بازگشت   پی سی سیتی > هنر > فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie > تلویزیون

تلویزیون در این بخش مباحث مرتبط با تلویزیون قرار خواهند گرفت

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 05-21-2010
تاتیانا آواتار ها
تاتیانا تاتیانا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 282
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید سرزمین بادها


نام: 바람의 나라 / The Kingdom of The Winds
ديگر نام ها: Country of Wind / The Land of Wind
ژانر: Period Drama, Fantasy
تعداد قسمت ها: 36
شبكه سازنده: KBS2
دوره پخش: سپتامبر 2008 تا ژانويه 2009

جايزه هاي كسب شده

2008 KBS Drama Awards: بهترين زوج : Song Il Gook and Choi Jung Won
* 2008 KBS Drama Awards: برترين بازيگ سال: (Song Il Gook)
* 2008 KBS Drama Awards: برترين درام كوتاه سال - بازيگر مرد (Jung Jin Young)
* 2008 KBS Drama Awards: برترين درام كوتاه سال - بازيگر مرد (Choi Jung Won)

سريال امپراطوري بادها يك درام تاريخي بسيار زيبا ، پر كار ، حرفه اي و خوش ساخت است كه مي توان ان را ادامه سريال افسانه جومونگ دانست. چرا كه اين سريال در زمان پادشاهي يوري پسر جومونگ آغاز مي شه درست زماني كه همسر يوري درد زايمان داره و پسري به دنيا مي ياره كه كاهنان مي گن اون آينده كشور را به خطر مي اندازه و حالا مي خوان اون بچه را بكشن و...

پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 05-21-2010
تاتیانا آواتار ها
تاتیانا تاتیانا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 282
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید خلاصه ی قسمت اول سرزمین بادها

بیست و سه سال از سلطنت یوری پسر جومونگ میگذره اون الان یه پسر داره و یه دختر و همسرش هم بارداره



شاه یوری برای اینکه قلمروش رو توسعه بده و قوی بشه دائما در حال جنگه .در آخرین جنگی که خودش هم میخواد در اون جنگ شرکت داشته باشه ،دشمنانش ظاهرا عقب نشینی میکنن ولی سپاهیان یوری رو در بین کوهها غافلگیر می کنن و اونها رو در دام می اندازن که شاه یوری سر میرسه وبا دشمنانش می جنگه و پیروز میشه

روسای قبایل که حالا از قدرت یوری میترسن یه نماینده رو همراه با مواد غذایی به نزد یوری میفرستن که این نماینده قصد کشتن اونو داره و بهش حمله میکنه



روسای قبایل جلسه ای مخفی تشکیل میدن و به سانگا که پیرترین عضو روسای قبایله میگن که نماینده ای رو فرستادن تا یوری رو بکشه و حالا هم میخوان به قلعه ی گانگا حمله کنن وپایتخت رو تصرف کنن



همیونگ پسر شاه یوری وقتی از نقشه ی حمله به پایتخت آگاه میشه دستور میده تا دروازه های قلعه رو ببندن و برای شاه یوری هم پیغام میفرسته و میگه باید وقت کشی کنیم تا شاه یوری برسه



نماینده ای از طرف روسای قبایل به قلعه ی گانگا میاد و از همیونگ میخواد تا فردا دروازه ها رو باز بگذاره و خودشون رو هم تسلیم کنن تا همه چیز بدون خونریزی تموم بشه و بهش میگه که شاه یوری کشته شده



همیونگ نمیدونه چه کار کنه ؟تمام سربازان قلعه رو رها میکن و میرن در نتیجه اون ناچار میشه برای نجات مادرش و خواهرش هم که شده شبانه قلعه رو ترک کنه



صبح سپاهیان دشمن وقتی میرسن میبینن درهای قلعه بازه و در نتیجه وارد قلعه میشن که ناگهان درها بسته میشن و اونها در دام شاه یوری که هنوز زنده بود می افتن و کشته میشن و یوری باز هم پیروز میشه



شاه یوری جسه ای تشکیل میده و میگه که میخواد تمام روسای قبایل خائن رو بکشه که سانگا ازش میخواد که مانند جومونگ باشه و از درگیری داخلی پرهیز کنه و همه رو ببخشه یوری هم میپذیره اما یه شرط داره و اون هم اینکه همه ی قبایل باید زیر نظر او باشن و بدون اجازه ی او نباید کاری کنن درضمن فرزندان پسرشون رو هم باید به نزد او بفرستن که همه قبول میکنن



ملکه که خیلی وقت بود داشت درد میکشید بالاخره بچه اش به دنیا میاد و یوری صاحب یه فرزند پسر میشه



برای نامگذاری شاهزاده ی تازه به دنیا اومده قصد دارن اونو به معبد ببرن که میبینن ساحره اونو برده و از قصر رفته



شاه یوری دستور میده تا ساحره رو پیدا کنن .ساحره رو پیدا میکنن و شاه یوری به معبد میره تا ساحره رو ملاقات کنه و دلیل این کارش رو ازش بپرسه



ساحره قصد کشتن نوزاد رو داره او میگه که این نوزادسرنوشت نفرین شده ای داره و خدایان میخوان تا اون نابود بشه اون کسیه که گوگوریو رونابود میکنه پدر و برادرش رو میکشه پس باید کشته بشه و از شاه یوری میخواد تا این کار رو انجام بده ..یوری چه میکنه آیا میتونه بخاطر کشورش دست از علاقه و مهر پدریش برداره یا نه؟

پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 05-21-2010
تاتیانا آواتار ها
تاتیانا تاتیانا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 282
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Post خلاصه ی قسمت دوم و سوم سرزمین بادها

قسمت دوم
بعد از اینکه ساحره به شاه یوری میگه که خدایان گفتن که این نوزاد سرنوشت نفرین شده ای داره وبایدتوسط شاه یوری کشته بشه خودش هم خودکشی میکنه واز شاه میخواد تا او نو بخاطر حرفهای بدی که زده ببخشه



یوری فرزندش رو بر میداره و از معبد بیرون میبره و دستور میده تا درهای معبد رو ببندند و منجمها رو هم تحت نظر داشته باشن .خبر به گوش روسای قبایل و ازجمله سانگا میرسه و اونها می خوان از این فرصت استفاده کنن و به دنبال نقشه هایی برای خراب کردن ذهنیت مردم نسبت به این مساله هستند اما هیچکس جز یوری از حرفی که ساحره زده خبر نداره



اتفاقات عجیبی رخ میده در قصر تعداد زیادی کلاغ مرده پیدا میشه .در روستایی مردم هر چه آب از چاه میکشند همه خونیست ومردم بسیار نگرانند و فکر میکنند که شاه یوری ساحره رو کشته بهمین جهت خدایان دارن اونها رو تنبیه میکنن



همیونگ دستورمیده تا روی کلاغهای مرده آزمایش هایی انجام بدهند و مشخص میشه که نوعی سم که فقط در قبیله ی بیریو پیدا میشه با جو مخلوط شده و کلاغها از اون خوردن و همه مردن


به دنبال همه ی اتفاقات بد و توطئه هایی که علیه شاه صورت میگیره ملکه هم تب میکنه و پزشک هم کاری از دستش بر نمیاد و ملکه هم می میره



شاهزاده همیونگ به نزد قوم بیریو و سانگا میره و بهشون میگه که از نقشه هاشون مطلع شده و میدونه که اونها برای برپا کردن آشوب و بهم زدن ذهنیت مردم به کلاغها و حیوانات سم دادن و میگه که تا تموم شدن تشییع جنازه ملکه اونها باید زندانی و تحت نظرباشن اما فایده ای نداره و شايعات مثل باد پخش میشه مرگ ملکه و تمامی این اتفاقات شوم باعث شورش مردم میشه



شاه یوری جلسه ای تشکیل میده و برای همه فاش میکنه که ساحره به او چی گفته و دستور میده تا درهای معبد رو بازکنن و از همه ی مردم می خواد که شرکت کنن و میگه که میخواد فرزندش رو که سرنوشت شومی داره بکشه و گوگوریو رو نجات بده



شاه یوری به دخترش میگه که برادرش قراره به یه جای خیلی دور بره و بهتره باهاش خداحافظی کنه و سریو هم به برادر کوچولوش یه گردنبند هدیه میده تا در آینده اگه دیدش از روی گردنبند بتونه برادرش رو بشناسه



همه ی مردم در معبد حاضر میشن یوری هم قراره به ظاهر فرزندش رو بکشه .همیونگ چون به پدرش اعتراض کرده بود زندانی بود .یوری فرزندش رو در جعبه میگذاره و شمشیر رو در جعبه فرو میکنه وفرزندش رو میکشه .



اینها همه نقشه بود شاه یوری به فرزندش داروی بیهوشی داده بود ولی اگه تا صبح به هوش نمی اومد ممکن بود بمیره که نزدیکیهای صبح به سراغ بچه میرن و میبینن او سالمه و شاه به همیونگ دستور میده تا اورا به جولبون ببرند و از این به بعد اوباید مانند یک فرد معمولی بزرگ بشه و نه یک اشراف زاده و اسم اورو هم موهیول میگذارن



همیونگ بچه رو به یه غار در جولبون میبره و از یه خانمی به نام های آپ میخواد تا مراقبش باشه و اونو بزرگ کنه و میگه که رابطه اش رو با اون بچه قطع میکنه و دیگه به سراغش نمیاد



چندین سال میگذره موهیول بزرگ شده او دریک غار که مکان مقدسیه و مقبره ی جومونگ هم اونجایه به کار نقاشی روی دیوار غار می پردازه اما از این کار خوشش نمیاد و دوست نداره در غار زندانی باشه و از غار بیرون میره ودر یک شرط بندی شرکت میکنه وپول زیادی به دست میاره که گروهی بهش حمله میکنن تا پولهاشو بگیرن اونها همچنین گردنبندی رو که خواهرش بهش داده بود ازش میگیرن او با اونها مقابله میکنه. های آپ به کمکشون میاد اما فایده ای نداره موهیول گردنبندش رو از دست میده



موهیول و دوستش به خاطر کارشون تنبیه و زندانی میشن اما موهیول میگه که میخواد فرار کنه اونها موقع فرار از غار می بینن که گروهی سیاهپوش به سرباز ها حمله کردن وهمه رو کشتن.



در نتیجه به های آپ خبر میدن. های آپ هم برای شاهزاده همیونگ نامه ای میده و او رو مطلع میکنه و خودش به جنگ سایه های سیاه میره که دستگیر میشه موهیول هم سعی داره کاری انجام بده که اون هم گیر میفته.



قسمت سوم

سایه های سیاه ، های- آپ و موهیول رو دستگیر می کنن . اونها دنبال مقبره ی جومونگ هستند ، اما های آپ میگه که مقبره ی جومونگ در جای مقدسیه وهرکس بخواد وارد اونجا بشه و بی احترامی کنه می میره .سایه های سیاه وارد میشن و همه شون می میرن



موهیول تصمیم میگیره خودش بره و شمشیر خدایان رو بیاره تا های آپ زنده بمونه .اون از تمام تله ها و مسیرها رد میشه وبه یه پل چوبی میرسه .شاهزاده همیونگ وسربازهاش سر میرسن و باقی مانده ی سایه های سیاه رو میکشن اما چون موهیول خیلی تاخیر کرده اونها فکر میکنن که حتما مرده



موهیول موقعی که داشته از روی پل رد میشده پل میشکنه و پایین میافته که ناگهان روی دیوار یه گوی درخشان رو میبینه و سعی میکنه تا اونولمس کنه که تا دستش به اون گوی درخشان میخوره گوی می افته وروی آب یه راهی درست میشه که موهیول از روش رد میشه و به مقبره جومونگ میرسه



در جایی که مقبره ی جومونگ بود یه شمشیر هم بود که موهیول به راحتی شمشیر رو بر میداره ویه نوری همه جا رو روشن میکنه



بر اساس تحقیقاتی که روی اجساد سایه های سیاه میکنن می فهمن که همراهشون یه سمی هست که فقط در بویو یافت میشه و همچنین اونها پوستینی پوشیدن که ارتش بویو در روزهای سرد جنگ اونها رو میپوشیده و مطمئن میشن که تسواونها رو فرستاده



فرمانده سایه های سیاه به بویو برمیگرده و به نزد تسو میره و میگه که شکست خوردن .تسو از این شکست خیلی ناراحت میشه



شاه یوری بعد از مرگ ملکه ،دوباره ازدواج کرده ویه پسر هم به نام یوجین داره که یوجین اصلا علاقه ای به هنرهای رزمی نداره و دوست داره هنرهای تزئینی رو یاد بگیره



موهیول و دوستش که دیگه نمی خوان در غار زندگی کنن از غار بیرون میان و جزء سربازهای جولبون میشن و تحت آموزش قرار میگیرن تا مردهای قوی ای بشن



یه فرستاده از طرف بویو و شاه تسو میاد ومیگه که شاه تسو،شاه یوری رو برای برقراری روابط دوستانه به بویو فراخونده اطرافیان یوری ناراحت میشن که چطور تسو به خودش جرات داده و خواسته که شاه به نزدش بره اما یوری قبول میکنه که بره چون میدونه بویو خیلی قدرتمنده و گوگوریو هنوز به اندازه کافی قوی نشده که بتونه در مقابلش بایسته و اگر نره به معنی اعلان جنگه پس قبول میکنه که بره



شاه یوری به بویو میره و از تسو میخواد تا اونها رو به عنوان کشور برادر بپذیره تسو میگه از اونجایی که قراره همدیگر رو بعنوان کشور برادر بپذیریم پس باید دست از هر گونه اقدامی علیه ما برداری ولی چون تو پسر جومونگی برام سخته که حرفتو بپذیرم که یوری حتی حاضر میشه بخاطر آینده ی گوگوریو دربرابرش تعظیم کنه تا تسو بهش اعتمادکنه



موهیول هنرهای رزمی رو فرامی گیره حتی موفق میشه مافوقش رو هم شکست بده . موهیول و دوستش رو به نیروی زمینی قسمت مرزی می فرستن



موهیول و مارو ، در نزدیکی مرز به همونهایی که گردنبند موهیول رو دزدیده بودن بر میخورن که داشتن قاچاق هم میکردن . موهیول به هوای گردنبندش جلو میره تا اون رو پس بگیره و وارد مرز بویو میشه که سربازهای مرزی بویو اونها روبعنوان جاسوس دستگیر میکنن



موهیول مورد شکنجه ی سربازان بویو قرار می گیره که یه دختری میاد تا به زخمهاش رسیدگی کنه.اما این دختر کیه؟


پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 06-02-2010
تاتیانا آواتار ها
تاتیانا تاتیانا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 282
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

خلاصه ی قسمت چهارم
در قسمت قبل دیدید كه جومونگ و افرادی رو كه قاچاق می كردند رو سربازان بویو گرفتند و به عنوان جاسوس تحت شكنجه قرار گرفتند-در همین حین قهرمان قصه ی ما موهیول عشق خودش رو می بینه و بی خبر از همه جا كه این دختر خانم شاهزاده خانم بویو است.این دختر اسمش یون است و به خاطر دل رحمیش داوطلبانه به مجروحین كمك می كنه
هامیونگ تصمیم می گیره كه برادر عزیزش رو نجات بده
سربازای بویو هم به یون می گویند وقتت رو با درمان این جاسوسها تلف نكن ما همشون رو می كشیم
به یون هم می گویند عوض اینكه به دشمن كمك كنی به خودمون كمك كن
یون هم میگه الان شاه یوری تو بویو است و نباید كاری كنی كه روابط بدتر شود اونم جوشش میگیره و به سربازش میگه بكششون
این خاك بر سرها هم نمی دونند می خواهند بكشنشان و چرت و پرت تحویل هم می دهند
فرمانده به سربازش میگه سرشون رو بزن و قیافه موهیول هم این طور میشه
موهیول هم جوانمردیش گل میكنه و میگه من جاسوسم و اینها فقط قاچاقچی هستند و نكش شون و ببخششون
ولی رئیسه میگه فرقی نمیكنه كه جاسوس یا قاچاق چی باشید چون از مرز رد شدید باید كشته بشوید كه یكدفعه یه سرباز می اد و میگه سربازهای گوگوریو حمله كردند
اینا هم از فرصت استفاده می كنند و فرار می كنند
رئیس قاچاقچیها هم از كار موهیول خوشش می اد و گردنبند موهیول رو كه قبلا ازش گرفته بود بهش میدهد
تو یه صحنه هامیونگ كم میاره و رئیس سربازها می خواد از پشت خنجر بزنه كه موهیول حسابشو می رسه و جون برادرش رو نجات میده
شاه یوری و تسو كه با هم پیمان برادری بستند یه جشن ترتیب دادند و تسو میگه بویو و گوگوریو از الان برادرند و به سلامتی هم شراب می نوشند
بعد تسو میگه می خواهم با برادر زاده ام مسابقه بدهم و اماده ی نبرد می شوند
بعد میگه چطوری بجنگیم كه یوری شمشیر رو انتخاب می كنه و بعد چند دقیقه ای با هم می جنگند و یوری مصلحتی می بازه
بعد در حالی كه دارند خوش و بش می كنند خبر كارهای هامیونگ در مرز رو می اورند و تسو دستور میده شاه یوری و همراهانش رو محبوس كنید
این وزیر تسو هم داره زیراب یوری رو میزنه و میگه باید یوری رو همین الان بكشیم و جنگ رو شروع كنیم
تو گوگوریو گویو به هامیونگ میگه كه این دو تا باید تنبیه بشوند كه هامیونگ میگه برشون گردونید به غار
تو راه گویو بهشون میگه داریم میریم غار كه موهیول میگه هر تنبیهی باشه رو قبول می كنم ولی به غار برنگردیم كه گویو یه چك بهش میزنه و میگه انگار هنوز نفهمیدی چیكار كردی؟
هائه اپ هم كه نمی دونه باید با اینها چیكار كنه به هامیول میگه صورتت زخمی شده و هامیول هم از شرمندگی نمی تونه سرش رو بالا بیاره
تو قصر بویو یوری رو می برن پیش تسو و تسو میگه من بهت اعتماد دارم –یوری هم میگه پس برای چی منو زندانی كردی و تسو هم ماجرا رو براش میگه كه یوری میگه امكان نداره و دروغه و تسو میگه من خودم دوبار تحقیق كردم
تسو به یوری میگه در حالی كه تو اینجایی برای چی اون اینكار رو كرده-لابد می خواد مردنتو ببینه؟بعد هم با كلی چیز كه بار یوری میكنه ازادش میكنه و یوری رو بدجوری خوار میكنه
اینم كه نمی دونه برای چی هامیونگ نجاتش داده می اد و از هائه اپ می پرسه چرا منو نجات داده اونم میگه شاهزاده هامیونگی كه من می شناسم دل رحم است و عاشق مردمش به همین خاطر تو رو نجات داده
یوری به گوگوریو بر می گرده و با یه چهره ی غضبناك به هامیونگ كه به استقبالش اومده نگاه میكنه و بعد 3 تا چك بهش می زنه و دلیل كارش رو می پرسه ولی هامیونگ هیچ چی نمیگه
همه متعجب شدند و دنبال این هستند كه ببینند برای چی هامیونگ این كار رو كرده از جمله پسر خونده ی سانگا
یوری و وزرا جلسه می گذارند و یوری میگه هامیونگ ولیعهد كشور است و اگه قرار باشه از این جور كارها انجا بده كشور از بین می رود و مقام ولیعهدی رو ازش میگیره مقام لرد جولبون رو به باگیوك پسر خونده ی سانگا از مخالفهای سر سخت خودش می دهد
یوری به معبد جومونگ می رود تا دعا كند و یوری یه دوری تو غار می زنه و نقاشی های غار رو نگاه میكنه و بعد می پرسه كی این نقاشی ها رو كشیده و موهیول خودشو نشون میده و میگه من این نقاشی ها رو كشیدم و یوری هم میگه بهش پاداش بدهید
بعد وقتی از ارامگاه بر می گردند یوری از هامیونگ می پرسه می دونی سر اون بچه چی اومد كه هامیونگ میگه اونو به یه كشاورز دادم و دیگه اونها رو ندیدم بعد یوری بهش میگه برای محاتفظت از خودت تو رو از سلطنت دور كردم
اینم همسر یوری است كه زن خرتر از این تا به حال ندیدم كه با دشمن شوهرش یكی بشه و ضد اون بخواد نقشه بكشه و اخرش هم همه چیزش رو از دست بده-فعلا خوبیش گل كرده و به سانگا میگه كه از وزرا بخواه كه از یوری بخواهند هامیونگ رو ببخشند
سانگا هم می دونه چی تو سر زن یوری هست و از این اتفاقات پیش اومده خوشحال است و میگه به زودی اتفاقات خوبی برای بیریو قوم ما می افته
[IMG]http://*************/files/dvfuyn5a0ajbi3k6viwh.jpg[/IMG]
هامیونگ هم حالا ولیعهد نیست و تو فكره چطوربه بویو ضربه بزنه و میگه می خواد به كشورهای همسایه سفر كنه و چیزهای زیادی یاد بگیره اما در اصل می خواد به بویو بره و دشمنش رو بررسی كنه
[IMG]http://*************/files/mo1oyaa3cywp8yqqq9yw.jpg[/IMG]
هامیونگ با گویو به غار میره و می بینه موهیول داره با مارو تمرین شمشیر بازی می كنه گویو هم میگه به خاطر شما ولیعهدی رو از شاهزاده گرفتند-بعد دنبال هامیونگ میرند
[IMG]http://*************/files/5hsrgqeu27baynjv2kum.jpg[/IMG]
بعد هامیونگ به هائه اپ میگه می خوام حالا دنیا رو به موهیول نشون بدهم و با موهیول راهی دنیای تازه می شوند
[IMG]http://*************/files/ib13n3lwmky9wudszvao.jpg[/IMG]
هامیونگ به هامیول و مارو میگه می دونید داریم كجا می رویم كه مارو می گه به كشورهان كه هامیونگ میگه داریم به بویو می رویم و من می خواهم به قلب دشمن نفوذ كنم
[IMG]http://*************/files/zv3iunoyo50bi92sv2po.jpg[/IMG]
بعد میگه باید از الان ناشناس سفر كنیم و برای اینكه تمرینی كرده باشیم به موهیول میگه به من بگو برادر و موهیول هم میگه برادر و هامیونگ هم میگه نمی دونی شنیدن این كلمه چقدر كیف داره
[IMG]http://*************/files/koqwzg8l1x2fmubgp5sn.jpg[/IMG]
بعد هامیونگ و موهیول یه گپ دوستانه با هم می زنند و هامیونگ از ارزوهاش میگه و یه گردنبند به موهیول میده و میگه یه روزی استفاده از این گردنبند رو بهت نشون می دهم
[IMG]http://*************/files/lf3ua869bi9uonx4to11.jpg[/IMG]
بعد وارد بویو می شوند و تو بازار شروع به گشت زنی می كنند كه یكدفعه موهیول همون دختر پزشكه رو میبینه و یاد اونروزهاش می افته و می ره دنبالش اما گمش میكنه
[IMG]http://*************/files/lp5qgv1vyr5plchl8k8a.jpg[/IMG]
اینجا هم بازار برده فروش هاست كه دارند برده می فروشند و هامیونگ یكی از اون برده فروش ها رو می شناسه و مارو رو می فرسته تا كمی سر به سر اون بگذاره اینا هم مارو رو می گیرند و پیش اربابشون می ارند و اربابه می خواد پدر "مارو" رو در بیاره كه هامیونگ می اد و میگه فقط داشتم سر به سرت می گذاشتم
[IMG]http://*************/files/r3t9v8fcbkzcifoqapta.jpg[/IMG]
بعد بهش میگه باید كمكم كنی تا اطلاعات درباره ی بویو و مخصوصا سایه های سیاه پیدا كنم(همون گروهی كه به غار جومونگ حمله كرده بودند) كه بازرگانه میگه نمیشه و سخته و هامیونگ میگه وقتی شاه شدم جواب خوبیهاتو می دهم
[IMG]http://*************/files/n9fjeta4ut1x0soznzp7.jpg[/IMG]
بعد به صورت كارگر وارد كمپ سایه های سیاه می شوند و اخر شب به محل تمرین سایه های سیاه می روند كه دارند كار به سموم رو یاد می گیرند و روی ادمهای زنده ازمایش می كنند
[IMG]http://*************/files/oevcn2vdm82i65ddf656.jpg[/IMG]
تو خونه ی بازرگانه اون برده ای كه خریده بودند مریض میشه و همون دختر پزشكه(یون) می اد و نجاتش می ده و موهیول هم زاغ سیاشو می زنه
[IMG]http://*************/files/o9xftz1ozt770qqyf5th.jpg[/IMG]
بعد در حالی كه یون داره مریض ها رو درمان می كنه سربازها می ایند و یون هم با اونها می ره و موهیول هم كه فكر میكنه اون دستگیر كردند ددنبالشون راه می افته و میره
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 06-02-2010
تاتیانا آواتار ها
تاتیانا تاتیانا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 282
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

قسمت قبل دیدید كه موهیول و هامیونگ برای جاسوسی به بویو اومدند و موهیول اونجا یون رو دید ولی وقتی اومد خودشون به یون نشون بده سربازا اومدن و یون هم رفت-موهیول فكر كرد كه دستگیرش كردند و دنبالش راه افتاد.و به جون سربازا افتاد و حسابشون رو رسید و یون رو برداشت و فرار كرد
اما وقتی اومد به یون بگه كه خوبی یون یه چك گذاشت تو گوشش و بعد هم با بی اعتنایی رفت
موهیول هم كه نگرفته بود چی شده و به خودش بود كه یكدفعه سربازا دنبالش گذاشتن و بعد از یك تعقیب و گریز گرفتنش
این دختر خانم دختر بهترین و معتمد ترین وزیر تسو است كه حالا به پدرش مهمون شاه تسو هستند
خوب برگردیم سراغ موهیول كه تو زندانه و با یه زندانی بدحال رو برو میشه اون یارو هم خرش رو میگره و یه چیزی بهش میده و میگه اینو به یه بازرگان تو بویو بده و بعدش هم میمیره
تو این صحنه یكی می اد و به وسجا میگه كه اون جاسوس هوانگ نیونگ كه گرفته بودیم مرده و هیچ اطلاعاتی هم ازش بدست نیاوردیم
بعد خدمتكار یون بهش میگه با اون پسر دیوونه چیكار كنیم كه یون بهش میگه بیارینش پیش من و یون هم ازش می پرسه تو كی هستی و تو قلعه ی بویو چیكار می كنی-موهیول هم میگه چون از مرز رد شدم فرار كردم و به بویو اومدم
موهیول هم بهش میگه فكر كردم گرفتنت به همین خاطر فراریت دادم تا جبران خوبیهات رو بكنم اما این طوری بدتر شد
یون هم بهش میگه اینجا خونه ی تاك روك وساجای منطقه و عضو خانوادهیدربار است-و یون میگه اگه بخوای می تونم یه جا برات پیدا كنم كه موهیول میگه ژیش یه بازرگان تو بویو كار می كنم
موهیول بر می گرده و میبینه هامیونگ از جاسوسی برگشته و هامیونگ به ماهوانگ(بازرگانه)میگه باید بفهمم تسو می خواد كجا بره
بعد ماهوانگ ازش می پرسه برای چی می خوای بدونی كجا می ره؟كه هامیونگ میگه اگه الان تسو رو نكشیم دیگه نمی تونیم تسو رو بكشیم و ماهوانگ میگه امكان نداره كه هامیونگ میگه حتما یه راهی وجود داره
موهیول یاد اون زندانی می افته كه بهش گفته می خواسته تسو رو بكشه و موهیول ازش می پرسه مگه بویو با هوانگ نیونگ متحد نیستن؟ كه طرف بهش میگه شاه فعلی ما به خاطر خیانت تسو به قدرت رسید و من هم وزیر امنیت شاه قبلی هستم
موهیول هم می ره دنبال بازرگانهتااون نامه رو بهش بده وقتی می خواد نامه رو بهش بده سربازا می ان و همشون رو دستگیر می كنند
تو این بین یكی از سربازا موهیول رو می شناسه و همه ی سربازا دنبالش می گذارند و یكدفعه هامیونگ و گویو جلوشون سبز میشن و جونشون رو نجات می دهند
این خانم هم یكی از جاسوسهای هوانگ نیونگ است كه می خواد استخر سونای تسو رو با زهر مسموم كنه كه وسجا شمشیر رو زیر گلوش میگذاره اما زنه كه می دونه چی قراره سرش بیاد با سم خودشو میكشه
بعد گویو از موهیول می پرسه اینجا چه خبره و برای چی سربازا دنبالت بودند؟ و مارو میگه یكدفعه الكی دنبالمون گذاشتن بعد ماهوانگ میگه جاسوسهای هوانگ نیانگ می خواستند تسو رو بكششند و به خاطر همین سربازا دارند همه جا رو می گردند و باید فرار كنیم و بعدش هم از اونجا می روند
تو راه برگشت به گوگوریو یه گروه رو می بینند كه دارند برده های گوگوریو رو به بویو می برند
موهیول هم كه رفتار بد سربازا با برده ها رو می بینه غیرتی میشه و می خواد بره نجاتشون بده كه گویو بهش میگه می خوای چیكار كنی و ما حریف همه ی اونها نمیشیم و هامیونگ هم میگه من باید اینها رو نجات بدهم
بعد به سربازا حمله می كنند و همشون رو می كشند و برده ها رو ازاد می كنند
بعد از اینكه اونا رو نجات میده میگه من ولیعهد گوگوریو هستم و بیشتر از این نمی تونم كاری براتون بكنم اما قول می دم تاوان كارهاشون رو پس بدهند
بعد هامیونگ به دیدن خانوادهیدرباری می ره و با هم شام می خورند و برادر كوچك هامیونگ بهش میگه چرا به قصر بر نمی گردی و هامیونگ هم میگه من به خاطر بدی كه به پدر كردم تبعید شدم-بعدش هم سریو یه كمی سر به سر ملكه می گذاره و بهش كنایه می زنه
بعدش یوری به هامیونگ میگه شنیدم به كشور هان رفتی و هامیونگ میگه به اونجا نرفتم و موهیول رو احضار می كنه تا اطلاعاتی كه از بویو رو به دست اورده براش بیاره كه یوری میگه این پسر همونی نیست كه تو غار جومونگ بود؟ و هامیونگ میگه فعلا به من خدمت میكنه
بعد هامیونگ نقشه ها و اطلاعاتی رو كه از بویو به دست اورده رو به یوری میده و مسیر رفت و اومد تسو رو بهش نشون میده
بعد یوری اونو به اتاق خودش می بره و بهش می گه تو واقعا وارد كمپ سایه های سیاه شدی؟ و هامیونگ هم میگه اره و اون سایه های سیاهی كه من دیدم از حیوون هم بدتر هستند و میگه ممكنه همون بلایی كه به سر كشور هوانگ نیونگ در اوردند به سر كشور ما هم در بیاورند
بعد به یوری میگه به من سرباز بدید تا اونو بكشم و میگه اگه تسو رو بكشم به خاطر اینكه وارثی نداره تو كشورش حرج و مرج به پا میشه و دیگه سرشون به خودشون مشغول میشه
یوری با درخواست هامیونگ مخالفت میكنه و میگه من خودم منتظر یه فرصت هستم تا این كار رو بكنم اما الان نمیشه و ملكه هم این حرف ها رو می شنوه و پیش سانگا می ره و میگه ما نباید بگذاریم تسو رو بكشه وگرنه دوباره ولیعهد میشه

سریو به برادرش هامیونگ می گه ملكه می خواد از سانگا استفاده كنه تا یوجین ولیعهد بشه و بهش می گه برگرد به قصر اما هامیونگ میگه كارهایی دارم كه باید انجام بدهم و بعد بر می گردم
موهیول تو فكره معنی اون نقشه ای كه جاسوسه بهش داده چیه كه مارو می اد و راز نامه رو ژیدا می كنند كه میشه شاه تسو دهمین روز از دهمین ماه به هیونگ نیانگ می ره
وزیر یوری می اد و میگه سانگه و بقیه رئیسهای با بودجه جنگ علیه بویو مخالفند و می گویند نمی شه جنگ راه انداخت
یوری هم به هامیونگ می گه رئیسها موافق بودجه ی جنگ با بویو نیستند-هامیونگ هم میگه من مطمئنا موفق میشم ولی یوری بهش میگه دست از این خیالات بردار و به جولبون برگرد
سریو هم داره تمرین مهارتهای جنگی میكنه كه به مارو میگه اگه منو شكست بدی هواتو دارم
گویو همباهاش میجنگه و حسابشو می رسه و بعد بهش میگه نمی دونم كی هستی اما هم خوشگلی هم فرزی
یكدفعه موهیول كه سریو رو می شناسه می اد و میگه اونو ببخشین و اون نمی دونست شما كی هستین شاهزاده خانم كه گویو بدبخت به خاك می افته و به شاهزاده خانم تعظیم می كنه
بعد مارو با موهیول می رن بازار تا یه شی تزئینی بخرند كه فروشنده میگه مال هوانگ نیونگ است و موهیول بهش میگه تو می دونی چیپاهیول كجاست؟ و فروشنده میگه چیپاهیول قلعه ای است كه قصر ما توش است
موهیول كه رمز نامه رو خوب می فهمه می ره و به هامیونگ میگه یه چیزی هست كه نشونتون ندادم و راز نامه رو بهش میگه
بعد به هامیونگ میگه شاه تسو تو مراسم تاجگذاری هوانگ نیونگ شركت میكنه و بهترین زمان برای كشتن اون است
بعد هامیونگ به گویو و موهیول میگه برید جولبون و مقدمات را اماده كنید و گویو می پرسه چیزی شده كه هامیونگ میگه باید تسو رو بكشیم
وساجا هم كه می ترسه برای شاه تسو اتفاقی بیافته نگرانه و به تسو میگه بهتره به این سفر نروید كه رئیس بایگانی بهش میگه من ژیش بینی همه چیز رو كردم و بهتره نگران چیزی نباشی تسو هم میگه من باید به هوانگنیونگ برم تا بتونم با هان مقابله كنم
موهیول و مارو هم یه شی زینتی برای هائه اپ گرفتن تا از زحماتش قدردانی كنن هائه اپ هم از دنیای بیرون ازشون می پرسه و اونا هم می گن بد نیست قشنگه
هامیونگ هم افرادش رو دور هم جمع می كنه و بهشون میگه می خواد چیكار كنه كه یكی از اونا میگه شما الان هیچ قدرتی ندارید و اگه شكست بخورید همه چیزتون رو از دست می دید و هامیونگ هم بهش میگه جون من ارزشی نداره و بهتر از جون سربازهای گوگوریو نیست
گویو بهش میگه ما الان سرباز در اختیار نداریم و هامیونگ هم بهش میگه باید از سربازهای پولكی استفاده كنیم و به خاطر نفرتی كه از تسو دارند با ما همكاری می كنند
موهیول می ره دنبال همون رفقاش كه حاضر بود به خاطرشون كشته بشه و پیشنهادشو بهشون می ده ولی طرف قبول نمی كنه و موهیول هم میگه اگه به شاهزاده كمك كنی زندگیت عوض میشهولی طرف میگه باید فكر كنم
هامیونگ داره به افرادش تعلیم می ده كه این یارو می اد و میبینه و می ره به باگیوك میگه
باگیوك هم راه می افته تا خودش بره ببینه كه تو بین راه این دوتا اونا رو می بینن و موهیول به مارو میگه برو به شاهزاده خبر بده و منم سرگرمشون می كنم-موهیول یه سنگ به طرف باگیوك پرت می كنه و سربازا دنبالش می كنن
مارو هم به شاهزاده خبر می ده و اونا هم كاسه كوزه رو جمع می كنند و می رن
اینم وقتی می اد میبینه جا تره و بچه نیست-مشاورش بهش میگه حتما می خواد شورش كنه كه باگیوك میگه اون این طور ادمی نیست
اینا هم جلسه گذاشتن ببیننن باگیوك می دونه اونا می خوان چیكار كنند یا نه كه هامیونگ میگه باید از این فرصت استفاده كنیم و تسو رو بكشیم
یون به اردوگاه سایه های سیاه میره تا مجروحین رو درمان كنه كه دوجین رو می بینه-دوجین همونه كه عاشق یون است و خیلی دوستش داره-با هم گپ می زنند و حرفهای عاشقانه تحویل هم می دهند
هامیونگ و افرادش هم می رن سر راه تسو تا حمله رو اغاز كنند ولی دو تا مراقب می بینند كه موهیول با تیر و كمان میزنه می كششون به یاد پدر بزرگش جومونگ
شب رو استراحت می كنند تا فردا تسو رو بكشند كه هامیونگ می اد و با موهیول گپ می زنه و بهش می گه می ترسی كه موهیول میگه اره ولی باید بجنگیم
بعد موهیول میگه وقتی اون مردمو دیدم كه به بویو می بردند وجودم از خشم پر شد و هامیونگ میگه خشم انسان رو برای جنگیدن اماده میكنه اما تنها خشم ادم رو قوی نمیكنه بلكه یه چیز دیگه هم هست و باید خودت اون بفهمیو بعد یه گردنبند بهش میده و میگه این باعث میشه تیر مثل شیر غرش میكنه و بهش میگه تو باید تو این جنگ زنده بمونی و اگه زنده بمنی یادت می دم چطور ازش استفاده كنی
خوب این قسمت هم تموم میشه اگه مشتاق خلاصه ی قسمت بعد هستید حتما نظر بدهید
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 06-02-2010
تاتیانا آواتار ها
تاتیانا تاتیانا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 282
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

تو قسمت قبل دیدید كه هامیونگ تصمیم گرفت شاه تسو رو بكشه و به مرز رفتن و اكنون ادامه ی ماجرا.
اون شب هامیونگ با موهیول گپ زدند و هامیونگ به موهیول گفت خشم ادمو قوی می كنه اما یه چیزی هست كه قوی تر از خشم است و خودت باید اونو بفهمی
وساجا می اد و به تسو میگه نباید به این سفر برید و اون گروهی كه برای شناسایی رفته بودند برنگشتند اما تسو گفت من باید حتما به چیپاهیول بروم
سربازای هامیونگ به كاروان تسو حمله می كنند و جنگ اغاز میشه و گویو از روبرو به سربازا حمله میكنن
وقتی ارابه ی تسو رو فراری میدن هامیونگ و موهیول از پشت بهشون حمله می كنند
تسو می خواد در بره كه موهیول با نیزه میزنه و میكشدش(اره جون عمه ات) و به خاطر اینكه هامیونگ زخمی شده دیگه نمی ره بررسی كن و سربازای تسو هم برای پشتیبانی می ان
موهیول هامیونگ رو بر می داره و به غار جومونگ میبره كه هائه اپ اونو می بینه و هامیونگ هم بیهوش میشه
یه كمی به هامیونگ می رسن و هامیونگ به هوش می اد و به موهیول میگه برو پایتخت و به شاه یوری بگو تسو مُرده-یه نشونه هم بهش میده و بهش میگه اگه اینو نشون بدی میذارن بری پیش شاه
موهیول هم میره پایتخت و اون نشونی كه هامیونگ بهش داده بود رو نشون وزیر امنیت می ده و میگه من باید شخصا شاه یوری رو ببینم
موهیول هم به یوری میگه شاهزاده شاه تسو رو كشت و یوری هم جا می خوره و دستور میده همه رئیسها جمع شوند
فرمانده ها از یوری می پرسند برای چی ما رو مخفیانه خواستید كه یوری میگه شاهزاده شاه تسو رو كشته و فرمانده ها هم میگن باید علیه بویو جنگ راه بندازیم كه یوری میگه من برازی یه خبر جنگ راه نمی اندازم
سانگا و مشاوراش هم تو فكرن كه واقعا شاه تسو مُرده یا نه كه سانگا میگه به پسر خوندهام باگیوك خبر بدید اوضاع رو بررسی كنه
سریو هم موهیول رو فرامی خونه و بهش میگه راسته كه برادرم شاه تسو رو كشته و موهیول هم می گه درسته و سریو میگه منو ببر پیش اون كه موهیول میگه من منتظر دستور شاه یوری هستم
تو بویو اوضاع به نظر بد نمی رسه و رئیس سایه های سیاه به همه دستور میده اماده جنگ علیه گوگوریو باشید
دوجین به یون میگه شاه و پدرت به شدت زخمی شده كه یون میگه می خوام برم اونجا و دوجین هم بهش میگه منم باهات می آم
ماهوانگ هم تا خبر رو می شنوه میاد و به دستیارش میگه وسایلو جمع كن تا بریم و ماجرا رو برای دستیارش تعریف میكنه
نامه ی سانگا به باگیوك میرسه و باگیوك هم میگه پس حتما سربازای پولی رو برای كشتن شاه تسو گرفته و اموزش داده
هامیونگ كه حالش بهتر شده از هائه اپ می پرسه كه موهیول هنوز بر نگشته كه هائه اپ میگه نه و از هامیونگ می پرسه ارتباط تو با موهیول چیه
هامیونگ هم به هائه اپ میگه اون شاهزاده ی گوگوریو هست و برادرموماجرای بدنیا اومدن موهیول و سرنوشتش رو برای هائه اپ میگه
هائه اپ هم به هامیونگ میگه اون تا اخر عمرش باید اینطوری زندگی كنه و ندونه شاهزاده است؟ كه هامیونگ میگه اون داره به یه جوان رشید تبدیل میشه و وقتش كه برسه حقیقت رو بهش می گم
موهیول به هامیونگ میگه الان پنج روزه كه خبر رو اوردم اما شما دستوری نداید و شاهزاده جونش رو به این خاطر به خطر انداخت ولی شما توجهی ندارید و دستور حمله ندادید
شاه یوری هم بهش میگه فكر می كنی برای من مهم نیست؟و میگه من هنوز باورم نشده شاه تسو كشته شده باشه و باید بررسی كنم ببینم راسته یا نه
یكدفعه وسیر امنیت خبر می آره كه سربازای بویو دارن به سمت مرز می ان و یوری هم میگه زود یه جلسه بگذارید
همه ی مشاورا جمع میشن و شاه یوری علیه بویو اعلام جنگ میكنه و میگه شاه تسو كشته شده و سانگا میگه من موافق جنگم و تجهیزات هم در اختیارتون قرار می دهم
باگیوك هم برای سرزنی به مرز اومده میبینه كه شاه تسو زنده است و راست راست داره راه میره
شاه تسو به پیام رسونش میگه برو به گوگوریو و به شاه یوری بگو اگه هامیونگ رو جلوی چشمان من نكشه همه ی گوگوریو رو به خاك یكی می كنم
در همین حین دوجین و یون وارد میشن و یون به شاه تسو میگه چیزیتون نشده كه تسو میگه اون خنگها بدل منو كشتن فكر كردن منو كشتن

تو قسمت قبل دیدید که شاه تسو چطور سر هامیونگ رو کلاه گذاشت و اکنون ادامه ی ماجرا
یون ماجرا رو از پدرش می پرسه و وساجا هم میگه رئیس بایگانی بدل شاه تسو رو تو ارابه گذاشته بود و اونا بدلش رو كشتن و به دوجین میگه مراقب رئیس بایگانی باش
این یوجین هم اماده جنگ شده تا خودی نشون بده و به سریو میگه منتظرم تا منو تعلیم بدی و با هم میرن تا اموزش بهش بده
سریو به موهیول میگه خودت چند تا حركت نشونش بده و یوجین هم میگه از یه خدمتكار یاد بگیرم كه سریو میگه فكر میكنی تو میدان جنگ خدمتكارها تو رو نمی كشن؟
موهیول هم اول بهش اسان میگره اما بعدش حسابشو میرسه و مادر یوجین هم كه داره این صحنه رو تماشا میكنه می اد و یه چك نثار موهیول میكنه و بعد پسر گُلش رو بر می داره و می بره
موهیول هم از سریو بخشش می خواد كه سریو میگه تقصیر تو نیست
یوری داره به فرمانده هاش میگه چیكار كنید كه باگیوك می اد و میگه شاه تسو زنده است
رئیس بایگانی به یوری میگه شاه تسو گفته باید هامیونگ رو بگیری و جلوی چشم شاه تسو اونو بكشی وگرنه همه ی گوگوریو با خاك یكسان میشه
ماهوانگ هم كه داشت از بویو می رفت سر راه سربازا جلوشون رو میگرن و از یه راه دیگه می رن كه می بینه همه ی روستائیها رو كشته اند و سربازا هم دنبالشون می گذارند كه همه ی پولهاشو میگذاره و می ره
باگیوك هم به سانگا میگه هامیونگ باعث همه ی اینها است و باید بگیریمش و به تسو بدهیم و بعد میگه پیغام رسونش رو بگیرید
سربازا هم موهیول رو می گیرن كه یه نقاب دار كه سریو باشه می اد و نجاتش میده و باگیوك میگه سربازا رو ببرین و بگیریدش
سریو به هامیول میگه اونی كه تو و شاهزاده كشتینش بدل تسو بوده و همین الان برو و همه چی رو بهش بگو و مخفی بشید و به موهیول میگه می خوان همه چی رو گردن شاهزاده بندازند
اینها هم به استقبال موهیول می ان و میگن شاه از كارهای ما خوشحال شد یا نه؟ كه می اد و به هامیونگ میگه بدبخت شدیم
به هامیونگ میگه اونی كه كشتیم بدل تسو بوده و سربازای بویو از مرز رد شدند و مشاورای شاه می خوان همه چیز رو گردن شاهزاده بندازند و میگه من باید وزیر امنیت و گویو رو بیارم اینجا
ماهوانگ هم پیش سانگا می ادو سانگا هم ازش می پرسه برای چی اینجا اومدی؟ و ماهوانگ هم میگه هیچ چی برام نمونده و باید كمكم كنی
سانگا هم میگه 500نیانگ بهت میدم و ماهوانگ می پرسه چیكار برات بكنم كه سانگا میگه هامیونگ رو می خوام و بهش میگه اگه این بحران را بخواهیم تمام كنیم باید هامیونگ رو به شاه تسو بدهیم
موهیول به شهر می اد تا گویو رو پیدا كنه كه گویو اونا رو می بینه و با هم می رن پیش شاهزاده
ماهوانگ می اد پیش هائه اپ و بهش میگه می خوام شاهزاده رو ببینم و هائه اپ هم اونو می بره پیش شاهزاده كه میبینه شاهزاده نیست و براش یه نامه گذاشته
تو نامه نوشته شده من نمی ترسم و مسئولیت كارهام رو قبول می كنم و تو باید از موهیول حراست كنی و باید یه روزی اون پادشاه این كشور بشه و هائه اپ هم زار زار گریه میكنه
اینم تصویر قهرمان ما تا اینجای داستان
موهیول با دوستاش بر می گرده و می بینه شاهزاده نیست كه هائه اپ میگه اعلی حضرت به قلعه ی چانگنا رفت
هامیونگ می اد پیش شاه یوریكه یوری ازش می پرسه نمی دونستی وزرا می خوان تو رو تسلیم تسو كنند و هامیونگ میگه من شما و گوگوریو رو به خطر انداختم و برای همین باید با جونم تاوان این كارم رو پس بدهم
شاه یوری هم بهش میگه كدوم پدری بچه ی خودشو به خاطر تخت و تاجقربانی می كنه؟ و هامیونگ میگه منو بفرستین و مردمو نجات بدید
یوری هم میگه نمی تونم و منتظر بودم تا وقتش برسه تا تسو روبا خنجری كه از روحم می سازم بكشم و اگه نتونم این كار رو بكنم تو روزی این كار رو می كنی
هامیونگ میگه منو بفرست پیش شاه تسو تا مردمو نجات بدید كه یوری با لحنی از عشق بهش میگه ای احمق
یوری میگه اگه لازم باشه با خون خودم این كار رو می كنم كه هامیونگ گریش می گیره و زار زار گریه می كنه و یوری هم دستشو رو شونه ی هامیونگ میذاره و همین جا این قسمت تموم میشه
این قسمت هم تموم میشه اگه می خواهید ببینید چی به سر هامیونگ و موهیول می اد قسمت بعد رو حتما دنبال کنید و نظر هم یادتون نرود
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 06-11-2010
تاتیانا آواتار ها
تاتیانا تاتیانا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 282
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بدلیل استقبال کم کاربران از مدیر سایت میخواهم این تاپیک را Delete کند
فکر میکردم این تاپیک خیلی پرطرفدار باشه!
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:19 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها