شکوه های شاعر جوان از بی مهری های پری
در رفتار او تاثیری نمی کرد
و یاس و ناامیدی تدریجا بر شهریار غالب می گردید
و امیدوار بود که با گشودن زبان به نصیحت
پری را به راه راست حکایت کند:
☼☼☼
این نصیحت در دل و دل حامله است
این نصیحت ها مثال قابله است
مولانا
☼☼☼
در غزل سوزناک «جمع و تفریق»
شاعر زبان به نصیحت می گشاید
و ضمن لابه و التماس، کوشش می کند
با تکیه بر ناپایداری روزگار
شیدایی خویش را با فریاد به گوش پری برساند
☼☼☼
ای گُل، به شکر آنکه در این بوستان گُلی
خوش دار خاطری «ز خزان دیده» بلبلی
فردا که «رهزنان دی» از راه می رسند
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی
دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید
امشب بیا که نیست به فردا تقبلی
خورشید و مه، دو کفه ی شاهین عبرتند
بنگر! که نیست طبع فلک را تعادلی
گلچین گشوده دست تطاول، خدای را
ای گل، بِه هر نسیم نشاید تمایلی
گردون ز جمع ما، همه تفریق می کند
با این حساب ...باز نماند تفاضلی
عمر منت، مجال تغافل نمی دهد
مشنو که هست «شرط محبت» تغافلی
ای باغبان که سوختی از قهرم آشیان
روزی ببینمت، که نه سروی نه سنبلی
حالی خوش است کام حریفان به دور جام
گر دور روزگار...نیـــــــابد تحــــــــولی
گر دوستان به علم و هنر تکیه کرده اند
ما را هنر نداده خدا، جز «توکلی»
عاشق به کار خویش تعلل چرا کند؟
گردون به کار فتنه ندارد، تعللی
شکرانه ی تفضل حسنت، خدای را
با «شهریار»، «عاشق شیدا» تفضلی