بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 04-27-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow حسین پناهی، بزرگ مرد کوچک(زندگینامه و آثار و اشعار و یادگاریهای این هنرمند فقید)




============================








مگسی را کشتم!


نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد است و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است طفل معصوم به دور سر من می‌چرخید به خیالش قندم


یا که چون اغذیه‌ی مشهورش، تا به آن حد گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم!
بسیاری از شما لااقل یک بار این شعر را خوانده و حسین پناهی را تحسین کرده‌اید! یا وصیت نامه‌ی مشهور او:
«قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره‌ی انگشت‌نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم…»


اما سایت رسمی حسین پناهی که توسط سینا پناهی (پسر ایشان) اداره می‌شود اعلام کرد:
اشعار و وصیت‌نامه‌ی زیر متعلق به حسین پناهی نیست و هیچ سنخیتی نه با شخصیت و نه با نوع نگارش و محتوای آثار ایشان ندارند:
وصیتنامه‌ی قبر مرا نیم متر عمیق‌تر حفر کنید. اشعار: مگسی را کشتم، پشت چراغ قرمز، از آجیل سفره‌ی عید، رخش گاری کشی می‌کند، صفر را بستند، من تعجب می‌کنم، بهزیستی نوشه، با اجازه‌ی محیط زیست، گناه شیرین است، اکسیژن!


بخشی از این اشعار متعلق به اکبر اکسیر (نویسنده و شاعر) است:


زندگی‌نامه‌ی حسین پناهی را از اینجا بخوانید




نقل قول:







وصیت نامه و اشعار زیر متعلق به حسین پناهی نیستند
از همه عزیزان و دوستداران حسین پناهی که طی این چند سال با آوردن شعر ،نوشته و یا مطلبی
در رسانه خود به نوعی از ایشان یاد کرده اند
ضمن تقدیر و تشکر ،خواهشمندیم از آوردن هرگونه مطلب یا شعری از ایشان بدون نام منبع جهت جلوگیری از سوء استفاده های احتمالی و نسبت دادن اشعار یا مطلبی از دیگران به نام ایشان خودداری شود
برای مثال :

اشعار و وصيت نامه زيرمتعلق به حسين پناهي نيست وهيچ سنخيتي نه با شخصيت و نه با نوع نگارش و محتوای آثار ایشان ندارند

وصیتنامه قبر مرا نیمتر عمیقتر حفر کنید ، شعر مگسی راکشتم ، پشت چراغ قرمز ، از آجیل سفره عید ، رخش گاری کشی میکند ، صفر را بستند ، من تعجب میکنم ، بهزیستی نوشه ، با اجازه محیط زیست،گناه شیرین است،اکسیژن













===============================








حسین پناهی، بزرگ مرد کوچک(زندگینامه و آثار و اشعار و یادگاریهای این هنرمند فقید)

حسین پناهی
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.
حسین پناهی' (۱۳۳۵ – ۱۳۸۳) شاعر و بازیگر ایرانی.

سال شمار زندگی حسین پناهی: -

۱۳۳۵ -حسین پناهی روز ۶ شهریور ماه سال ۱۳۳۵ مطابق با ۲۸ آگوست ۱۹۵۶ در روستای دژکوه از توابع استان کهکیلویه و بویر احمد متولد شد (گرچه در کالبد شناسی بعد از مرگ و بر اساس آزمایش دی-ان-ای زمان تولدش ۶ شهریور ۱۳۳۹(۱۹۶۰) تشخیص داده شد. -پدرش «علی پناه» و مادرش «ماه کنیز» نام داشت

-۱۳۳۷ -فوت پدرش «علی پناه»
-۱۳۴۱ -رفتن به مکتب خانهٔ دژکوه
-۱۳۴۵ -اتمام دوره ابتدائی
-۱۳۴۶ -ترک دژکوه و رفتن به سوق -خواندن کلاس ششم
-۱۳۴۷ -رفتن به بهبهان و گرفتن سیکل
-۱۳۵۱ -رفتن به قم و طلبه گی
۱۳۵۴- -رها کردن درس حوزه -سفر به شوشتر و یک سال آموزگاری در آن شهر
۱۳۵۵- -اقامت در اهواز و اشتغال به شغلهای مختلف ۱۳۵۶- -بازگشت به روستای دژکوه و ازدواج با دختری به نام «شوکت»
۱۳۵۷- -رفتن به اهواز وکار در کتابخوانه یی در آن شهر -تولد فرزند نخستش که "لیلاً نامیدندش
۱۳۵۹- -رفتن به جبهه جنگ و فعالیت در بخش‌های فرهنگی -تولد دومین فرزندش به نام "آناً
۱۳۶۰- -مهاجرت به تهران -سکونت در یکی از مقبره‌های خصوصی امامزاده قاسم به مدت یکسال -عضویت در گروه تئاتری "آناهیتاً
۱۳۶۱- -نخستین تجربه‌های نمایش نامه نویسی -نوشتن یک گل وبهار -گارگردانی نمایش خوابگردها
۱۳۶۲- -نوشتن آسانسور -نوشتن و کارگردانی تله تئاتر سرودی برای مادران
۱۳۶۳- -تولد سومین فرزند: پسری بنام "سیناً -نخستین تجربه‌های بازی در تله تئاترهای تلوزیونی -بازی در سریال محله بهداشت -نوشتن به سبک آمریکایی
۱۳۶۴- -استخدام در صدا و سیما -بازی در سریال گرگها -نوشتن دل شیر -نوشتن دو مرغابی در مه
۱۳۶۵- -نخستین بازی در سینما -بازی در فیلم سینمادی گال -بازی در فیلم سینمائی گذرگاه -بازی در فیلم سینمائی تیرباران -بازی در تله تئاترهای دو مرغابی در مه و آسانسور
۱۳۶۶- -کارگردانی سریال تلوزیونی ماجراهای رونالد و مادرش -بازی در تله تئاتر در آئینه خیال
۱۳۶۷- -نوشتن نخستین شعرها -بازی در فیلم سینمائی درمسیرتند باد -بازی در فیلم سینمائی هی جو - بازی در فیلم سینمائی ارثیه - بازی در فیلم سینمائی نار و نی
۱۳۶۸- -فوت مادرش «ماه کنیز» - بازی در فیلم سینمائی راز کوکب -نوشتن مجموعه من و نازی
۱۳۶۹- - بازی در فیلم سینمائی چاوش - بازی در فیلم سینمائی سایهٔ خیال -دیپلم افتخار بهترین بازیگر جشنواره فجر برای فیلم سایهٔ خیال -نوشتن پیامبران بی کتاب
۱۳۷۰- -بازی در فیلم سینمائی اوینار -بازی در فیلم سینمائی مردناتمام -بازی در فیلم سینمائی مهاجر - نوشتن کابوسهای روسی
۱۳۷۱- -نوشتن گوش بزرگ دیوار -بازی در فیلم سینمائی هنر پیشه
۱۳۷۲- -نوشتن خروسها و ساعتها -انتشار کتاب من و نازی
۱۳۷۳- -بازی در فیلم سینمائی آرزوی بزرگ -بازی در فیلم سینمائی روز واقعه
۱۳۷۴- -نوشتن , بازی. کارگردانی سریال بی بی یون برای تلوزیون -سریال توقیف شده و چند سال بعد نسخهٔ قیچی شدهٔ آن از تلویزیون نمایش داده می‌شود. چیزی در حدود دو سوم کل مجموعه !!! -انتشار دو مرغابی در مه
۱۳۷۵- -انتشار آلبومی از دکلمهٔ شعرهایش با نام ستاره‌ها -بازی در سریال دزدان مادر بزرگ
۱۳۷۶- -به صحنه بردن نمایش چیزی شبیه زندگی -انتشار چیزی شبیه زندگی -انتشار بی بی یون -انتشار خروسها و ساعتها
۱۳۷۷- -بازی در فیلم سینمائی کشتی یونانی از مجموعه قصه‌های کیش

۱۳۷۸- -نوشتن دیالوگهای سریال امام علی و بازی در آن
۱۳۷۹- -بازی در سریال یحیی و گلابتون
۱۳۸۰- -بازی در سریال آژانس دوستی
۱۳۸۱- -نوشتن مجموعه نمی‌دانم‌ها
۱۳۸۲- -بازی در سریال آواز مه -نوشتن مجموعه سال هاست که مرده‌ام
۱۳۸۳- -آغاز ضبط آلبوم دوم دکلمه‌هایش از خرداد ماه -تصمیم برای جمع آوری مجموعه کامل شعرهایش -پایان ضبط دکلمه شعرهایش در شب یکشنبه یازدهم مرداد -آخرین تماس تلفنی با پسرش "سیناً در ساعت ۹ شب چهارشنبه ۱۴ مرداد -فوت ۱۴ مرداد -کشف پیکر متلاشی شده اش توسط دخترش "آناً در ساعت ۱۰ شب شنبه ۱۷ مرداد در خانه اش واقع در جهان آراء -علت فوت: ایست قلبی (به تشخیص و گواهی پزشکی قانونی جمهوری اسلامی ایران) -تدفین پیکرش در دژکوه به تاریخ سه شنبه ۲۱ مرداد -انتشار آلبوم دکلمهٔ آخرین سروده‌هایش با نام سلام , خداحافظ توسط موسسه فرهنگی هنری دارینوش در۱۵مهرماه
۱۳۸۴- -انتشارات هفت دفتر و مجموعه کامل اشعارش با نام چشم چپ سگ توسط موسسه فرهنگی هنری دارینوش در اردیبهشت


سینما

* بابا عزیز (۱۳۸۲)
* قصه‌های کیش (اپیزود اول، کشتی یونانی) (۱۳۷۷)
* آرزوی بزرگ (۱۳۷۳)
* روز واقعه (۱۳۷۳)
* مرد ناتمام (۱۳۷۱)
* هنرپیشه (۱۳۷۱)
* اوینار (۱۳۷۰)
* چاووش (۱۳۶۹)
* سایه خیال (۱۳۶۹)
* مهاجران (۱۳۶۹)
* راز کوکب (۱۳۶۸)
* ارثیه (۱۳۶۷)
* در مسیر تندباد (۱۳۶۷)
* نار و نی (۱۳۶۷)
* هی جو (۱۳۶۷)
* تیرباران (۱۳۶۶)
* گال (۱۳۶۵)
* گذرگاه (۱۳۶۵)
* مریم مقدس (۱۳۷۹)
* بلوغ (۱۳۷۷)

مجموعهٔ تلویزیونی

* گرگها
* آواز مه
* محله بهداشت
* بی بی یون
* روزی روزگاری
* مثل یک لبخند
* ایوان مدائن
* خوابگردها
* هشت بهشت
* قهرمان کیه
* امام علی
* همسایه‌ها
* آژانس دوستی
* دزدان مادر بزرگ
* آئینه خیال
* کوچک جنگلی
* آشپزباشی
* روزگار قریب
* آقا فرمان
* یحیی و گلابتون
* شلیک نهایی
* رعنا

تله تئاتر

* چیزی شبیه زندگی
* دومرغابی در مه

جوایز

* ۱۳۶۷، نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (در مسیر تندباد)
* ۱۳۶۹، برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال)
* ۱۳۷۱، نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مهاجران)



روحش شاد

__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face

ویرایش توسط دانه کولانه : 04-19-2013 در ساعت 04:11 PM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از امیر عباس انصاری به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #2  
قدیمی 04-27-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow حسین پناهی، بزرگ مرد کوچک(زندگینامه و آثار و اشعار و یادگاریهای این هنرمند فقید)

اشعار حسین پناهی


بیکرانه

در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از امیر عباس انصاری سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #3  
قدیمی 04-27-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow حسین پناهی، بزرگ مرد کوچک(زندگینامه و آثار و اشعار و یادگاریهای این هنرمند فقید)

غریب

مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اوین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ و سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانیم



بهانه

بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه بود
و ساندویچ دل وجگر


__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از امیر عباس انصاری سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #4  
قدیمی 04-27-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow حسین پناهی، بزرگ مرد کوچک(زندگینامه و آثار و اشعار و یادگاریهای این هنرمند فقید)

کودکی ها

به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی ؟
مادرش پرسید
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود





دل خوش

جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید



اولین و آخرین

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین


خاکستر

به من بگویید
فرزانه گان رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشیدی را تصویر می کنید
که ترسیمش
سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟






__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از امیر عباس انصاری سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #5  
قدیمی 07-22-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

در کودکی...

در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم!

فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روز ها میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها،از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها،از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم .

گذشت ناگزیر روزها و تکرار یک نواخت خوراکی های حواس، توفعم را بالا برد!توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود!مشکلات راه مدرسه،در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هر جه بزرگ تر شدم به دلیل خود خواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم. .

ااین روز ها و احتمالا تا همیشه مرثیه خوان آن روزها باقي خواهم ماند!تلاس میکنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان،آن همه حرکت و سکون را باز سازی کنم و بعضا نیر ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنبم.

جرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم.در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم "نبودن" بودن نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است.

بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست!فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما،هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد!منظومه ها می چرخند و مارا با خود می چرخانند.

ما،در هیئت پروانه هستی با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم.برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هرمفهومی نشسته ایم و همه ي چیز های تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم!به نظر میرسد انسان اسانسورچی فقیری است که چزخ تراکتور می دزدد! البته به نظر میرسد! ... تا نظر شما چه باشد؟

حسين پناهي
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از k@vir سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #6  
قدیمی 07-22-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض به یاد حسین پناهی

حسین پناهی رفت . به همان جایی که اهل آن بود . به جهان ابدیت . برهمین زمین هم مثل آن ها راه می رفت .آنهایی که هر جا می نشینند نگاه شان به ملکوت می افتد .
یک بار به دوستی که مشق یوگا می کرد گفت بود ، به من هم یاد بده . آن دوست هم گفت ! بسیا ر خوب ، بایست . حالا دست ها را به سوی آسمان بلند کن . حالا چنین کن ، حالا چنان کن و... بالاخره پس از برخی حرکات و ریاضت ها به اوگفت : حالا می ایستی ودرحالی که آرام وعمیق نفس می کشی نوری را در مرکز سینه تصور می کنی ، بعد با نوک انگشتانت نور را بر می داری ، می بری به سمت پیشانی می گذاری بین ابروها . حسین هم چنین کرد . بعد که تمام شد به من گفت : قشنگ بود ؟
گفتم : یوگا ؟
گفت : نه ، نور . چیدن نوراز سینه و بردن به سر .
بعدها چند بار دیدم همان کار را می کرد . از تمام تمرینات یوگا ، فقط همان یک عمل را انجام می داد . چشمانش را می بست . دستانش را برمرکز سینه اش می نهاد ، نور برمی داشت وبعد می گذاشت روی پیشانیش . این گونه او نه ساکن اطاقی بود که گاهی داشت واغلب نداشت ، نه ساکن بیابانی که در آن چوپانی کرده بود ، نه شهرک هایی سینمایی تو تماشاخانه ها و نه حتا ساکن کتاب ها و اشعار واندیشه هایش . او درسینه ی خود سکنی گزیده بود . همیشه ، همه جا ، درهرحال و در هر کار و بدین گونه او هیچ وقت چیزی کم نداشت . این سخن در حق هرکس و به خصوص او، شاید عجیب به نظر برسد .
آنان که او را درزندگی می شناخته اند خواهند گفت : چگونه او چیزی کم نداشت در حالی که غم نان دست از سرش بر نمی داشت . در حالی که گاهی از فرط ناداری ، بازی درنقش هایی را می پذیرفت که آن ها را خود نمی پسندید . در حالی که ...
آری . او نقش می پذیرفت . امّا بازی نمی کرد . آن گاه که به هردلیل قرار می شد ، کس دیگری باشد ، این گونه قضیه را می فهمید که : حسین پناهی که در زندگی کارهای گوناگونی کرده است ، راه های گوناگونی رفته است ، حالا به این جا رسیده و قرار است این شخص باشد ، حسین پناهی ، نه نام مستعار پرستاژدر سناریو .
او لباس نقش رابه تن نمی کرد . روح خود را درنقش می دمید . چون چنین بود و ازآن جا که او در زندگی برمحترم شمردن هم هستی ها ، به خصوص هستی هایی به ظاهر کوچک معتقد بود ، همان نقش ها را نیز دوست می داشت .همان نقش هایی که شاید از ایفای آنها ناراضی بود .
وامّا ناداری . آری . من نیز شاهد بوده ام که بسیاری وقت ها همه ی درآمد دریافتی خود را برای خانواده اش می فرستاد و یا برای کسی سوغات می خرید و به دیدنش می رفت . وچون بر می گشت شاید خود چیزی برای خوردن نداشت . امّا آیا این ناداری است ؟ یک روز که به دیدن او رفته بودم گفت : حالا وقت غذاست . بعد پارچه خوشرنگی به ابعاد چهل در پنجاه سانتی متر که خود آن را سفره می نامید آورد و گفت : این را با قیچی از یک سفره بزرگ جدا کرده ام . یک پیاز بر آن نهاد . نان وکمی نمک . به هنگام بازگرفتن پوست از پیاز ، با آن درست مثل نعمتی عزیز رفتار می کرد ، با حرکاتی پرازمهر وحق شناسی . وبعد همان طور که نان پیازو نمک می خورد با چشمانی پر از خشنودی به دو پنگوئن سیاه وسفید بردیوار که خود نقاشی کرده بود نگاه می کرد . آیا این عین دارایی نیست؟
او حتا با حیرت خود نیز دوست بود وبه جای آن که مثل بعضی از اهل فلسفه بگوید : نمی دانم یا نمی توان دانست ، می گفت : ما چرا می فهمیم ؟ تلا لو هایی از این آشتی با حیرت در بعضی نوشته ها و عمیق ترین اشعارش هست . این گونه او در فقر عقل آدمی نیز دارایی می دید. با این همه او بر این زمین در غربت زیست . و غریب همیشه در آرزوی رفتن است .
درمصاحبه ای از او پرسیده بودند : دوست داری درچه سنی از دنیا بروی ؟ گفته بود : چهل سالگی . این گونه مرگ دوستی ، مرگ جویی در ماندگان یا آنها که دست به خودکشی می زنند نیست . بلکه ـ آن چنان که در بعضی کتاب ها خوانده ایم ـ مرگ دوستی خدا دوستان است . حا ل فرقی نمی کند که آنها خود به این جذبه در نهاد خود آگاه بوده باشند یا خیر. این جذبه ی خداست . و او هشت سال دیرتر از زمانی که خود می پنداشت از پی این جذبه رفت . شاید خدا نیز چون او را دوست می داشت ، این چنین زود او را از میان ما به سوی خود خواند شاید چرا ؟ حتماً .


رضا صفریان
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از k@vir سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #7  
قدیمی 07-22-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

"سپهر را من نيلگون شناختم.
چرا که همرنگ هوسهای نامحدود من بود.

خدا کران بيکران شکوه پرستش من بود،

و شيطان، اسطوره تنهايی انديشه های هولناک من.

اولين دستی که خوشه اين انگور را چيد دست من بود.
کفش ابتکار پرسه های من بود
و چتر ابداع بی سامانيهايم...

هندسه شطرنج سکوت من بود
و رنگ تعبير دلتنگيهايم

من اولين کسی هستم که
در دايره صدای پرنده
بر سرگردانی خود خنديده است

هر چرخی که ميبينيد بر محور شراره شور عشق من ميچرخد

آه را من به دريا آموختم"
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از k@vir به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #8  
قدیمی 07-22-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اعتراف

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می‌ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش‌ها می‌ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می‌ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن‌ها می‌ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آیینه می‌ترسم
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می‌ترسم!
من می‌ترسم پس هستم
این چنین می‌گذرد روز و روزگار بر من
من روز را دوست دارم ولی از روزگار می‌ترسم!
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از k@vir سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #9  
قدیمی 07-24-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

شناسنامه

من حسینم
پناهی ام
من حسینم , پناهی ام
خودمو می بینم
خودمو می شنفم
تا هستم جهان ارثیه بابامه.
سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش
وقتی هم نبودم مال شما.
اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا بذار باهات بگم
سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو...
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از k@vir سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #10  
قدیمی 07-24-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بقا

ده دقيقه سكوت به احترام دوستان و نياكانم
غژ و غژ گهواره هاي كهنه و جرينگ جرينگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتي مادري بميرد قسمتي از فرزندانش را با خود زير گل خواهد برد
ما بايد مادرانمان را دوست بداريم
وقتي اخم مي كنند و بي دليل وسايل خانه را به هم مي ريزند
ما بايد بدويم دستشان را بگيريم
تا مبادا كه خداي نكرده تب كرده باشند
مابايد پدرانمان را دوست بداريم
برايشان دمپايي مرغوب بخريم
و وقتي ديديم به نقطه اي خيره مانده اند برايشان يك استكان چاي بريزيم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما بايد دوست بداريم
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از k@vir سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها