شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
04-24-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سيد علی صالحی و اشعارش
ساده بودم، تو نبودی، باران بود
سيد علی صالحی
مُردهام باز خواهد گشت
بو، بوی خوش پيراهن پدر،
چُرتِ خُمارِ ظهر، عطر عجيب خواب
گِل نَمور حاشيه، قطره، حوصله، شير آب
چه شمارش صبوری!
"دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!"
بادبزن را از اين دست
به آن دست خسته میدهم
پدر بوی دريا و گندم و گريه میدهد.
خُرد و خرابِ سنگ و تابه و طراز
پهلو به پهلو که میشود
شورهی خيسِ عرق در بناگوشِ مرده میدود
"دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!"
بو، بوی خوش پيراهن پدر
چند ابر پراکنده بالای کوه
پَرپَر پشهای بال ابروی پير
عطر خيس حصير، بادبزن، بوريا،
و زندگی که چيزی نيست
که چيزی نبوده است:
يعنی قشنگ سخت،
سخت و قشنگ و ساده،
خوش و گزنده و بیتاب،
پيادهی غمگين، تبسم تلخ.
"دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!"
بو، بوی خوش پيراهن پدر
و کودکی غمگين که قرنها بعد
بیديده ... دريا را گريسته بود،
قرنها بعد که هنوز هيچ آسمانی حتی
کبوتر و باران را نمیشناخت
وقتی که راهی نيست
زندگی همين است ديگر:
قشنگ سخت، و چند واژهی ترسخوردهی بیرويا
مثل ترانه، مثل تابستان
تابستان است حالا هم
حالا هوای خانه پر از خنکایِ خواب و آسودگیست،
دخترانم خوابند،
هوای کولرِ کهنهسال
پر از بوی حصير و شورهی خيسِ پيراهن است.
من دورم از پدر
دورم کردهاند از آن همه قشنگ سخت،
عطر عجيب خواب،
گلِ نمور حاشيه، قطره، حوصله، شيرِ آب،
چه شمارش بیپايانی!
باز هم تابستان است،
اين ساعت روز، حالا پدر خواب است،
- خواب میبيند
خواب علو، عطر خيس حصير، بادبزن، بوريا:
"دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!"
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مالِ شما!
میگويند من شاعرم
از خودتان شنيدهام
راست و دروغش با درياست
چه باشم، چه نباشم
باز در خواب کودکانِ نانآور نازنين خواهم گريست
باز به خاطر شما از شب گليم و گهواره سخن خواهم گفت
باز میروم بوسه از آسمان و تبسم از ترانه میآورم،
چرا که من
خود را در گريههای شما شُستهام
شريک رويا و غمخوار خستگان ...!
من شاعرم
عجيبِ نزديک به روحِ آب
بسيار خسته به نماز نی، ناروا شنيدهی بیشکايتی که
کلماتش از گوشه و کنار کوچه به خواب کبوتر آمدهاند
کلماتش کوچکند، سادهاند، مالِ خودِ شماست
و از خودِ شما بود که شبی
باران را زير چترِ گريه و گفتوگو به خانه آوردم.
من رسيدم به آنچه از چراغِ آسمان باقی بود
من از خودتان شنيدهام
شاعرم
فهمی از حافظ ربوده و
رويايی که خواهرم فروغ ...!
من آشنای آب و قانع به تشنگی ...
دوستتان دارم که دوستم میداريد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
لطفا نفر بعدی ...!
من هم حق دارم
يک اسمِ ساده نصيبم شود
کسی برايم سيب و سيگار بياورد
دمی بخندد
نگاهم کند
بگويد بَروبچهها ... احوالپرسِ ترانههای تواند،
بگويد هر شب، ماه ...
خواب میبيند که آسمان صاف خواهد شد.
باز هم وقت ملاقاتِ گريه و گفتوگو تمام شد وُ
کسی به ديدار دريا و ستاره نيامد.
سِجلهای سوختهی ما
پُر از مُهر و علامت به رفتن است.
عجيب است
من به دنيا نيامدهام
که پيچک و پروانه از من بترسند
من مايلم يک لحظه سکوت کنيد
ببينيد بَد میگويم اينجا
که هنوز هم میتوان ترانه سرود،
تنها به کوه رفت
کبوتر و غروب و انحنای دامنه را ديد.
آدمی را نامی بوده، نامی هست
که گاه از شنيدن نابهنگامش
برگشته، برمیگردد،
اما سِجلهای سوختهی ما ...!
بوی خوشِ سيب وُ
سيگار نيمهسوز میآيد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مثلِ بسياری ديگر
تو هرگز قادر به گفتوگو
با هيچ قفلِ بیکليدی نبودهای،
تو حتی حاضری
که سَرشکستنِ سنگ را تاب آوری، تحمل کنی،
يعنی يک جور
با خود و اين خَش و خوابِ گريه کنار بيايی،
اما بیخود به آينه بَد نگويی!
تو میترسی ... از اندوهِ ماه
لکهای بر دامنِ اين دفترِ سربسته بيفتد!
تو دلواپس آن مرغ مهاجری
که مبادا ديگر از برکهی باران به اين باديه نيايد!
راستش را بگو ...
نه خوابی مگر که ماه،
نه بارانی مگر که ابر،
نه صحبتی مگر که باد!
ما اشتباه میکنيم که گاه به خاطر زندگی
حرفهای ابرآلودِ بیهوده میزنيم.
شما ... نه، اما من حاضرم
تمام آسمان خستهی امروز را
بر شانه تا منزلِ آن صبحِ نيامده بياورم،
اما نگويم ستاره چرا صبور وُ
ماه از چه پنهان است!
قرارِ شکستن سرشاخههای بيد
با بادِ نابَلَد است،
چه کار به کارِ ما
که از خوابِ نور حتی،
در پيالهی آب آشفته میشويم!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اسمی داشت، يادم رفت
همين که شب از شوخیِ گرگوميشِ هوا میشکند
من از تکانِ آرام پرده میفهمم
باز پرندگانِ قلمکار اين کودری
هوس کردهاند از کُنج و تُرنجِ پَرده به دَر شوند
بدَر میشوند
يکیيکی نُک بر شيشهی خاموشِ بسته میزنند،
بعد که آوازِ درهمِ دريا میآيد
پَرپَرپَر ... پنجره میشکند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
وابستهی واپسين اسم
باد، هی بادِ بازيگوش!
ما پيراهنِ آشنايان بسياری
بر بندِ رختِ اين خانه ديدهايم.
خودشان رفتهاند، نيستند، نمیآيند،
و ما يک عده ابلهِ خاموش
(فراموشِ گريههای خويش)
فقط رَدپای ستارگان دريا را به دريا نشان میدهيم،
يعنی که دلمان خوش است
خوابِ ماه و کبوتر و بابونه میبينيم!
تعبير درنگِ اندکِ دريا آيا
همان مراقبتِ مادرانه از حبابِ کمحوصله نيست؟
من يکی باور نمیکنم
که پيچک و پروانه از خوابهای خزانی باخبر شوند،
فقط سدر کهنسال همين کوچه میفهمد
که جای هر اره بر آرنج باغ
جوانهی خُردی از خواب حادثه خواهد روييد.
يعنی روييده است، میرويد.
حالا باد
هر چه هم بازيگوش ...!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تا...
وقتی که ديگر هيچ کبوتری در خوابِ خانه نيست،
ديگر از چه اين همه هی باد میآيد و
آبستنِ پرهای خيس باران است؟
خيلیها گمان میکنند
که تا آمدنِ آن مسافرِ خسته
آن مسافر عزيز ...
چه آينهها که میبايد از بام خانه به کوچه بيفتند،
چه طُرهها که در خواب قيچیِ پُر سوال!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پدر
بيا به راه، بگو خلاص، برو به خواب.
ديگر نه در کوچه میمانم
نه به خانه برمیگردم
پاک خستهام از حرفِ گريه، از خواب آدمی،
ديگر هيچ علاقهای به التفاتِ اين و آن ندارم
حتی به فهمِ سکوت، به صحبت سنگ،
به بود، به نبود،
به هر چه همين حدود!
فقط میخواهم کمی بخوابم،
بالای صخرهای از اينجا دور ...
شبِ يک دامنه از بوی پونه و کتاب،
يک بسته سيگار
عکسی از "ریرا"
و يک پيالهی آب.
بعد انگار که نيامده رفته باشم.
خداحافظ نسيمای غمگين من!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در خانه
همين که همه میروند
همين که ناگهان خانه از خندههای هُدا
از گفتوگوی آرام همسرم
يا از سوالات سادهی نسيما تهی میشود،
حس میکنم انگار اتفاقی در راهست
جوری عجيب از تنهاییِ سکوت میترسم
حتی نسبت به سايهی لرزانِ پردهها
دو به شک میشوم،
هزار فکر و خيال بیراه
از مقصدِ يک مبادایِ بیهوده میآيند،
سَرخود از خوابِ ديوارها عبور میکنند،
و بعد ... حيرتِ نفهميدن حادثه،
و بعد ... به هم خوردن آرايش سايهها،
و يک هوای رهاشدن در شيئی،
صدای ناشنيدهی دوری از سکوت،
و رخسار مهآلود گمشدگانی
که انگار از خوابِ عجيبِ دريا بازآمدهاند.
من آنها را به وضوح
عين همين آينه
همين گلدانِ شکسته میبينم،
آنها دست بر وَهمِ خوابآلودِ خانه میکشند
و بعد بی که به من بنگرند
همين طور دفترِ تازهترين ترانههای مرا ورق میزنند.
حالا يکيشان دارد به آينه نزديک میشود
يکيشان به گلدانِ شکسته نگاه میکند
و او که بنفشهای به طُرههای روشنش بسته است
آهسته و مهآلود و افسرده میپرسد:
مگر تو
چقدر بیچراغ از اين کوچه گذشتهای
که بالا و پايينِ اين همه شبِ گريه را از بَری؟!
سکوت کردهام
بيرونِ خانه باد میآيد.
حالا همه رفتهاند آن گوشهی رو به جنوب،
دارند برای من
آرامشِ بیپايانِ آسمان را آرزو میکنند.
راحت میشوم
خانه خيلی خلوت است
تنها عطری عجيب
از جامههای روشن آنها جا مانده است.
حالا میفهمم
چقدر شبيه عزيزان دلواپسِ من بودند
همان خواهران غمگينِ سفرکردهی شما ...!
چه زود گذشت!
باز همان خندههای قشنگ،
همان سوالاتِ ساده وُ
همسرم ... که میگويد:
قرصهايت يادم رفت،
اما برايت نامهای رسيده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
04-24-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قطهی وَه ...!
تاج انار، تراشههای مداد،
نُکنُکِ سينههای نوشتن،
چند هفت و هشت همسايه، همآغوش،
و حروفی خاموش
در خوابِ دفتری کهنه
که از قطارِ قديمی الفبا جا ماندهاند.
فهمِ فرارِ مداد از نوشتنِ مشق،
کسالتِ بیدليلِ شب،
صبحِ بُريدن از خواب،
کتابها بر باد، ترکه از آتش، ترانه از آب.
چه فايده باز
املای بامداد خسته را
از روی دستِ بیترانهی اين همه ترکه بنويسيم؟
اين دايره روزی خطِ خوابآلودی بود
اين خط خوابآلود
روزی نقطهی ناتمامِ سطری از الف، از آينه، از صبحِ ما ...
ما، ماسوای ستاره بود
تا شبی که کودکی
دفتر مشقش را زير گونههای ماه گرفت،
و نقطه نپرسيد
اين دفترِ خوانا از کيست؟
نقطه بر سطرِ بیسوالِ نوشتن باريد،
و ما ... در امتحانِ يک علاقهی شديد
از ثلث آخرِ هر چه بوسه بود گذشتيم
و ديگر از راه مدرسه
به خانه بازنيامديم!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 07:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|