باز آهنگ جنون مي زني اي تار امشب
گويمت رازي در پرده نگهدار امشب
آنچه زان تار سر زلف كشيدم شب و روز
مو به مو جمله كنم پيش تو اظهار امشب
عشق ، همسايه ديوار به ديوار جنون
جلوه گر كرده رخش از در و ديوار امشب
هر كجا مي نگرم جلوه كند نقش نگار
كاش يك بوسه دهد زينهمه رخسار امشب
از فضا بوي دل سوخته اي مي آيد
تا كه شد باز در آن حلقه گرفتار امشب ؟
سوزي وناله بيجا نكني اي دل زار
خوب يا شمع شدي همدل وهمكار امشب
اي بسا شب كه بروز تو نشستيم اي شمع
كاش سوزيم چو پروانه به يكبار امشب
آتش است اين نه سخن بس كن از اين قصه عماد
ورنه سوزد قلمت دفتر اشعار امشب
مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا
درس غم داد در اين مدرسه استاد مرا
دل من پير شد از بسكه جفا ديد وجفا
ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا
آنچه ميخواست دلم چرخ جفا پيشه نداد
و آنچه بيزار از آن بود دلم داد مرا
غم مگر بيشتر از اهل جهان بود كه چرخ
ديد و سنجيد و پسنديد و فرستاد مرا
د ردلم ريخته بس بر سر هم غم سر غم
دل مخوانيد خدا داده غم آباد مرا
زندگي يك نفسم مايه شادي نشده است
آه اگر مرگ نخواهد كه كند شاد مرا
ترسم از ضعف پريدن زقفس نتوانم
گر چه صياد زماني كند آزادمرا
آرزوي چمنم كمك از ياد برفت
بس در اين كنج قفس بال و پرافتاد مرا
يكدل واينهمه اشوب و غم و در دعماد
كاشكي مادر ايام نميزاد مرا
qoqnoos