سلام
خانم ماری این کتابی که از سیدنی شلدون معرفی کردین و اون قهرمان داستانش خانم "تریسی"
من چندتا کتاب دیگه هم خوندم که همین خانم یا خانمهای دیگه قهرمان داستانش میشن
کلا شلدون خوب می نویسه و زیاد خواننده رو دق مرگ نمیکنه:D و سبک رمان نویسی هیجانی و روان خوانی رو در آثارش داره
کتابی که می خوام معرفی کنم
کتاب "ترکه مرد" هست اثر دشیل همت که در زمره آثار پلیسی و چنائی و در سری کتابهای سیاه (کتابهای جنایی) قرار میگیره
خلاصه داستانشو از اینجا براتون درج می کنم:
خلاصه کتاب The thin man اثر دشیل همت با استفاده از ترجمه احمد میرعلایی بنام ترکه مرد:
راوی داستان، نیک چارلز یونانیالاصل کارآگاه سابق، به اتفاق همسرش نورا برای گذراندن تعطیلات کریسمس به نیویورک آمده است. روزی در کافهای انتظار همسرش را میکشد که دختر جوانی نزدش آمده و خود را دوروتی وینانت فرزند کلاید وینانت مخترع معروف و پولدار و خلوضع معرفی میکند. کلاید وینانت در سالهای پیش مشتری نیک چارلز بوده است. دختر میگوید پدرش از مادرش جدا شده و مدتی است از او خبری ندارند و از نیک چارلز سراغ پدر را میگیرد. چارلز پیشنهاد میکند که از وکیل پدرش هربرت ماکولی سراغ بگیرد.
روز بعد ماکولی وکیل وینانت به نیک تلفن زده و بدیدنش میآید و میگوید وینانت به شهر برگشته. فردا خبر قتل جولیا وولف منشی وینانت در روزنامه به چشم میخورد که در آپارتمانش با گلوله کشته شده. وینانت در مظان اتهام قرار میگیرد. ماکولی اظهار میکند وینانت به او تلفن زده و با هم قراری گذاشتهاند اما سر قرار حاضر نشده است.
یک شب دوروتی مست و آشفته با هفت تیری که دردست دارد به آپارتمان نیک و همسرش میآید و میگوید هفت تیر را در کافهای با النگویش تاخت زده است.
گانگستری بنام مورلی که زمانی با جولیا وولف منشی مقتوله وینانت روابطی داشته نیز در مظان اتهام است. یک روز مورلی به سراغ نیک میآید و با هفت تیر او را تهدید میکند و با ورود پلیس در عین اینکه تیری به نیک شلیک میکند، دستگیر میشود. نیک زخمی میشود. در این بین تلگرافی از وینانت برای نیک میرسد و همچنین نامهای برای ماکولی وکیل.
روز بعد خبر خودکشی وینانت در آلن تاون پنسیلوانیا میرسد. نیک و نورا همسرش برای کسب اطلاعات به کافه پیجیرون میروند. آنجا ازاستدسی صاحب کافه میشنوند که جولیا وولف رفیقی به نام نانهایم داشته. نانهایم آدم بی سر و پایی است که خبرچین پلیس هم هست. معلوم میشود که خبر خودکشی وینانت اشتباه بوده است.
نیک به اتفاق پلیس به منزل نانهایم میروند. نانهایم با زرنگی از چنگ آنان فرار میکند. نیک کشف میکند که یورگنسون شوهر فعلی میمی مادر دوروتی، هویتش جعلی است و در واقع شخصی است بنام رزواتر که در گذشته بر سر مسئلهای با وینانت دشمنی داشته و اکنون برای انتقامجویی با همسر سابق او ازدواج کرده است.
خبر میرسد نانهایم هم کشته شده. در کارگاه وینانت جسدی کشف میشود. نامهای از طرف وینانت برای گیلبرت پسرش (برادر دوروتی) میرسد. میمی ادعا میکند که وینانت را دیده است. سرانجام نیک ماجرا را کشف میکند که وینانت مدتها است کشته شده و قاتل ماکولی وکیل است که منشی و نانهایم را نیز کشته و تمام پیامهای وینانت جعلی بوده و از طرف او صادر شده و حتی با پول میمی را نیز اغوا کرده تا ادعا کند وینانت را دیده است. در ابتدا ماکولی و جولیا همدست بودند و پس از قتل وینانت و دفن او در کارگاه، اسناد و نامههایی از او جعل میکردند و پولهایش را بالا میکشیدند. ولی با پیدا شدن سر و کله دوروتی و نیک چارلز، ماکولی از ترس لو رفتن، جولیا را نیز میکشد و همچنین نانهایم را که شاهد ورود او به آپارتمان جولیا بوده نیز از سر راه برمیدارد.
کتاب قشنگیه
امیدوارم از خوندن ادبیات داستانی و جنایی و پلیسی لذت ببرید:D
ارادتمند... امیرعباس... بچه تهرانپارس!!