برای آنها كه دلشان برای «وودی آلن» تنگ شده!!
بازگشت روشنفكر غرغرو به نیویورك
برای آنها كه دلشان برای وودی آلن «آنیهال»، تنگ شده بود و از اینكه فیلمساز نیویوركی، سفری دور و دراز در اروپا را آغاز كرده و در انگلستان و اسپانیا، فیلم میسازد، ساخته شدن «هرچه پیش آید» میتواند بهترین خبر باشد.
پس از دنیای مشوش و سودایی «امتیاز نهایی» و «ویكی، كریستیانا، بارسلونا»، وودی آلن دوباره به سراغ دنیای آشنایش رفته است. دنیای روشنفكر غرغرو، منزوی و سرشار از احساسات متناقضی كه دچار مسئلهای عاطفی میشود.
نكته جالب توجه اینكه آلن فیلمنامه «هرچه پیش آید» را در همان سالهای دهه70 نوشته بود ولی در این سالها و پس از «رزو موستل»، بازیگر مناسبی برای بازی در آن پیدا نكرده بود. در واقع او بیش از 3دهه، این فیلمنامه را به خاطر نیافتن بازیگر مناسب برای نقشی بایگانی كرده بود كه خلاصه چند خطیاش میگوید این نقش انگ خود آلن بوده است!
هرچند خود آلن به هیچ وجه این موضوع را قبول ندارد و میگوید تماشاگر او را در این نقش نمیپسندید و لریدیوید آن را به بهترین شكل ممكن بازی كرده است: «بوریس» در «هرچه پیش آید» اصلا مناسب من نبود. مطئنم كه تماشاگر با دیدن من در این نقش، فیلم را پس میزد. كسی حاضر نبود به تماشای من در قالب آدمی از خود متشكر و پرمدعا كه به همه متلك میگوید و كنایه میزند، بنشیند یا دستكم من اینطور فكر میكردم. دقیقا به همین دلیل فیلمنامه 30سالی در كشوی كارم ماند تا اینكه روزی یكیاز دوستانم (جولی تایلور) از لری دیوید به عنوان بازیگر مناسب این فیلمنام برد. احساس كردم كه او گزینه درستی است و فیلمنامه را سریع بازنویسی كردم و جلوی دوربین بردم.»
لری دیوید در این سالها بیشتر چهرهای تلویزیونی بوده تا سینمایی. او هنرپیشه و كارگردان فعال تلویزیون است و البته قبلا در نقشهایی فرعی در یكی دو فیلم آلن بازی كرده است. وودی آلن از انتخاب او به شدت راضی است و حتی او را با بازیگر محبوبش (گروچو ماركس) مقایسه میكند؛ بازیگری كه به گفته آلن، تماشاگر هیچگاه حتی از توهینهایش ناراحت نمیشد. نیویورك شهری كه آلن بسیاری از فیلمهایش را در آن ساخته و حالا دوباره به آنجا بازگشته است و البته آلن به گفته خودش همواره تصور شخصیاش را از آن ارائه داده است.
آلن باز هم سراغ آدمها و موقعیتهایی رفته كه قبلا نشان داده در ترسیم آنها تا چه حد استادانه عمل میكند. هرچند این نگرانی نیز وجود دارد كه آلن در هفتاد و چندسالگی و در مقام مقایسه با شاهكاری چون «آنی هال» چنان كه باید عمل نكرده باشد، فیلمی كه آلن با آن به اوجی دست یافت كه حتی در فیلمهای فوقالعاده بعدیاش هم موفق به تكرار آن موفقیت نشد.
شاید چالش اصلی در اینجا باشد كه آیا با بازهم با آلنی نكته سنج مواجهیم یا فیلمسازی كه صرفا به تكرار گذشتهها پرداخته است. آلن در یك دهه اخیر بیشتر مخالف داشته تا موافق و در میان ساختههایش تنها «امتیاز نهایی» و «ویكی، كریستیانا، بارسلونا» توانستهاند، مورد توافق جمعی منتقدان قرار گیرند. آیا بازگشت آلن به نیویورك میتواند خاطرات خوش كمدیهای سرزنده و روشنفكرانه دهه 70 او را زنده كند؟ آیا «آنیهال» دیگری در راه است؟
خودش میگوید در این سالها از زمانی كه «پول رو بردار وفرار كن» را ساخت، كارگردان مسلطتری شده ولی از «آنیهال» به این سو چیزهای زیادتری را نیاموخته و فقط شاید كمی پختهتر شده باشد. وودی آلن در همه این سالها، متواضعترین فیلمساز سینمای آمریكا بوده است. كسی كه كمتر پیش آمد، كمدیهایش را جدی بگیرد و همواره آرزومند رسیدن به غنای روشنفكرانه آثار فیلمساز محبوبش اینگمار برگمان بود.
آلن در دهه 80، تجربههای اغلب ناموفقی را به سودای نزدیكشدن به حالوهوای سینمای برگمان انجام داد و تقریبا همه اذعان داشتند كه یك آلن اصیل و منحصربهفرد بهتر از یك برگمان درجه2 است. هرچند آلن خود اعتقاد دیگری داشت و البته در همین سالها هم فیلمهای فوقالعادهای مثل «رز ارغوانی قاهره» و «هانا و خواهرانش» را كارگردانی كرد.
وودی آلن نزدیك به 40 فیلم بلند سینمایی را در كارنامه دارد؛ كارنامهای پرفراز و نشیب و البته پربار كه گرچه در میانشان فیلمهای متوسط و ضعیف هم بهچشم میخورد ولی درعوض تعداد آثار برجستهاش با توجه به پركاری عجیب او، جالب توجه بهنظر میرسد.
تنوع ساختاری و مضمونی فیلمهای آلن، در عین برخورداری از مؤلفههایی تكرارشونده و جزئیاتی كه در فیلمهای خوبش، به شكل باورنكردنی از توجه به شخصیتپردازی و ترسیم درست موقعیتها بازمیگردد، او را فیلمسازی نشان میدهد كه میداند چگونه از تك تك عناصر، به شكلی هنرمندانه در خدمت فیلمش استفاده كند. در «امتیاز نهایی» استفاده از فضا و معماری بریتانیایی، استادانه و تكاندهنده است و اسپانیا در هیچ فیلم دیگری چون «ویكی، كریستیانا، بارسلونا»، چنین زیبا و دلفریب نبوده است و حالا با «هرچه پیش آید» او دوباره به شهر مورد علاقهاش نیویورك بازگشته است.
جایی كه در آن بهدنیا آمده، در محله بروكلیناش بزرگ شده و البته این نیویورك به گفته خود آلن خیلی هم واقعگرایانه تصویر نشده است: «برای شناختن نیویورك واقعی باید سراغ فیلمهای اسكورسیزی و اسپایكلی بروید. من نیویورك را چنانكه شناختم و براساس آنچه كه دوست میداشتم در فیلمهایم بهتصویر میكشم. آنچه در فیلمهایم میبینید نیویوركی است كه من میشناسم، نه نیویوركی كه الزاماً وجود دارد.»تقریباً مشخص بود كه آلن پس از ساخت چند فیلم در اروپا، بار دیگر به نیویورك بازمیگردد.
فقط قابل پیشبینی نبود كه این بازگشت، با رویكرد به فیلمنامهای همراه میشود كه او 3 دهه پیش آن را نوشته بود. انتظار دیدن فیلمی كه ساختار روایی، شخصیتپردازی و نحوه دیالوگنویسیاش، یادآور آثار قدیمی آلن باشد، كاملاً طبیعی است. ضمن اینكه آلن در بازنویسی، كوشیده تا آنچه كه در گذر زمان تغییر كرده را با تحولات جامعه امروز همسو و همراه كند.
باز هم با روشنفكری سروكار داریم كه دچار نوعی بدبینی ذاتی و انزوایی خود خواسته است و با تمام این ویژگیها، عاشق دختری میشود كه هیچ ربطی به خودش ندارد و سالها از او كوچكتر است. دستمایهای كه آلن قبلاً با آن فیلمهای درجه یكی ساخته و انتظار میرود كه «هرچه پیش آید» هم یكی از این فیلمها باشد. آیا آلن در بازگشت به زادگاه و مایههای آشنایش، فیلم خوبی ساخته است؟ احتمالش بسیار است! آیا با فیلمی در اندازههای «آنیهال» مواجه خواهیم شد؟
احتمالش ضعیف است!
..