سلام بابایی...
عیدت مبارک
5 ماهه که با رفتنت هستی من هم سوخت
ای کاش یه ساعت زودتر می رسیدم ویه بار برای همیشه دستاتو میبوسیدم
کاش وجود بی مقدارمن حذف میشد به جای گلی مثل تو…
دیگه از عید از 5 شنبه از جمعه متنفر شدم
چه قدر بیچاره ام که حتی نمیتونم توی این روزا بیام ومثل مامان اشک هامونثار سنگ قبرت بکنم
بابایی بعد تو تموم دلخوشی هام رفت
همیشه به بودنت دلگرم بودمو صبوری میکردم
توی این مدت خیلی ها دلمو شکوندن …
خیلی ها نامردی کردن…
خیلی ها عذابم دادن….
وعزیزی قلبمو شکوند که توی بهت ناباوریش دارم دست وپا میزنم
اما دیگه تو نبودی تااون صدای مهربونت آرومم کنه
فدای لبخندی که همیشه روی لبات بود
شبای عید هنوز منتظرم که از پشت تلفن اسممو صدا کنی و بگی بابا جان عیدت مبارک
اما حالا خون گریه می کنم فریاد میزنم میگم :
بابایی عیدت مبارک
خدایا خلاصم کن…