بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 09-18-2007
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض زندگينامه سيد محـمـد حسين بهـجـت تـبـريـزي معروف به استاد شهريار

زندگينامه سيد محـمـد حسين بهـجـت تـبـريـزي معروف به استاد شهريار



زندگي نامه استاد شهـريار


بيست و هفتم شهريور ماه بدين سبب روزشعر و ادب فارسي ناميده شده كه مصادف است با سالروزدر گذشت استاد سيد محمدحسين بهجت تبريزي متخلص و مشهور به شهريار . شايد شهريار را بتوان آخرين شاعر غزل سراي چيره دست در ادب فارسي ناميد چرا كه پس از او ديگر قالب غزل ، شاعر بزرگي به خود نديده و علاوه بر اين رفته رفته غزل جاي خود را به شعر سپيد و نيمايي سپرده و خود به شعراي سلف پيوسته است. شهريار شاعر شوريده اي است كه همچون بسياري از اسلاف خويش از عشق زميني و مجازي ، به عشق آسماني و حقيقي دست يافت و اين عشق سبب شد تا گوهر وجودش در كوره سختي ها بگدازد و بر عيار آن افزوده گردد.

استاد شهريار در شهريور ماه ۱۲۸۶ هجري شمسي (۱۳۲۵ هجري قمري ) در بازارچه ميرزا نصراله تبريز واقع درچاي كنار چشم به جهان گشود . دوره كودكي استاد در آغوش طبيعت و روستا سپري شد كه منظومه حيدر بابا مولود آن خاطرات است. پـدرش حاجي ميرآقا خشگـنابي ، از سادات خشگـناب (روستايي در نزديك يقره چـمن) و از وكـلاي مبرز دادگـستـري تـبـريز و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوشنويسان دوره خود و با ايمان و كريم الطبع بود. درسال ۱۳۳۱ (هـ . ق) پدر ، سيد محمد حسين را جهت ادامه تحصيل به تبريز باز آورد و او در نزد پدر شروع به فراگيري مقدمات ادبيات عرب نمود و در سال ۱۳۳۲ (هـ . ق) جهت تحصيل اصول جديد به مدرسه متحده وارد شد و در همين سال اولين شعر رسمي خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم ديني پرداخت و از فراگيري خوشنويسي نيز دريغ نكرد كه بعدها اين تجربه در كتابت قرآن ، ثمر داد . در سيزده سالگي ( سال ۱۲۹۹) اشعار شهريار با تخلص “بهجت” در مجله ادب به چاپ رسيد . در بهمن ماه همان سال براي اولين باربه تهران مسافرت كرده و در سال ۱۳۰۰ به واسطه لقمان الملك جراح دردارالفنون به تحصيل پرداخت . شهريار در تهران تخلص خود را پس از دو ركعت نماز و تفال به غزل حافظ به شهريار تغيير داد كه باهمان تخلص نيز به شهرت رسيد. تغيير تخلص شعري استاد شهريار را دوست ايشان آقاي زاهدي چنين تعريف مي كند : ” شهـريار نامش سيد محـمـد حسين بهـجـت تـبـريـزي است. در اوايل شاعـري ” بهـجـت ” تخـلص مي كرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست كه دو بـيت زير شاهـد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را ” شهـريار” تعـيـيـن كرد:
كه چرخ سكه دولت به نام شهـرياران زد
روم به شهـر خود و شهـريار خود باش
شهريار در كنار سرودن شعر و تحصيل در دارالفنون به فراگيري موسيقي و علوم ديني نيز اشتغال داشت . وي از بدو ورود به تهران بااستاد ابوالحسن صبا آشنا شد و نواختن سه تار و مشق رديف هاي سازي موسيقي ايراني را از او فرا گرفت ، و همزمان در مسجد سپه سالار و د رحوزه درس شهيد سيد حسن مدرس به ادامه تحصيل علوم ديني پرداخت. در سال ۱۳۰۳ با ورود به مدرسه طب ، زندگي شورانگيز و پرفراز و نشيب او آغاز شد . در اين سال ها بود كه شهريار دل در گرو عشقي نهاد كه اگرچه فرجامي نداشت ولي وي را به عشقي والاتر و پرشكوه تر رهنمون شد اوكه تا كـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصيل كرده و در چـند مريضخانه هـم مدارج اكسترني و انترني را گـذرانده بود ، د رسال آخر به عـلل عـشقي و ناراحـتي خيال و پـيشامدهاي ديگر از ادامه تحـصيل محروم شده است و با وجود مجاهـدت هـايي كه بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـيب و تكـميل اين يك سال تحصيل شد، معـهـذا شهـريار رغـبتي نشان نداد و ناچار شد كه وارد خـدمت دولتي بـشود. چـنـد سالي در اداره ثـبت اسناد نيشابور و مشهـد خـدمت كرد و از سال ۱۳۱۵ در بانك كـشاورزي تهـران شروع به كار كرد. اصولاً شرح حال و خاطرات زندگي شهـريار در خلال اشعـارش خوانده مي شود و هـر نوع تـفسير و تعـبـيـري كـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگي او نزديك است و حقـيـقـتاً حيف است كه آن خاطرات از پـرده رؤيا و افسانه خارج شود. گو اينكه اگـر شأن نزول و عـلت پـيـدايش هـر يك از اشعـار شهـريار نوشـته شود در نظر خيلي از مردم ارزش هـر قـطعـه شايد ده برابر بالا برود، ولي با وجود اين دلالت شعـر را نـبايد محـدود كرد. شهـريار يك عشق اولي آتـشين دارد كه خود آن را عشق مجاز ناميده. در اين كوره است كه شهـريار گـداخـته و تصـفيه مي شود. غالـب غـزل هـاي سوزناك او، كه به ذائـقـه عـمـوم خوش آيـنـد است، يادگـار اين دوره است. اين عـشـق مـجاز اسـت كـه در قـصـيـده ( زفاف شاعر) كـه شب عـروسي معـشوقه هـم هـست، با يك قوس صعـودي اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفاني و الهـي تـبديل مي شود. ولي به قـول خودش مـدتي اين عـشق مجاز به حال سكـرات بوده و حسن طبـيـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولي براي او تجـلي كرده و شهـريار هـم با زبان اولي با او صحـبت كرده است.
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست




ویرایش توسط ساقي : 07-21-2010 در ساعت 06:55 PM
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 09-18-2007
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مطالعه برخي از سرود هاي معروف استاد شهريار نظير آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟ ـ مرگ صبا ـ تو بمان و دگران و چندين بيت برگزيده از ديوان اشعار استاد كه در ادامه مطلب آمده است را به شما توصيه مي كنم.
بعـد از عـشق اولي، شهـريار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشين به تمام مظاهـر طبـيعـت عـشق مي ورزيده و مي توان گـفت كه در اين مراحل مثـل مولانا، كه شمس تـبريزي و صلاح الدين و حسام الدين را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق مي بازد.

بـيـشتر هـمين دوستان هـستـند كه مخاطب شعـر و انگـيزهًَ احساسات او واقع مي شوند. از دوستان شهـريار مي تـوان مرحوم شهـيار، مرحوم استاد صبا، استاد نـيما، فـيروزكوهـي، تـفـضـلي، سايه، و نگـارنده و چـند نـفر ديگـر را اسم بـرد. شرح عـشق طولاني و آتـشين شهـريار در غـزل هـاي ماه سفر كرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغاي غـروب و بوي پـيراهـن مشـروح است و زمان سخـتي آن عـشق در قـصيده ” پـرتـو پـايـنده ” بـيان شده است و غـزل هـاي يار قـديم، خـمار شـباب، ناله ناكامي، شاهـد پـنداري، شكـرين پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران ، نالـه نوميـدي ، و غـروب نـيـشابور حالات شاعـر را در جـريان آن عـشق حكـايت مي كـند. شهـريار در ديوان خود از خاطرات آن عـشق غزل ها و اشعار ديگري دارد از قـبـيل حالا چـرا، دستم به دامانـت و …

كه مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزيز نـشاط مي دهـد. عـشق هـاي عارفانه شهـريار را مي توان در خلال غـزل هـاي انتـظار، جمع و تـفريق، وحشي شكـار، يوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و ناي شـبان و اشگ مريم، دو مرغ بـهـشتي، و غـزل هـاي ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خيلي آثـار ديگـر مشاهـده كرد. براي آن كه سينماي عـشقي شهـريار را تـماشا كـنيد، كافي است كه فـيلمهاي عـشقي او را كه از دل پاك او تـراوش كرده ،

در صفحات ديوان بـيابـيد و جلوي نور دقـيق چـشم و روشـني دل بگـذاريـد. هـرچـه ملاحـظه كرديد هـمان است كه شهـريار مي خواسته زبان شعـر شهـريار خـيلي ساده است. محـروميت و ناكامي هاي شهـريار در غـزل هـاي گوهـر فروش، ناكامي ها، جرس كاروان، ناله روح، مثـنوي شعـر، حكـمت، زفاف شاعـر، و سرنوشت عـشق به زبان خود شاعر بـيان شده و محـتاج به بـيان من نـيست. خيلي از خاطرات تـلخ و شيرين شهـريار از كودكي تا امروز در هـذيان دل، حيدر بابا، موميايي و افسانه ي شب به نـظر مي رسد و با مطالعـه آنهـــا خاطرات مزبور مشاهـده مي شود.

شهـريار روشن بـين است و از اول زندگي به وسيله رويا هـدايت مي شده است. دو خواب او كه در بچـگي و اوايل جـواني ديده، معـروف است و ديگـران هـم نوشته اند. اولي خوابي است كه در سيزده سالگي موقعـي كه با قـافله از تـبريز به سوي تهـران حركت كرده بود، در اولين منزل بـين راه - قـريه باسمنج - ديده است؛ و شرح آن اين است كه شهـريار در خواب مي بـيـند كه بر روي قـلل كوهـها طبل بزرگي را مي كوبـند و صداي آن طبل در اطراف و جـوانب مي پـيچـد و به قدري صداي آن رعـد آساست كه خودش نـيز وحشت مي كـند. اين خواب شهـريار را مي توان به شهـرتي كه پـيدا كرده و بعـدها هـم بـيشتر خواهـد شد تعـبـير كرد.

خواب دوم را شهـريار در ۱۹ سالگـي مي بـيـند، و آن زماني است كه عـشق اولي شهـريار دوران آخري خود را طي مي كـند و شرح خواب به اختصار آن است كه شهـريار مـشاهـده مي كـند در استـخر بهـجت آباد (قـريه اي واقع در شمال تهـران كه سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالي تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را مي بـيـند كه به زير آب مي رود، و شهـريار هـم به دنبال او به زير آب رفـته ، هـر چـه جسـتجو مي كـند، اثـري از معـشوقه نمي يابد؛ و در قعـر استخر سنگي به دست شهـريار مي افـتد

كه چـون روي آب مي آيد ملاحظه مي كـند كه آن سنگ، گوهـر درخشاني است كه دنـيا را چـون آفتاب روشن مي كند و مي شنود كه از اطراف مي گويند گوهـر شب چـراغ را يافته است. اين خواب شهـريار هـم بـدين گـونه تعـبـير شد كه معـشوقـه در مـدت كوتاهي از كف شهـريار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـريار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه اي به شهـريار دست مي دهـد كه گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوي را در نـتـيجه آن تحـول مي يابد. شعـر خواندن شهـريار طرز مخصوصي دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـيه و ژست و آهـنگ صدا ، هـمراه موضوعـات تـغـيـير مي كـند و در مـواقـع حسـاس شعـري ، بغـض گـلوي او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشك مي شود و شـنونده را كاملا منـقـلب مـي كـند.

شهـريار در موقعـي كه شعـر مي گـويد به قـدري در تـخـيل و انديشه آن حالت فرو مي رود كه از موقعـيت و جا و حال خود بي خـبر مي شود. شرح زير نمونهً يكي از آن حالات است كه نگـارنـده مشاهـده كرده است: هـنـگـامي كه شهـريار با هـيچ كـس معـاشرت نمي كرد و در را به روي آشنا و بـيگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـيلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزي سر زده بر او وارد شدم . ديـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روي سر گـذارده و با حـالـتي آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلي عـليه السلام مـتوسل مي شود. او را تـكاني دادم و پـرسيدم اين چـه حال است كه داري؟ شهـريار نفـسي عـميـق كشيده، با اظهـار قـدرداني گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـي نجات دادي. گـفـتم مگـر ديوانه شده اي؟ انسان كه در اطاق خشك و بي آب و غـرق، خفـه نمي شود. شهـريار كاغـذي را از جـلوي خود برداشتـه، به دست من داد. ديدم اشعـاري سروده است كه جـزو افسانهً شب به نام سمفوني دريا ملاحظه مي كـنـيد.

شهـريار بجـز الهـام شعـر نمي گويد. اغـلب اتـفاق مي افـتد كه مـدتـهـا مي گـذرد، و هـر چـه سعـي مي كـند حتي يك بـيت شعـر هـم نمي تـواند بگـويد. ولي اتـفاق افـتاده كه در يك شب كه موهـبت الهـي به او روي آورده، اثـر زيـبا و مفصلي ساخته است. هـمين شاهـكار تخـت جـمشيد، كـه يكي از بزرگـترين آثار شهـريار است، با اينكه در حدود چـهـارصد بـيت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.

شهـريار داراي تـوكـلي غـيرقـابل وصف است خـدا شـناسي و معـرفـت شهـريار به خـدا و ديـن در غـزل هـاي جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـديـت، بال هـمت و عـشق، دركـوي حـيرت، قـصيده تـوحـيد، راز و نـياز، و شب و عـلي مـندرج است. عـلاقـه به آب و خـاك وطن را شهـريار در غـزل عيد خون و قصايد مهـمان شهـريور، آذربايـجان، شـيون شهـريور و بالاخره مثـنوي تخـت جـمشـيد به زبان شعـر بـيان كرده است. الـبـته با مطالعه اين آثـار به مـيزان وطن پـرستي و ايمان عـميـقـي كه شهـريار به آب و خاك ايران و آرزوي تـرقـي و تـعـالي آن دارد، پـي بـرده مي شود.


تـلخ ترين خاطره اي كه از شهـريار دارم، مرگ مادرش است كه در روز ۳۱ تـيرماه ۱۳۳۱ اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به اين جانب مراجعـه كرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـيمارستان هـزار تخـتخوابي مراجـعـه كرديم و نعـش مادرش را تحـويل گـرفـته، به قـم برده و به خاك سپـرديم. حـالـتي كه از آن مـرگ به شهـريار دست داده ، در منظومه ي (( اي واي مادرم )) نشان داده مي شود. تا آنجا كه مي گويد:



مي آمديم و كـله من گيج و منگ بود انگـار جـيوه در دل من آب مي كـنند پـيـچـيده صحـنه هاي زمين و زمان به هـم خاموش و خوفـناك هـمه مي گـريختـند مي گـشت آسمان كه بـكوبد به مغـز من دنيا به پـيش چـشم گـنهـكار من سياه يك ناله ضعـيف هـم از پـي دوان دوان مي آمد و به گـوش من آهـسته مي خليـد: تـنـهـا شـدي پـسـر!
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست




ویرایش توسط ساقي : 07-21-2010 در ساعت 06:57 PM
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 09-18-2007
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شيرين ترين خاطره براي شهـريار اين روزها دست مي دهـد و آن وقـتي است كه با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست. شهـريار در مقابل بچـه كوچك مخـصوصاً كه زيـبا و خوش بـيان باشد، بي اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش اين روزها همان حالت را دارد كه براي شهـريار ۵۱ ساله نعـمت غـير مترقبه اي است. موقعي كه شهـرزاد با لهـجـه آذربايجاني شعـر و تصـنيف فارسي مي خواند،

شهـريار نمي تواند كـثـرت خوشحالي و شادي خود را مخفي بدارد. شهـرت شهـريار تـقـريـباً بي سابقه است ، تمام كشورهاي فارسي زبان و ترك زبان، بلكه هـر جا كه ترجـمه يك قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را مي سـتايـند. منظومه (حـيـدر بابا) نـه تـنـهـا تا كوره ده هاي آذربايجان، بلكه به تركـيه و قـفـقاز هـم رفـته و در تركـيه و جـمهـوري آذربايجان چـنـدين بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممكن نيست ترك زباني منظومه حـيـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود. شهـريار در تـبـريز با يكي از بـستگـانش ازدواج كرده، كه ثـمره اين وصلت دخـتري به نام شهـرزاد و دخـتري بـه نام مريم است.

شهـريار غـير از اين شرح حال ظاهـري كه نوشته شد ، شرح حال مرموز و اسرار آميزي هـم دارد كه نويسنده بـيوگـرافي را در امر مشكـلي قـرار مي دهـد. نگـارنـده در اين مورد ناچار به طور خلاصه و سربـسته نكـاتي از آن احوال را شرح مي دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـيان شود: شهـريار در سالهـاي ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ در مجالس احضار ارواح كه توسط مرحوم دكـتر ثـقـفي تـشكـيل مي شد شركت مي كـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جرايد و مجلات چاپ شده است . شهـريار در آن مجالس كـشفـيات زيادي كرده است و آن كـشـفـيات او را به سير و سلوكاتي مي كـشاند.

در سال ۱۳۱۰ به خراسان مي رود و تا سال ۱۳۱۴ در آن صفحات بوده و دنـباله اين افـكار را داشتـه است و در سال ۱۳۱۴ كه به تهـران مراجـعـت مي كـند، تا سال ۱۳۱۹ اين افـكار و اعمال را به شدت بـيـشـتـري تعـقـيب مـي كـند؛ تا اينكه در سال ۱۳۱۹ داخل جرگـه فـقـر و درويشي مي شود و سير و سلوك اين مرحـله را به سرعـت طي مي كـند و در اين طريق به قـدري پـيش مي رود كه بـر حـسب دسـتور پـير مرشد قـرار مي شود كه خـرقـه بگـيرد و جانشين پـير بـشود.

تكـليف اين عـمل شهـريار را مـدتي در فـكـر و انديشه عـميـق قـرار مي دهـد و چـنـدين ماه در حال تـرديد و حـيرت سير مي كـند تا اينكه مـتوجه مي شود كه پـيـر شدن و احـتمالاً زير و بال جـمع كـثـيري را به گـردن گـرفـتن براي شهـريار كه مـنظورش معـرفـت الهـي و كـشف حقايق است، عـملي دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست. اينجاست كه شهـريار با توسل به ذات احـديت و راز و نيازهاي شبانه، به كشفياتي عـلوي و معـنوي مي رسد

و به طوري كه خودش مي گـويد پـيشامدي الهـي او را با روح يكي از اولياء مرتـبط مي كـند و آن مقام مقـدس كليهً مشكلاتي را كه شهـريار در راه حقـيقـت و عـرفان داشته حل مي كند و موارد مبهـم و مجـهـول براي او كشف مي شود. باري شهـريار پس از درك اين فـيض عـظيم ، به كـلي تـغـيـير حالت مي دهـد. ديگـر از آن موقع به بعـد پـي بـردن به افـكار و حالات شهـريار براي خويشان و دوستان و آشـنايانش - حـتي من - مـشكـل شده بود؛

حرفهـايي مي زد كه درك آنهـا به طور عـادي مـقـدور نـبود؛ اعـمال و رفـتار شهـريار هـم به مـوازات گـفـتارش غـير قـابل درك و عـجـيب شده بود. شهـريار در سالهاي اخر اقامت در تهـران خـيلي مـيل داشت كه به شـيراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و اين خواست خود را در اشعـار (اي شيراز و در بارگـاه سعـدي) منعـكس كرده است ولي بعـدهـا از اين فكر منصرف شد و چون از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود كجا برود؛ تا اينكه يك روز به من گـفت كه:

” مـمكن است سفري از خالق به خلق داشته باشم ” و اين هـم از حرف هـايي بود كه از او شـنـيـدم و عـقـلم قـد نـمي داد - تا اين كه يك روز بي خـبر از هـمه كـس، حـتي از خانواده اش، از تهـران حركت كرد وخبر او را از تـبريز گـرفـتم. شايد معروف ترين شعرهاي شهريار كه نام او را در ميان خاص و عام پر آوازه كرد ،علي اي هماي رحمت وحيدر بابايه سلام است كه اولي به فارسي ، اوج ارادت شهريار را به مولاي متقيان بيان مي كند و دومي چيره دستي شهريار در سرودن شعر به هر دو زبان تركي و فارسي و اداي دين اين شاعر پارسي گو به زبان مادري خويش را به نمايش مي گذارد.

نام شهريار به مدد اين شعر از مرزهاي جغرافياي ايران گذشته و در كشورهاي ترك زبان همجوار نيز بلندآوازه شده است . استاد شهريار سرانجام پس از ۸۳ سال زندگى شاعرانه پربار در ۲۷ شهريور ماه ۱۳۶۷ خورشيـدي در بـيـمارستان مهـر تهـران بدرود حيات گـفت و بـنا به وصيـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـريـز با شركت قاطبه مـلت و احـترام كم نظير به خاك سپـرده شد. چه نيك فرمود:

براي ما شعـرا نـيـست مـردني در كـار كـه شعـرا را ابـديـت نوشـته اند شعـار
***************************
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست




ویرایش توسط ساقي : 07-21-2010 در ساعت 06:58 PM
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 09-18-2007
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا ؟


آمدي جانم به قربان ولي حالا چرا ؟

نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي

عمر ما ار مهلت امروز و فرداي تو نيست

نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم

وه كه با اين عمر هاي كوته بي اعتبار

آسمان چون جمع مشتاقان ، پريشان مي كند

شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر

بي مونس و تنها چرا ؟

بي وفا بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا ؟

سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا ؟

من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا ؟

ديگر اكنون با جوانان نازكن با ما چرا ؟

اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا ؟

درشگفتم من نمي پاشد ز هم دنيا چرا ؟

راه عشق است اين يكي بي مونس و تنها چرا ؟

تنها چرا ؟ حالا چرا ؟
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 09-18-2007
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مرگ صبا

عمر دنيا بسر آمد كه صبا ميميرد
صبر كردم به همه داغ عزيزان يارب

غسلش از اشك دهيد و كفن از آه كنيد
به غم انگيزترين نوحه بنالي اي دل

شمع دلها همه گو اشك شو از ديده بريز
هر كجا درد و غمي هست بميرد به دوا

آخرين شور و نوا بدرقة راه صبا
از وفاداري اين قبلة ارباب هنر

از محيط خفقان آور تهران پرسيد
شهريارا ! نه صبا مرده ، خدا را بس كن

آنكه شد زندة جاويد كجا ميميرد
كه هنرپيشه اش از غصه چرا ميميرد

رخ متابيد خدا را كه وفا ميميرد
كه هنر مي رود و شور و نوا ميميرد

اين چه درديست خدايا كه دوا ميميرد
كاخرين كوكبة ذوق و صفا ميميرد

كه دل انگيزترين نغمه سرا ميميرد
اين عزيزي است كه باوي دل ما ميميرد

اين صبوري نتوانم كه صبا ميميرد
ورنه آنشكدة عشق كجا ميميرد


***************************
مناجات

علي اي هماي رحمت ، تو چه آيتي خدا را
دل اگر خداشناسي همه در رُخ علي بين

به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند
مگر اي سحاب رحمت تو بباري اَرنَه دوزخ

بر و اي گداي مسكين درِ خانة علي زن
بجز از علي كه گويد به پسر كه قابل من

نه خدا توانمش خواند ، نه بشر توانمش گفت
باميد آنكه شايد برسد بخاكپايت

چه زنم چو ناي هر دم زنواي شوق او دم
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي

كه به ماسوا فكندي همه ساية هما را
به علي شناختم من بخدا قسم خدا را

چو علي گرفته باشد سرچشمة بقا را
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوار را

كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را
چو اسير تُست اكنون به اسير كن مدارا

متحيرم چه نامم شهِ ملك لافتي را
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

كه سان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
به پيام آشنائي بنوازد اين گدا را


***************************
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 09-18-2007
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

از ديوان شهريار

در دياري كه در او نيست كسي يار كسي
هر كس آزار منِ زار پسنديدولي

آخرش محنت جانكاه به چاه اندازد
سودش اين بس كه به هيچش بفروشند چو من

سود بازار محبت همه آه سرد است
غير آزار نديدم چو گرفتارم ديد

تا شدم خار تو رشكم به عزيزان آيد
آنكه خاطر هوس عشق و وفا دارد از او

لطف حق يار كسي باد كه در دورة ما
گر كسي را نفكنديم بسر سايه چو گل

شهريارا سرم ن زير پس كاخ ستم
كاش يارب كه نيفتد به كسي ، كار كسي

نپسنديد دلِ زار من آزارِ كسي
هر كه چون ماه برافروخت شبِ تارِ كسي

هر كه باقيمت جان بود خريدار كسي
تا نكوشيد پس گرمي بازار كسي

كس مبادا چو من زار گرفتار كسي
با الها ! كه عزيزي نشود خوار كسي

به هوس هر دو سه روزي است هوادار كسي
نشود يار كسي تا نشود باركسي

شكر ايزد كه نبوديم به پا خار كسي
به كه بر سرفتدم ساية ديوار كسي


***************************
از ديوان شهريار

شباب عمر عجب با شتاب مي گذرد
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ، ساقي

خوش آن دقايق مستي كه زير ساية بيد
به چشم خود گذر عمر خويش مي بينم

غبارِ آيينة دل حجاب ديدة ماست
به آب و تابِ جواني چگونه غره شدي

كمان چرخ فلك شهريار در كف كيست ؟
بدين شتاب خدا يا شباب مي گذرد

شتاب كن كه جهان با شتاب مي گذرد
بنالة دف و چنگ و رُباب مي گذرد

نشسته ام لب جوئي و آب مي گذرد
وگرنه شاهد ما بي نقاب مي گذرد

كه خود جواني و اين آب و تاب مي گذرد
كه روزگار چو تير شهاب مي گذرد


***************************
از ديوان شهريار

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي

مي روم تا كه به صاحبنظري باز رسم
دلِ چون آينة اهل صفا مي شكنند

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
شهريارا غم آوراگي و در بدري

رفتم از كوي تو ليكن عقب سرنگران
تو بمان و دگران واي بحال دگران

محرم ما نبود ديدة كوته نظران
كه ز خود بي خبرند اين زخدا بي خبران

كاين بود عاقبت كار جهان گذران
شورها در دلم انگيخته چون نوسفران
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 03-13-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
جدید شهريارو....



شهريار

نام: محمد حسين
نام خانوادگي: بهجت تبريزي (شهريار)
تاریخ تولد: 1286
درگذشت: 27/ شهريور/ 1367
محل تولد: چاي كنار

عاشيق دئيه ر : بيـر نـازلـي يـار واريميش
عشقينـدن اودلانيـب يــانــار واريميـش

بير سازلي - سوزلي «شهريـار» واريميش
اودلار ،‌ سونوب ، اونون چرخي چؤنميوب



تولد و دوران كودكي شهريار

سيد محمد حسين بهجت تبريزي معروف به شهريار در سال 1258 « هـ. ش» در شهر تبريز ديده به جهان گشود ، پدر وي حاج سيد ميرآقا خشگنابي در آن زمان از وكلاي درجه يك تبريز و مردي نسبتاً متمول بود كه گرسنگان بي شماري از خوان كرم او سير مي شدند مادر وي كوكب خانم از خويشاوندان حاج ميرآقا بود. تولد سيد محمد حسين مصادف با حوادث انقلاب مشروطيت است.
در چنين اوضاع آشفته اي بود كه ميرآقا خشگنابي ، پدر محمد حسين ، صلاح را در اين ديد كه خانواده و فرزندان خود را از چنين محيط آشوب زده اي دور سازد ؛ از ايـن رو عائله خـود را بـه زادگاه آبـا و اجداديشان ،‌ يعني خشگناب از توابع بخش «قره چمن» تبريز منتقل كرد.
بدين سان دوران كودكي ، رشد و شكوفايي سيد محمد حسين در اين ديار سبز وخرم و دو روستاي بازهم آباد و بزرگ و زيبا ؛ يعني قيش قَرَشاق ( قه ييش قورشاق) و شنگول آباد ( شنگول آوا) سپري شد. هر سه اين روستاها در دامنه كوهي كه بعدها شهريار نام او را عالم گير كرد واقع شده اند. خود وي در باره اين دوران از زندگيش مي گويد: « زيباترين دوران زندگانيم را در دامنه هاي اين كوه گذرانيدم ... »
بهترين دوران زندگي محمد حسين در چنين محيط باصفا و نشاط انگيزي سپري شد و چنين محيطي بود كه زمينه ساز آفرينش شاهكار ادبي – اجتماعي شهريار ، «حيدربابا يا سلام» و مايه شهرت و آوازه وي گرديد.

عزيمت به تهران:

هنگامي كه محمد حسين 15 ساله شد پدرش او را همراه قافله كوچكي روانه تهران مي كند تا ادامه تحصيلات و مدارج كمال را در آنجا پي بگيرد او هنگام عزيمت به تهران در اولين منزل بين راه « قريه باسمنج» به هنگام استراحت در خواب مي بيند كه بر روي قلل كـوه طبل بزرگي را مي كوبد و صداي آن طبل در اطراف و جوانب مي پيچيد و به قدري صداي آن رعد آساست كه خودش نيز وحشت مي كند ، تعبير اين خواب او چيزي جز شهرت و آوازه اي كه بعدها به دست آورد نمي توانست باشد.

شهريار دنباله تحصيلات متوسطه خود را در « دارلفنون» پي گرفت و به زودي دوستان صميمي و خوبي براي خود در تهران پيدا كرد از جمله آقاي اسدالله زاهدي ، ‌لطف الله زاهدي و ابوالقاسم شهيار.

تخلص شهريار:

شهريار كه از مدتها پيش شعر مي سرود در آن سالها بيشتر به شعر و شاعري روي آورد او ابتدا در اشعار خود بهجت تخلص مي كرد ولي در سال 1300 براي يافتن تخلصي جديد از فال حافظ تخلص خواست كه بيت زير شاهد از ديوان حافظ آمد:


« غم غريبي و غربت چو بر نمي تابم
به شهر خود روم و شهريار خود باشم»

شهريار وقتي اين بيت را ديد در آغاز آن را نپذيرفت و خود را لايق عنوان «شهريار» ندانست و به قول خود چنين گفت كه حافظ جان ، ما از تو يك نام درويشي خواستيم تو به ما چنين نامي پيشنهاد مي كني؟ و دوباره به حافظ تفال زد و باز هم همان بيت آمد و اين چنين آن را به فال نيك گرفت و از آن پس تخلص « شهريار» را براي خود برگزيد و بدان مشهور شد.
شهريار در سال 1303 دوره متوسطه را در دارالفنون به پايان برد و به اسرار پدر وارد مدرسه طب شد.

آغاز قصه جدايي:

در همان اثنا كه شهريار مست از شور و نشاط جواني و فارغ از خود و دنيا روزگار مي گذراند . دست تقدير حال وي را دگرگون كرد و سرگذشتي ديگر را براي وي رقم زد شايد خواست خدا چنين بود تا از شهريار ، شهريار بسازد.

در اواسط دانشكده طب كه جواني 19 ساله و با نشاط بود (1304) شبي در خواب ديد كه در استخر بهجت آباد با معشوقه خود پري مشغول شنا است و غفلتاً پري را مي بيند كه به زير آب مي رود و خود نيز به دنبال او به زير آب رفته ، هر چه جستجو مي كند اثري از معشوقه نمي يابد ولي در قعر استخر سنگي گران قيمت به دست مي آورد كه چون روي آب مي آيد ملاحظه مي كند كه آن سنگ ، گوهر درخشاني است كه دنيا را چون آفتاب روشن مي كند و مي شنود از هر طرف مي گويند : گوهر شبچراغ را يافته است.
اين خواب سرآغاز قصه تلخ جدايي شهريار از پري بود و خبر از روزهاي سخت و غم انگيزي براي شهريار بود ولي از طرفي نويد دهنده گوهري ارزشمندتر براي او يعني همان عشق و معرفت حقيقي است.
در منزلي كه شهريار كرايه كرده ،‌دختري بسيار مهربان ، با ذوق و با عاطفه ،‌به نام «لاله» بود كه قسمتي از كارهاي منزل او را بدون توقع مزد و منتي انجام مي داد و همچون خواهري مهربان براي شهريار بود. اين همان لاله بود كه شهريار چند سال بعد كه از سفر خراسان بازگشت او را مرده يافت و بر سر خاك او غزل بسيار لطيفي با اين مطلع ساخت:

بيداد رفت ،‌لاله بر باد رفته را
يا رب خزان چه بود بهار شكفته را

اواخر دانشكده طب است ؛ اين روزها نامزد شهريار خواسته يا ناخواسته كمتر به ديدار شهريار مي آيد گويي دستاني در كارند تا اين وصل را به هجران بدل كنند ،‌ ظاهراً پدر پري ديگر با اين وصلت موافق نبود و شهريار بي چيز و فقير را لايق پري ، دختر خود نمي پنداشت و از اين رو مانع از آن مي شد كه دخترش به ديدار شهريار برود:


... پدرت گوهر خود را به زر و سيم فروخت
پـدر عشـق بسـوزد كه در آمد پـدرم

عشـق و آزادگي و حسن و جواني و هنـر
عجبـا هيـچ نيرزيد كـه بي سيـم و زرم

ولي شهريار پري را نيز بي تقصير نمي داند و دوري او را ناشي از بي مهري و بي وفايي او مي داند اما هنوز شيفته و دلداده او است و از فراق او مي سوزد.

دخالت تيمور تاش:

آري اين چنين بود كه عزيزترين كس شهريار از دستش به در مي رفت ولي هنوز اميد براي وصل و ديدار باقي بود كه دخالت تيمور تاش ، وزير در بار مستبد رضاخان آخرين رشته اميد را نيز قطع كرد و شهريار را ناكام گذاشت.

در سال آخر مدرسه عالي طب ( دانشكده پزشكي) كه به امتحان آخر سال و دكتر شدن شهريار بيش از چند ماه نماند بود ، در بيمارستان شماره يك ارتش انترن و مشغول كار بود. روزي رئيس بيمارستان او را به اطاق خود خواست . شهريار به اطاق رئيس رفت ؛ ديد سرگردي آن جا نشسته است رئيس بيمارستان با قيافه اي ناراحت و حالي پريشان كه مي كوشيد پنهان كند به شهريار گفت : جناب سرگرد با شما كاري دارند با ايشان برويد و ببيند چه كار دارند . سرگرد شهريار را يك راست به زندان دژباني تهران برد و زنداني كرد. تيمور تاش دستور داده بود كه او را آنجا زنداني كنند يا بكشند.
مادر ثريا وقتي كه از ماجرا با خبر مي شود بر سر و روي خود مي زند ،‌شيون كرده مي گويد: اين سيد بيچاره چه گناهي كرده ؟! نفرين او ما و شما را زير و رو مي كند اين چه كاريست مي كنيد؟ مبادا دستتان را به خون آلوده كنيد.
تيمور تاش به اين شرط حاضر بود از كشتن شهريار منصرف شود كه از تهران برود و بدين ترتيب او را از زندان آزاد كردند كه به زودي تهران را ترك كند.
شهريار به علت فوت لاله ، خواهرش حالي افسرده و نگران داشت و سر و صورتي همچون دراويش ژوليده و پريشان پيدا كرده بود. دوستانش براي معالجه و مداوايش او را به بيمارستان بردند و بستري نمودند. پري وقتي خبر بازگشت و بستري شدن او را شنيد براي ديدار وي به بيمارستان رفت. شهريار كه ازخود قطع اميد كرده بود و اميدي به زندگي نداشت با ديدن پري خاطرات دوران گذشته در يادش جان گرفتند و بارقه اميد و زندگي در او درخشيدن گرفت.
پري را در آغوش گرفت ؛‌به همراه او اشك مي ريخت و چنين مي گفت:


آمدي جـانـم به قربانت ولـي حالا چــرا؟
بي وفا حـالا كه من افتاده ام از پا چـــرا؟

نوش داروئي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل ايـن زودتر مي خواستي حالا چــرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توام ، فردا چـرا؟


يك خاطره تلخ :


يكي از تلخ ترين خاطرات شهريار در سال 1331 به وقوع پيوست و آن مرگ ماردش بود . مادرش ،‌كوكب خانم ،‌ در 31 تيرماه در بيمارستان هزار تختخوابي تهران جان به جان آفرين تسليم كرد . شهريار به همراه دوستان پيكر مادرش را از بيمارستان به قم منتقل نمود و در آنجا به خاك سپرد. او از مرگ مادر بسيار رنجيده و غمگين شد در اين مورد منظومه اي به نام «اي واي مادرم» دارد كه حالات خود را هنگام مرگ مادر به خوبي بيان مي كند و شعري بسيار لطيف و پر احساس است.



عزيمت به تبريز و ازدواج:

شهريار پس از مرگ مادر آن هنگام كه ديگر بچه هاي برادرش تا حدودي بزرگ شده بودند و مي توانستند روي پاي خود بايستند ،‌ تنها خانه اي را كه در تهران داشت با وسايلش به بچه هاي برادر بخشيد و تنها با يك جامه دان لباسهايش به تبريز رفت . او پس از بازگشت به تبريز يعني در سال1332 در 48 سالگي با نوه عمه خود، ‌عزيزه عبدالخالقي ،‌كه آموزگار دبستان ازدواج كرد. عزيزه دختري بيست و چند ساله بود و با شهريار اختلاف سني زيادي داشت.



ياد يار:

شهريار هنوز پري را فراموش نكرده بود با ياد او شعر مي گفت و به گذشته ها فكر مي كرد چرا كه پري خاطره اي ماندگار در ياد او بود و هيچگاه از ذهنش پاك نمي شد. در سفري هم كه از تبريز به تهران نمود به پارك بهجت آباد مي رفت كه براي او بهترين و زيباترين جاي تهران بود پس از گذشت بيش از چهل و پنج سال از آن ايام و روزهاي سرشار از عشق و محبت و جواني ،‌هنوز در و ديوار كوي دوست گوياي عشق آتشين او بود و به خاك كوي دوست بوسه ها نثار مي كرد.

پري هم گه گاه براي او نامه مي نوشت و شهريار را فراموش نكرده بود.

داغ همسر:

شهريار در سال 1352 به همراه خانواده به تهران رفت و تا سال 1356 ساكن تهران بود پس از اقامت در تهران شهريار دوران آرام و خوشي داشت كه ناگهان مرگ نا به هنگام عزيزه همسر شهريار در اثر سكته اين خوشي و آرامش را بر هم زد و به عزا تبديل كرد.

عزيزه در حالي كه كمتر از چهل سال داشت ، به دست خزان اجل در بهار زندگاني پرپر شد و شهريار وسه فرزندش را گريان رها كرد. شهريار با دلي خونين يار و ياور خود را در قم به خاك سپرد.
اين واقعه براي شهريار يادآور خاطره تلخ جدايي او از پري بود شهريار اشعاري در رثاي عزيزه دارد كه از جمله آنها شعري است تركي به نام «عزيزه» و شعر ديگري به زبان فارسي به نام « عزيزه جان». شهريار پس از مرگ عزيزش ديگر نتوانست در تهران دوام بياورد و دست فرزندان خود را گرفت و در سال 1356 دوباره راهي موطن خويش تبريز شد.

بيماري و فوت شهريار:

شهريار در 20 آذر 1366 در تبريز بيمار شد و فزندش هادي او را با اورژانس به بيمارستان امام خميني تبريز منتقل كرد و در آن جا بستري شد . حدود 4 ماه در بيمارستان بستري بود و بعد با شدت يافتن بيماري او به دستور آقاي خامنه اي ( كه در زمان رئيس جمهور بودند) او را با هواپيما به تهران منتقل كردند و در بيمارستان مهر بستري گرديد.

يك روز بعد از ظهر آقاي خامنه اي براي عيادت شهريار به بيمارستان رفت و ايشان كه خود نيز به زبان آذري آشنايي دارند علاقه خاصي به شهريار داشتند و چه قبل از مرگ شهريار و چه بعد از مرگ او در بزرگداشت وي تاكيد مي كرد و او را جزو شاعران بزرگ مي دانست.

سرانجام شهريار در 26 شهريور 1367 ساعت 45/6 روز شنبه مطابق با 17 سپتامبر 1988 ميلادي جان به جان آفرين تسليم كرد و بعد از يك عمر زندگي پر افتخار ،‌عشق به انسان و انسانيت و عشق به خالق ،‌دار فاني را وداع گفت.

پيكر او را در 27 شهريور از طريق فرودگاه مهرآباد به تبريز منتقل كردند و روز سه شنبه 29 شهريور 1367 در ساعت 5/8 صبح مراسم تشييع بي مثل و مانند و با شكوهي براي او برگزار شد و مردم قدردان تبريز قدرشناسي خود را به استاد خويش نشان دادند.
پيكر شهريار در ساعت 10 در مقبره الشعراي تبريز به خاك سپرده شد و شهر تبريز در كنار ساير شعراي نامي خود فرزند شاعر خود ،‌ شهريار را نيز در آغوش كشيد.
روحش شاد و يادش جاويد باد!


حالا چرا؟

آمدي جـانـم به قربانت ولـي حالا چــرا؟
بي وفا حـالا كه من افتاده ام از پا چـــرا؟

نوش داروئي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل ايـن زودتر مي خواستي حالا چــرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توام ، فردا چـرا؟

نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا؟

وه كه با اين عمر هاي كـوتـه بي اعتبار
اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا؟

شور فرهادم بپرسش سر به زير افكنده بود
اي لب شيرين ! جواب تلخ سر بالا چـرا؟

اي شب هجران كه يك دم در تو چشم من نخفت
اين قدر با بخت خواب آلود من لالا چـرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي كند
در شگفتم من نمي باشد ز هم دنيا چـرا؟

در خــزان هجــر گل اي بلبل طبع حـزيـن
خامشي شـرط وفـاداري بــود غوغا چـرا؟

شهريارا بي حبيب خــود نمي كردي سفر
اين سفـر راه قيامت مي روي تنها چـرا؟

منابع و ماخذ:

آخرين سلطان عشق : داستان زندگاني و شرح دلدادگي ها و ناكامي هاي شهـريـار به انضمام « سلام بر حيدربابا» به اهتمام ناصر پير محمدي ، انتشارات دارالنشر اسلام ،‌ چاپ اول ،‌پائيز 77 آثار:
ر وح پروانه/ مثنوي (1308)، ديوان شهريار (1310)، صداي خدا/ مثنوي (1321)، قهرمانان استالينگراد (1325)، حالا چرا (1328)، مجموعه اشعار (1329)، حيدر بابا (1332)، منتخب ديوان (1333)، حيدر بابا سلام (1346)، نغمه هاي خون (1363).درباره او بخوانيد: انقلاب در شعر شهريار (1361)، شهريار و انقلاب اسلامي/ اصغر فردي (1372)، اين ترك پارسي‌گوي/ حسين منزوي (1372)، زندگاني ادبي و اجتماعي شهريار/ احمد كاويان پور (1375)، به همين سادگي و زيبايي (1376)، آخرين سلطان عشق/ ناصر پيرمحمدي (1377)، قلم نوشت جدايي/ باقر رشادتي (1378),مرغ بهشتي/ مريم مشرف

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 03-13-2010 در ساعت 10:34 AM
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 07-21-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض استاد محمد حسین شهریار

گزیده اشعار



1
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم

2
شمعی فروخت چهره که پروانه‌ی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانه‌ی تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیاله‌هاست
خود جرعه نوش گردش پیمانه‌ی تو بود
پیرخرد که منع جوانان کند ز می
تابود خود سبو کش میخانه‌ی تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر
ته سفره خوار ریزش انبانه‌ی تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوه‌ی جانانه‌ی تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانه‌ی تو بود
هدهد گرفت رشته‌ی صحبت به دلکشی
بازش سخن ز زلف تو و شانه‌ی تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک
کورا هوای دام تو و دانه‌ی تو بود
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز
هر چند آشنا همه بیگانه‌ی تو بود
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار
تا بانک صبح ناله‌ی مستانه‌ی تو بود


3
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بی‌تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
نو گل نازنین من تا تو نگاه می‌کنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
غفلت کائنات را جنبش سایه‌ها همه
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می‌کند
این هم اگر چه شکوه‌ی شحنه به شاه کردنست
عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبه‌ی "لطف آله" کردنست
گاه به گاه پرسشی کن که زکوة زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
بوسه‌ی تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزه‌ی آب زندگی توشه راه کردنست
خود برسان به شهریار ایکه درین محیط غم
بی‌تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 07-21-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض استاد محمد حسین شهریار


4
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانی‌ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس
قراری نیست در دور زمانه بی‌قراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس
جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس
به هر زادن فلک آوازه‌ی مرگی دهد با ما
خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس
سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس
گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز
به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس


5
الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی
نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی
به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد
کمان ابرو ترا صیدم که در صیادی استادی
چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت
الا ای خسرو شیرین که خود بی‌تیشه فرهادی
قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین
خدا را ای شکر پاره، مگر طوطی قنادی
من از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد
چنان کز شیوه‌ی شوخی و شیدایی تو بیدادی
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه‌گاهی تو هم از من کنی یادی
خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن
اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی
جوانی ای بهار عمر ای رویای سحرآمیز
تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچه‌ی بادی
به پای چشمه‌ی طبع لطیفی شهریار آخر
نگارین سایه‌ای هم دیدی و داد سخن دادی

6
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها
بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامیها
بخت برگشته‌ی ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها
دیر جوشی تو در بوته‌ی هجرانم سوخت
ساختم اینهمه تا وارهم از نامیها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه‌ی ناکامیها
نشود رام سر زلف دل‌آرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامیها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامیها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامیها


7
از همه سوی جهان جلوه‌ی او می‌بینم
جلوه‌ی اوست جهان کز همه سو می‌بینم
چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهره‌ی اوست که با دیده‌ی او می‌بینم
تا که در دیده‌ی من کون و مکان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه رو می‌بینم
او صفیری که ز خاموشی شب می‌شنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو می‌بینم
چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می‌بینم
تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه‌ی قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو می‌بینم
زشتی نیست به عالم که من از دیده‌ی او
چون نکو مینگرم جمله نکو می‌بینم
با که نسبت دهم این زشتی و زیبائی را
که من این عشوه در آیینه‌ی او می‌بینم
در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو می‌بینم
ذره خشتی که فرا داشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو می‌بینم
ذره خشتی که فرا داشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو می‌بینم
غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک
خار را سوزن تدبیر و رفو می‌بینم
با خیال تو که شب سربنهم بر خارا
بستر خویش به خواب از پر قو می‌بینم
با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز
نرگس مست ترا عربده‌جو می‌بینم
این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجه‌ی قهرش به گلو می‌بینم
آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهریار اینهمه زان راز مگو می‌بینم
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 07-21-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض استاد محمد حسین شهریار


8
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می‌برند از من سیه چشمان شیرازی
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمه‌ی طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی
به ملک ری که فرساید روان فخررازیها
چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی
هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل
که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی
گر از من زشتی بینی به زیبائی خود بگذر
تو زلف از هم گشائی به که ابرو در هم اندازی
به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی


9
پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه‌ی تست
همه آفاق پر از نعره‌ی مستانه‌ی تست
در دکان همه باده فروشان تخته است
آن که باز است همیشه در میخانه‌ی تست
دست مشاطه‌ی طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانه‌ی تست
ای زیارتگه رندان قلندر برخیز
توشه‌ی من همه در گوشه‌ی انبانه‌ی تست
همت ای پیر که کشکول گدائی در کف
رندم و حاجتم آن همت رندانه‌ی تست
ای کلید در گنجینه‌ی اسرار ازل
عقل دیوانه‌ی گنجی که به ویرانه‌ی تست
شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانه‌ی تست
همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
همه بازش دهن از حیرت دردانه‌ی تست
زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانه‌ی تست
ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان
شهریار آمده دربان در خانه‌ی تست

10
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایه‌ی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین
گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن
کاسه گو آب حرامت کن به مخموران سبیل
سفره پنهان می‌کند نان حلال خویشتن
شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک
او جمال جمع جوید در زوال خویشتن
خاطرم از ماجرای عمر بی‌حاصل گرفت
پیش بینی کو کز او پرسم مل خویشتن
آسمان گو از هلال ابرو چه می‌تابی که ما
رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن
همچو عمرم بی وفا بگذشت ما هم سالها
عمر گو برچین بساط ماه و سال خویشتن
شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک
شهریار ما غزل‌خوان غزال خویشتن


11
گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم
آخر نه باغبانم؟ شرط است من نباشم
ناچار چون نهد سر بر دامن گلم خار
چاکم بود گریبان گر در کفن نباشم
عهدی که رشته‌ی آن با اشک تاب دادی
زلف تو خود بگوید من دل شکن نباشم
اکنون که شمع جمعی دودم به سر رود به
تا چشم رشک و غیرت در انجمن نباشم
بی‌چون تو همزبانی من در وطن غریبم
گر باید این غریبی گو در وطن نباشم
با عشق زادم ای دل با عشق میرم ای جان
من بیش از این اسیر زندان تن نباشم
بیژن به چاه دیو و چشم منیژه گریان
گر غیرتم نجوشد پس تهمتن نباشم
بیگانه بود یار و بگرفت خوی اغیار
من نیز شهریاراجز خویشتن نباشم
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:56 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها