داستانهای اوليه سالينجر در مجلههايی مثل «داستان» ظاهر شدند. در حالی كه اولين داستانهای مهم او در ۱۹۴۵ در «Saturday Evening Post» و «esquire» منتشر شد و بعد از آن در نيويورکر كه تقريبا همه كارهای بعدی او را منتشر کرد.
در ۱۹۴۸ «يك روز خوش برای موزماهي» را منتشر شد و «سيمور گلس» را كه خودكشی كرد معرفی کرد. اين از اولين ارجاعات به خانواده گلس بود كه داستانهايشان بدنه اصلی نوشتههای سالينجر را تشكيل میدادند. چرخه گلس در مجموعههای «فرانی و زوئي» (۱۹۶۱)، «تيرهای سقف را بالاتر بگذاريد، نجاران (۱۹۶۱) و «سيمور: پيشگفتار »
(۱۹۶۱) ادامه پيدا كرد. بسياری از داستان ها را «بادی گلس» روايت میکند.
«هپ ورث، ۱۶، ۱۹۴۲» به شكل يك نامه از يك كمپ تابستانی نوشته شده است كه در آن سيمور ۷ ساله پرترهای از خودش و برادر كوچكترش بادی مجسم می كند.
«هنگامی كه به عقب نگاه میكنم، به عقب گوش میدهم، در حدود ۶ تا يا كمی بيشتر شاعر اصيل در آمريكا داشتهايم البته در كنار چندين و چند شاعر عجيب و غريب با استعداد خداداد و (خصوصا در دوره مدرن) با تعداد زيادی از سبكهای منحرف بسيار جالب ديده میشود. حالا چيزی شبيه يك محكوميت حس می كنم كه ما فقط ۳ يا ۴ شاعر واقعا غير قابل چشم پوشی داريم و فكر میكنم كه سيمور نهايتا در ميان آن ۳-۴ نفر قرار می گيرد.» (از سيمور: پيشگفتار)
۲۰ داستان از Collier, Saturday Evening Post, Esquire, Good Hosekeeping, Cosmopolitan و NewYorker بين سالهای ۴۱ تا ۴۸ در كتابی با عنوان «داستانهای كامل انتخاب نشده از جي.دي.سالينجر» ( ۲ جلد) در سال ۱۹۷۴ وارد بازار شد. بسياری از آنها منعكسكنندهی دوران خدمت خود سالينجر در ارتش بود. بعدها سالينجر تاثيرات هندو ـ بودايی بر خود پذيرفت. او به يك مريد بسيار دو آتشهی «بشارتهای سيری راماكريشنا» شد كه در مورد مطالعه تصوف و عرفان هندو بودايی بود که سوامی نيخيلاناندا و جوزف كمپبل آنها را به انگليسی ترجمه کرده بودند.
اولين رمان سالينجر، ناطور دشت، به سرعت به عنوان كتاب برگزيده باشگاه كتاب ماه انتخاب شد و تحسينهای گسترده بينالمللی را نصيب خود ساخت. هنوز هم ساليانه در حدود ۲۵۰۰۰۰ نسخه فروش دارد. سالينجر زياد برای اهداف تبليغاتی فعاليت نكرد و حتی عنوان کرد كه عكسش نبايد در كتاب استفاده شود.
اولين نقدها بر كتاب متفاوت بودند، هرچند كه بيشتر منتقدان آن را درخشان خواندند. رمان اسمش را از جملهای از رابرت برنز میگيرد كه در رمان هولدن كالفيلد، شخصيت اول داستان، آن را به اشتباه نقل میكند در حالی كه خود را به عنوان «ناطور دشت» میبيند كه بايد بچههای دنيا را از فروافتادن از يك «صخره مسخره» محافظت كند.
داستان به صورت مونولوگ و با زبان عاميانه زنده نوشته شده است. قهرمان بیقرار ۱۶ ساله ـ همان طور كه خود سالينجر در جوانی بیقرار بود ـ در طول تعطيلات كريسمس از مدرسه به نيويورك فرار میكند تا خودش را پيدا كند و برای اولين بار رابطهی جنسی را تجربه کند. او شب را با رفتن به يك باشگاه شبانه سپری میكند، يك ملاقات ناموفق با يك فاحشه دارد و روز بعد يكی از دوست دخترهای قديمیاش را ملاقات میكند. پس از اين كه مست میكند به خانه میرود. معلم قديمی مدرسه هولدن به او پيشنهاد رابطه همجنسگرايانه میدهد.
خواهرش را ملاقات میكند تا به او بگويد كه میخواهد خانه را ترك كند و يك شكست روانی را تجربه میكند. طنز رمان آن را در جايگاه سنتی مارک تواين در كارهايی كلاسيكش مثل ماجراهای هكلبری فين و تام ساير قرار میدهد اما نگاهش به دنيا خالی از اوهام و غفلتهای آنهاست. هولدن همه چيز را ساختگی میخواند و در جستجوی صميميت و صداقت است. هولدن ارائه دهنده قهرمان اوليه با وحشتهای دوران جوانی و بلوغ است اما پر از زندگی و از لحاظ ادبی نقطه مقابل بزرگ «ورتر جوان» گوته است.