حرص نخورید. ناراحتی را نبلعید. همانطور که از خوردن غذای مانده و فاسد پرهیز میکنید از جذب کردن و بلعیدن حرفهای مفت و مزخرف پرهیز کنید.
نگذارید حرفهایی که به نظر خودتان صحیح نمیآید و چرند است، ذهنتان را خراب کند و باعث شود که دچار تهوع فکری شوید.
اگر دلخورید بیان کنید. اگر میترسید ترستان را به زبان بیاورید.اگر عصبانی هستید عصبانیتتان را نشان دهید. گریه دارید؟ گریه کنید. مفاهیمی مثل خویشتنداری و سکوت و بردباری را بگذارید کنار. اینها ارزشهایی ست که حکومتهای دیکتاتوری تبلیغ میکنند که بتوانند فرد را از همان آغاز، در خانواده سرکوب کنند و یک مشت آدم ترس خورده تحویل جامعه بدهند. ناراحتیها را باید ابراز کرد و گرنه بعدها می شود کابوس. می شود تیک عصبی. تنگینفس. خارشِتن. می شود دسیسهچینی و بهانهجویی. ناخن و لب جویدن و تند تند پاها را تکان دادن.
نگذارید کسی اعتماد به نفس شما را خدشه دار کند. با نگاه. با لبخند معنیدار. با کنایه. با حرف و طعنه. سعی کنید به خودتان ایمان بیاورید. با خودتان صلح کنید. خودتان را همانطور که هستید دوست داشته باشید. چهرهتان را، اندامتان را. صلح کردن با خود آغاز زندگیست.
از گذشته فرار نکنید و آن را بپذیرید. با خود مهربان باشید و اشتباهات و غفلتها را به خودتان ببخشید. نگذارید ظلم و جفای دیگران در گذشته از شما یک قربانی بسازد.
در نقش قربانی رفتن گاه برای بعضی میشود همه ی محتوای زندگی شان. سالها در عزای خود مینشینند و هیچ چیز هم تغییر نمیکند. از گذشته فرار نکنید اما در گذشته هم غرق نشوید و در سوگ روزهای خوب از دست رفته ننشینید. هیچ زمانی جذابتر از زمان حال نیست.
از خودتان به اندازهی تواناییتان انتظار داشته باشید. سعی کنید حد تواناییتان را بشناسید. بیشتر ما حد توانایی خود را نمیشناسیم و به همین خاطر همیشه از حد توانایی خود فراتر میرویم.
ممکن هم هست در کاری موفق بشویم اما چون از توان خود بیشتر مایه گذاشتهایم، زود دچار خستگی و دلزدگی میشویم.
سعی نکنید دختر و پسر خوب برای پدر و مادر، خواهر خوب، برادر خوب، عروس خوب، داماد خوب، پدر خوب، مادر خوب باشید. این خیلی خوب بودنها عاقبت کار دست آدم میدهد. آدم گاهی میرود توی نقشهایی که نقش واقعیاش نیستند و از من واقعیاش خیلی فاصله گرفته اند. بهتر است دیگران شما را نپسندند تا اینکه هر روز به جای خود در آینه چهرهی کسی را ببینید که از شما سوال میکند: راستی تو کی هستی؟
اگر دوست دارید ورزش کنید، ورزش کنید. اگر هم از ورزش بیزارید، ورزش نکنید.اتفاقی نمیافتد.
عشق ورزیدن را در زندگی فراموش نکنید. هرچه هست و میماند عشق است و دیگر هیچ.
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه؟
لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟
لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی
هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بیخیال شوی، با
خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه؟
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینیدر تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده
لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان باشی ببینی میشود یا نه؟
و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگریو از خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم آیا ارزشش را داشت