بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 07-12-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض نیما یوشیج - علی اسفندیاری (سخنان و نظرات بزرگان ایران و جهان در مورد نیما)

نیما یوشیج - علی اسفندیاری (سخنان و نظرات بزرگان ایران و جهان در مورد نیما)

«نيما يوشيج» به روايت دكتر روژه لسكو و پروفسور ماخالسكي

شاعر افسانه اي


علي اسفندياري متخلص به «نيما يوشيج» براي اروپاييان بويژه فرانسه زبانان چهره اي ناشناخته نيست. علاوه براينكه ايرانيان برخي از اشعار نيما را به زبان فرانسه ترجمه كردند، بسياري از ايرانشناسان فرانسوي نيز دست به ترجمه اشعار او زدند و به نقد آثارش پرداختند. بزرگاني چون دكتر حسن هنرمندي، روژه لسكو، پروفسور ماخالسكي، آ.بوساني و… كه در حوزه ادبيات تطبيقي كار مي كردند عقيده داشتند چون نيما با زبان فرانسه آشنابوده، بسيار از شعر فرانسه و از اين طريق از شعر اروپا تأثير پذيرفته است. از نظر اينان اشعار سمبوليستهايي چون ورلن، رمبو و بويژه ماگارمه در شكل گيري شعرسپيدنيمايي بي تأثير نبوده است.
پروفسور «روژه لسكو» مترجم برجسته «بوف كور» صادق هدايت، كه در فرانسه به عنوان استاد ايران شناسي در مدرسه زبانهاي زنده شرقي، زبان كردي تدريس مي كرد، ترجمه بسيار خوب و كاملي از «افسانه» نيما ارائه كرد و در مقدمه آن به منظور ستايش از اين اثر و نشان دادن ارزش و اهميت نيما در شعر معاصر فارسي، به تحليل زندگي و آثار او پرداخت و نيما را به عنوان بنيانگذار نهضتي نو در شعر معاصر فارسي معرفي كرد.كه فصلي تازه در تاريخ ادبيات ايران گشوده است. او در مقدمه ترجمه «افسانه» مي نويسد: «از ميان تحولات بسياري كه در طول نيم قرن اخير در ادبيات ايران به وجود آمده، مسلماً يكي از مهمترين آنها انقلاب شعري است كه به دست نيما يوشيج بنيان گذاشته شد. او رهبري «شعرنو» را در ايرا ن به دست گرفت.
البته اين جريان از مدتها پيش در غرب آغاز شده بود و جسارت ها و بي پروايي هاي «شعرنو» كار چندان تازه اي نبود اما در ايران كاملاً ناشناخته مانده بود و اين شاعر نابغه با الهام از شعر غرب به ويژه با تأثيرگرفتن از شاعران فرانسه سعي كرد راهي نو در ادبيات ايران ايجاد كند. او به انگيزه بيان كامل انديشه هاي خود در قالبي جديد و با مفهومي كاملاً تازه از قوانين عروض و قافيه شعر كهن فارسي و مضمونهاي كهنه و تكراري خود را جدا كرد.
نيمايوشيج «شعر آزاد» را پذيرفت و اين كار از نظر اديبان زبان فارسي نشانه گستاخي جنون آميزي بود براي كسي كه آن همه آهنگهاي غني و بسيار متنوع شعر كهن فارسي را در اختيار داشت.
نيما قراردادهاي كهن، تصاوير، مضامين و زبان احساساتي و عرفاني شعر هزارساله سرزمين خود را كنار نهاد و برآن شد تا اضطرابها و احساسات قلبي و انساني اش را در برابر زندگي، عشق، طبيعت، رنج درماندگان و گذشت بي رحمانه زمان، بازباني تازه و گاه منحرف كننده اما سرشار از هيجان بيان كند كه ارزش اين نوآوري نيما كمتر از زبان و شعر بهترين پشتيبان او نبود. هرچند نيما اصول و قواعد شعر گذشته را كنار نهاد اما هرگز به آنها پشت نكرد بلكه هميشه آنها را پيش روي خود نگاه داشت و گاهي هم بسيار از آنها الهام گرفت.»
«افسانه» نخستين آزمايش شعري نيما به عنوان يكي از شاهكارهايش قطعاً برسينه تاريخ ادبيات ايران حك خواهدشد تا شاعران نسل جوان آينده از روي آن مشق كنند.
اما تلاش نيما براي احياي شعر فارسي به سختي و با تندي مورد انتقاد قرارگرفت و در ابتدا كمتر ستايش منتقدين ادبي كشورش را برانگيخت. اما باوجود اين همانند «هدايت» توانست در دل نسل جوان نوجو راه يابد و تأثير شايسته اي برآنان گذارد. كه هر كدام ازآنان بعدها نامهاي پرآوازه اي در ادبيات معاصر ايران شدند.
«شعر آزاد» يكي از دستاوردهاي اساسي مكتب سمبوليسم بود كه توسط ورلن، رمبو و … در «عصر روشنگري» بنا نهاده شد و شاعران و نويسندگان بسياري را با خود همراه كرد كه نيمايوشيج نيز با الهام از ادبيات فرانسه يكي از همراهان اين مكتب ادبي شد.
هدف در شعر آزاد آن است كه شاعر به همان نسبت كه اصول خارجي نظم سازي كهن را به دور مي افكند هرچه بيشتر ميدان را به موسيقي وكلام واگذارد. در واقع در اين سبك ارزش موسيقيايي و آهنگ شعر در درجه اول اهميت قرارمي گيرد.
شعر آزاد به دست شاعران سمبوليست فرانسه چهره اي تازه گرفت و به شعري اطلاق مي شد كه از همه قواعد شعري كهن بركنار ماند و مجموعه اي از قطعات آهنگدار نابرابر باشد.
در چنين شعري، قافيه نه در فواصل معين، بلكه به دلخواه شاعر و طبق نياز موسيقيايي قطعه در جاهاي مختلف شعر ديده مي شود و «شعر سپيد» در زبان فرانسه شعري است كه از قيد قافيه به كلي آزاد باشد و آهنگ دار بودن به معناي موسيقي دروني كلام از اجزا جدايي ناپذير اين نوع شعر است. كه اين تعاريف كاملاً با ماهيت و سبك اشعار نيما هماهنگي دارد.
در مجموع مي توان گفت كه:
.۱ نيما كوشيد تجربه چندنسل از شاعران برجسته فرانسوي را در شعر فارسي بارور سازد.
۲ . نيما توانست شعر كهن فارسي را كه در شمار پيشروترين شعرهاي جهان بود ولي در چند قرن اخير كارش به دنباله روي و تكرار رسيده بود را با شعر جهان پيوند زند و بارديگر جاي والاي شعر فارسي را در خانواده شعر جهان به آن بازگرداند.
.۳ نيما توانست عقايد متفاوت و گاه متضاد برخي از بزرگان شعر فرانسه را يكجا در خود جمع كند و از آنها به سود شعر فارسي بهره گيرد. او عقايد و اصول شعري «مالارمه» كه طرفدار عروض و قافيه بود را در كنار نظر انقلابي «رمبو» كه خواستار آزادي كامل شعر بود، قرارداد و با پيوند و هماهنگي بين آنها «شعر سپيد» خود را به ادبيات ايران عرضه كرد.
۴ . نيما از نظر زبانشناسي ذوق شعري ايرانيان را تصحيح كرد و با كاربرد كلمات محلي دايره پسند ايرانيان را در بهره برداري از زبان رايج و جاري سرزمينش گسترش داد. او يكي از بزرگان شعر فولكلور ايران شمرده مي شود.
.۵ نيما جملات و اصطلاحات متداول فارسي و صنايع ادبي بديهي و تكراري را كنار نهاد تا از فرسودگي بيشتر زبان پيشگيري كند و اينچنين زبان شعري كهن فارسي كه تنها استعداد بيان حالات ملايم و شناخته شده عرفاني و احساساتي را داشت، توانايي بيان هيجانات، دغدغه ها، اضطرابات و بي تابي هاي انسان مدرن امروزي را به دست آورد. بدين ترتيب زبان شعري «ايستا و فرسوده» گذشته را به زبان شعري «پويا و زنده» بدل كرد.
.۶ نيما همچون مالارمه ناب ترين معني را به كلمات بدوي بخشيد. او كلمات جاري را از مفهوم مرسوم و روزمره آن دور كرد و مانند مالارمه شعر را سخني كامل و ستايشي نسبت به نيروي اعجاب انگيز كلمات تعريف كرد.
.۷ نيما همچون ورلن تخيل و خيال پردازي را در شعر به اوج خود رساند و شعر را در خدمت تخيل و توهم گرفت نه تفكر و تعقل.
.۸ نيما بر «وزن» شعر بسيار تأكيد داشت. او وزن را پوششي مناسب براي مفهومات و احساسات شاعر مي دانست.
***
علاوه بر مقاله دكتر روژه لسكو، مفصل ترين بحثي كه تاكنون درباره نيما به زبان فرانسه به قلم غربيان نگاشته شده، مقاله پنجاه صفحه اي بود كه پروفسور ماخالسكي، ايران شناس برجسته لهستاني در سال ۱۹۶۰ يعني همان سالي كه نيما چشم از جهان فروبست به بهانه مرگ او منتشركرد و بدين وسيله بيوگرافي، افكار و آثار نيما را به جامعه فرانسه معرفي كرد و اين دو مقاله اهميت نيما را از ديدگاه ايران شناسان و جايگاهش را در ادبيات جهان نشان مي دهد.
پروفسور ماخالسكي در اين مقاله به شرح جزئيات زندگي نيما مي پردازد. و از محل تولد او، عشق دوران جواني اش، محل تحصيل و وضعيت شغلي نيما مي نويسد و در ادامه به تفسير و نقد آثار نيما و تأثير پذيرش از ادبيات فرانسه مي پردازد كه در زير خلاصه بسيار كوتاهي از مقاله پروفسور ماخالسكي را درباره نيما مي خوانيد.
«من در سال ۱۹۴۴ اين شانس را داشتم تا در تهران با نيما يوشيج ملاقات كنم. در آن هنگام نيما به عنوان شاعري نوپرداز تازه به شهرت رسيده بود. من اين نوشته را، كه اولين مقاله درباره نيما پس از مرگ اوست، به روح اين شاعر نوپرداز تقديم مي كنم تا نشانه كوچكي باشد از ستايشي كه من براي آثار او دارم.
نيما يوشيج نخستين شاعري بود كه در سال ۱۳۰۱ نياز به تغيير در اصول شعري قدما را چه از نظر قالب و چه از لحاظ انديشه عميقاً احساس كرد و با سرودن «افسانه» شيوه تازه اي را در شعر و شاعري بنا نهاد و معروف به «شاعرافسانه» شد.
هدف نيما و دنباله روهاي او شكست قالبهاي قديمي شعر و بنا نهادن اصول جديد در شعر و شاعري بود. او توانست قيدوبندهاي اصول شعري فارسي كلاسيك را از دست وپاي شاعران ايراني بازكند و احساس آنها را درقالبي جديد بپروراند.
شعر نوي نيما جريان جديدي را در شعر ايران به وجود آورد. البته اين نوع شعر از مدتها پيش در اروپا رواج داشت و از آنجا كه نيما زبان فرانسه مي دانست و از اين طريق با شعر فرانسه واروپا آشنا بود، از اين جريان شعر نو تأثير گرفته بود. اما از يك سو هواداران شعر كلاسيك و سنتي بر اين كار او خرده گرفتند كه او ابتدايي ترين اصول شعر فارسي را نمي داند و از سوي ديگر عده اي از اديبان مترقي او را متهم به «فرماليسم» افراطي كردند. به همين دليل زماني بس طولاني، شعر نيما نتوانست در محافل ادبي رسمي جايي براي خود بازكند و تنها تعداد انگشت شماري بودند كه هنر و ابتكار را در شعر نيما ديدند و به او ايمان آوردند. يكي از آنها محمدرضا عشقي، دوست صميمي نيما و مدير روزنامه «قرن بيستم» بود كه با چاپ اشعار نيما در روزنامه اش، عملاً او را به عرصه ادبيات ايران وارد كرد و باعث معرفي شعر نوي نيما شد. بعد از اين كم كم اشعار نيما به ديگر روزنامه ها و مجلات از جمله هفته نامه «نوبهار» كه توسط ملك الشعرا بهار منتشر مي شد، راه پيدا كرد و پس از اين بود كه دسته اي از نويسندگان و شاعران جوان ايراني به صف هواداران نيما پيوستند و به او به عنوان بنيانگذار آيين جديد در شعر فارسي ايمان آوردند و پيرو مكتب او شدند. اما با وجود اين باز محافل ادبي رسمي، آثار نيما را به سكوت برگزار مي كردند و اشعار نيما به هيچ وجه در برگزيده شعرهاي فارسي جديد آن دوره نظير كتابهاي «سخنوران ايران در عصر حاضر»، «شعر جديد فارسي» از م.اسحق، «شاعران عصر پهلوي» از دينشاه ايراني، «بهترين اشعار» از حسين پژمان و «ادبيات معاصر» از رشيد ياسمي، هيچ نام و اثري از نيما ديده نمي شود. چون آنان هنوز شعر نيما را به رسميت نمي شناختند و او را شاعري هنجارگريز مي دانستند كه تيشه به ريشه شعر فارسي زده است.
اما در مورد ويژگيهاي اشعار نيما بايد گفت كه نخستين آثار او داراي خصوصيات فردي هستند. در اولين منظومه او تحت عنوان «قصه رنگ پريده» كه به دلهاي خونين تقديم شده است، نشانه هاي بسياري از شعر كلاسيك فارسي دارد. ولي محتواي آن صريحاً تحت تأثير شعر اروپايي است.
«قصه رنگ پريده» سرگذشت عاشقانه جواني شاعر است كه موضوع آن ناكامي ها و خيالپردازيهاي دل شاعر است و ناشناختگي شاعر در ميان مردمي كه اطراف او گردآمدند، بدبيني، خيالات بي حاصل، احساساتي بودن و همچنين آشفتگي در سبك و زبان و تكرار تصاوير يكسان از خصوصيات اصلي اين منظومه كاملاً جوانانه است. با اين حال نيما با همين شعر به عنوان شاعري هنرمند و نوپرداز به جامعه شعري ايران معرفي شد.
شعر بعدي نيما با نام «افسانه» كه شاهكار او محسوب مي شود، كاملاً نيما را از قلمرو شاعران كلاسيك فارسي دور مي كند و در اينجا تأثير شديد شعر اروپايي بويژه شعر فرانسه در اشعار او بروز مي كند.
نيما در اين شعر مي كوشد به شيوه اي كاملاً تازه احساسات، هيجانات و اضطرابهاي شخصي خود را بيان كند و مضاميني چون تنهايي، سرخوردگي، تلخكامي و عشق نامراد در اين شعر او كاملاً مشهود است.
در «افسانه» نيما تصاوير شاعرانه، اشارات، كنايه ها و مجازها را جانشين استعاره هاي شعر كلاسيك فارسي مي كند و اين چنين شعرش را به شعر رمانتيك اروپايي نزديك مي كند كه در شعر فارسي كاري كاملاً جديد و بديع محسوب مي شد.
«افسانه» زندگينامه شاعرانه اي است درقالب گفت و شنودي ميان شاعر عاشق و همزاد جدايي ناپذير دوران جواني او، افسانه، كه بيانگر الهام شاعرانه، اندوه و غمي عميق و تصاويري خيالپردازانه درباره عشق است. «افسانه» براي شاعر، معشوقه دلخواه و دست نيافتني اي است كه شاعر در سراسر زندگي به دنبال اوست بدون اينكه از او چيزي جز رنج و غصه نصيبش شود. در «افسانه» احساس رمانتيك، با استفاده از تصاويري شكل گرفته است كه تا آن موقع براي شعر فارسي بيگانه بود.
اما بي شك تأثير شديد شعر رمانتيك و پارناسي فرانسه و الهام نيما از شاعراني چون آلفرد دو وين يي و سولي پرودوم، كاملاً در فضا و تصاوير شعر «افسانه» مشهود است و در دست ديگر جام باده اي دارد و اين تصوير كاملاً ما را به ياد شعر آلفرد دو وين يي با نام «الوآ» "Eloa" مي اندازد كه بي ترديد نيما از او الهام گرفته است. محور اصلي اشعار رمانتيك نيما را «طبيعت» مي سازد كه از اين نظر نيما يك نقاش معاصر از طبيعت ايران به شمار مي رود.
در شعر «اي شب» نيما بيشتر بدبيني، اندوه و مردم گريزي را بيان مي كند. اما به تدريج اين حالات روحي از نيما دور مي شود و او به رئاليسم و واقع گرايي روي مي آورد و سعي مي كند موضوع شعرهاي خود را از درون زندگي مردم ايران بيرون بكشد و حتي در شعري به نام «محبس» او وضع اجتماعي ايران را به نقد مي كشد.
اشعار واقع گرايانه نيما چون «خانواده سرباز»، «مادري و پسري» و «كار شب پا» كه همانند تابلوهايي از زندگي مردم كشورش هستند از بعد ديگر كاملاً به سبك سمبوليسم رمزگونه و مبهم هستند و تأملات بسياري را مي طلبند.
از آنجايي كه نيما تحت تأثير شاعران فرانسه بود شعر «افسانه خروس و روباه» او، دستكاري ساده اي است از قصه «كلاغ و روباه» اثر «لافونتن» و قصه شعر «چشمه كوچك» يادآور شعر معروف «چشمه» اثر تئوفيل گوتيه است.
نيما نه تنها متأثر از شعر اروپا است بلكه او از شاعران كلاسيك كشورش نيز بسيار تأثير پذيرفته است. به عنوان مثال در شعر معروف «آي آدمها» كه حكايت مردي است كه در برابر نگاههاي بي اعتناي مردمي كه در ساحل نشسته اند غرق مي شود كه اين مرد غريق تمثيلي از خود شاعر است كه دستخوش موجهاي آشفته زندگي است و بيهوده مي كوشد با مردمش كه نسبت به او كاملاً بي اعتنا هستند، رابطه برقرار كند اما كسي صداي او را نمي شنود.
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده


ویرایش توسط امیر عباس انصاری : 07-12-2008 در ساعت 06:21 PM دلیل: تنظیم عنوان و تغییر تالار جهت تخصصی تر شدن تاپیک
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 07-12-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.

یوش دهکده بسیار کوچکی است ؛در دل کوهستان ؛با راهی نسبتا دشوار و کم تردد.احاطه شده در میان کوههای برفگیر و سرد و دره هایی که چون مرده ماران خفتگانند؛ ؛و رودخانه ای غران و جاری در پیش پایش.
به یوش که می روی ،این روستای کوچک و کم جمعیت؛تنها به خاطر یک چیز است و آن نیماست. پیرمردی مهجور و دور افتاده ؛خفته در میان حیاط خانه اش. خانه ای مهجور و غریب؛ولی ایستاده هنوز در دل کوچه ای تنگ و باریک و گل آلود.

براستی که نیما این مروارید گرانبها و درخشنده هنوز سر از صدف کج و کوله خویش بیرون نکرده است؟
نه ! هنوز نیما در همان صدف کج وکوله اش در زیر یک آلا چیق در حیاط خانه اش خفته است.
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه ؛من از یادت نمی کاهم؛

از کوچه خلوت و پر و گل ولای که بگذری دیوارهای خانه نیما را می بینی با در چوبی آن ،که قفل بزرگی رویش خود نمایی می کند.آن روز صبح که ما به یوش رفتیم روزی نسبتا ابری و گرفته بود در زمستانی سرد و برای دیدن نیما چه روزی بهتر از این روز!

همسایه روبرویی کلید قفل را آورد و در را گشود... بر سنگ مزار نیما شعری نوشته نشده بود و پایین پایش سیروس طاهباز خوابیده بود... اتاقها لخت و عور و تماما سفید سفید بودند و اتاقی که چند عکس از نیما در آن بود ؛درش قفل بود ...در حیاط برف انباشته شده بود و در باغچه ها چیزی نبود به جز یک سرو تازه کاشته شده .یک توپ پلاستیکی و یک قوطی خالی کنسرو در حیاط افتاده بود ....در یکی از اتاقها یک شانه تخم مرغ نیمه خالی کپک زده بود... ساختمان در حال تعمیر و بازسازی بود .

نشانه اشنا از نیما تنها یاد او در فضای خالی خانه اش بود و مزارش .
مزارش و خانه ا ش چه غریب و دور افتاده و مجهور می نمودند.
در شب سرد زمستانی
کوره خورشیدهم؛چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
و به مانندچراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ؛
نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد.
من چراغم را در آمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود؛
باد می پیچید با کاج؛
در میان کومه ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک.
و هنوز قصه بر یادست
وین سخن آویزه ی لب:
که می افروزد ؟که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم ؛چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد

زبان نیما زبان خاصی است .زبانی است که در وهله اول کمتر مخاطب را جلب میکند .زبان نیما احتیاج به ؛درست خواندن ؛تعمق ؛و ادراک دارد.شعر نیما شعری است که باید یه عمق مفهوم آن نزدیک شد تا بتوان از آ ن لذت برد شعر نیما سرشار از صفای و روشنی طبیعت است و در عین حال متکی به اندیشه های ژرف و عمیق که حکایت از درد های بشری را دارد .

شعر نیما دارای جهان بینی است با ابهامی راز گونه و با بیانی تمثیلی.نیما تعادل بین حوهر شعر و عنصر تفکر را چه زیبا یافته و آ ن را حفظ کرده است.او نمو نه های عالی از شعر محض را در حد اعلای شکل و محتوا به زبان پازسی هدیه کرده است.

نیما یکی از بزر گترین نمایندگان هنر ایران و پاسدار شرف و حیثیت انسانی است ؛زیرا که زبان گویای او زبان زمانه ماست.او معلم شکیبایی و برد باری و وفادار بودن به نیکی و بی ادعایی و بی ریایی است. نیما خشم نجیب بود. او مردانه و یک تنه دل به کار بست زیرا که مردی بود مردستان.

نامه ای از نیمایو شیج:

دوست من!

برای خوب دویدن؛میدان لازم است. انسان قفسه نیست که هر وقت هر دارویی را که بخواهداز یکی از جعبه های معین آن بیرون بکشد. به گمانم کمتر کسی اگر به وضع زندگی من بود قادر به ادا مه حیات می شد و کسی جز خود من نمی داند چطور و چرا.

درست مثل داروهای رطوبت زده شده ام . برای من حرارت و افتاب کافی و اسمان؛ که متاسفانه ابری است و من به خوبی می دانم که این ابرها در همه وقت و زمانی بو ده اند. بعضی از روی دریاها بلند می شوند؛بعضی از روی مردابها و جاهایی که نمی دانند کجاست و مرغابی های ترسو در کجاهای ان منزل دارند. باید در حساب گرفت که دنیا جای چشم دریده هایی هم که افتاب نمی خواهند هست؛آنها هم سهم می برند.
جوری برای زندگی کردن خود دست و پا می کنم که خودم خنده ام می گیرد.مثل کبوتر هایی که از پرواز طولانی برگشته ؛ زیاد پرسه زده اند.

در دایره امکان همه ما را به مثابه ی یک مشت ریزه خوار مفلوک و عاجز به هم ریخته اند. پر از فکرهای علیل و طولانی برای رهایی.معنی کمال را در پیرامون این بهم خوردگی ها برای پیدا کردن یک توانایی مختصر باید به دست آورد.

آنچه دایمی ست همین حرکت است از برای همان توانایی یا کمالی که گفتم.
از نوشتن دست بر می دارم.

رفتم به سر وقت آب دادن بوته هایی که با دست خودم آنها را کاشته ام. در صورتیکه من تابستان به ییلاق می روم و می ماند برای دیگران؛ نمی دانم چرا وقت مرا می گیرد؟
خدا حافظ شما

دوست شما ــفروردین ماه ۱۳۳۴ـــنیما یوشیج



منصوره اشرافی
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 07-12-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

پيام نيما

نيما پدر شعر نوی فارسی لقب گرفته است. اين عنوان به حق برازنده ی اوست چرا که با تلاش و تکاپو به آن دست يافته است.
به قول نادر نادرپور: « دوران معاصر از لحاظ شعر فارسی دوران تلاش و تکاپو ست ... در تلاش و تکاپو اصل مطلب راه جويی است يعنی آزمودن راه های گوناگون. بين آزمودن همه ی راه ها و يافتن يک يا چند راه مطمئن فاصله چندان نزديک نيست. »
مهدی اخوان ثالث نيز از اين کوشش هنری چنين ياد می کند: « او قدم به قدم کاملتر شده است و در سرانجام سفر به جايی رسيده که از حيث فضا و محيط و خصال اقليمی به کلی متفاوت است با اقاليم کهن. او در يکی دو جهت لمحاتی از تغير و تغيير نشان نداده بلکه از جميع جهات چنين است. »
خود او اين کار طاقت فرسا را قوی تر وصف می کند: « مسئله ی کار خرد شدن استخوان است و همه ی زحمت ها در اين است. »
و درباره ی روند تحول هنری و ماهيت آن می گويد: « شعرهای مرا در مجله ی موسيقی دليل قرار ندهيد. به شعرهای اخير من، که نسخه های خطی آن در پيش شماست رجوع کنيد. »
يا: « ادبيات ما بايد از هر حيث عوض شود. موضوع تازه کافی نيست و نه اين کافی است که مضمونی را بسط داده به طرز تازه بيان کنيم. نه اين کافی است که با پس و پيش آوردن قافيه و افزايش و کاهش مصراع ها يا وسايل ديگر دم دست به فرم تازه زده باشيم. عمده اين است که طرز کار عوض شود و آن مدل وصفی و روايی را ... به شعر بدهيم. »
« وقتی يک چيز عوض می شود همه چيز بايد عوض شود. »
« شعر فارسی بايد دوباره قالب بندی شود. باز تکرار می کنم: نه فقط از حيث فرم، از حيث طرز کار. »
در نامه ای که به تاريخ ۴ شهريور ۱۳۲۵ از جنگل کلارزمی به شين پرتو می گويد : « ... رميده خيلی دير رام شد: هر سنگ با چه کند و کو برآورد دقيق از جا کنده شد و پل به روی آب با چه روزها و شب های پر زحمت طرح بست تا ديگران آسان بگذرند و ديوانه ها به آب زده بگويند: پل لازم نيست. اما در پيش و پای کسی که می گويد لازم ايت هر کار بعدی در عالم هنر از يک کار قبلی آب می خورد. »
به نظر نيما ساختن نو آسان نيست و بردباری و کار مستمر و تدريجی و ازمايش های سخت می طلبد: « هيچ چيز نيست که ناگهان تغيير کند. هيچ سنتی هم نيست که ناگهان عوض شود. همين طور هيچ شکلی از اشکال هنری وجود ندارد که برای نفوذ خود در مردم راه ناگهانی پيدا کنند. »
« هنر دو بر نمی دارد. هنر می گويد: فرصت بده، من دير خواهم آمد. »
نيما منکر ارزش سنت هنری نيست، اما: « ( اشعار کلاسيک ) هم در ژانر خود زيبا هستند، اما از زيبايی ديگر صحبت می کنيم ... اگر به حال طبيعی زمزمه داشته باشيد حتما شعر شما طبيعی می شود، چون در اين حال با احساسات و حالات انسان برداشت می شود. »
« من خودم يکی از طرفداران پا بر جای ادبيات قديم فارسی و عربی هستم و سرگرمی من با آنهاست. »
برای نيما، نوآوری تفنن نبود، ضرورت بود، تلقی او از اشعار و رسالت و مقام هنر مند اين نوآوری را ايجاب می کرد. نيما مفهوم تازه ای از شعر را را معتبر می داند. وی آن را در فرصت های متعدد از زوايای گوناگون تعريف می کند: « قدمای ما ( شعر ) را بی پيرايه تعريف کرده اند. بع اعتبار يکی از کتاب های معروف ميرداماد در منطق رسمی، شعر مبادی انفعالات نفسانی است. بنابر اين، به عقيده ی قدما « حامل » است و مثل عقل « عامل » نيست. چيزهايی را که شعر می رساند نه در بر دارد بلکه در آن دخالت می کند ... شعر برد خاص تاثرات و ديده های ماست که در تصوير دادن و ماده دادن به انديشه های ما کمک می کند. »
در جای ديگر: « اگر شاعری برای ضعف باصره و پا درد و ثقل سامعه يا زندانی شدن شخص خود اشعاری صادر کرده است، مانعی ندارد. اما اين غم و رنج، که فقط خود او در آن جای گرفته است، غم و رنج شاعرانه و مربوط به ديگران نيست. »
و باز: « از مرحله دور نشده ايم اگر بگوييم: شعر نشانه ی يک زندگانی عالی و خيلی بشری است. ادبيات عالی جز محصول يک وجدان عالی محصول چيزی ديگر نمی تواند باشد. »
« هنرمند رهنورد است که پيشاپيش ديگران می رود ... سرگرمی هنرمند واقعی هنر خود اوست. او مهارت به خرج نمی دهد بلکه زندگی می کند. »
کوشش نيما در اساس و بنيان تازه دادن به شعر فارسی دو هدف عمده دارد: جدا کردن آن از موسيقی؛ نزديک ساختن آن به نثر. در اين باره می گويد: « مقصود من جدا کردن شعر زبان فارسی از موسيقی آن است که با مفهوم شعر وصفی سازش نزديک کرده به آن اثر دلپذير نثر را بدهم ... شعر را از مصرع سازی های ابتدايی ... آزاد ( کنم ) . »
و در جای ديگر: « هميشه از آغاز جوانی سعی من نزديک ساختن نظم به نثر بوده است. »
و باز: « در تمام اشعار قديم يک حالت تصنعی است که به واسطه ی انقياد و پيوستگی خود بت موسيقی اين حالت را يافته است. »
شايد با توجه به همين معنی باشد که شاملو ادعا می کند: « شعر امروز ادامه ی منطقی شعر ديروز نيست. »
اما جدايی شعر از موسيقی به معنای حذف نظم و وزن نيست: « چيزی که نظم ندارد وجود ندارد ... هر شکل محصول بلاانفکاک وزنی است که در کار بوده نيما برای وزن شعر فارسی سه دوره ی ممتاز قايل است: دوره ی انتظام موزيکی، دوره ی انتظام عروضی که متکی به دوره ی اولی است، و دوره ی انتظام طبيعی. »
برای آن که شعر از انقياد موسيقی رهايی يابد بايد حالت طبيعی نثر در آن ايجاد شود: « تمام کوشش من اين است که حالت طبيعی نثر را در شعر ايجاد کنم. در اين صورت، شعر از انقياد موسيقی مقيد ما رها می شود. شعر جهانی است سوا و موسيقی سوا. در يک جا که به هم می رسند می توان برای شعر آهنگ ساخت، اما شعر آهنگ نيست. همچنين می توان برای آهنگی شعر به وجود آورد اما شعر موسيقی نيست. در نهاد شعر موسيقی هست که موسيقی طبيعی است.

اما ماهيت اين وزن جدا از موسيقی چيست؟
« وزن شعر يکی از ابزارهای کار شاعر است. وسيله برای هماهنگ ساختن مصالحی است که به کار رفته است و با درونی های او می بايد سازش داشته باشد ... ماهيت اين وزن با طبيعت کلام مربوط است، با حال گوينده عوض می شود. »
در جای ديگر: « وزن بايد پوشش متناسب برای مفهومات و احساسات باشد. »
نيما وزن را طنين و آهنگ يک مطلب معين می داند. و می گويد: « من سعی می کنم به شعر فارسی وزن و قافيه بدهم. شعر بی وزن و قافيه شعر قديمی است ... يک مصرع يا يک بيت نمی تواند وزن طبيعی کلام را توليد کند. وزن ... در بين مطالب يک موضوع فقط به توسط « آرمونی » به دست می آيد ... بايد مصراع ها و ابيات دسته جمعی و به طور مشترک وزن را توليد کنند. من واضع اين « آرمونی » هستم ... »
شاملو می نويسد: « در وزن نيمايی ... شاعر هيچ قالب از پيش آماده ای برای کار خود ندارد و محتوای اثر ناگزير است فرم شايسته ی خود را هم با خودش بيافزايند. »
در اين وزن - به خلاف شعر کلاسيک - « وزن و قافيه پيشاپيش مسير شاعر را معين نمی کند »، اما - به خلاف شعر سپيد - حداقل وزنی که شاعر انتخاب می کند « بستری می سازد که وی ناچار استدر آن حرکت کند ». با اين همه، در شعر سپيد « همه چيز می بايد در تعادلی بسيار دقيق با ضوابطی که در عين حال کاملا خلق الساعه است قابل انطباق باشد. »
در نظم نيمايی « هر مصراع مديون مصراع پيش و داين مصراع بعد است. »
اخوان و نادرپور هر دو به ملازمه ی وزن با شعر معتقدند. اخوان می گويد: « شعر در معنی ويژه اش با نوعی وزن ملازمه دارد. » نادرپور خود را از او هم مقيدتر نشان می دهد: من وزن را ... يکی از ذوات و خصايص اصلی شعر فارسی می دانم و معتقدم که در ذهن و گوش مردم ايران کلام خالی از وزن شعر تلقی نمی شود ... عروض فارسی دارای امکانات فراوانی است که هنوز کاملا شناخته نشده و شاعر امروز و شاعر آينده هر دو می توانند از اين امکانات ناشناخته بهره ها جويند و دامنه ی اوزان شعر کلاسيک فارسی را تا « بی نهايت » گسترش دهند. »
و باز: « در ذهن خاصترين و عامترين مردم ايران شعر به معنای اخص ملازمه ای جاودانه با وزن دارد. »
با اين همه، به نوعی بيو زنی در بافت های خاص پروانه ی قبول می دهد: « مجموع اين وزن و بيو زنی گونه ای شعر پديد می آورد که نه کاملا « منظوم » است و نه کاملا « منثور ». و من نه تنها با اين نوع وزن مخالف نيستم بلکه به علت گسترش و گشايشی که در قلمرو عروض فارسی پديد می آورد هوادار آنم. »
اما شاملو، که از پيروان آگاه و بی نظير نيماست. بعدا راه تازه ای در پيش گرفت. وی معتقد است: « اگر شعر سر سختی می کند و در قالب خويش قرار نمی گيرد با آن به ستيزه نمی يابد برخاست. »
« شعر سفيد در همان حال که به وجود می آيد معيارهای سنجش خود را هم به دست می دهد. »
اما درباره ی قافيه، نيما معتقد است که « شعر بی قافيه آدم بی استخوان است ... قافيه بندی، آن طور که من می دانم و « زنگ مطلب » آن را اسم می گذارم، بسيار بسيار مشکل است و بسيار بسيار لطيف، و ذوق می خواهد. قافيه غلام شاعر است نه شاعر غلام قافيه، و من قافيه را برده ی خويش ساخته ام. »
و در جای ديگر : « قافيه بايد زنگ آخر مطلب باشد. مطلب که جداشد قافيه جداست ... لازم نيست قافيه در حرف « روی » متفق باشد، دو کلمه از حيث وزن و حروف متفاوت گاهی اثر قافيه را به هم می دهند. فراموش نکنيد وقتی مطلب تکه تکه و در جملات کوتاه است، اشعار شما حتما بايد قافيه نداشته باشد. همين نداشتن عين داشتن است و در گوش من لذت بيشتری می دهد. »
و باز: « قافيه يک موزيک جداگانه از وزن برای مطلب است. شعر بی قافيه خانه ی بی سقف و در است.
اگر قافيه نباشد چه خواهد بود؟ - حباب تو خالی. شعر بی قافيه مثل آدم بی استخوان و وزن بی ضرب است.
... به حسب ذوق و پس از کار زياد خودتان می توانيد پيدا کنيد کجا خواننده منتظر قافيه است. هر که اين انتظار را شناخت قافيه را شناخته است. »
شاملو نيز می گويد: « قافيه از نظر من دارای اهميت خاصی است. »
اما وی برای کلمات، علی الاعم، اهميت فراوان قايل است: « ابزار کار شاعر کلمه است، اما کُميت بسياری از شاعران ما در اينجا می لنگد. »
« انديشيدن با کلمات صورت می گيرد نه با اشکال و تصاوير. »
شعر در نظر نيما سلاح شاعر در اجتماع است و در عين حال دينی است که او به جامعه ادا می کند: « چون زندگی ما را ديگران ساخته اند هنر چيزی را به ديگران مديون است. »
در جای ديگر صريحتر اين مقصود را بيان می کند: « اگر شاعر نتواند معنی را جسم بدهد و خيالی را پيش چشم بگذارد ... کاری نکرده است، شاعر نيست ... شاعر بايد موضوع را لباس واقعه و صحنه بدهد. آن وزن را که در خود دارد در مردم توليد کند. »
و باز از اين بی پرده تر: « ادبياتی که با سياست مربوط نبوده در هيچ زمان وجود نداشته و دروغ است ... مفهوم بی طرفی هم بسيار خيالی و بی معنی است. »
نيما معتقد است که شعر امروز بايد در خور « دکلامه » شدن باشد. به قول شاملو ( در سخنرانی دانشکده ی ادبيات تبريز): « امروز نقاش و شاعر با ديگر مردم - که نه نقاش اند و نه شاعر - دانه های يک تسبيح اند. امروز ديگر هنرمند تماشاچی ميدان سيرک نيست. او ديگر بر سکوهای گرد ميدان به تماشای نبرد بردگان ننشسته است، بلکه خود در پهنه ی ميدان قرار دارد.
امروز شعر حربه ی خلق است ...
بيگانه نيست شاعر امروز
با دردهای مشترک خلق
او با لبان مردم لبخند می زند
درد و اميد مردم را
با استخوان خويش
پيوند ميزند. »

شاعر امروز به قول شاملو « مورخ است، مورخ زمانه ی خود ... تاريخ، شعر مستند می خواهد، شعر لحظه های مستند تاريخ ... شعر شاعر در لحظه ی زندگيش حرف زمانه ی اوست. »
باری، اگر کهنه پرستان همچنان در انکار نيما اصرار ورزيدند، نسل جوان هنری او را به نام راهبر و راه گشا پذيرا شد. خيل شاعران روزگار نو معنای عميق رسالت او را درک کردند و راه او را با آگاهی و خلاقيت ادامه دادند.
ندای نيما در فضای شعر ايران امروز انعکاس گسترده ای يافت. شاعر از ميدان نبردی گاه خاموش و گاه پر غوغا پيروز به در آمده بود:
« پادشاه فتح در آن دم که بر تختش لميده است
بر بد و خوب تو دارد دست
از درون پرده می بيند
آنچه با انديشه های ما نيايد راست
يا ندارد جای در انديشه های ناتوان ما
وز برون پرده می يابد
نيروی بيداريی را پای بگرفته،
که از خواب فلاکت زای روزان پريشانی هلاک است. »
جمع مريدانش روز به روز فزونی گرفت. وی فاتح عرصه ی شعر پارسی روزگار خود شده بود. يکی پس از ديگری به زبانی سرشار از صداقت و صميميت او را ستوده يا بهتر بگوييم توصيف کردند.
فروغ فرخزاد گفت: « نيما شاعری بود که من در شعرش ... يک فضای فکری ديدم و يک جور کمال انسانی مثل حافظ؛ حس کردم که با يک انسان طرف هستم ... سادگی او مرا شگفت زده می کرد؛ به خصوص که در پشت اين سادگی، ناگهان با تمام پيچيدگی ها و پرسش های تاريک زندگی بر خورد می کردم، مثل ستاره که آدم را متوجه آسمان می کند.
مهدی اخوان ثالث نوشت : « من نيما را برای خود به درستی « کشف » کرده بودم ... قلم برداشتم و دانسته ها و دريافت ها و شناخت های خود را نسبت به نيما به کاغذ آوردم که شد سلسله مقالات « بدعت ها و بدايع ». »
پيشنهادهای نيما به اين نسل جديد شاعران ما چه بود؟ از زبان اخوان بشنويم: « در وهله ی اول صميميت و صداقت را به شاعران و شعر زمان خود پيشنهاد کرد که ... می رسد به شناخت شاعر از وجود خودش و از دنيايی که در آن به سر می برد. پيشنهاد اصلی ديگر او با چشم خود دنيا را ديدن و با دل و انديشه ی خود احساس و انديشه کردن است ... سومين اصل پيشنهادی نيما ... نجابت ذاتی و روحی انسان شاعر است. »
در حقيقت، نيما اين پيشنهادها را در عبارتی کوتاه خلاصه کرده بود: « هر کس خودش را بيان می کند. بايد ديد خود او چطور ساخته و پرداخته شده است ... « سخن سايه ی مرد است ». »
و اکنون اين سايه برای نوجويان و اين کابوس برای نشخوارگران در سرتاسر پهنه ی شعر امروز پارسی گسترده شده است.

اما ماهيت اين وزن جدا از موسيقی چيست؟
« وزن شعر يکی از ابزارهای کار شاعر است. وسيله برای هماهنگ ساختن مصالحی است که به کار رفته است و با درونی های او می بايد سازش داشته باشد ... ماهيت اين وزن با طبيعت کلام مربوط است، با حال گوينده عوض می شود. »
در جای ديگر: « وزن بايد پوشش متناسب برای مفهومات و احساسات باشد. »
نيما وزن را طنين و آهنگ يک مطلب معين می داند. و می گويد: « من سعی می کنم به شعر فارسی وزن و قافيه بدهم. شعر بی وزن و قافيه شعر قديمی است ... يک مصرع يا يک بيت نمی تواند وزن طبيعی کلام را توليد کند. وزن ... در بين مطالب يک موضوع فقط به توسط « آرمونی » به دست می آيد ... بايد مصراع ها و ابيات دسته جمعی و به طور مشترک وزن را توليد کنند. من واضع اين « آرمونی » هستم ... »
شاملو می نويسد: « در وزن نيمايی ... شاعر هيچ قالب از پيش آماده ای برای کار خود ندارد و محتوای اثر ناگزير است فرم شايسته ی خود را هم با خودش بيافزايند. »
در اين وزن - به خلاف شعر کلاسيک - « وزن و قافيه پيشاپيش مسير شاعر را معين نمی کند »، اما - به خلاف شعر سپيد - حداقل وزنی که شاعر انتخاب می کند « بستری می سازد که وی ناچار استدر آن حرکت کند ». با اين همه، در شعر سپيد « همه چيز می بايد در تعادلی بسيار دقيق با ضوابطی که در عين حال کاملا خلق الساعه است قابل انطباق باشد. »
در نظم نيمايی « هر مصراع مديون مصراع پيش و داين مصراع بعد است. »
اخوان و نادرپور هر دو به ملازمه ی وزن با شعر معتقدند. اخوان می گويد: « شعر در معنی ويژه اش با نوعی وزن ملازمه دارد. » نادرپور خود را از او هم مقيدتر نشان می دهد: من وزن را ... يکی از ذوات و خصايص اصلی شعر فارسی می دانم و معتقدم که در ذهن و گوش مردم ايران کلام خالی از وزن شعر تلقی نمی شود ... عروض فارسی دارای امکانات فراوانی است که هنوز کاملا شناخته نشده و شاعر امروز و شاعر آينده هر دو می توانند از اين امکانات ناشناخته بهره ها جويند و دامنه ی اوزان شعر کلاسيک فارسی را تا « بی نهايت » گسترش دهند. »
و باز: « در ذهن خاصترين و عامترين مردم ايران شعر به معنای اخص ملازمه ای جاودانه با وزن دارد. »
با اين همه، به نوعی بيو زنی در بافت های خاص پروانه ی قبول می دهد: « مجموع اين وزن و بيو زنی گونه ای شعر پديد می آورد که نه کاملا « منظوم » است و نه کاملا « منثور ». و من نه تنها با اين نوع وزن مخالف نيستم بلکه به علت گسترش و گشايشی که در قلمرو عروض فارسی پديد می آورد هوادار آنم. »
اما شاملو، که از پيروان آگاه و بی نظير نيماست. بعدا راه تازه ای در پيش گرفت. وی معتقد است: « اگر شعر سر سختی می کند و در قالب خويش قرار نمی گيرد با آن به ستيزه نمی يابد برخاست. »
« شعر سفيد در همان حال که به وجود می آيد معيارهای سنجش خود را هم به دست می دهد. »
اما درباره ی قافيه، نيما معتقد است که « شعر بی قافيه آدم بی استخوان است ... قافيه بندی، آن طور که من می دانم و « زنگ مطلب » آن را اسم می گذارم، بسيار بسيار مشکل است و بسيار بسيار لطيف، و ذوق می خواهد. قافيه غلام شاعر است نه شاعر غلام قافيه، و من قافيه را برده ی خويش ساخته ام. »
و در جای ديگر : « قافيه بايد زنگ آخر مطلب باشد. مطلب که جداشد قافيه جداست ... لازم نيست قافيه در حرف « روی » متفق باشد، دو کلمه از حيث وزن و حروف متفاوت گاهی اثر قافيه را به هم می دهند. فراموش نکنيد وقتی مطلب تکه تکه و در جملات کوتاه است، اشعار شما حتما بايد قافيه نداشته باشد. همين نداشتن عين داشتن است و در گوش من لذت بيشتری می دهد. »
و باز: « قافيه يک موزيک جداگانه از وزن برای مطلب است. شعر بی قافيه خانه ی بی سقف و در است.
اگر قافيه نباشد چه خواهد بود؟ - حباب تو خالی. شعر بی قافيه مثل آدم بی استخوان و وزن بی ضرب است.
... به حسب ذوق و پس از کار زياد خودتان می توانيد پيدا کنيد کجا خواننده منتظر قافيه است. هر که اين انتظار را شناخت قافيه را شناخته است. »
شاملو نيز می گويد: « قافيه از نظر من دارای اهميت خاصی است. »
اما وی برای کلمات، علی الاعم، اهميت فراوان قايل است: « ابزار کار شاعر کلمه است، اما کُميت بسياری از شاعران ما در اينجا می لنگد. »
« انديشيدن با کلمات صورت می گيرد نه با اشکال و تصاوير. »
شعر در نظر نيما سلاح شاعر در اجتماع است و در عين حال دينی است که او به جامعه ادا می کند: « چون زندگی ما را ديگران ساخته اند هنر چيزی را به ديگران مديون است. »
در جای ديگر صريحتر اين مقصود را بيان می کند: « اگر شاعر نتواند معنی را جسم بدهد و خيالی را پيش چشم بگذارد ... کاری نکرده است، شاعر نيست ... شاعر بايد موضوع را لباس واقعه و صحنه بدهد. آن وزن را که در خود دارد در مردم توليد کند. »
و باز از اين بی پرده تر: « ادبياتی که با سياست مربوط نبوده در هيچ زمان وجود نداشته و دروغ است ... مفهوم بی طرفی هم بسيار خيالی و بی معنی است. »
نيما معتقد است که شعر امروز بايد در خور « دکلامه » شدن باشد. به قول شاملو ( در سخنرانی دانشکده ی ادبيات تبريز): « امروز نقاش و شاعر با ديگر مردم - که نه نقاش اند و نه شاعر - دانه های يک تسبيح اند. امروز ديگر هنرمند تماشاچی ميدان سيرک نيست. او ديگر بر سکوهای گرد ميدان به تماشای نبرد بردگان ننشسته است، بلکه خود در پهنه ی ميدان قرار دارد.
امروز شعر حربه ی خلق است ...
بيگانه نيست شاعر امروز
با دردهای مشترک خلق
او با لبان مردم لبخند می زند
درد و اميد مردم را
با استخوان خويش
پيوند ميزند. »
شاعر امروز به قول شاملو « مورخ است، مورخ زمانه ی خود ... تاريخ، شعر مستند می خواهد، شعر لحظه های مستند تاريخ ... شعر شاعر در لحظه ی زندگيش حرف زمانه ی اوست. »
باری، اگر کهنه پرستان همچنان در انکار نيما اصرار ورزيدند، نسل جوان هنری او را به نام راهبر و راه گشا پذيرا شد. خيل شاعران روزگار نو معنای عميق رسالت او را درک کردند و راه او را با آگاهی و خلاقيت ادامه دادند.
ندای نيما در فضای شعر ايران امروز انعکاس گسترده ای يافت. شاعر از ميدان نبردی گاه خاموش و گاه پر غوغا پيروز به در آمده بود:
« پادشاه فتح در آن دم که بر تختش لميده است
بر بد و خوب تو دارد دست
از درون پرده می بيند
آنچه با انديشه های ما نيايد راست
يا ندارد جای در انديشه های ناتوان ما
وز برون پرده می يابد
نيروی بيداريی را پای بگرفته،
که از خواب فلاکت زای روزان پريشانی هلاک است. »
جمع مريدانش روز به روز فزونی گرفت. وی فاتح عرصه ی شعر پارسی روزگار خود شده بود. يکی پس از ديگری به زبانی سرشار از صداقت و صميميت او را ستوده يا بهتر بگوييم توصيف کردند.
فروغ فرخزاد گفت: « نيما شاعری بود که من در شعرش ... يک فضای فکری ديدم و يک جور کمال انسانی مثل حافظ؛ حس کردم که با يک انسان طرف هستم ... سادگی او مرا شگفت زده می کرد؛ به خصوص که در پشت اين سادگی، ناگهان با تمام پيچيدگی ها و پرسش های تاريک زندگی بر خورد می کردم، مثل ستاره که آدم را متوجه آسمان می کند.
مهدی اخوان ثالث نوشت : « من نيما را برای خود به درستی « کشف » کرده بودم ... قلم برداشتم و دانسته ها و دريافت ها و شناخت های خود را نسبت به نيما به کاغذ آوردم که شد سلسله مقالات « بدعت ها و بدايع ». »
پيشنهادهای نيما به اين نسل جديد شاعران ما چه بود؟ از زبان اخوان بشنويم: « در وهله ی اول صميميت و صداقت را به شاعران و شعر زمان خود پيشنهاد کرد که ... می رسد به شناخت شاعر از وجود خودش و از دنيايی که در آن به سر می برد. پيشنهاد اصلی ديگر او با چشم خود دنيا را ديدن و با دل و انديشه ی خود احساس و انديشه کردن است ... سومين اصل پيشنهادی نيما ... نجابت ذاتی و روحی انسان شاعر است. »
در حقيقت، نيما اين پيشنهادها را در عبارتی کوتاه خلاصه کرده بود: « هر کس خودش را بيان می کند. بايد ديد خود او چطور ساخته و پرداخته شده است ... « سخن سايه ی مرد است ». »
و اکنون اين سايه برای نوجويان و اين کابوس برای نشخوارگران در سرتاسر پهنه ی شعر امروز پارسی گسترده شده است.
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 07-12-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

خاطرات شادروان احسان طبري از نيما يوشيج

در كودكی منظومه "خانواده‌سرباز" نيما را خوانده‌ بودم، بي‌آن كه او را بشناسم. نام نيما و سبك اشعارش برای من در آن ايام غريبه بود. سپس در گزينه‌ای از محمدضياء هشترودي در باره شعرای آغاز عصر پهلوي، شعر "اي‌شب" را با شرح حالی از نيما خواندم و نيز مثنوي "ای فسانه، فسانه، فسانه" را. روی هم رفته سبك نيما را نپسنديدم ولی احساس كردم كه او به راه به كلی تازه‌ای مي‌رود.

پس از آزادی از زندان ابتدا برخی وصف‌های منفي در باره نيما از نوشين شنيدم. آن‌ها در "مجله موسيقي" با هم كار مي‌كردند. نيما با كمك حقوق زنش عاليه خانم جهانگير به سر مي‌برد و در باره قريحه‌اش نيز تاريخ با بانگ رسا داوری كرد و به او مقامی ارجمند كه در خوردش بود عطا نمود. در آستانه ازدواج خود با آذر بي‌نياز، دانستم كه خانواده‌آن‌ها با نيما رفت و آمد دارد. نيما، چنان كه در مجموعه نامه‌هايش ( كه شراكيم نيمايوشيج فرزندش نشر داده) ديده مي‌شود، به پدر همسرم، يعنی عبدالرزاق‌بي‌نياز، يك انقلابی ايرانی كه با حيدرعمواوغلی به هم راه اروجونی كيدزه در دوران انقلاب مشروطيت به ايران آمده بودند، مهری فراوان داشت. من نخستين بار نيمای "فسانه" و نيماي افسانه‌ای را در نزد خانواده همسرم ديدم.

همه، عكس های "نيما" را ديده‌اند. او بسيار شبيه اين عكس‌ها بود. مردی مازندرانی و جنگلي، دُرشت چشم، آشفته مو، ميانه بالا، با تخيل شاعرانه‌ای كم نظير.

من و او از همان آغاز ديدار به هم اُنس يافتيم. نيما مردی بسيار شوخ طبع بود و مي‌توانست رويدادهای روزمره زندگی را با طنزی كه شخص را حتی گاه به خنده‌های هيستريك وا مي‌داشت، وصف كند. يك سناريوساز عالی كمدي، از ساده‌ترين حوادتْ زندگی بود...

نيما به فشار عاليه خانم (همسرش) به دنبال كار مي‌رفت. ولی البته كاری به دلخواه خود نمي‌يافت. تنها از جريان كاريابي‌های خود صحنه‌هائـي چنان مضحك پرورش مي‌داد كه همه ما را از خنده به تمام معنی روده بر مي‌كرد.




نيما در اثر اُنس خويشاوندمآبانه با من، شروع به همكاری با حزب(حزب توده‌ايران) كرد. من از او خواهش كردم كه اشعارش را برای چاپ به ما بدهد. او برخی اشعار كهنه‌اش مانند "آی آدم‌ها" را به ما داد و دو قطعه شعر "مادری و پسري" و "پادشاه فتح" را برای ما سرود. برخی اشعار قديمي‌خود را در مجله‌ای كه تحت نظارت حزبی من بود (ماه نامه مردم) به چاپ رساند. از اين كه وارد محيط هنري شد شادمان بود. در كنگره اول نويسندگان شركت جست. نامش به تدريج بر سر زبان‌ها افتاد.

در جريان انشعاب (شكست حكومت خودمختار آذربايجان و انشعاب خليل ملكي) عده‌ای او را عليه حزب تحريك كردند. بی دليل رنجيده خاطر شد.

دوست شاعر من، سياوش كسرائی مي‌گويد، كه پس از عزيمت من به مهاجرت، نيما شعر زيباي "پی دارو چوپان" را با يادی از من نوشت. نمي‌دانم و تعجب مي‌كنم. اگر چنين باشد، بسيار شادمان مي‌شوم، زيرا من نيما را به دلائل مختلف هنري، انساني، خانوادگی و فكري زياد دوست داشتم و دور شدنش از ما برای من بسی ناگوار بود و اين عدالت تاريخ است، اگر او پی برده باشد، كه زياده‌روی كرده و به عواطف محبت آميز خود بازگشته باشد.

من، نيما را سكان دار بزرگ كشتی شعر در معبر از يك اقيانوس (يعنی اقيانوس كلاسيك) به اقيانوس ديگر (يعنی اقيانوس نوپردازي) مي‌دانم. او را مانند ويكتور هوگو شمرده‌ام كه "باستيل" (يا قزل قلعه) وزن و قافيه را تصرف كرده و ويران ساخته و شعر را از اسارت عروض رها كرده‌است. نيما از جهت انديشه اجتماعي، انقلابی بود ولی انقلاب واقعی او در عرصه قدوسی شعر روي داد... او كاروان سالار نوپردازان و از سيماهای برجسته ادب ما است. بافت انديشه‌اي و هنری و استه تيك ظريف و بديعی در روانش بود. از آن محصولات ويؤه است كه تاريخ ما پيوسته عرضه داشته‌است.
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 07-12-2008
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نام تاپیک را جامع تر کردم و به تالار شعر انتقال یافت
موفق باشید
[IMG]****************************/72.gif[/IMG]
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 07-12-2011
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض هست شب از مجموعه ماخ اولا

هست شب، يك شب دم كرده و خاك
رنگ رخ باخته است .
باد - نو باوه ي ابر - از بر كوه
سوي من تاخته است .
***
هست شب، همچو ورم كرده تني گرم در استاده هوا
هم ازين روست نمي بيند اگر گمشده يي راهش را .
با تنش گرم،بيابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ -
به دل سوخته من ماند .
به تنم خسته، كه مي سوزد از هيبت تب ،
هست شب . آري شب .
(( 28 ارديبهشت 1334))

نیما یوشیج
__________________
.
.
.
.
.

ویرایش توسط ترنم : 07-12-2011 در ساعت 01:50 PM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ترنم به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #7  
قدیمی 07-12-2011
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض میر داماد از مجموعه حکایت

مير داماد ، شنيدستم من،
كه چو بگزيد بن خاك وطن
بر سرش آمد واز وي پرسيد
ملك قبر كه : (( من رب، من ؟ ))
***
مير بگشاد دو چشم بينا
آمد از روي فضيلت به سخن:
اسطقسي ست - بدو داد جوب -
اسطقسات دگر زو متقن .
***
حيرت افزودش از اين حرف ملك
برد اين واقعه پيش ذوالمن
كه : زبان دگر اين بنده ي تو
مي دهد پاسخ ما در مدفن
***
آفريننده بخنديد و بگفت :
(( تو به اين بنده ي من حرف نزن .
او در آن عالم هم، زنده كه بود،
حرفها زد كه نفهميدم من ! ))
(( لاهيجان ، 16 ارديبهشت 1359))


نیما یوشیج
__________________
.
.
.
.
.
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 07-12-2011
ترنم آواتار ها
ترنم ترنم آنلاین نیست.
ناظر و مدیر تالارهای آزاد

 
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641

11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض خون سرد از مجموعه قصه رنگ پریده

... من از اين دونان شهرستان نيم
خاطر پر درد كوهستانيم،
كز بدي بخت، در شهر شما
روزگاري رفت و هستم مبتلا!
هر سري با عالم خاصي خوش است
هر كه را كه يك چيزي خوب و دلكش است ،
من خوشم با زندگي كوهيان
چون كه عادت دارم از طفلي بدان .
*****
به به از آنجا كه ماواي من است،
وز سراسر مردم شهر ايمن است!
اندر او نه شوكتي ، نه زينتي
نه تقليد، نه فريب و حيلتي .
به به از آن آتش شبهاي تار
در كنار گوسفند و كوهسار!
*****
به به از آن شورش و آن همهمه
كه بيفتد گاهگاهي در رمه :
بانگ چوپانان، صداي هاي هاي،
بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ ناي !
زندگي در شهر، فرسايد مرا
صحبت شهري بيازارد مرا ...
زين تمدن، خلق در هم اوفتاد
آفرين بروحشت اعصار باد ...
(( حوت 1299 ))

نیما یوشیج
__________________
.
.
.
.
.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ترنم به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #9  
قدیمی 10-16-2011
Red آواتار ها
Red Red آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Aug 2011
محل سکونت: اصفهان
نوشته ها: 159
سپاسها: : 136

306 سپاس در 164 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Red به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

در پیله تا به کی بر خویشتن تنی

پرسید کرم را مرغ از فروتنی

تا چند منزوی در کنج خلوتی

دربسته تا به کی در محبس تنی

در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ

خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی

هم سال های من پروانگان شدند

جستند از این قفس،گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ

یا پر بر آورم بهر پریدنی

اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!

کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 10-16-2011
Red آواتار ها
Red Red آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Aug 2011
محل سکونت: اصفهان
نوشته ها: 159
سپاسها: : 136

306 سپاس در 164 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Red به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

داروَگ



خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه.

گرچه می‌گویند: "می‌گریند روی ساحل نزدیک

سوگواران در میان سوگواران."

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟



بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه‌ی تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست

و جدار دنده‌های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می‌ترکد

- چون دل یاران که در هجران یاران-

قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:02 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها