بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-02-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان عشق استاد شهریار

داستان عشق استاد شهریار






در سایه ی حساسیت فطری شاعر و توانایی بیان و زیبایی کلام او
به صورت اشعاری بسیار زیبا و دلنشین در آمده
و در ادبیات سروده ای به طور جاودانه ثبت گردیده است
شاعر نازک دل و جوان ما در سال 1300 شمسی به تهران آمد
و پس از گذراندن دارالفنون وارد مدرسه ی طب شد
و در این دوران بود که داستان دلداگی غم انگیزش آغاز شد

می گویند روزی استاد صبا و استاد ملک الشعراء و شهریار جوان
در خیابان پامنار در یک مغازه نشسته بودند
و آتش بازی را تماشا می کردند
ناگهان دختری بلند قد و بسیار زیبا
که او هم با شور و شوق آتش بازی را تماشا می کرد
نظر شهریار را جلب می کند
اسم این دختر زیبا صفت «ثریا» بود
و فرزند یک سرهنگ ارتش بود
ولی شهریار در اشعارش همیشه او را «پری» نامیده است
او چنان مجذوب این دختر می شود
که به قول خودش «روحم به دنبال او به پرواز در آمد»
و غزل زیبای «غوغا می کنی» یادگار این دیدار میمون است



ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی

از تیر کج تابی تو، آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی

با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا می کنی

امروز ما بیچارگان امید فرداییش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن؟
در گوشه ی میخانه هم ما را تو پیدا می کنی!

ما «شهریارا» بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شور افکن و شیرین سخن اما تو غوغا می کنی




آشنایی شاعر جوان با «پری» منجر به دیدارهایی با والدین او
و سرانجام دوستی بین این دو جوان و نامزدی می شود
و روزگار بسیار خوشی در زنگی شهریار آغاز می شود
در همین زمان است که شهریار
سروده ی زیبای «آغوش ماه» را می سراید



نگاهی کرده در آفاق و ماهی کرده ام پیدا
چه روشن ماه و روشن بین نگاهی کرده ام پیدا

به سوی خلق هر راهی که دارم کور خواهد شد
که از دل با خدای خویش راهی کرده ام پیدا

من آن بخت سپید خود که گم شد سال ها از من
کنون در گوشه ی چشم سیاهی کرده ام پیدا

به آهی کز دل آوردم گرفتم دامن همّت
خداوندا چه دامنگیر آهی کرده ام پیدا

برای زندگانی موجبی در خود نمی دیدم
کنون گر عمر باشد تکیه گاهی کرده ام پیدا

گدای عشقم و عرض نیاز بی نیازی را
بلند ایوان ناز پادشاهی کرده ام پیدا

از این پس «شهریارا» از غم دنیا نیندیشم
که چون آغوش پیر خود پناهی کرده ام پیدا



«پری» علاقه ی فراوانی به اشعار لسان الغیب حافظ نشان می داد
و این موضوع بیشتر موجب خوشحالی شاعر جوان می گردید
آنها با هم فال حافظ می گرفتند و از غزلهایش لذت می بردند
و بدین ترتیب ایام به مراد دل، خوشی و سرور سپری می شد
و نهال امید به آینده در دل شهریار به سرعت رشد می کرد
غزل زیبای «نهال امید» از یادگاریهای این ایام شیرین است



پری وشی که خدا با منش تفضل کرد
اُمیــــــد بود و نشاط مرا تقــــبل کرد

سیاه گوشه ی ماتم سرای بی عشقی
فسرده بود روانم، خدا تفضل کرد

به باغ عشق «خزان دیده ام»، چو باد بهار
فرا رسید و نهال امیــــــد من گُل کرد

شکنج طره ی آن سروناز موزون باد
که خوش حمایتی از آشیان بلبل کرد

چو دید طبع من آیینه ی جمال ازل
سفینه ی غزلم دفتر تفأل کرد

عجب، که خلعت زربفت پادشاهی عشق
فلک به دوش من لات آسمان جُل کرد

چه دولتی است توکل که «شهریار» به کام
جهان خویشتن از دولت توکل کرد




«پری» هم چنین علاقه ی وافری به موسیقی نشان می داد
و شهریار که نواختن سه تار را از استاد صبا فرا گرفته بود
آنرا به پری نیز یاد داد
شهریار می گوید
یک سال که تهران بسیار گرم بود
پری به من گفت که چند روزی از دارالفنون مرخصی بگیر
تا به رشت برویم
ولی از آنجاییکه گرفتاریهای درسی داشتم
او را تنها به شمال بدرقه کردم
و سه تارم را هم به او دادم که تنها نباشد
یکی دو روزی از رفتن پری نگذشته بود
که بی قراری بر من غلبه کرد
به حدی که نمی توانستم به درس و کار و زندگی برسم
دوستانم که حال نزار مرا دیدند
و از داستان دلدادگی ما آگاه بودند
برایم چند روزی مرخصی گرفتند
و به این ترتیب من عازم رشت شدم


شهریار که شب هنگام خسته و کوفته به خانه ی پری می رسد
با کمال تعجب می بیند که او در جلوی پنجره ی اتاق نشسته
و با سه تار در دستگاه شور آهنگی را که از وی یاد گرفته بود می نوازد

قطعه ی «سوز و ساز» که ظاهرا فی البداهه سروده شده است
یادگار آن شب رویایی می باشد



باز کن نغمه ی جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده ی اشک از دل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه ی من می نالد
بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ی ساز تو هزاران راز است
بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز
می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ی ناز
بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

«شهریار» آمده با کوکبه ی گوهر اشک
به گدایی تو ای شاهد طناز امشب





و این قصه سَرِ دراز دارد...



__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 02-02-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان عشق استاد شهریار

«پری» هم چنین علاقه ی وافری به موسیقی نشان می داد
و شهریار که نواختن سه تار را از استاد صبا فرا گرفته بود
آنرا به پری نیز یاد داد
شهریار می گوید
یک سال که تهران بسیار گرم بود
پری به من گفت که چند روزی از دارالفنون مرخصی بگیر
تا به رشت برویم
ولی از آنجاییکه گرفتاریهای درسی داشتم
او را تنها به شمال بدرقه کردم
و سه تارم را هم به او دادم که تنها نباشد
یکی دو روزی از رفتن پری نگذشته بود
که بی قراری بر من غلبه کرد
به حدی که نمی توانستم به درس و کار و زندگی برسم
دوستانم که حال نزار مرا دیدند
و از داستان دلدادگی ما آگاه بودند
برایم چند روزی مرخصی گرفتند
و به این ترتیب من عازم رشت شدم

شهریار که شب هنگام خسته و کوفته به خانه ی پری می رسد
با کمال تعجب می بیند که او در جلوی پنجره ی اتاق نشسته
و با سه تار در دستگاه شور آهنگی را که از وی یاد گرفته بود می نوازد

قطعه ی «سوز و ساز» که ظاهرا فی البداهه سروده شده است
یادگار آن شب رویایی می باشد



باز کن نغمه ی جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده ی اشک از دل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه ی من می نالد
بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ی ساز تو هزاران راز است
بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز
می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ی ناز
بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

«شهریار» آمده با کوکبه ی گوهر اشک
به گدایی تو ای شاهد طناز امشب





...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 02-02-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان عشق استاد شهریار

شهریار و پری، با حضور خود در محافل و مجالس بزرگان
با هنرنمایی های شاعر جوان و زیبایی خیره کننده ی پری جلب توجه می کردند و داستان عشق و دلباختگی آنها وِرد زبانها شده بود
همزمان با این ایام خوش تو ام با اشتهار
شاعر جوان تدریجا متوجه بعضی تغییرات در رفتار و کردار پری می شود
که در اوایل آنرا حمل بر ناز کردن و دلبری می کرده است

غزل زیبای «گُل پُشت و رو ندارد»
احساسات شاعر نازکدل برای ما به یادگار مانده است


با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

از عشق من به هر سو، در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم، این گفتگو ندارد

دارد متاع عفت، از چار سو خریدار
بازار خودفروشی، این چار سو ندارد

جز وصف پیش رویت، در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی، گل پشت و رو ندارد

گر آرزوی وصلش، پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی، کاین آرزو ندارد

خورشید روی من چون، رخساره برفروزد
رخ برفروختن را، خورشید رو ندارد

سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنه ی دل، تاب رفو ندارد

او صبر خواهد از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد

با «شهریار» بی دل، ساقی به سرگرانی است
چشمش مگر حریفان، می در سبو ندارد



...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 02-02-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان عشق استاد شهریار



اما بدبختانه کم کم تغییرات بیشتری در رفتار و گفتار پری دیده می شود
و نه تنها آن ملاقاتهای غیرمترقبه و عاشقانه ی سابق قطع می شود
بلکه فواصل دیدارهای عادی نیز بیشتر و بیشتر
و طول ملاقاتها کمتر و کمتر می گردد
و هر از گاهی اصلا بر سر وعده گاه به موقع نمی آید
و یا اصلا پیدایش نمی شود
هنگامیکه شاعر دلسوخته
از مسافرتهای پنهانی معشوقه اش به خارج از تهران آگاه می شود
بی صبرانه منتظر پیغامی و یا نامه ای از او
روز و شب می گذراند

در چندین غزل، این دلهره و اضطراب را
که هر عاشقی با آن آشنایی دارد
در غزلهای دلنشین بر روی کاغذ آورده است
در غزل «مسافر همدان» او این چنین ناله سر می دهد:



مسافری که به رُخ، اشک حسرتم بدَوانَد
دلم تحمل بار فراق او نتواند

در آتشم بنشاند چو با کسان بنشیند
کنار من ننشیند که آتشم بنشاند

چه جوی خون که براند، ز دیده دلشدگان را
چو ماه نو سفر من، سمند ناز براند

به ماه من که رساند پیام من؟ که ز هجران
به لب رسیده مرا جان، خودی به من برساند

بسوز سینه ی من، بین که ساز قافیه پرداز
نوای نای گره گیر، دل شکسته نخواند

چه نالی ای دل خونین؟ که آن شکوفه ی خندان
زبان مرغ حزینِ شکسته بال نداند

دلم به سینه زند پر، بدان هوا که نگارین
کتابتی بنوسید، کبوتری بپراند

من آفتاب ولا جز غمام هیچ ندانم
مهی که خود همه دان است باید این همه داند

به هر چمن که رسیدی بگو به ابر بهاری
که پیش پای تو اشکی به یاد من بفشاند

به وصل اگر نرهم «شهریار» از غم هجران
کجاست مرگ که ما را ز زندگی برهاند؟



...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 02-02-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان عشق استاد شهریار



در غزل زیبای «شاهد ملکوتی» شاعر خسته دل
از بد قولی ها و بی وفایی های پری شکوه را سر می دهد:



شنیده ای که توان انتظار یار کشید
نمی توان وسط کوچه انتظار کشید

بیا که چند توان انتظار مقدم تو
قدم زنان به خیابان لاله زار کشید

به صد امید رسیدم به وعدگاه ولی
نیامدی و امیدم به انزجار کشید

ز بی وفایی تو کار من چنان شد زار
که با خیال تو کارم به کارزار کشید

برو که قصه ی بد قولی ترا خواهم
میان شهر در این گیر و دار جار کشید

کجا رواست که از دست دوست هم بکشد
کسی که اینهمه از دست روزگار کشید

چو شاهد ملکوتی به شهر عشق آمد
زمانه قرعه به اقبال «شهریار» کشید


...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 02-02-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان عشق استاد شهریار



داستان این عشق شورانگیز به آنجا رسیده بود که
شاعر جوان متوجه تغییر در رفتار پری شده بود
و شکوه ها و شکایات خویش را در غزلهای سوزناک برملا می کرد
گو اینکه این سردی ها و بدقولی های پری او را آزار می داد
ولی خود را امیدواری می داد که
شاید این رفتارها همگی ناشی از ناز دلبرانه است
در قطعه ی زیبای «آن دارد یار» سوز دلش را این چنین بیان می کند:



بـاز بـا مـا سری از نــــــاز گــــــران دارد يـار
نــكنـد بــاز دلـي بـــا دگــران دارد يــار

خنده ارزاني هر خار و خسش هست ولي
گوش بـا بـلبل خواننــده گـران دارد يار

آن وفايي كــه ز مـن ديــد اگــــر هــم بــرود
چشم دل در عقب سر نـگران دارد يار

لاله‌رو هست ولي داغ غمش نيست به دل
كي سر ‌پرسش خونين جگران دارد يار

گــو دلي بــاشدش آن يــار و نبــاشد بـا ما
اينش آسان بود اي دل اگر آن دارد يار

مي‌رود خوانده و ناخوانده به هر‌ جا ‌كه ‌رسيد
تا مــرا در بــه در و دل نـگران دارد يـار

داور دادگــري هــم بــــه عــــوض دارم مــن
گــر همه شيوه ی بيــدادگــران دارد يــار

خواجه شاهد نـپسـندد مـگر‌ «آنـش» باشد
«شـهـريـارا» ره دل زد مـگــر «آن» دارد یـار



در تعریف عشق گفته اند که
عشق تهی شدن از خود و پُر شدن از معشوق است...
و می گویند عاشق در جمال معشوقش چیزی می بیند
که به چشم دیگران نمی آید
این همان چیزیست که
در ادبیات عرفانی به عنوان «آن» آورده شده است
چنانکه خواجه ی شیراز می فرماید:

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده ی طلعت آن باش که «آنی» دارد


بیت آخر شعر شهریار اشاره به این بیت زیبای حافظ دارد....
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 02-02-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان عشق استاد شهریار


سُست عهدی ها و بد قولی های پری همچنان ادامه داشت
و با اینکه شاعر جوان را با وعده های واهی دلگرم می کرد
ولی در وعده گاه حاضر نمی شد
و به قول ...حضرت مولانا:

☼☼☼☼

وعده ی فردا و پس فردای تو
انتظار حشرت آمد، وای تو

انتظارم کُشت باری گو بُرو
تا رهد این جان مسکین از گرو

☼☼☼☼

در غزل دل انگیز «انتظار»
شاعر جوان از تلخی آن شکوه ها دارد



باز امشب « ای ستاره ی تابان » نیامدی
باز « ای سپیده ی شب هجران » نیامدی

شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس « ای شکوفه ی خندان » نیامدی

زندانی تو بودم و « مهتاب من چرا ؟ »
باز امشب از دریچه ی زندان نیامدی

با ما سر چه داشتی « ای تیره شب » که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی؟!

شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس « ای غزال غزلخوان » نیامدی

گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی

خوان شکر به خون جگر دست می دهد
« مهمان من! » چرا به سر خوان نیامدی

دیوان حافظی تو « و » دیوانه ی تو من
« اما پری! به دیدن دیوان نیامدی»

نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
« ای ماه قصر» بر لب ایوان نیامدی

گیتی « متاع چون منش » آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ای ست
« ای تخته ام سپرده به طوفان » نیامدی

عیش دل شکسته « عزا می کنی چرا؟ »
عیدم تویی « که من به تو قربان نیامدی »

در طبع «شهریار» خزان شد بهار عشق
زیرا تو «خرمن گل و ریحان » نیامدی








__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 02-02-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستان عشق استاد شهریار



شکوه های شاعر جوان از بی مهری های پری
در رفتار او تاثیری نمی کرد
و یاس و ناامیدی تدریجا بر شهریار غالب می گردید
و امیدوار بود که با گشودن زبان به نصیحت
پری را به راه راست حکایت کند:

☼☼☼

این نصیحت در دل و دل حامله است
این نصیحت ها مثال قابله است
مولانا

☼☼☼

در غزل سوزناک «جمع و تفریق»
شاعر زبان به نصیحت می گشاید
و ضمن لابه و التماس، کوشش می کند
با تکیه بر ناپایداری روزگار
شیدایی خویش را با فریاد به گوش پری برساند

☼☼☼

ای گُل، به شکر آنکه در این بوستان گُلی
خوش دار خاطری «ز خزان دیده» بلبلی

فردا که «رهزنان دی» از راه می رسند
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی

دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید
امشب بیا که نیست به فردا تقبلی

خورشید و مه، دو کفه ی شاهین عبرتند
بنگر! که نیست طبع فلک را تعادلی

گلچین گشوده دست تطاول، خدای را
ای گل، بِه هر نسیم نشاید تمایلی

گردون ز جمع ما، همه تفریق می کند
با این حساب ...باز نماند تفاضلی

عمر منت، مجال تغافل نمی دهد
مشنو که هست «شرط محبت» تغافلی

ای باغبان که سوختی از قهرم آشیان
روزی ببینمت، که نه سروی نه سنبلی

حالی خوش است کام حریفان به دور جام
گر دور روزگار...نیـــــــابد تحــــــــولی

گر دوستان به علم و هنر تکیه کرده اند
ما را هنر نداده خدا، جز «توکلی»

عاشق به کار خویش تعلل چرا کند؟
گردون به کار فتنه ندارد، تعللی

شکرانه ی تفضل حسنت، خدای را
با «شهریار»، «عاشق شیدا» تفضلی







__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 02-07-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


داستان عشق شهریار به آنجایی رسیده بود که
شاعر جوان، شکایات و شکوه های خود را از بی مهری های پری
در غزلهای سوزناکی می سروده است
ولی معشوقه ی بی وفا به بد عهدی های خویش ادامه می داد
شهریار که از علاقه ی پری به حافظ با خبر بود
شکایت خود را به درگاه خواجه ی شیراز می برد



یادم نکرد و شاد، حریفی که یاد از او
یادش به خیر، گر چه دلم نیست شاد از او

حال دلم حواله به دیوان خواجه باد
یار آن زمان، که خواسته فال مراد از او

من با روان خواجه از او شکوه می کنم
تا داد من مگر بستد اوستاد از او

☼☼☼

و اما هر از گاهی، این غزال تیز پا بر وعده ی خود وفا می کرد
و جسته و گریخته به دیدار شاعر جوان می آمد
در این دوران بود که شهریار غزلهای نابِ « از دل بر آمده » را
که حاکی از افسانه ی عشق بود بر زبان جاری می کرد
و غزل «شاهد گمراه» از آن نمونه است

☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼

راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای
مگر ای شاهد گمراه، به راه آمده ای

باری این موی سپیدم نگر، ای چشم سیاه
گر به پرسیدن این بخت سیاه آمده ای

کُشته ی چاه غمت را « نفسی هست هنوز»
حذر ای آینه... در معرض آه آمده ای

از در کاخ ستم، تا به سر کوی وفا
خاک پای تو شوم، کاین همه راه آمده ای

چه کنی با من و با کلبه ی درویشی من
تو که مهمان سراپرده ی شاه آمده ای

می تپد دل به برم، با همه ی شیر دلی
که چو آهوی حرم، «شیر نگاه » آمده ای

آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که «خورشید کلاه» آمده ای

«شهریارا» ...حرم عشق مبارک بادت
که در این سایه ی دولت به پناه آمده ای



...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 02-07-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


بر خلاف انتظار شاعر جوان «پری» با بی وفایی ها و بد عهدی های خود
نمک بر زخمهای دل شاعر می ریخت و او را پریشان تر می کرد
دیدارهای کوتاه آنها کمتر و کمتر می شد و فواصل آنها بیشتر و بیشتر
پری در نامه ای که برای توجیه رفتار خویش
و قطع کردن دیدارهای آنها نوشته بود
به این مسئله اشاره کرده بود که ...« به تو گر بگذرم، از شوق می میری»
این جمله الهام بخش غزل بسیار زیبایی شد
که به نام «بگذار بمیرم» شناخته شده است
و فریادی از ته دل، از دلدادگی شاعر جوان در راه عشق است

☼☼☼

در کُشتن من دست میازار بمیرم
وز بُغض گلو این همه مفشار بمیرم

در کُشتن من دست میازار که خواهم
در پای تو خود سر نهم و زار بمیرم

با تیر غمت حاجت تیر دگرم نیست
ای سخت کمان دست نگه دار بمیرم

گفتی: «به تو گر بگذرم از شوق بمیری»
قربان قدت ...بگذر و بگذار بمیرم

جان بر سر دست آمدم، ابرو به اشارت
انگار که تیغ است، فرود آر بمیرم

در رقص چو شمعم، مکُش از دامن و بگذار
بگذارم و خود عاقبت کار بمیرم

تا گَرد ملالی به دلم از تو نماند
اشکی دو سه از دیده فرو بار بمیرم

هر زخم زدی حسرت زخم دگرم بود
این بار نمردم، که دگر بار بمیرم

ترسم به سر خاک من آیی و بگریی
عهدی کن و « نادیده ام انگار» بمیرم

ای دل چو رخ دوست ببینی به مقابل
جانی ست امانت به تو بسپار بمیرم

شهری به تو یار است و من غمزده باید
در شهر تو، بی یار و پرستار بمیرم


...
..
.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها