بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-04-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشعار مهدی اخوان ثالث

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

مهدي اخوان ثالث ( م.امید )
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #2  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

پرستار

شب از شبهاي پاييزي ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهاي شك آور
ملول و سخته دل گريان و طولاني
شبي كه در گمانم من كه آيا بر شبم گريد ، چنين همدرد
و يا بر بامدادم گريد ، از من نيز پنهاني
من اين مي گويم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به كردار پرستاري سيه پوش پيشاپيش ،‌ دل بركنده از بيمار
نشسته در كنارم ، اشك بارد شب
من اينها گويم و دنباله دارد شب
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #3  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

چه آرزوها

درآمد
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
چها كه مي بينم و باور ندارم
چها ،‌چها ، چها ، كه مي بينم و باور ندارم

مويه
حذر نجويم از هر چه مرا برسر آيد
گو در آيد ، در آيد
كه بگذر ندارد و من هم كه بگذر ندارم

برگشت به فرود
اگرچه باور ندارم كه ياور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم

مخالف
سپيده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم كه سير ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها كه داشتيم و دگر نداريم
خبر نداريم
خوشا كزين بستر ديگر ، سر بر نداريم

برگشت
در اين غم ، چون شمع ماتم
عجب كه از گريه آبم نبرده باز
چها چها چها كه مي بينم و باور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #4  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گل

همان رنگ و همان روي
همان برگ و همان بار
همان خنده ي خاموش در او خفته بسي راز
همان شرم و همان ناز
همان برگ سپيد به مثل ژاله ي ژاله به مثل اشك نگونسار
همان جلوه و رخسار
نه پژمرده شود هيچ
نه افسرده ، كه افسردگي روي
خورد آب ز پژمردگي دل
ولي در پس اين چهره دلي نيست
گرش برگ و بري هست
ز آب و ز گلي نيست
هم از دور ببينش
به منظر بنشان و به نظاره بنشينش
ولي قصه ز اميد هبايي كه در او بسته دلت ، هيچ مگويش
مبويش
كه او بوي چنين قصه شنيدن نتواند
مبر دست به سويش
كه در دست تو جز كاغذ رنگين ورقي چند ، نماند
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #5  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

زندگي

بر زمين افتاده پخشيده ست
دست و پا گسترده تا هر جا
از كجا ؟
كي ؟
كس نمي داند
و نمي داند چرا حتي
سالها زين پيش
اين غم آور وحشت منفور را خيام پرسيده ست
وز محيط فضل و شمع خلوت اصحاب هم هرگز
هيچ جز بيهوده نشنيده ست
كس نداند كي فتاده بر زمين اين خلط گنديده
وز كدامين سينه ي بيمار
عنكبوتي پير را ماند ، شكن پر زهر و پر احشا
مانده ، مسكين ، زير پاي عابري گمنام و نابينا
پخش مرده بر زمين ، هموار
ديگر آيا هيچ
كرمكي در هيچ حالي از دگرديسي
تواند بود ؟
من پرسم
كيست تا پاسخ بگويد
از محيط فضل خلوت يا شلوغي
كيست ؟
چيست ؟
من مي پرسم
اين بيهوده
اي تاريك ترس آور
چيست ؟
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #6  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

و نه هيچ

نه زورقي و نه سيلي ، نه سايه ي ابري
تهي ست آينه مرداب انزواي مرا
خوش آنكه سر رسدم روز و سردمهر سپهر
شبي دو گرم به شيون كند سراي مرا
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #7  
قدیمی 07-28-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اخوان و شعر اجتماعی

مَردُم, ای مردم ...
هرچه هستم از شما هستم ؛
هرچه دارم, از شما دارم.
مَردُم ! ای مَردُم – دوزخ اما سرد

با نگاهی به شعر اخوان بی‌هیچ تردیدی می‌توان گفت: شعر او شعری است اجتماعی؛ شعری كه ریشه در وقایع و واقعیات اجتماعی- سیاسی روزگار دارد و آیینه تمام نمای زمانه خویش است. شعری كه ناشی از برخورد مستقیم شاعر با جهان پیرامون خویش و حاصل نگرش آگاهانه او به اموری است كه در اطرافش می‌گذرد.اخوان خود می‌گوید: « انسان هنرمند و شاعر در یك جامعه اگر نگوییم حساس‌ترین اعضا و عناصر, لااقل یكی از حساس‌ترین نقطه‌ها و شاخه‌های پیكره و درخت آدمیت است. درختی در جنگل انسانی و جامعه بشری. بنابراین نسبت به حال و هوا و چند و چون اوضاع و كیفیات و كمیات آن جمع و جامعه حساسیت و عكس‌العمل دارد. هر نسیم آرام یا باد تندی كه می‌وزد, هر بارش و تابش و ضربت و ریزش بر او و در او شاید بیش از دیگران تأثیر كند و طبیعی است كه او خاصه بدین دلیل كه زبان و زبانه روزگار و جامعه خود است, پیش از دیگران صدایش در بیاید, فریاد و ضجه یا آواز پر شور و شعف داشته باشد. » (1)
بدین ترتیب اخوان جایگاه شاعر را در بستر تحولات اجتماعی تبیین می‌كند و شاعر را از حساس‌ترین افراد جامعه می‌داند. شاعری كه زبان روزگار است و با حس اجتماعی و انسانی نیرومند نسبت به رویدادها و پدیده‌های پیرامونش واكنش نشان می‌دهد. شاعری كه فارغ از درد و رنج مردم نیست. در میان مردم و با آنان زندگی می‌كند؛ با آنان زخم می‌خورد؛ با آنان می‌گرید و با آنان فریاد می‌كشد. بدین گونه است كه شاعر برج عاج نشینی گسسته از مردم نیست؛ بلكه پاره‌ای از پیكره اجتماع است و چه بسا دردمندتر و خسته‌تر از دیگران.و اخوان چنین شاعری است؛ شاعر اندوه و درد و حرمان. دردی كه نه تنها درد او كه درد یك نسل و حتی درد یك تبار در تمام تاریخ است.او در جایی می‌گوید: « شعر یعنی صمیمیت, یعنی صداقت, یعنی دردی داشتن, حرفی از درد دیگران داشتن, یعنی زخم دیگران را خوردن.» (2) و او خود دردمندی بود كه « زخم خورده و معصوم » هم از درد خویش و هم از دردهای جامعه می‌سرود؛ و شاید یكی از ویژگیهایی كه سبب رواج و روایی شعر او شده صداقت و صمیمیتی است كه در بیان دردها و جراحتهای جامعه دارد. او می‌گوید: « در این شهر فرنگ غرب و عُرُب زده, سردستان است و سكون و سكوت و بیزاری و خشم و نفرت و بیشتر گریه و ضجه. من قیاس از خویش می‌گیرم و زندگی دردآلود خویش كه بدش روز افزون بتر شده است و می‌شود. اما افسوس كه بر سراپای موجودیت این خراب آباد, گویی, انگار زبانم لال, خاك گورستان پاشیده‌اند. » (3) در چنین روزگاری است كه او بر نقش انسانی و جایگاه اجتماعی شعر تأكید می‌كند؛ به گونه‌ای كه رسالتهای انسانی و اجتماعی را از وظایف ادبیات می‌داند و اثری را جزء آثار پیشرو می‌داند كه دارای هدفهای انقلابی و انسانی باشد. در این باره می‌گوید: « من همیشه برای ادبیات وظایفی قائل بودم و آن وظایف همیشه وظایف اجتماعی و اخلاقی ادبیات بوده است و اثری را جزء آثار پیشرو می‌دانم كه دارای اثرات اجتماعی و انسانی باشد. این نوع آثار در بعضی خصایص با سیاست همسایگی و گاه برخورد پیدا می‌كند. همه مبارزه بیست وچند ساله نسل من, كسانی كه با كودتای 28 مرداد دچار خفقان شده‌اند, همه آثار ادبی‌شان دارای همین جهات بوده و آثار پیشرو محسوب می‌شد. رسالتهای انسانی و اجتماعی و مترقّی همیشه با ادب مقاوم و مبارز بوده و آثار درخشان ادبی ما هم دارای این وجه و خصوصیت است. » (4) بنابراین در جامعه‌ای كه بسیاری از مناسبات اقتصادی, اجتماعی و حتی فرهنگی ـ هنری تابعی از معادلات سیاسی است؛ و تحولات و جابه‌جایی‌هایی كه در سطوح گوناگون حاكمیت رخ می‌دهد سبب تغییر بسیاری از سیاست گزاریها و برنامه‌ریزیهای اجتماعی ـ فرهنگی می‌شود, شعر اجتماعی به‌طور طبیعی جنبه‌های سیاسی نیز خواهد یافت و بدین گونه می‌توان اخوان را شاعری سیاسی دانست؛ بی‌آنكه خود گرایش خاصی به سیاست داشته باشد.شعر او همواره از وقایع و حوادث سیاسی كشور بارور شده و رویدادهای سیاسی با شكلی نمادین و تمثیلی در شعر او جلوه یافته است.او خود نیز به این نكته اشاره دارد كه هرگز « سیاسی » و « سیاسی نویس » نبوده است: « اشعار زمستان, چاووشی و ... هیچ یك در متن سیاست و فوت و فن و ترفندهایش... به آن معنی پلید و كثیف و پلشت و فریبكارش نبوده و نیست ... اگرچه منبعث از واقعیات و امور و اتفاقات سیاست هم بوده است.» (5) اخوان در همین زمینه می‌گوید: « غیر از بعضی شعرهای غزلی یا شعرهای كوتاه دیگر, بقیه و سواد اعظم شعرهای من جهت اجتماعی داشته, جهت سیاسی داشته. بدون این كه من سیاست را صریحاً و مستقیماً چه در شعر نواَم و چه در شعر كهنه‌ام آورده باشم. وقتی من دیدم چه بلایی سر مصدق آمد, شعر « نوحه » یا قصیده « تسلی و سلام » را گفتم و به پیر محمد احمد آبادی تقدیم كردم كه خود مصدق بود؛ و شعر را با یك ناله و دردی توأم كردم. پس جنبه‌های سیاسی هم داشت. » (6) « پس شعرهای من اشاره به مسائل زمانه است ولی شعار صریح نیست. من هیچ شعری را بی‌مقصد و هدفی نگفتم و شعر در نفس خود و زمزمه‌اش به خاطرم خطور می‌كند, ولی همیشه یك چیزی را, یك هدفی را برای خود داشته‌ام, دارم و تا باشم خواهم داشت. خلاصه من شعرم بی‌قصد و غرض نیست. و همیشه ابعاد شعر من, ابعاد اجتماعی است, سیاسی است. » (7) اخوان همواره با نگاه كاوشگر خود وقایع و واقعیات جامعه را می‌كاود و بی‌آنكه فریب ظواهر آراسته و دروغها و نیرنگها را بخورد, بیدادها و بی‌عدالتیها را در می‌یابد و باجها و تاراجها را می‌بیند.
« و كشتیها و كشتیها و كشتیها... و بردنها و بردنها و بردنها... » (قصه شهرسنگستان – از این اوستا)
اما كار او به همین‌جا پایان نمی‌یابد و آنچه را كه می‌بیند و می‌یابد, فریاد می‌كند و ضجه می‌زند تا به گوش همگان برسد و دیگران نیز زشتی و دشواری و ناگواری شرایطی را كه در آن به سر می‌برند به‌درستی دریابند.او در مقدمه چاپ دوم مجموعه « زمستان » چنین می‌گوید: « می‌گویم و مردم نیز می‌دانند كه در كنه واقعیت و نفس حقیقت – نه در ظواهر فریبهای آراسته و پیراسته - متأسفانه هیچ خبر تازه‌ای نبوده و نیست. همچنان ستمها و جنایتها, و باجها و تاراجها جاری و ساری است, و دروغها سایر و دایر. » (9)
او در ادامه می‌گوید: « ... من می‌خواهم كه ما مردم فراموش نكنیم كه در چه وضع ناگوار و حال شوم و زشتی به سر می‌بریم. می‌خواهم كه ما مردم بدانیم و فراموش نكنیم كه چه سرگرمیها و اشتغالات ذهنی بچگانه‌ای برای ما فراهم می‌آورند و چه فریب پراكنی و دروغباران پلید و چركینی در كار است, برای تاراج بود و نبود مادی و معنویمان و برای اینكه نفهمیم چه حال و روزی داریم, در كجای دنیا و چه زمانی و چگونه ایستاده‌ایم, كه بوده‌ایم, كیستیم و چه خواهیم شد... » (10)
چنان‌كه یكی از شاخص‌ترین شعرهای اجتماعی اخوان – كه به نسبت دیگر شعرهای او از نمادگرایی كمتری نیز برخوردار است – شعر « ناگه غروب كدامین ستاره » است. شعری كه روایت شب‌گردیهای شاعر در گوشه و كنار شهر است. توصیفی است از واقعیات زشت و پلشت جامعه و آنچه در كوچه‌های شهری شب زده می‌گذرد.او در گفتگویی چنین می‌گوید: « شعر روزگار ما شعر فریاد و خشم و خروش است, شعر گریه و اندوه است, شعر درد و تأمل بشری است... شعر حركات زمانه است. شعر ضجه‌های گرسنگی و دربدری و فریاد از ستم و ناروایی‌هاست, این است آنچه باید باشد, مایه‌های روحی و انسانی, وجود انسان, این باید در شعر باشد, شعر باید پر باشد از انسان و محیط و تأمّلات در این دو. » (11)
به این ترتیب شعر اخوان همچون آیینه‌ای است كه بازتاب تمامی رویدادهای سیاسی و اجتماعی را در آن می‌توان دید. اما آنچه افزون بر این در شعر او به چشم می‌خورد, قضاوت او نسبت به وقایع است؛ داوری‌ای است كه در برابر رویدادها و پدیده‌های سیاسی و اجتماعی دارد.او در شعر خود تنها به بیان رویدادها بسنده نمی‌كند. بلكه در برابر آنها موضع می‌گیرد, درباره آنها قضاوت می‌كند و حتی این قضاوتها را از حد یك داوری درباره پدیده و موضوعی خاص به یك حكم كلی و فلسفی تبدیل می‌كند.
او در این باره می‌گوید: « شاعر همیشه باید نسبت به مسائل زمانه‌اش داوری كند.... بیشتر سروده‌های من به بیان دردهای جامعه مربوط می‌شود. شكوه و شكایت دارد, خلاصه نق نق می‌كند, فریاد می‌زند, ناله می‌كند. » (12) اخوان در مقدمه چاپ نخست مجموعه « زمستان » نیز به این نكته اشاره می‌كند: « زمستان, داوری این حال و روز من درباره زندگی و زمانه‌ایست كه در آنم. » (13)
نكته دیگری كه در شعراخوان به چشم می‌آید, شیوه شاعرانه و هنرمندانه‌ای است كه در بیان مسائل اجتماعی دارد. بدین معنا كه پدیده‌های سیاسی و اجتماعی را به شكل گزارش وخبر بیان نمی‌كند و از آنها روایتی نمادین و رمزآمیز بدست می‌دهد. او خود می‌گوید: « اگر از شعر اجتماعی منظور این باشد كه نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی روز به شكلی ابتدایی و گذرا توجه داشته باشیم و شعرمان بشود آیینه و پرونده منظوم خبرهای اجتماعی و سیاسی روز, باید بگویم این شعر نیست, نمی‌ماند و گذراست. » (14) « درست است كه شعر اجتماعی است ولی نوع عرضه‌داشت و به قوام آوردن تأثّرات اجتماعی, و هنری كردن یك تأثّر مطرح است نه به صراحتهای روز نزدیك كردنش. در این صورت است كه شعر حالت شعار به خود می‌گیرد و ارزش هنری ندارد. ... پس من برای شعری ارزش قائل هستم كه تأثّرش, تأثّر اجتماعی باشد. برداشتش, برداشت اجتماعی باشد ولی نحوه بیان, بیان هنری و شعری باشد. شعر اجتماعی آنست كه سراینده‌اش به وقایع زمانه‌اش پوشش هنری بدهد نه جلوه خبری. » (15)
بنابراین همان‌گونه كه اخوان به « چه گفتن » اهمیت می‌دهد, «چگونه گفتن» نیز برایش مطرح است. او معتقد است: « ... من معتقدم كه شعر و هنر باید همیشه ریشه در مسائل زمانه‌اش داشته باشد, از آنها بارور شـود تا اثری زنـده باقـی بماند, اگر این حالت نباشد, شعر یا هر اثر هنری دیگر, بی‌روح می‌شود, خیلی زود می‌میرد. » (16
اخوان درباره شعر اجتماعی و دشواریهای آن چنین می‌گوید: « در شعر اجتماعی باید توجه داشته كه شعار به جای شعر ننشیند, شعر را به حد خبر و شعار تنزّل ندهیم بلكه فكر و شعار را به مرتبه شعر ترقّی دهیم و این نكته اصلی و اساسی است.» (17)
« ... شعر اجتماعی به یك حساب دشوارترین نوع شعر است. چون از جمله انواع و اغراض شعر هر كدام جلوه وجذبه و كشش خاصی دارد كه به كار شعر و شاعری و توفیق شاعر بسیار كمك می‌كند و از آسانیهای دنیای شعر است. ولی اجتماعیات لغزشگاههـایی دارد و دشواریهایـی كـه توفیق در آن كـار هـر كسی نیست. » (18)
اخوان با به‌كارگیری ساختار روایی و بهره‌گیری از تمثیلها و نمادهای گوناگون از این لغزشگاهها و دشواریها به‌خوبی گذشته و رویدادهای سیاسی و اجتماعی را به گونه‌ای نمادین و تمثیلی روایت كرده است. چنان‌كه در شعر « مرد و مركب » به گونه‌ای نمادین درباره انقلاب سفید شاه ایران سخن می‌گوید. در شعر « قصّه شهرسنگستان » به شیوه‌ای رمزآمیز و با بهره‌گیری از عناصر اسطوره‌ای ایران باستان به جنبش ملّی پیش از كودتای 28 مرداد و جریان كودتا اشاره می‌كند. در شعر « زمستان » توصیفی از شرایط اجتماعی پس از كودتا به دست می‌دهد و شعرهای دیگر او نیز آكنده از نمادها, رمزها و تمثیلهایی معطوف به اوضاع سیاسی آن روزگار است.نكته قابل توجه در شعر اخوان, اهمیت و موضوعیت جنبه‌های اجتماعی در تمام دوره‌های شاعری اوست.
اخوان هم در سالیان نخست شاعری خود – كه با حس عدالت‌خواهانه و ستیزه‌جویانه‌ای به آینده‌ای رها و روشن امیدوار است- به انسان و دردهای او می‌پردازد, و هم در روزگاری كه شكستها و فریبها او را ناامید و سرخورده كرده نگاهی اجتماعی و انسان‌گرا دارد.او در دوره نخست شاعری‌اش با شور و امیدی فراوان از مبارزه با بی‌عدالتی سخن می‌گوید و با رویكردی كنشمند و فعال به نابسامانیهای اجتماعی و رنجهای انسانی می‌پردازد كه نمونه چنین نگاهی را در شعرهای « خفته » , « بی‌سنگر » , «مهتاب بر گورستان » و « سگها و گرگها » از مجموعه « زمستان » می‌توان دید.
در دوره بعدی شعر اخوان نیز – كه این شور و امید جای خود را به ناامیدی و بدبینی می‌دهد – این نگاه انسانی و گرایش اجتماعی را به‌روشنی می‌بینیم كه در قالب شعرهای اجتماعی– سیاسی مجموعه‌های « آخر شاه‌نامه » و « از این اوستا » با شكلی نمادین و رمزآمیز جلوه می‌كند؛ و در مجموعه‌های « در حیاط كوچك پاییز, در زندان » , « زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست » و « دوزخ, اما سرد » به دور از نماد و تمثیل, آشكارا از آن سخن می‌گوید. در میان دفترهای شعر اخوان, مجموعه « زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست ... » هم به واسطه سادگی و صراحت آن, هم از این جهت كه از زبان مردم و به زبان آنان سخن می‌گوید, و هم به دلیل این كه از درد و رنج توده مردم دم می‌زند, نمونه‌ای از شعر اجتماعی واقع‌گرایانه‌ای است كه نگاهی فلسفی نیز به وقایع و واقعیات جامعه دارد.این چنین است كه او همواره از درد مردم و بیدادی كه بر آنها می‌رود دم می‌زند و درباره روزگار و زمانه‌ای كه در آن زندگی می‌كند داوری می‌كند: «... بله بنده عقده عدالت دارم ... تاریخ مملكتم را دوست می‌دارم و خودم را از این سرزمین می‌دانم و داوری دارم راجع به زمانه خودم و مردم زمانه خودم.»(19)
1- مرتضی كاخی (گردآورنده), صدای حیرت بیدار (گفت وگوهای مهدی اخوان ثالث), چاپ اول, انتشـارات زمستـان, تهـران 1371, « دیدار و شناخت م. امید », ص 94. 2- همان كتاب, « هنوز هیچ‌كس نیما را بدرستی نشناخته است. » , ص 176. 3- مهدی اخوان ثالث, زمستان, چاپ بیستم, انتشارات زمستان, تهران 1383, « یادداشت برای چاپ دوم », ص 16. 4- مرتضی كاخی, همان كتاب, « رسالت اجتماعی و اخلاقی ادبیات », ص 252. 5- مهدی اخوان ثالث, ترا ای كهن بوم و بر دوست دارم, چاپ دوم, انتشارات مروارید, تهران 136, ص 10. 6- مرتضی كاخی, همان كتاب, « از دریچه‌ای بر ادبیات امروز ایران », ص 353 و 354. 7- همان كتاب, ص 355. 8- مهدی اخوان ثالث, زمستان, چاپ بیستم, انتشارات زمستان, تهران 1383, « یادداشت برای چاپ دوم », ص 15. 9- همان كتاب, ص 16. 10- همان كتاب, ص 18. 11- مرتضی كاخی, همان كتاب, « دیدار و شناخت م. امید », ص 112. 12- همان كتاب, « مرشدی به گوشه عزلت نشست », ص 242. 13- مهدی اخوان ثالث, زمستان, چاپ بیستم, انتشارات زمستان, تهران 1383, « مقدمه چاپ اول », ص 9. 14- مرتضی كاخی, همان كتاب, « هنوز هیچ‌كس نیما را بدرستی نشناخته است », ص 183. 15- همان كتاب, ص 185. 16- همان كتاب, « مرشدی به گوشه عزلت نشست », ص 241. 17- همان كتاب, « دیدار و شناخت م. امید » ص 99. 18- همان كتاب, ص 100. 19- همان كتاب, « یادواره امید », ص 499.
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از k@vir سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #8  
قدیمی 07-28-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اخوان در نگاه دیگران

شعرهای اخوان در دهه های 1330 و 1340 شمسی روزنه هنری تحولات فکری و اجتماعی زمان بود و بسیاری از جوانان روشنفکر و هنرمند آن روزگار با شعرهای او به نگرش تازه ای از زندگی رسیدند. مهدی اخوان ثالث بر شاعران معاصر ایرانی تاثیری عمیق دارد.

جمال میرصادقی
جمال میرصادقی داستان نویس و منتقد ادبی در باره اخوان گفته است: من اخوان را از آخر شاهنامه شناختم. شعرهای اخوان جهان بینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود.
هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت.

نادر نادرپور
نادر نادر پور، شاعر معاصر ایران که در سال های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م . امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل های بعد گذاشت.
نادرپور گفته است: "شعر او یکی از سرچشمه های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر می گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته می توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی می توان مشاهده کرد."


اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازه ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده : "من نه سبک شناس هستم نه ناقد ... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته ام که می کوشم اعصاب و رگ و ریشه های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم...."

هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری، نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می داند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می گوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره.

اسماعیل خویی

اسماعیل خویی، شاعر ایرانی مقیم بریتانیا و از پیروان سبک اخوان معتقد است که اگر دو نام از ما به آیندگان برسد یکی از آنها احمد شاملو و دیگری مهدی اخوان ثالث است که هر دوی آنها از شاگردان نیمایوشیج هستند.

به گفته آقای خویی، اخوان از ادب سنتی خراستان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفته است و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کرده است.
تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره
آقای خویی می افزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپرواز ترین خیال های شاعرانه بود.

زمستان، نمونه عالی شعر اخوان

وی به عنوان نمونه به شعر زمستان اشاره می کند و می گوید این شعر فقط یک روز برفی طبیعی توس نو را تصویر می کند و از راه همین فضا آفرینی و تصویر آفرینی در حقیقت ما را به دیدن یا پیش چشم خیال آوردن دوران ویژه ای از تاریخ خود می رساند که در آن همه چیز سرد، تاریک و یخ زده و مملو از هراس است.

اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقع گرایی به نماد گرایی می رسد.

وی درباره عنصر عاطفه در شعر اخوان می گوید که اگر در شعر قدیم ایران باباطاهر را نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل بر می آید و بر دل می نشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمی یابد، اخوان فرزند بی نظیر باباطاهر در این زمینه است.

غلامحسین یوسفی

غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده است.

شعر زمستان در دی ماه 1334 سروده شده است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از 28 مرداد 1332 است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز می کند:

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دید نتواند،
که ره تاریک و لغزان است.
وگر دست محبت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزان است.
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از k@vir سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #9  
قدیمی 01-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



ناگه غروب كدامین ستاره؟


با آنكه شب شهر را دیرگاهی ست
با ابرها و نفس دودهایش
تاریك و سرد و مه آلود كرده ست,
و سایه ها را ربوده ست و نابود كرده ست,
من با فسونی كه جادوگر ذاتم آموخت
پوشاندم از چشم او سایه ام را.
با سایة خود در اطراف شهر مه آلود گشتم,
اینجا و آنجا گذشتم.

هر جا كه من گفتم, آمد,
در كوچه پس كوچه های قدیمی,
میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا,
از ترك, ترسا, كلیمی.
اغلب چو تب مهربان و صمیمی.
میخانه های غم آلود
با سقف كوتاه و ضربی
و روشنی های گم گشته در دود
و پیشخوان های پرچرك و چربی

هر جا كه من گفتم, آمد,
این گوشه آن گوشة شب
هر جا ه من رفتم, آمد.

او دید. من نیز دیدم
مرد و زنی را كه آرام و آهسته با هم
چون دو تذرو جوان می چمیدند.
و پچ پچ و خنده و برق چشمان ایشان
حتی بگو باد دامان ایشان,
می شد نهیبی كه بی شك
انگار گردنده چرخ زمان را
ـ این پیر پرحسرت بی امان را ـ
از كار و گردش می انداخت, مغلوب می كرد.
و پیری و مرگ را در كمینگاه شومی كه دارند
نومید و مرعوب می كرد.

در چار چار زمستان
من دیدم او نیز می دید
آن ژنده پوش جوان را كه ناگاه
صرع دروغینش از پا درانداخت
یك چند نقش زمین بود
آنگاه
غلت دروغینش افكند در جوی,
جویی كه لای و لجن های آن راستین بود
وآنگاه دیدیم ـ و با شرم و وحشت ـ
خون, راستی خون گلگون,
خونی كه از گوشة ابروی مرد
لای و لجن را
آلودة وحشت و شرم می كرد.

در جوی چون كفچه مار مهیبی
نفت غلیظ و سیاهی روان بود
می برد و می برد و می برد
آن پاره های جگر, تكه های دلم را
وز چشم من دور می كرد و می خورد
مانند زنجیرة كاروان های كشتی
كاندر شفق ها, فلق ها
ـ در آب های جنوبی ـ
از شط بدریا خرامند و از دیدگه دور گردند.
دریا خوردشان و مستور گردند.

و نیز دیدیم با هم, چگونه
جن از تن مرد آهسته بیرون می آمد.
وآن رهروان را كه یك لحظه می ایستادند
یا با نگاهی بر او می گذشتند
یا سكه ای بر زمین می نهادند.
دیدیم و با هم شنیدیم
آن مردكی را كه می گفت و می رفت: «این بازی اوست.»
و آن دیگری را كه می رفت و می گفت: «این كار هر روزی اوست.»

او دید, من نیز دیدم
دم لابه های سگی را ـ سگی زرد ـ
كه جلد می رفت, می ایستاد و دوان بود
دنبال مردی كه با یك بغل نان خوشبوی و تازه
چالاك و چابك روان بود
و گاه یك لقمه می كند و می خورد
و لقمه ای پیش آن سگ می افكند.
ناگه دهان دری باز. چون لقمه او را فرو برد.
ما هم شنیدیم كان بوی دلخواه گم شد
وآمد بجایش یكی بوی دشمن.
وآنگاه دیدیم از آن سگ
خشم و خروش و هجومی كه گفتی
بر تیره شب چیره شد بامداد طلائی.
اما نه, سگ خشمگین مانده پایین
و بر درخت ست آن گربة تیره گل باقلائی


شب خسته بود از درنگ سیاهش
من سایه ام را به میخانه بردم
هی ریختم خورد, هی ریخت خوردم
خود را به آن لحظة عالی خوب و خالی سپردم

با هم شنیدیم و دیدیم
می خواره ها و سیه مست ها را
و جام هائی كه می خورد بر هم
و شیشه هائی كه پر بود و می ماند خالی
و چشم ها را و حیرانی دست ها را.

دیدیم و با هم شنیدیم
آن مست شوریده سر را كه آواز می خواند
و آن را كه چون كودكان گریه می كرد
یا آنكه یك بیت مشهور و بد را
می خواند و هی باز می خواند
وآن یك كه چون هق هق گریه قه قاه می زد,
می گفت: «ای دوست مارا مترسان ز دشمن
ترسی ندارد سری كه بریده ست
آخر مگر نه, مگر نه
در كوچة عاشقان گشته ام من؟»
وآنگاه خاموش می ماند یا آه می زد.

با جرعه و جام های پیاپی
من سایه ام را چو خود مست كردم
همراه آن لحظه های گریزان
از كوچه پس كوچه ها باز گشتم
با سایة خسته ومستم, افتان و خیزان


مستیم, مستیم, مستیم
مستیم و دانیم هستیم.

ای همچو من برزمین اوفتاده,
برخیز, شب دیرگاهست, برخیز
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه دیوار نه دوست
دیگر نه پای و نه رفتار
تنها توئی با من ای خوبتر تكیه گاهم
چشمم, چراغم, پناهم.


من بی تو از خود نشانی نبینم,
تنهاتر از هر چه تنها
هم داستانی نبینم.

با من بمان ای تو خوب, ای یگانه
برخیز, برخیز, برخیز
با من بیا ای تو از خود گریزان
من بی تو گم می كنم راه خانه.
با من سخن سركن ای ساكت پرفسانه
آئینة بی كرانه.

می ترسم ای سایه, می ترسم ای دوست,
می پرسم آخر بگو تا بدانم
نفرین و خشم كدامین سگ صرعی مست
این ظلمت غرق خون و لجن را
چونین پر از هول و تشویش كرده ست؟
ایكاش می شد بدانیم
ناگه غروب كدامین ستاره
ژرفای شب را چنین بیش كرده ست؟

هشدار ای سایه ره تیره تر شد
دیگر نه دست و نه دیوار
دیگر نه دیوار نه دوست
دیگر بمن تكیه كن, ای من, ای دوست, اما
هشدار كاین سو كمینگاه وحشت
وآنسو هیولای هول ست
وز هیچیك هیچ مهری نه برما

ای سایه, ناگه دلم ریخت, افسرد, افسرد
ایكاش می شد بدانیم
ناگه كدامین ستاره فرو مرد؟

اخوان ثالث
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #10  
قدیمی 04-04-2012
مهرگان آواتار ها
مهرگان مهرگان آنلاین نیست.
مدیر تالار انگلیسی
 
تاریخ عضویت: Apr 2008
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 1,577
سپاسها: : 3,750

4,670 سپاس در 1,282 نوشته ایشان در یکماه اخیر
مهرگان به Yahoo ارسال پیام
Smile شعری متفاوت از اخوان ثالث - تازگی ها . . .

خیلی این شعرش رو دوست دارم ! تازه س !

تازگیها دل امید شده ست
نق نقو بچه ی ننگی که مپرس
می کند فکر محالی که مگو
می زند حرف جفنگی که مپرس
قصه این است که او دیده به ده
از بتان شهر فرنگی که مپرس
دارد این مردک همسایه ی من
دختر مست و ملنگی که مپرس
روستایی صنمی خوش پر و پا
آفت زبر و زرنگی که مپرس
بینم از رخنه ی دیوار او را
روز و شب با دل تنگی که مپرس
خفته در راه من بزدل و دل
به کمین ماده پلنگی که مپرس
دارد این طرفه غزال ددری
چشم و ابروی قشنگی که مپرس
موی بر پشت نیاراسته اش
به دل من زده چنگی که مپرس
متصل می شکند تخمه سیاه
می کند بو و برنگی که مپرس
هوس انداخته در راه دلم
توری و دامی و سنگی که مپرس
چشم من هم شده در خدمت دل
نوکرگوش به زنگی که مپرس
دل به دریای هوس غرقه شده
رفته در کام نهنگی که مپرس
متصل نق زند و داد کشد
به غریوی و غرنگی که مپرس
می زنم تا که بر او توپ و تشر
می کند مکث و درنگی که مپرس
جگرم زان نگه حسرت بار
می خورد تیر خدنگی که مپرس
باز دیشب دل دیوانه ی من
داشت با من سر جنگی که مپرس
گفتم ای دل به خدا می دهمت،
گوش مالی قشنگی که مپرس
اهل ده گر که بفهمند بد است
می خورد نام به ننگی که مپرس
شهد عیش من و تو خواهد شد
بعد از آن زهر و شرنگی که مپرس
دل من حرف به خرجش نرود
شده دیوانه ی منگی که مپرس!
می کشد آه به قسمی که نگو
می کند گریه به رنگی که مپرس
__________________
پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از مهرگان سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:47 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها