت چون بر شیشه آید سنگ کی ماند درست
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض .:: مناظره ای بین دو شاعر ::.

غزل حضرت مولانا


عاشقی بر من پریشانت کنم نیکو شنو
کم عمارت کن که ویرانت کنم نیکو شنو
گر دو صد خانه کنی زنبوروار و مو
بی کس و بی خان و بی مانت کنم نیکو شنو
تو بر آنک خلق مست تو شوند از مرد و زن
من بر آنک مست و حیرانت کنم نیکو شنو
چون خلیلی هیچ از آتش مترس ایمن برو
من ز آتش صد گلستانت کنم نیکو شنو
گر که قافی تو را چون آسیای تیزگرد
آورم در چرخ و گردانت کنم نیکو شنو
ور تو افلاطون و لقمانی به علم و کر و فر
من به یک دیدار نادانت کنم نیکو شنو
تو به دست من چو مرغی مرده ای وقت شکار
من صیادم دام مرغانت کنم نیکو شنو
بر سر گنجی چو ماری خفته ای ای پاسبان
همچو مار خسته بیجانت کنم نیکو شنو
ای صدف چون آمدی در بحر ما غمگین مباش
چون صدف ها گوهر افشانت کنم نیکو شنو
بر گلویت تیغ ها را دست نی و زخم نی
گر چو اسماعیل قربانت کنم نیکو شنو
دامن ما گیر اگر تردامنی تردامنی
تا چو مه از نور دامانت کنم نیکو شنو
من همایم سایه کردم بر سرت از فضل خود
تا که افریدون و سلطانت کنم نیکو شنو
هین قرائت کم کن و خاموش باش و صبر کن
تا بخوانم عین قرآنت کنم نیکو شنو


در جواب



عاشقم ،زارم بین دیوانه ام،این خود شنو
من عمارت کی کنم؟ویرانه ام،این خود شنو
گر توام ویران کنی ،بی کس کنی،بی خانمان
چون تو اینها می کنی،سامانه ام،این خود شنو
دیگران از مرد و زن سرگرم مستی منند
من تو را حیران و سرمستانه ام،این خود شنو
من خلیلم ترس از آتش ندارم ،جان من
آتشت را هیزم جانانه ام ، این خود شنو
همچو چرخ آسیا افتاده ام بر پای تو
سر به دور قاف تو گردانه ام،این خود شنو
من نه افلاطون و لقمانم نمی دانی مگر؟
همچو شاگردان به مکتب خانه ام ،این خود شنو
من که بی جانم چو صیدی گشته در دامت اسیر
اینک این من،مرغک بی دانه ام ،این خود شنو
بر گلویم تیغ و تیر و ریسمانت ،ای عزیز
در چنین حالت تو را پروانه ام،این خود شنو
سایه ات گر چون همایی بر سرم سایه کند
تاج شاهی؟ سایه ات شکرانه ام،این خود شنو
من خود ازآغازخاموشم ولیکن صبر نیست
همچو قرآنت بخوان افسانه ام،این خود شنو
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از آیـدا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #8  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گفتمش نزدیک ما بتخانه و مسجد یکیست
گفت عالم مسجدست ای بی بصر بتخانه کو
گفتمش ما گنج در ویرانه‌ی دل یافتیم
گفت هر کنجی پر از گنجی بود ویرانه کو
گفتمش کاشانه جانانه در کوی دلست
گفت خواجو گر تو زان کوئی بگو جانانه کو
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از آیـدا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #9  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بلبل آهسته به گل گفت شبی
که مرا از تو تمنایی هست
من به پیوند تو یک رای شدم
گر ترا نیز چنین رایی هست
گفت فردا به گلستان باز آی
تا ببینی چه تماشایی هست
گر که منظور تو زیبایی ماست
هر طرف چهره ی زیبایی هست
پا به هر جا که نهی برگ گلیست
همه جا شاهد رعنایی هست
باغبانان همگی بیدارند
چمن و جوی مصفایی هست
قدح از لاله بگیرد نرگس
همه جا ساغر و صهبایی هست
نه زمرغان چمن گمشده ایست
نه ز زاغ وزغن آوایی هست
نه ز گلچین حوادث خبری است
نه به گلشن اثر پایی هست
هیچکس را سر بدخویی نیست
همه را میل مدارایی هست
گفت رازی که نهانست ببین
اگرت دیده ی بینایی هست
هم از امروز سخن باید گفت
که خبر داشت که فردایی هست
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از آیـدا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #10  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

گفت: میباید تو را تا خانه‌ی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه‌ی خمار نیست

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست

گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هوشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از آیـدا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها