بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 04-04-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
جدید تو در اشعار پارسی

تو در اشعار پارسی

كس ندانم كه در اين شهر گرفتار تو نيست
هيچ بازار چنين گرم چو بازار تو نيست
سعدي
سر و زيبا و به زيبايي بالاي تو نيست
شهدشيرين وبه شيريني گفتارتونيست
سعدي
خود كه باشد كه ترا بيند و عاشق نشود
مگرش هيچ نباشدكه خريدار تونيست
سعدي
بخت باز آيد از آن در كه يكي چون تو در آيد
روي زيباي تو ديدن در دولت بگشايد
سعدي
زدستم برنمي‌خيزد كه يكدم بي‌تو بنشينم
به جزرويت نمي‌خواهم كه روي هيچكس بينم
سعدي
در مانده‌ام كه از تو شكايت كجا برم؟
هم با تو، گر ز دست تو دارم شكايتي
سعدي
هرچه در روي تو گوينده به زيبايي هست
وآنچه درچشم تو ازشوخي ورعنايي هست
سعدي
در درازي به سر زلف تو مي‌ماند شب
درسياهي سرزلف تو به شب مي‌ماند
رشيد و طواط
اي گل شكفته شو كه به ياد تو كرده‌ايم
آن گريه‌ها كه ابربهاري نكرده است
مقيم شيرازي
با اينهمه بيداد كه ديدم ز تو هرگز
دادي نزدم ناله ز بيداد نكردم
وحشي بافقي
با تو شرح ستمت گر نكنم پس چه كنم؟
شكوه ازدست غمت گرنكنم پس چه كنم؟
مشهور اصفهاني
رفتم و زحمت بيگانگي از كوي تو بردم
آشناي تو دلم بود و به دست تو سپردم
هوشنگ ابتهاج
برآنم گر تو بازآيي كه در پايت كنم جاني
از اين كمتر نشايد كرد در پاي تو قرباني
سعدي
در دام غم تو بسته‌اي نيست چو من
وز جود تو دل شكسته‌اي نيست چو من
بر خاستگان عشق تو بسيارند
ليكن به وفا نشسته‌اي نيست چو من
انوري
تو ز اشتباه روزي قدمي به خانه‌ام نه
كه رسددلي به كامي چوكني تواشتباهي
كاظم پزشكي
امروز امير در ميخانه تويي تو
فرياد رس نالة مستانه تويي تو
حبيب خراساني
مرغ دل ما را كه به كس رام نگردد
آرام توئي دام توئي دانه توئي تو
حبيب خراساني
آن غل كه ز زنجير سر زلف نهادند
بر پاي دل عاقل و ديوانه توئي تو
حبيب خراساني
آن راز نهاني كه به صد دفتر دانش
بسيارازاوگفته شدافسانه توئي تو
حبيب خراساني
در كعبه و ميخانه بگشتيم بسي ما
ديديم كه دركعبه وبتخانه توئي تو
حبيب خراساني
ز گرميهاي دوشين تو امشب ياد مي‌كردم
سپندآسازجا مي‌‌جستم وفرياد مي‌كردم
رضائي كاشي
هرگز از ياد نبردم من مدهوش ترا
تو نه آني كه توان كرد فراموش ترا
مسيح كاشي
هيچ سنگين دل بي‌رحم به غير از تو نبود
كه سرود غم من در دل او كار نكرد
وحشي بافقي
دو شينه كجا رفتي و مهمان كه بودي؟
دل بي‌تو به جان بود تو جانان كه بودي؟
هلالي جغتايي
گر مهر تو بيرون رود از سينه مردم
در شهر كسي را به كسي كينه نماند
شاپور تهراني
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 04-04-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
جدید تو در اشعار پارسی(2)



شكايت از تو جفا جو كجا برم؟ چه كنم؟
تو دادرس تو ستمگر مرا كه داد دهد؟
شهيد قمي

بلبل از گل نكشيد آنچه كشيدم ز تو من
گل به بلبل نكند آنچه تو با من كردي
غالب صفوي

به چه مشغول كنم ديده و دل را؟ كه مدام
دل ترا مي‌طلبد، ديده ترا مي‌جويد
صائب تبریزی

باز بر خاك درت روي نياز آوردم
آن دلي را كه شكستي به تو باز آوردم
ابوالحسن ورزي

خوش آنكه درهمه روي زمين توباشي ومن
به جزمن وتو نباشدهمين توباشي ومن
هلالي جغتايي

طبيب من توئي اما مرا بيمار مي‌خواهي
دواي من توئي اما مرا رنجور مي‌داري
هلالي جغتايي

چو من هلاك شوم از طبيب شهر بپرس
كه مرگ كشت مراياتو بي‌وفا گشتي؟
محتشم كاشاني

حاشا كه به كس شكايتي از تو كنم
يا شكوة بي‌نهايتي از تو كنم

با هيچ ‌كس آشنائيم غير تو نيست
پيش تو مگر شكايتي از تو كنم
صهباي قمي

كنم به هر كه رسم شرح بي ‌وفايي تو
كه ديگري نكند ميل آشنائي تو
مردمي مشهدي

تو و ناز و عتاب و از كفم دامن كشيدنها
من و عجز و نياز و بي‌تو پيراهن دريدنها
محمو د قاجار

شرمم كشدكه بي‌تو نفس مي‌كشم هنوز
تا زنده‌ام بس است همين شرمساريم
شهريار

من از صفاي قلب كه دارم هنوز هم
باور نمي‌كنم كه تو با من بدي كني
شهريار

زين همرهان همراز من تنها توئي، تنها بيا
باشد كه در كام صدف گوهر شوي، يكتا بيا
شهريار

بر واي تُرك كه تَرك تو ستمگر كردم
حيف از آن عمر كه در پاي تو من سر كردم
شهريار

عهد و پيمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من كه قسم‌هاي تو باور كردم
شهريار

تو آن لطيف مثالي كه نقشبند قضا
نبسته صورت مثلي دگر مثال ترا
شهريار

گر خون ما به پاي تو ريزد حلال تو
ورخونبها به غير تو باشد حرام ما
شهريار

من از تو هيچ نخواهم جز آنچه به پسندي
كه دل پسند تواي دوست دلبخواه من است
شهريار

يا هواي وصل را از سر بدر خواهيم كرد
يا سر وصل تو آخر ترك سر خواهيم كرد
جواد بختياري

از خال و خط و چشم تو آنها كه دلم ديد
خوب است كه بر روي تو يك‌يك بشمارد
حالتي تركمان

نه غبار است كه از دامن صحرا برخاست
كه زمين هم به تماشاي تو از جا برخاست
مؤمن

آمدم مست به كوي تو و مجنون رفتم
خبرم نيست كه چون آمدم و چون رفتم
آصفي كرماني

مقصود من از كعبه و بتخانه توئي تو
مقصود توئي كعبه و بتخانه بهانه
شيخ بهايي

گر به تو افتدم نظر چهره به چهره روبرو
شرح دهم غم ترا نكته به نكته موبه مو
از پي ديدن رخت ، همچو صبا فتاده‌ام
كوچه به كوچه دربدرخانه به خانه كوبه‌كو
طاهره قزويني

چو سايه بي ‌خود اگر در پي تو مي‌افتم
ز من مبين كه مرا هيچ اختياري نيست
طاهره هروي

كي رفته‌اي ز دل كه تمنّا كنم ترا
كي بوده‌اي نهفته كه پيدا كنم ترا
فروغي بسطامي

با صد هزار جلوه برون آمدي كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم ترا
فروغي بسطامي

در ازل خوب سرشتند ملايك گل تو
ليك از اين حيف كه كردند ز آهن دل تو
ناصرالدين شاه

به ازاين نمي‌توان شد كه نصيب شد زاوّل
گنه و جنايت از من كرم و عنايت از تو
نظيري شاپوري

شمع مجلس گرتو باشي ازهوا پروانه بارد
ورگل گلشن تو باشي از زمين بلبل برويد
نقي كمره‌اي

اگر چه رفتي و كشتي ز دوريت ما را
بيا كه جز تو نخواهيم خون بها يا را
نور عليشاه اصفهاني

يا به حالت يا به حيلت يا به زاري يا به زر
عاقبت اندر دل سخت تو راهي مي‌كنم
هدايت طبرستاني

داني كه دلدارم توئي دانم خريدارم توئي
يارم توئي يادم توئي شادي از اين شيدائيم
منصوره اتابكي

جان خوش است امّانمي‌خواهم‌كه‌جان‌گويم
ترا خواهم از جان خوشتري باشد كه آن گويم ترا
هلالي جغتايي

هر چند بينمت به تو ميلم فزون شود
آب حياتي از تو كسي سير چون شود؟
رضائي كاشاني

ز دو ديده ريختنم خون كه نظر كني نكردی
به ره تو خاك گشتم كه گذركني نكردي
شريف تبريزي

در دلم مهر كسي خانه نكرده است ، بيا
خانه خالي است نگه داشته‌ام جاي ترا
كمال خراساني

خوش آن زمان كه يكي بود خانة من و تو
نبود راه جدايي ميانة من و تو
فيضي دكني

گفته بودم چو بيائي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيائي
سعدي

دوستان عيب كنندم كه چرا دل به توبستم
بايد اوّل به تو گفتن كه چنين خوب چرائي
سعدي
يارگرفته‌ام بسي چون تو نديده‌ام كسي
شمع چنين نيامده است از در هيچ مجلسي
سعدي

آفرين خداي بر پدري
كه تو فرزند نازنين پرورد
سعدي

هر كه دارد چو تو زيبا رخ و نيكو قامت
نيست حاجت به گل گلشن و سرو چمنش
محيط قمي

بدين كرشمه و نازي كه مي‌گرائي تو
گل از نظر برود در چمن گر آئي تو
شوريده شيرازي

من نه آنم كه روم ج ز تو پي يار دگر
يا به غير از تو شوم طالب دلدار دگر
يزدان بخش

از سر كوي تو گيرم كه روم جاي دگر
كو دلي تا بسپارم به دلاراي دگر
فرهنگ شيرازي

به جز روي تو و موي تو و چشم نكوي تو
زهرچه در دو عالم هست بيزاري دلم خواهد
قهرمان

از خدا بهر تو خواهم صد بلا اما اگر
در بلائی بینمت گردم بلا گردان تو را
فرهنگ شيرازي

چند روزی از سر کویت سفر خواهیم کرد
جند روزی از تو دفع دردسر خواهیم کرد
رفیق اصفهانی

اي برتر از خيال و قياس و گمان و وهم
وز هرچه گفته‌اند شنيديم و خوانده‌ايم
سعدي

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‌ايم
سعدي

نعمتت بار خدايا ز عدد بيرون است
شكر انعام تو هرگز نكند شكرگزار
سعدي

از ثري تا به ثريّا به عبوديّت او
همه در ذكر و مناجات و قيامند و قعود
سعدي

كرمش نا متناهي نعمش بي ‌پايان
هيچ خواهنده از اين در نرود بي مقصود
سعدي

اي بر سرير ملك ازل تا ابد خدا
وصف تو از كجا و بيان من از كجا
شهريار

تنها توئي كه هستي و غير از تو هيچ نيست
اي هرچه هست و نيست به تنهائيت گوا
شهريار

عارفان فجر شكافند به معراج نماز
قشريان بندي و پيچيده به شكيّاتند
شهريار

عابدان سر ببر ‌اندر طمع روضة خلد
عاشقان جان به كف اندر طلب مرضاتند
شهريار

در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در كار وضو مي‌بينم
شهريار

بيا كه جز به خدا از خدا گزيري نيست
جزا دهندة قهّار، غافر است و ودود
شهريار

مسلمان شدي دست افتاده گير
كه ايمان بيابي و سلمان شوي
شهريار

دهندة كه به گل نكهت و به گل جان داد
به هركه هرچه سزاديدحكمتش آن داد
محتشم كاشاني

يگانه‌اي كه ز حكمت نظام دوران داد
به سنگ رنگ وبه گُل بوبه جانورجان داد
آذربيكدلي

مردان خدا پردة پندار دريدند
يعني همه جا غير خدا هيچ نديدند
فروغي بسطامي

اي همه هستي ز تو پيدا شده
خاك ضعيف ز تو توانا شده
نظامي

زير نشين علمت كاينات
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
نظامي

آن چه تغيّر نپذيرد توئي
وانكه نمرده است و نميرد توئي
نظامي

ما همه فاني و بقا بس ترا است
ملك تعالي و تقدس ترا است
نظامي

اي كارگشاي هر چه هستند
نام تو كليد هر چه بستند
نظامي

از قسمت بندگي و شاهي
دولت تو دهي به هركه خواهي
نظامي

هم قصّه نانموده داني
هم نامة نانوشته خواني
نظامي

خدايا جهان پادشاهي ترا است
زما خدمت آيد خدائي ترا است
نظامي

پناه بلندي و پستي توئي
همه نيستند آنچه هستي توئي
نظامي
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:42 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها