بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 01-11-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض محی‌الدین ابن العربی ....عارف بزرگ

ابوبکر محمّد بن علی بن محمّد بن احمد بن عبدالله بن حاتم طائی از عارفان بزرگ است. وی در سال ۵۶۰ (ه.ق.) در

شهر مورسیای اسپانیا به‌دنیا آمد.پدرش علی بن محمد از امامان فقه و حدیث و از بزرگان زهد و پرهیز و تصوف بود و

جدش نیز یکی از قضات اندلسی بود. از جملهٔ مشهورترین القابش شیخ‌الاکبر، و محی‌الدّین است، به ابن‌افلاطون و

ابن‌سُراقه (در اندلس) هم معروف بود، و در شرق به ابن عربی شهرت دارد. ابن عربی در ۲۸ ربیع الثانی ۶۳۸ قمری

مطابق با ۱۶ نوامبر ۱۲۴۰ میلادی در دمشق در سن ۷۸ سالگی درگذشت.


تولد
17 رمضان ۵۶۰ /
۲۸ ژوئیه۱۱۶۵
مورسیا، اندلس

مرگ
22 ربیع‌الثانی ۱۲۴۰/
۱۰ نوامبر۱۲۴۰
دمشق


آرامگاه
جبل قاسیون، دمشق

لقب‌ها
شیخ‌الاکبر، محی‌الدّین،
در غرب: دکتر ماکسیموس


زمینه فعالیت
فلسفه، تصوف

ملیت
عرباندلس

دوره
مُرابطان

محل زندگی
سبیا، مکه، دمشق

مذهب
سنی

مکتب
طریقت اکبریه


آثار
فصوص‌الحکم، فتوحات المکیه

نقش‌های برجسته
نظریه وحدت وجود
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 01-11-2010 در ساعت 09:15 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 01-11-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

زندگینامه

شرف‌الدین خراسانی در دانشنامه بزرگ اسلامی زندگی ابن عربی را چنین شرح می‌دهد:" در این‌ زمان‌ فرمانروای‌

مرسیه‌ ابوعبدالله‌ محمد بن‌ سعد بن‌ مَردَنیش‌ بوده‌ است‌ که‌ از ۵۴۲ق‌/۱۱۴۷م‌ تا ۵۶۷ق‌/۱۱۷۲م‌ بر مرسیه‌، بلنسیه‌ و

شاطبه‌ حکومت‌ داشته‌ است‌، ابن‌ عربی‌ نیز خود به‌ تولد خویش‌ در زمان‌ محمد بن‌ مردنیش‌ اشاره‌ می‌کند (الفتوحات‌، ۴/۲۰۷
، محاضرة الابرار، ۱/۸۷).


ابن‌ عربی‌ از دودمان‌ عربی‌ کهنی‌ بوده‌ و سلسله‌ نسب‌ وی‌ به‌ حاتم طایی می‌رسیده‌ است‌، چنانکه‌ خود «الطائی‌ الحاتمی‌» را به‌ دنبال‌ نام‌

خویش‌ می‌آورد (الفتوحات‌، ۴/۵۵۳). پدرش‌ از مردان‌ برجسته‌ و سرشناس‌ مرسیه‌ به‌ شمار می‌آمده‌ و احتمالاً یکی‌ از نزدیکان‌ ابن‌ مردنیش‌ بوده‌

است‌. فیلسوف‌ مشهور ابن‌ رشد (د ۵۹۵ق‌/۱۱۹۸م‌) از دوستان‌ نزدیک‌ پدر ابن‌ عربی‌ بوده‌ است‌ و بنابر گزارش‌ خود ابن‌ عربی‌، ابن‌ رشد از پدر او

درخواست‌ دیدار با ابن‌ عربی‌ را کرده‌ بوده‌ است‌.



بخشی‌ از زندگی‌ ابن‌ عربی‌ در اندلس‌، همزمان‌ با فرمانروایی‌ ۳ تن‌ از «موحدون‌» بوده‌ است‌: ابویعقوب‌ یوسف‌ (حک ۵۵۸ -۵۸۰ق‌/۱۱۶۳- ۱۱۸۴

م‌)، ابویوسف‌ یعقوب‌ المنصور (حک ۵۸۰ - ۵۹۵ق‌/۱۱۸۴- ۱۱۹۹م‌) و محمدالناصر (حک ۵۹۵ -۶۱۰ق‌/۱۱۹۸-۱۲۱۳م‌). با وجود شکوفایی‌ فرهنگی‌

در آن‌ دوران‌، اوضاع‌ سیاسی‌ اندلس‌ آمیخته‌ با بحرانها و درگیریهای‌ مداوم‌ میان‌ مسلمانان‌ و فرمانروایان‌ مسیحی‌ شمال‌ اسپانیا بود و در پی‌ این‌

بحرانهای‌ سیاسی‌، بخشهای‌ مهمی‌ از سرزمین‌ اندلس‌ به‌ دست‌ مسیحیان‌ افتاد. در زمان‌ محمد الناصر نبرد مشهور عقاب‌ در ۶۰۹ق‌/۱۲۱۲م‌

میان‌ مسلمانان‌ و سپاهیان‌ مسیحی‌ به‌ فرماندهی‌ آلفونس‌ هشتم‌ پادشاه‌ کاستیل‌، درگرفت‌ که‌ به‌ شکست‌ سخت‌ مسلمانان‌ انجامید و هزاران‌

از مسلمانان‌ در آن‌ کشته‌ شدند (مراکشی‌، ۳۲۱-۳۲۳). در پی‌ این‌ شکست‌، زوال‌ فرمانروایی‌ موحدون‌ در اسپانیا آغاز شد. از آن‌ پس‌ سرزمین‌

اندلس‌ اسلامی‌ اندک‌اندک‌ به‌ چنگ‌ فاتحان‌ مسیحی‌ می‌افتاد. نزدیک‌ به‌ نیمة سدة ۱۳م‌، آنچه‌ اروپاییان‌ آن‌ را «تسخیر دوبارة۲» اسپانیا می‌نامند،

عملاً انجام‌ گرفته‌ بود. شهر قرطبه‌ در ۶۳۴ق‌/۱۲۳۶م‌ و اشبیلیه‌ در ۶۴۶ق‌/۱۲۴۸م‌ برای‌ همیشه‌ از دست‌ مسلمانان‌ بیروت‌ رفت‌.

خانوادة ابن‌ عربی‌ تا ۵۶۸ق‌/۱۱۷۲م‌ در مرسیه‌ به‌ سر می‌برد. در این‌ میان‌ حکومت‌ ابن‌ مردنیش‌ به‌ وسیلة موحدون‌ برانداخته‌ شد. خانوادة ابن‌

عربی‌ در همان‌ سال‌ از مرسیه‌ به‌ اشبیلیه‌ منتقل‌ شد. پدر ابن‌ عربی‌ از الطاف‌ فرمانروای‌ جدید اندلس‌، ابویعقوب‌ یوسف‌ برخوردار گردید. وی‌ از

نزدیکان‌ والی‌ اشبیلیه‌ بوده‌ و گویا به‌ یک‌ منصب‌ دولتی‌ نیز گمارده‌ شده‌ بود. در اشبیلیه‌، ابن‌ عربی‌ نزد استادان‌ نامدار به‌ آموختن‌ قرائات‌

هفتگانه‌، ادبیات‌، حدیث‌ و دیگر دانشهای‌ زمان‌ خود پرداخت‌ و تنی‌ چند از استادان‌ به‌ وی‌ اجازة تدریس‌ آثار خود را دادند.




ابن‌ عربی‌ در اجازه‌ای‌ که‌ در ۶۳۲ق‌/۱۲۳۴م‌ به‌ الملک‌ المظفر، ملقب‌ به‌ الملک‌ الاشرف‌ (۵۷۶ - ۶۳۵ق‌/۱۱۸۰-۱۲۲۷م‌) به‌ خط خود نوشته‌ است‌،

نام‌ تنی‌ چند از استادان‌ خود در قرائت‌ قرآن‌، فقه‌، حدیث‌ و نیز عنوانهای‌ ۲۹۰ نوشتة خود را آورده‌ است‌. از مردان‌ نامداری‌ که‌ ابن‌ عربی‌ از ایشان‌

اجازة عامه‌ گرفته‌ بود، یکی‌ محدث‌ و تاریخ‌ نگار مشهور ابن‌ عساکر (د ۵۷۱ق‌/۱۱۷۶م‌) صاحب‌ تاریخ‌ دمشق‌ است‌ و دیگری‌ ابن‌ بشکوال‌ (د ۵۷۸

ق‌/۱۱۸۲م‌). وی‌ همچنین‌ از ابوالقاسم‌ ذاکر بن‌ کامل‌ بن‌ غالب‌ خفّاف‌ و ابوحفص‌ عمر بن‌ عبدالمجید قرشی‌ میّانشی‌ و نویسندة نامدار ابوالفرج‌

عبدالرحمان‌ ابن‌ جوزی‌ (د ۵۹۷ق‌/۱۲۰۰م‌) اجازة عامه‌ گرفته‌ بود. ابوالفرج‌ ابن‌ جوزی‌ اجازة روایت‌ همة نوشته‌هایش‌، به‌ ویژه‌ کتاب‌ صفوة الصفوة

یا صفة الصفوة و مثیر العرام‌ الساکن‌ الی‌ اشرف‌ الاماکن‌ را به‌ وی‌ داده‌ بود؛ ابن‌ عربی‌ از چند تن‌ دیگر نام‌ می‌برد که‌ نزد ایشان‌ درس‌ خوانده‌

بوده‌ است‌، مانند ابوبکر محمد بن‌ عُبَید سَکسَکی‌، فقیه‌ و محدث‌، عبدالودود بن‌ سمحون‌ (یا سمجون‌)، ابوزید سهیلی‌ و عمران‌ بن‌ موسی‌ بن‌

عمران‌ میرتُلی‌ (نک: ابن‌ عربی‌، «صورة اجازة»، ۱۱۲-۱۲۱؛ نیبرگ‌، .(۲۱-۲۷ شایان‌ ذکر است‌ که‌ با توجه‌ به‌ استادان‌ ابن‌ عربی‌ و دانشهایی‌ که‌

آموخته‌ بود، دیگر جای‌ شگفتی‌ نیست‌ که‌ وی‌ از آغاز جوانیش‌ سرشناس‌ شده‌ باشد. گفته‌ می‌شود که‌ وی‌ چندی‌ منشی‌ فرمانروایان‌ اشبیلیه‌

بوده‌ است‌.دربارة گستردگی‌ دامنة معلومات‌ وی‌ گفته‌ شده‌ است‌ که‌ «وی‌ در هر فنی‌ از اهل‌ آن‌ فن‌ آگاه‌تر است‌» (ابن‌ عماد، ۵/۱۹۰) و انبوه‌

نوشته‌های‌ وی‌ بر این‌ حقیقت‌ گواه‌ است‌.




دربارة نخستین‌ انگیزه‌هایی‌ که‌ ابن‌ عربی‌ را به‌ سوی‌ عرفان‌ و تصوف‌ کشانده‌ بوده‌ است‌، آگاهی‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌، اما می‌دانیم‌ که‌ در

اندلس‌ِ دوران‌ نوجوانی‌ و جوانی‌ وی‌ گرایشهای‌ عرفانی‌ و نیز محافل‌ شیوخ‌ تصوف‌ و مریدان‌ ایشان‌ اندک‌ نبوده‌ است‌. یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ و

نامدارترین‌ شیوخ‌ عرفان‌ و تصوف‌، همزمان‌ با جوانی‌ ابن‌ عربی‌، شعیب‌ ابن‌ حسین‌ اندلسی‌ مشهور به‌ ابومدین‌ (د ۵۹۴ق‌/۱۱۹۸م‌) بوده‌ است‌ که‌

ابن‌ عربی‌ در نوشته‌هایش‌ چندین‌ بار از وی‌ نام‌ می‌برد و او را «شیخنا و عمادنا» و «شیخ‌ الشیوخ‌» و «ابوالنجا» می‌نامد (الفتوحات‌، ۲/۲۶۱،

«التدبیرات‌ الالهیة»، ۱۲۶). ابن‌ عربی‌ ابومدین‌ را «از بزرگان‌ عارفان‌» می‌نامد و می‌گوید که‌ از روی‌ بصیرت‌ به‌ او اعتقاد داشته‌ است‌ (الفتوحات‌، ۴

/۴۹۸؛ دربارة ابومدین‌، نک: غبرینی‌، ۲۲-۳۲؛ ابن‌ قنفذ، ۹۰-۱۰۶). اما با وجود ارادت‌ فراوانی‌ که‌ ابن‌ عربی‌ به‌ ابومدین‌ می‌ورزیده‌ است‌، به‌ نظر

نمی‌رسد که‌ شخصاً با وی‌ روبه‌رو شده‌ باشد، چنانکه‌ خود نیز به‌ این‌ نکته‌ اشاره‌ می‌کند (روح‌ القدس‌، ۱۱۳-۱۱۴).




ابن‌ عربی‌، بنا بر گفتة خودش‌ در ۵۸۰ق‌/۱۱۷۴م‌ به‌ «طریقت‌ عرفان‌» داخل‌ شده‌ بود (الفتوحات‌، ۲/۴۲۵) و نخستین‌ کسی‌ که‌ با وی‌ در «طریق‌

الله‌» روبه‌رو شده‌ بود، ابوجعفر احمد عرینی‌ است‌ که‌ در آغاز آشنایی‌ ابن‌ عربی‌ با «طریقت‌ عرفان‌» به‌ اشبیلیه‌ آمده‌ و ابن‌ عربی‌ نخستین‌

کسی‌ بوده‌ که‌ به‌ دیدار او شتافته‌ بوده‌ است‌. ابن‌ عربی‌ زندگانی‌ خود را پیش‌ از داخل‌ شدن‌ به‌ طریقت‌، «زمان‌ جاهلیت‌» خود می‌نامد.

ابن‌ عربی‌ با زنی‌ به‌ نام‌ مریم‌ بنت‌ محمد بن‌ عبدون‌ ازدواج‌ کرده‌ بود که‌ از او چیزی‌ نمی‌دانیم‌، اما بنا بر گواهی‌ ابن‌ عربی‌، او اهل‌ باطن‌ و از

سالکان‌ طریقت‌ و هم‌ مشرب‌ شوی‌ خود بوده‌ است‌ و ابن‌ عربی‌ از وی‌ یک‌ رؤیای‌ عارفانه‌ نقل‌ می‌کند.


شواهدی‌ در دست‌ است‌ نشانگر آنکه‌ ابن‌ عربی‌ از همان‌ آغاز جوانی‌ دارای‌ دلی‌ تپنده‌ در آرزوی‌ آنچه‌ فراسوی‌ جهان‌ محسوس‌ و مادی‌ است‌ و

روحی‌ تشنة حقایق‌ غیبی‌ و عواطفی‌ پر هیجان‌ و اندیشه‌ای‌ عرفان‌ جو بوده‌ است‌، چنانکه‌ در این‌ رهگذر جوانه‌های‌ بینش‌ عرفانی‌ در درونش‌

سر برمی‌زده‌ و حالات‌ و مکاشفاتی‌ برایش‌ دست‌ می‌داده‌ که‌ انگیزة شگفتی‌ دیگران‌ و تحسین‌ آنان‌ می‌شده‌ است‌.



خود ابن‌ عربی‌، در مرحلة دیگری‌ از زندگانیش‌، صحنة دیدار خود را با فیلسوف‌ ارسطو گرای‌ بزرگ‌، ابن‌ رشد تصویر می‌کند که‌ بر آنچه‌ گفته‌ شد،

گواه‌ است‌. وی‌ می‌گوید: «روزی‌ در قرطبه‌ به‌ خانة قاضی‌ آن‌ شهر ابوالولید ابن‌ رشد رفتم‌. وی‌ خواهان‌ دیدار من‌ بود، چون‌ چیزهایی‌ از آنچه‌

خداوند در خلوت‌ بر من‌ آشکار کرده‌ بود، به‌ گوشش‌ رسیده‌ بود و دچار شگفتی‌ شده‌ بود. بدین‌ سان‌ پدرم‌ که‌ از دوستان‌ وی‌ بود، به‌ بهانة حاجتی‌

مرا نزد وی‌ فرستاد. من‌ در آن‌ هنگام‌ نوجوانی‌ بودم‌ موی‌ بر چهره‌ نروییده‌ و شارب‌ برنیاورده‌. چون‌ بر وی‌ درآمدم‌، برای‌ نشان‌ دادن‌ مهر و احترام‌

به‌ من‌، از جایش‌ برخاست‌ و مرا در آغوش‌ گرفت‌. سپس‌ به‌ من‌ گفت‌: آری‌! گفتم‌: آری‌. پس‌ شادی‌ او از اینکه‌ من‌ نیتش‌ را فهمیده‌ بودم‌، افزون‌

شد. آنگاه‌ من‌ از آنچه‌ انگیزة شادی‌ او شده‌ بود، آگاهی‌ یافتم‌ و گفتم‌: نه‌. در این‌ هنگام‌ ابن‌ رشد خود را کنار کشید و رنگ‌ چهره‌اش‌ دیگر شد،

[گویی‌] دربارة اندیشیدة خود دچار شک‌ شده‌ بود. سپس‌ گفت‌: شما امر را در کشف‌ و فیض‌ الهی‌ چگونه‌ یافتید؟ آیا همان‌ است‌ که‌ [عقل‌ و]

اندیشة نظری‌ به‌ ما داده‌ است‌؟ به‌ او گفتم‌: آری‌ - نه‌! میان‌ آری‌ و نه‌ روحها به‌ بیرون‌ از موادشان‌ پرواز می‌کنند و گردنها از بدنهایشان‌ جدا

می‌شوند! ابن‌ رشد رنگش‌ پرید، لرزه‌ بر اندامش‌ افتاد و نشست‌ و می‌گفت‌: لاحول‌ و لاقوة الا بالله‌»، زیرا آنچه‌ را من‌ بدان‌ اشاره‌ کرده‌ بودم‌،

دریافته‌ بود... و پس‌ از آن‌ روز ابن‌ رشد از پدرم‌ خواست‌ که‌ من‌ بار دیگر با او گرد آیم‌، تا آنچه‌ در اندیشه‌ دارد، بر من‌ عرضه‌ کند [و بداند] که‌ آیا

[اندیشه‌های‌ او] موافق‌ [با برداشت‌ من‌] است‌ یا مخالف‌ آن‌، زیرا وی‌ از صاحبان‌ اندیشه‌ و نظر عقلی‌ بود. سپس‌ وی‌ خدا را سپاس‌ گزارد از

اینکه‌ در زمانی‌ زندگی‌ می‌کند که‌ در آن‌ کسی‌ را دیده‌ است‌ که‌ نادان‌ به‌ خلوت‌ خود داخل‌ می‌شود و اینگونه‌ بیرون‌ می‌آید، بی‌درسی‌ و بحثی‌ و

مطالعه‌ای‌ و خواندنی‌. وی‌ سپس‌ گفت‌: این‌ حالتی‌ است‌ که‌ ما [وجودِ] آن‌ را اثبات‌ کرده‌ بودیم‌، اما کسی‌ را که‌ دارای‌ آن‌ شده‌ باشد، ندیده‌ بودیم‌.

سپاس‌ خدای‌ را که‌ من‌ در زمانی‌ هستم‌ که‌ در آن‌ یکی‌ از دارندگان‌ این‌ حالت‌ یافت‌ می‌شود که‌ قفلها را می‌گشاید. سپاس‌ خدایی‌ را که‌ ویژگی‌

دیدار با او را نصیب‌ من‌ کرد». سپس‌ ابن‌ عربی‌ می‌افزاید که‌ می‌خواسته‌ است‌ بار دیگر با ابن‌ رشد دیدار کند، اما این‌ دیدار دست‌ نداده‌ تا در ۵۹۵

ق‌ که‌ در همان‌ شهر قرطبه‌ بر سر تابوت‌ ابن‌ رشد حاضر شده‌ است‌.



ابن‌ عربی‌ سالها پس‌ از این‌ دیدار و هنگامی‌ که‌ بخشی‌ از فتوحات‌ مکیة را می‌نوشته‌ است‌، بار دیگر ابن‌ رشد را به‌ یاد

می‌آورد. وی‌ پس‌ از انتقاد شدید از «سخنگویان‌ در حکمت‌» که‌ به‌ درگاه‌ پادشاهان‌ و والیان‌ نادان‌ پناه‌ می‌برند و حتی‌

اینان‌ آنان‌ را تحقیر می‌کنند، از حکیمانی‌ که‌ به‌ شناخت‌ خدا از راه‌ «فیض‌ الهی‌ اختصاصی‌» و خارج‌ از آموختن‌ درس‌

معمولی‌، معتقدند و عقل‌ را از لحاظ فکر و نظر در این‌ راه‌ ناتوان‌ می‌بینند، به‌ نیکی‌ یاد می‌کند و می‌نویسد: «من‌ از

یکی‌ از بزرگان‌ ایشان‌ که‌ شنیده‌ بود آنچه‌ را خداوند از شناخت‌ خود، بی‌نظر و خواندن‌، بلکه‌ از راه‌ خلوتی‌ که‌ با خدا

داشته‌ام‌، بر من‌ گشوده‌ بود، در حالی‌ که‌ من‌ اهل‌ طلب‌ [آموزش‌ نظری‌] نبوده‌ام‌، شنیدم‌ که‌ می‌گفت‌: سپاس‌ خدای‌

را که‌ در زمانی‌ هستم‌ که‌ در آن‌ کسی‌ را دیدم‌ که‌ خداوند رحمتش‌ را نصیب‌ وی‌ کرده‌ و از نزد خود به‌ وی‌ دانش‌

آموخته‌ است‌» (الفتوحات‌، ۱/۳۲۵).






ابن‌ عربی‌ در مراحل‌ سلوک‌ و آموزش‌ و اجتهاد عرفانی‌ خود از شیوخ‌ نامدار عصر خود بهره‌ گرفته‌ و زمانی‌ را در خدمت‌

آنان‌ گذرانده‌ است‌. وی‌ احوال‌ و مقامات‌ این‌ شیوخ‌ را در جاهای‌ پراکنده‌ از فتوحات‌ وصف‌ می‌کند و نیز در دو نوشتة

خود رسالة روح‌ القدس‌ فی‌ محاسبة النفس‌ و الدرة الفاخرة اوصاف‌ ایشان‌ و روابط خود را با آنان‌ تصویر می‌کند. در

رسالة روح‌ القدس‌ از ۵۴ تن‌ از شیوخی‌ که‌ با ایشان‌ دیدار کرده‌ است‌، نام‌ می‌برد.
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 01-11-2010 در ساعت 08:57 PM
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 01-11-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آثار ابن عربی

مقالهٔ اصلی: آثار ابن عربی
ابن عربی را نویسنده‌ای پرکار ذکر کرده‌اند که آثار زیادی را از خود برجای‌ نهاده‌است. مهمترین آنها بدین قرارند:
فتوحات مکیه
فصوص‌الحکم
دیوان ابن عربی
ترجمان‌الاشواق و شرح آن
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 01-11-2010 در ساعت 08:53 PM
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 01-11-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض سفرها

سفرها

ابن‌ عربی‌ تا سن‌ ۳۰ سالگی‌ (۵۹۰ق‌/۱۱۹۴م‌) در اشبیلیه‌ به‌ سر برد و در این‌ میان‌ به‌ شهرهای‌ دیگر اسپانیا سفر می‌کرد.

در اشبیلیه‌ وی‌ با چند تن‌ از شیوخ‌ زمان‌ خود، از جمله‌ ابویحیی‌ صنهاجی‌ ضریر، صالح‌ بربری‌، ابوعبدالله‌ شرفی‌ و
ابوالحجاج‌ شُبَربُلی‌

دیدار داشته‌ است‌. وی‌ می‌گوید با این‌ ۴ تن‌ که‌ از بزرگان‌ ملامیه‌ (ملامتیه‌) بوده‌اند، الفت‌ و همنشینی‌ و دوستی‌ نزدیک‌ داشته‌

است‌. ابن‌ عربی‌ به‌ ایشان‌ در الدرة الفاخرة پرداخته‌ است‌ (الفتوحات‌، ۱/۲۰۶). وی‌ از «ملامتیان‌» سخت‌ ستایش‌ می‌کند و ایشان‌

را مردانی‌ می‌نامد که‌ در ولایت‌ به‌ بالاترین‌ درجات‌ آن‌ رسیده‌اند و بالاتر از درجة ایشان‌ تنها درجة پیامبری‌ است‌.در جای‌ دیگری‌ در

بارة ملامتیان‌ می‌گوید که‌ اگر مقام‌ و منزلت‌ ایشان‌ نزد خدا بر انسانها آشکار می‌شد، آدمیان‌ آنان‌ را به‌ جای‌ خدایان‌ می‌گرفتند.ابن‌

عربی‌ در ۵۹۰ق‌ اندلس‌ را ترک‌ گفت‌ و به‌ شمال‌ آفریقا سفر کرد. در آن‌ سال‌ وی‌ را در تلمسان‌ می‌یابیم‌ که‌ در آنجا پیامبر(ص‌) را در

خواب‌ می‌بیند.در همان‌ سال‌ وی‌ به‌ تونس‌ می‌رود و در آنجا با ابومحمد عبدالعزیز بن‌ ابوبکر بن‌ قرشی‌ مهدوی‌ (د ۶۲۱ق‌/۱۲۲۴م‌)

آشنا می‌شود که‌ از آن‌ پس‌ دوست‌ نزدیک‌ وی‌ بوده‌ است‌. ابن‌ عربی‌ بعدها خطبة کتاب‌ فتوحات‌ خود را به‌ وی‌ اهدا

می‌کند و در ۶۰۰ق‌/۱۲۰۳م‌، در مکه‌، رسالة روح‌ القدس‌ را به‌ نام‌ وی‌ می‌نویسد و نیز نوشتن‌ کتاب‌ انشاء الدوائر، را

در ۵۹۸ق‌ در تونس‌، در خانة وی‌ آغاز می‌کند (الفتوحات‌، ۱/۹، ۹۸، ۱۲۰، روح‌ القدس‌، ۱۹).



در ۵۹۱ق‌ ابن‌ عربی‌ در شهر فاس‌ بوده‌ است‌ (الفتوحات‌، ۴/۲۲۰، ۵۴۱). در ۵۹۲ق‌ به‌ اشبیلیه‌ بازگشته‌ و در آنجا به‌ سر برده‌ است‌

(همان‌، ۱/۳۲). در ۵۹۳ق‌ در فاس‌ با عبدالله‌ بن‌ استاذ موروری‌ دیدار کرده‌ است‌. ابن‌ عربی‌ از وی‌ با عنوان‌ «قطب‌

المتوکلین‌» یاد می‌کند و او را یکی‌ از اولیاء «اهل‌ الله‌» می‌داند (همان‌، ۴/۷۶، ۱/۶۶۶). در ۵۹۴ق‌ نیز ابن‌ عربی‌ در

فاس‌ بوده‌ و خداوند در آنجا «خاتم‌ محمدی‌» را به‌ وی‌ شناسانده‌ و علامت‌ او را به‌ ابن‌ عربی‌ نشان‌ داده‌ است‌، ولی‌ نام‌

او را نمی‌آورد (همان‌، ۳/۵۱۴، ۴/۵۴۹).

در ۵۹۵ ق‌ ابن‌ عربی‌ در شهر المریه‌۱ در اندلس‌ بوده‌ و در رمضان‌ آن‌ سال‌ کتاب‌ مواقع‌ النجوم‌ را در ۱۱ روز نوشته‌ بوده‌

است‌ که‌ به‌ گفتة خودش‌ آن‌ را در پی‌ یک‌ فرمان‌ الهی‌ نوشته‌ و آن‌ کتاب‌ «خواننده‌ را از استاد بی‌نیاز می‌کند، بلکه‌

استاد نیازمند آن‌ است‌». وی‌ در همین‌ سال‌ در شهر غرناطه‌ بوده‌ و با شیخ‌ خود ابومحمد عبدالله‌ شکار دیدار داشته‌

است‌ (همان‌، ۱/۱۸۷). نیز در همین‌ سال‌

ابن‌ عربی‌ را در زادگاهش‌ مرسیه‌ می‌یابیم‌ (همان‌، ۱/۷۰۸). وی‌ در ۵۹۷ق‌ در مراکش‌ بوده‌ و در محرم‌ آن‌ سال‌ به‌

«مقام‌ القربة» رسیده‌ بوده‌ است‌ (همان‌، ۲/۲۶۰-۲۶۱) و در همان‌ سال‌ به‌ او الهام‌ شده‌ بوده‌ است‌ که‌ به‌ سوی‌ «مشرق‌» روانه‌ شود (همان‌، ۲/۴۳۶).

در ۵۹۸ق‌ ابن‌ عربی‌ در تونس‌ بوده‌ و در خانة عبدالعزیز مهدوی‌ به‌ سر می‌برده‌ است‌ (همان‌، ۱/۹۸). در همین‌ سال‌ وی‌ با ابوعبدالله‌

ابن‌ جنید قَبَرفیقی‌ (از نواحی‌ رُنده‌ در جنوب‌ اندلس‌) که‌ از شیوخ‌ طائفه‌ و معتزلی‌ مذهب‌ بوده‌ است‌، دیدار کرده‌ و با وی‌ مباحثاتی‌

داشته‌ و سرانجام‌ او را از نظریة «خلق‌ افعال‌ از سوی‌ انسانها» منصرف‌ کرده‌ بوده‌ است‌ (همان‌، ۲/۱۸۲، ۳/۴۵)؛ وی‌ همچنین‌ در

همان‌ سال‌ در بیت‌المقدس‌ بوده‌ و از آنجا پیاده‌ روانة مکه‌ گردیده‌ است‌ (همو، روح‌ القدس‌، ۹۲-۹۳) و پس‌ از رمضان‌ همان‌ سال‌ وارد

مکه‌ شده‌ و به‌ خدمت‌ شیخ‌ مکین‌الدین‌ ابوشجاع‌ زاهر بن‌ رستم‌ بن‌ ابی‌ الرجاء اصفهانی‌ رسیده‌ و شیفتة دختر وی‌ به‌ نام‌ «نظام‌»

و ملقب‌ به‌ «عین‌ الشمس‌» شده‌ است‌ و بعدها دیوان‌ اشعار خود ترجمان‌ الاشواق‌ را به‌ نام‌ و برای‌ او سروده‌ است‌ (نک: ترجمان‌

الاشواق‌، ۷ به‌ بعد). ابن‌ عربی‌ تا ۶۰۰ق‌ در مکه‌ به‌ سر برده‌ است‌. در ۶۰۱ق‌، وی‌ را در موصل‌ می‌یابیم‌ که‌ با مردی‌ به‌ نام‌ مهذب‌

ثابت‌ عنتر حلوی‌ که‌ مدعی‌ معارضه‌ با قرآن‌ بوده‌ برخورد داشته‌ است‌.علی‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ جامع‌، شیخ‌ ابن‌ عربی‌ در همان‌ شهر

«خرقة خضر» را به‌ او پوشانده‌ بوده‌ است‌ (همان‌، ۱/۱۸۷). ابن‌ عربی‌، چنانکه‌ خود می‌گوید: در مکه‌، روح‌ مجسم‌ محمد پسر

هارون‌الرشید خلیفة عباسی‌ را در هنگام‌ طواف‌ کعبه‌ دیده‌ و با وی‌ سخن‌ گفته‌ است‌. بعضی‌ از یاران‌ ابن‌ عربی‌ نیز در مکه‌ نزد وی‌

احیاءالعلوم‌ غزالی‌ را می‌خوانده‌اند (همان‌، ۴/۱۲). در همین‌ سال‌ ابن‌ عربی‌ را در بغداد می‌یابیم‌ که‌ در آنجا برای‌ نخستین‌ بار رسالة

روح‌ القدس‌ را در حضور جمعی‌ از علما می‌خواند.





یک‌ سال‌ پیش‌ از آن‌ (در ۶۰۰ق‌)، ابن‌ عربی‌ در مکه‌ با مجدالدین‌ اسحاق‌، پدر صدرالدین‌ قونوی‌ (که‌ بعدها شاگرد برجستة ابن‌ عربی‌

شد) آشنا شده‌ بود. هنگامی‌ که‌ غیاث‌الدین‌ کیخسرو اول‌ (حک ۶۰۱ - ۶۰۸ق‌/ ۱۲۰۵-۱۲۱۱م‌) فرمانروای‌ قونیه‌ (قلمرو سلجوقیان‌

روم‌) شد، نامه‌ای‌ به‌ دوست‌ نزدیکش‌ مجدالدین‌ که‌ در شام‌ بود، نوشت‌ و از وی‌ دعوت‌ کرد که‌ به‌ قونیه‌ بازگردد (ابن‌ بی‌ بی‌، ۲۵).

مجدالدین‌ در راه‌ بازگشت‌ به‌ قونیه‌، پس‌ از رسیدن‌ به‌ بغداد، ابن‌ عربی‌ را که‌ در آن‌ هنگام‌ در آن‌ شهر بود، هم‌ سفر خود ساخت‌ و

هر دو در ذیقعدة ۶۰۱ به‌ قونیه‌ رسیدند و کیخسرو مقدم‌ هر دو را بسیار گرامی‌ داشت‌ (همو، ۹۱، ۹۳). به‌ گفتة مقری‌، کیخسرو

خانه‌ای‌ به‌ بهای‌ ۱۰۰ هزار درهم‌ به‌ ابن‌ عربی‌ هدیه‌ کرده‌ بود. چند روزی‌ پس‌ از آن‌ گدایی‌ از ابن‌ عربی‌ چیزی‌ در راه‌ خدا خواست‌.

وی‌ گفت‌: من‌ چیزی‌ جز این‌ خانه‌ ندارم‌، از آن‌ تو باشد. سپس‌ خانه‌ را به‌ آن‌ گدا بخشید (۲/۱۶۴). ابن‌ عربی‌ در همین‌ سال‌ نیز در

موصل‌ بوده‌ است‌ (ابن‌ عربی‌، محاضرة الابرار، ۲/۴۱۹). پس‌ از آن‌ او را در ۶۰۲ق‌ در بیت‌المقدس‌ (حصریه‌، ۱۵)، در ۶۰۳ق‌ در مصر

(ابن‌ عربی‌، الفتوحات‌، ۱/۴۱۰) و سرانجام‌ در ۶۰۴ق‌ در مکه‌ می‌یابیم‌ (همان‌، ۲/۳۷۶). وی‌ در ۶۰۶ق‌ بار دیگر به‌ قونیه‌ رفته‌ و در آنجا

رسالة الانوار فیما یمنح‌ صاحب‌ الخلوة من‌ الاسرار را نوشته‌ بوده‌ است‌. در ۶۰۸ق‌ ابن‌ عربی‌ بار دیگر در بغداد بوده‌ و در آنجا با صوفی‌

مشهور شهاب‌الدین‌ ابوحفص‌ عمر بن‌ عَمّویة سهروردی‌ (د ۶۳۲ق‌/ ۱۲۳۴م‌) صاحب‌ کتاب‌ عوارف‌ المعارف‌ دیدار داشته‌ است‌ (ابن‌

عماد، ۵/۱۹۳). از سوی‌ دیگر، ابن‌ عربی‌ در ۶۰۹ق‌ از بغداد نامه‌ای‌ اندرز دهنده‌ و سیاسی‌ برای‌ فرمانروای‌ جدید قونیه‌ عزالدین‌

کیکاووس‌ فرستاده‌ بود که‌ در آن‌ وی‌ را به‌ سخت‌ گیری‌ با مسیحیان‌ تشویق‌ می‌کرد. شاید یکی‌ از علتهای‌ نفرت‌ ابن‌ عربی‌ از

مسیحیان‌، در آن‌ زمان‌، مصائبی‌ بوده‌ باشد که‌ در همان‌ سالها از سوی‌ مسیحیان‌ در جنگهای‌ صلیبی‌ بر سر مسلمانان‌ آمده‌ بود.

وی‌ مسلمانان‌ را از زیارت‌ بیت‌المقدس‌ که‌ در آن‌ زمان‌ در دست‌ صلیبیان‌ بود برحذر می‌دارد (همان‌، ۴/۴۶۰). پس‌ از آن‌ ابن‌ عربی‌ را

در ۶۱۰ق‌ یا اندکی‌ پس‌ از آن‌ در حلب‌ می‌یابیم‌ (یحیی‌، حاشیه‌، ۱۴۳). در ۶۱۲ق‌ ابن‌ عربی‌ بار دیگر به‌ آناتولی‌ سفر کرده‌ و در آن‌

سال‌ در سیواس‌ و ملطیه‌ به‌ سر می‌برده‌ است‌. در رمضان‌ آن‌ سال‌ کیکاووس‌ انطاکیه‌ را محاصره‌ کرده‌ بود. ابن‌ عربی‌ در خواب‌

می‌بیند که‌ کیکاووس‌ در نبرد با دشمن‌ پیروز می‌شود و از ملطیه‌ نامه‌ای‌ با چند بیت‌ شعر برای‌ وی‌ می‌فرستد و مژدة پیروزی‌ را به‌

او می‌دهد. کیکاووس‌ در روز عید فطر، ۲۰ روز پس‌ از رؤیای‌ ابن‌ عربی‌، در نبرد پیروزی‌ می‌یابد.در سالهای‌ ۶۱۲ -۶۱۶ق‌، ابن‌ عربی‌

ظاهراً در شهر ملطیه‌ در آناتولی‌ به‌ سر می‌برده‌. وی‌ در آنجا طی‌ چند «سماع‌» برخی‌ از نوشته‌های‌ خود، مانند روح‌القدس‌،

ترجمان‌ الاشواق‌ و تاج‌ الرسائل‌ را تأیید کرده‌ است‌ در شهر حلب‌ بوده‌ و کتابهای‌ خود مقام‌ القربة، الفهوانیة و منزل‌ المنازل‌ را

«سماع‌» کرده‌ است‌. در ۶۲۰ق‌/۱۲۲۳م‌، ابن‌ عربی‌ عزم‌ سفر به‌ دمشق‌ کرد و تا پایان‌ عمر در آنجا اقامت‌ گزید و جز برای‌ سفری‌

کوتاه‌ به‌ حلب‌، آنجا را ترک‌ نکرد.وی‌ در این‌ شهر نسخة دوم‌ کتاب‌ بنیادی‌ خود فتوحات‌ را که‌ نوشتن‌ نسخة اول‌ آن‌ را در ۵۹۹ق‌/۱۲۰۳

در مکه‌ آغاز کرده‌ بود، در ۶۳۶ق‌ به‌ پایان‌ رسانید (ابن‌ عربی‌، الفتوحات‌، ۴/۵۵۳). کتاب‌ مهم‌ دیگر ابن‌ عربی‌ فصوص‌ الحکم‌ نیز در

همان‌ شهر دمشق‌ نوشته‌ شده‌ بود.


دوران‌ زندگانی‌ ابن‌ عربی‌ در دمشق‌، دوران‌ شکوفایی‌ و آفرینش‌ فکری‌ و روحی‌ وی‌ به‌ شمار می‌رود. فرمانروایان‌ آن‌ دوران‌ که‌ وی‌ را

گرامی‌ می‌داشته‌ و به‌ او ارادت‌ می‌ورزیده‌اند، اینانند: الملک‌ العادل‌ اول‌، ابوبکر محمد بن‌ ایوب‌، سیف‌الدین‌ (د ۶۱۵ق‌/۱۲۱۸م‌)، برادر

صلاح‌الدین‌ ایوبی‌ و فرزند او الملک‌ الاشرف‌ (د ۶۳۵ق‌/۱۲۳۴م‌) در دمشق‌ و الملک‌الظاهر، غازی‌ (د۶۱۳ق‌/۱۲۱۶م‌) دومین‌ فرزند

صلاح‌الدین‌ فرمانروای‌ حلب‌. ابن‌ عربی‌ بسیار مورد اعتمادِ الملک‌الظاهر بوده‌ و نزد وی‌ شفاعتها می‌کرده‌ و شکایات‌ و درخواستهای‌

مردم‌ را به‌ آگاهی‌ او می‌رسانده‌ و سلطان‌ نیز گاه‌ از برخی‌ فقیهان‌ زمانش‌ نزد ابن‌ عربی‌ شکایت‌ می‌کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌، نک:

همان‌، ۴/۵۳۹، نیز ۳/۶۹ -۷۰). ابن‌ عربی‌ در ۲۸ ربیع‌الثانی‌ ۶۳۸ق‌/۱۶ نوامبر ۱۲۴۰م‌ در دمشق‌، در خانة قاضی‌ محیی‌الدین‌ ابن‌ زکی‌

در ۷۸ سالگی‌ درگذشت‌ و در دامنة جبل‌ قاسیون‌، در مقبرة خانوادگی‌ ابن‌ زکی‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. آرامگاه‌ او هم‌ اکنون‌ نیز در

دمشق‌ زیارتگاه‌ است‌. ابن‌ عربی‌ چند همسر داشته‌ است‌ که‌ از آن‌ میان‌، چنانکه‌ دیدیم‌، مریم‌ دختر محمد بن‌ عبدون‌ و فاطمه‌ دختر

یونس‌ بن‌ یوسف‌ شناخته‌ شده‌اند. وی‌ از فاطمه‌ دو پسر داشته‌ است‌ به‌ نامهای‌ سعدالدین‌ (۶۱۸ -۶۵۶ق‌/۱۲۲۱- ۱۲۸۵م‌) و

عماالدین‌ محمد (د ۶۶۷ ق‌/۱۲۶۹م‌). سعدالدین‌ شعر نیکو می‌سروده‌ و دیوانی‌ هم‌ داشته‌ است‌ (مقری‌، ۲/۱۷۰، ۱۷۲). ابن‌ عربی‌

از دختر خود به‌ نام‌ زینب‌ نیز یاد می‌کند (الفتوحات‌، ۴/۱۱۷). در برخی‌ منابع‌ آمده‌ است‌ که‌ ابن‌ عربی‌، پس‌ از مرگ‌ شیخ‌ مجدالدین‌

اسحاق‌ با همسر وی‌، مادر صدرالدین‌ قونوی‌، ازدواج‌ کرده‌ است‌ (قاری‌ بغدادی‌، ۳۵، به‌ نقل‌ از ابوالحسن‌ خزرجی‌). در تأیید یا رد این‌

گزارش‌ هیچ‌ مأخذ دیگری‌ در دست‌ نیست‌. اما این‌ نکته‌ روشن‌ است‌ که‌ خود ابن‌ عربی‌ و نیز صدرالدین‌ قونوی‌ که‌ سالها شاگرد وی‌

از یاران‌ نزدیکش‌ بوده‌ است‌، در این‌ باره‌ چیزی‌ نگفته‌اند.
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 01-11-2010 در ساعت 09:03 PM
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 01-11-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض دیدگاه ابن عربی پیرامون زن

دیدگاه ابن عربی پیرامون زن


شرف الدین خراسانی همچنین درباره دیدگاههای ابن عربی درباره زن می‌نویسد:" در اینجا

شایسته‌ است‌ که‌ به‌ نظریات‌ ابن‌ عربی‌ در بارة زن‌ نیز اشاره‌ کنیم‌. وی‌ در این‌ باره‌ نیز نظریات‌ توجه‌

انگیزی‌ دارد. چنانکه‌ دیدیم‌، وی‌ در راه‌ استکمال‌ و کمال‌یابی‌ انسان‌، میان‌ مردان‌ و زنان‌ فرق‌

نمی‌نهد و از این‌ لحاظ به‌ اختلاف‌ میان‌ ایشان‌ باور ندارد (نک: «عقلة»، ۴۶-۴۷). او با اشاره‌ به‌

آفرینش‌ زن‌ می‌گوید:

خدا چون‌ جسم‌ آدم‌ را آفرید، هنوز در وی‌ شهوت‌ نکاح‌ نبود. از سوی‌ دیگر در علم‌ خدا ایجاد زه‌ و زاد

و نکاح‌، برای‌ بقاع‌ نوع‌ بشر، گذشته‌ بود. بدین‌ سان‌، خدا از دندة کوچک‌ِ آدم‌، حوّا را پدید آورد. از

این‌ روست‌ که‌ زن‌ به‌ درجة مرد نمی‌رسد، چنانکه‌ خدا می‌گوید: «مردان‌ بر زنان‌ برتری‌

دارند» (بقره‌ /۲/۲۲۸). حوّا از این‌ رو از دندة آدم‌ برآمده‌ بود تا به‌ سبب‌ انحنایی‌ که‌ در دنده‌ است‌، به‌

مهربانی‌ با کودک‌ و همسرش‌ بگراید. گرایش‌ و شفقت‌ و مِهر زن‌ نیز به‌ مرد از آن‌ روست‌ که‌ از دندة

او برآمده‌ و دنده‌ هم‌ دارای‌ انحنا و انعطاف‌ است‌. سپس‌ خدا در آن‌ جایی‌ از تن‌ آدم‌ که‌ حوا از آن‌

بیرون‌ آمده‌ بود، شهوت‌ به‌ او را نهاد و آدم‌ مشتاق‌ حوا شد، چون‌ به‌ خودش‌ شوق‌ داشت‌، زیرا حوا

جزئی‌ از وی‌ بود. حوا نیز مشتاق‌ به‌ او شد، چون‌ آدم‌ «موطن‌» و خاستگاه‌ او بود. عشق‌ حوا به‌

آدم‌، عشق‌ به‌ موطن‌ و عشق‌ آدم‌ به‌ حوا، عشق‌ به‌ خودش‌ بوده‌ است‌ (ابن‌ عربی‌، الفتوحات‌، ۱/۱۲۴، نیز نک: فصوص‌، ۲۱۶).

ابن‌ عربی‌ در جای‌ دیگری‌ می‌گوید: چون‌ زن‌، در اصل‌، از دنده‌ کوچک‌ آدم‌، آفریده‌ شده‌ است‌، نزد

مرد همان‌ مرتبة صورتی‌ را دارد که‌ خدا انسان‌ کامل‌ را به‌ آن‌ آفریده‌ است‌ که‌ همان‌ صورت‌ِ حق‌

است‌. همچنین‌ خدا زن‌ را جلوه‌ گاهی‌ برای‌ مرد قرار داده‌ است‌، چون‌ اگر چیزی‌ جلوه‌ گاهی‌ برای‌

بیننده‌ باشد، بیننده‌ در آن‌ «صورت‌»، جز خودش‌ را نمی‌بیند. از این‌ رو، چون‌ مرد در این‌ زن‌،

خویشتن‌ را ببیند، عشق‌ و گرایشش‌ به‌ او فزونی‌ می‌گیرد، زیرا آن‌ زن‌، صورت‌ اوست‌. از سوی‌

دیگر، دیدیم‌ که‌ صورت‌ مرد، همان‌ صورت‌ خداست‌ که‌ مرد بر طبق‌ آن‌ آفریده‌ شده‌ است‌. پس‌ مرد،

جز خدا را در زن‌ نمی‌بیند، اما همراه‌ با شهوت‌ عشق‌ و لذت‌ بردن‌ از وصال‌. مرد به‌ درستی‌ و با

عشقی‌ راستین‌، در او فنا می‌شود و جزئی‌ در وی‌ نیست‌، مگر اینکه‌ آن‌ جزء در زن‌ است‌ و عشق‌

در همة اجزائش‌ راه‌ می‌یابد و همة وجود او به‌ زن‌ تعلق‌ می‌گیرد و از این‌ رو در همانند خویش‌،

کاملاً فنا می‌شود (الفتوحات‌، ۴/۴۵۴). وی‌ در جای‌ دیگری‌ تصریح‌ می‌کند که‌ شهود حق‌ در زنان‌

بزرگ‌ترین‌ و کامل‌ترین‌ شهود است‌ (فصوص‌، ۲۱۷).





در اینجا یادآوری‌ این‌ نکته‌ لازم‌ است‌ که‌ ابن‌ عربی‌ می‌گوید: در حدیث‌ نبوی‌ آمده‌ است‌: «حُبّب‌َ اِلَی‌َّ

مِن‌ْ دُنْیاکُم‌ْ ثَلاث‌: اَلنّساءُ وَ الطّیب‌ُ وَ جُعِلَت‌ْ قُرَّةُ عَیْنی‌ فِی‌ الصَّلاة: ۳ چیز از دنیای‌ شما برای‌ من‌

دوست‌ داشتنی‌ شده‌ است‌: زنان‌ و عطر، روشنی‌ دیده‌ام‌ در نماز قرار داده‌ شده‌ است‌» (نک:

فصوص‌، ۲۱۴؛ قس‌: ونسینک‌، ۱/۴۰۵، ۵/۳۳۶) و بارها به‌ آن‌ استناد می‌کند و آن‌ را محور اصلی‌

بحث‌ و تحلیل‌ عرفانی‌ قرار می‌دهد (فصوص‌، ۲۱۴، ۲۱۶- ۲۱۸). وی‌ در جایی‌ می‌کوشد که‌ مضمون‌

آن‌ را، با تفسیر عرفانی‌ ویژة خود، بیشتر بشکافد و روشن‌تر سازد و می‌گوید: دربارة هیچ‌ پیامبری‌

وارد نشده‌ است‌ که‌ زنان‌ برای‌ او دوست‌ داشتنی‌ شده‌اند، مگر دربارة محمد (ص‌)، اما سخن‌ این‌

است‌ که‌ «برای‌ من‌ دوست‌ داشتنی‌ شد»، زیرا از سوی‌ دیگر پیامبر (ص‌) گفته‌ است‌: «کُنْت‌ُ نَبیّاً وَ

آدَم‌ُ بَیْن‌َ الماءِ وَ الطّین‌ِ: من‌ پیامبر بودم‌ و آدم‌ میان‌ آب‌ و گل‌ بود». بدین‌ سان‌ پیامبر وابسته‌ و موقوف‌

به‌ پروردگارش‌ بود و با وجودِ حق‌ به‌ هیچ‌ یک‌ از هستها نمی‌نگریست‌، چون‌ با خدای‌ خود، از آنها

منصرف‌ و روی‌ گردان‌ بود. آنگاه‌ خدا زنان‌ را برای‌ او دوست‌ داشتنی‌ کرد و او نیز ایشان‌ را به‌ سبب‌ِ

عنایت‌ِ الهی‌ به‌ آنان‌، دوست‌ می‌داشت‌. وی‌ زنان‌ را بدان‌ سبب‌ دوست‌ می‌داشت‌ که‌ خدا ایشان‌ را

برای‌ او دوست‌ داشتنی‌ کرده‌ بود. ابن‌ عربی‌ سپس‌ به‌ حدیث‌ پیامبر اشاره‌ می‌کند که‌ «خدا

زیباست‌ و زیبایی‌ را دوست‌ می‌دارد» و می‌افزاید نکاح‌ سنت‌ پیامبر بود و به‌ سبب‌ «سرالهی‌» که‌
در آن‌ بود، عبادت‌ قرار داده‌ شد (الفتوحات‌، ۱/۱۴۵-۱۴۶).






ابن‌ عربی‌، همچنین‌ با تکیه‌ بر این‌ نظریه‌، در جای‌ دیگری‌ می‌گوید: ۳ چیز آشکار شد: حق‌، مرد و

زن‌. مرد مشتاق‌ پروردگارش‌ بود که‌ اصل‌ِ اوست‌، همان‌ گونه‌ که‌ زن‌ مشتاق‌ مرد است‌. از این‌ رو

پروردگارش‌ زنان‌ را برای‌ وی‌ دوست‌ داشتنی‌ کرد، همان‌ سان‌ که‌ خدا کسی‌ را که‌ به‌ صورت‌ اوست‌،

دوست‌ می‌دارد. دوست‌ داشتن‌ جز به‌ کسی‌ که‌ تکوّن‌ از اوست‌، تعلق‌ نمی‌گیرد، پس‌ عشق‌ مرد

به‌ کسی‌ است‌ که‌ از او پدید آمده‌ است‌ و او همان‌ خداست‌. از این‌ روست‌ که‌ پیامبر گفته‌ است‌:

«دوست‌ داشتنی‌ شد» و نگفت‌: «دوست‌ داشتم‌» و این‌ به‌ سبب‌ آن‌ بود که‌ حتی‌ عشق‌ او به‌

زنش‌، به‌ سبب‌ تعلق‌ عشقش‌ به‌ پروردگارش‌ بود که‌ وی‌ به‌ صورت‌ او آفریده‌ شده‌ است‌ و او زنش‌ را،

بنابر یک‌ تخلّق‌ الهی‌ دوست‌ می‌داشت‌، از آن‌ رو که‌ خدا خود او را دوست‌ می‌دارد. اگر مرد، حق‌ را

در زن‌ مشاهده‌ کند، این‌ شهودی‌ است‌ در یک‌ منفعل‌ و اگر مرد حق‌ را، در خویشتن‌ِ خویش‌

مشاهده‌ کند - از حیث‌ پیدایش‌ زن‌ از او، یعنی‌ از مرد - آنگاه‌ او را در یک‌ فاعل‌ مشاهده‌ کرده‌ است‌

و نیز اگر مرد حق‌ را، در خویشتن‌ِ خویش‌ مشاهده‌ کند، بدون‌ به‌ یاد آوردن‌ِ صورت‌ِ آنچه‌ از آن‌ پیدایش‌

یافته‌ است‌، آنگاه‌ شهود او در یک‌ منفعل‌ از حق‌، بدون‌ واسطه‌ است‌. پس‌ شهود حق‌ برای‌ مرد در

زن‌، تمام‌تر و کامل‌تر است‌، زیرا در زن‌ وی‌ حق‌ را از این‌ حیث‌ که‌ فاعل‌ِ منفعل‌ است‌، مشاهده‌

می‌کند و در خودش‌، از این‌ حیث‌ که‌ تنها منفعل‌ است‌. از این‌ روست‌ که‌ پیامبر (ص‌) زنان‌ را، به‌

سبب‌ کمال‌ شهود حق‌ در ایشان‌، دوست‌ می‌داشت‌، چون‌ حق‌، هرگز مجرد از مواد، مشاهده‌

نمی‌شود وگرنه‌ خدا بالذات‌ از جهانیان‌ بی‌نیاز است‌. اکنون‌ چون‌ مشاهده‌ جز در ماده‌ای‌ ممکن‌

نیست‌، پس‌ شهودِ حق‌ در زنان‌، بزرگ‌ترین‌ و کامل‌ترین‌ شهود است‌ و بزرگ‌ترین‌ شکل‌ پیوستن‌ و

وصلت‌، نکاح‌ است‌ و این‌ همانند توجه‌ الهی‌ به‌ انسانی‌ است‌ که‌ او را به‌ صورت‌ خویش‌ آفریده‌

است‌، برای‌ اینکه‌ جانشین‌ او (در جهان‌) شود و خود را در او ببیند (فصوص‌، ۲۱۶- ۲۱۷).







ابن‌ عربی‌ همة مقامات‌ سلوک‌ عرفانی‌ را برای‌ زنان‌ و مردان‌، مشترک‌ می‌شمارد، حتی‌ مقام‌

«قطبیت‌» را و معتقد است‌ که‌ هر چه‌ برای‌ مرد، از مقامات‌ و مراتب‌ و صفات‌، دست‌ یافتنی‌ است‌،

اگر خدا بخواهد، برای‌ زنان‌ نیز چنین‌ است‌ (الفتوحات‌، ۳/۸۹). ابن‌ عربی‌ به‌ تحلیل‌ ژرفی‌ از این‌

نظریه‌ می‌پردازد و می‌گوید: تنها کسی‌ حقیقت‌ این‌ مسأله‌ را در می‌یابد که‌ «مرتبة طبیعت‌» را در

برابر «امرِ الهی‌» بشناسد، زیرا زن‌ در برابر مرد، به‌ منزلة «طبیعت‌» در برابر امر الهی‌ است‌، چون‌

زن‌ محل‌ هستی‌ اعیان‌ِ فرزندان‌ است‌، همان‌ گونه‌ که‌ امر الهی‌، محل‌ پدیداری‌ اعیان‌ِ اجسام‌ است‌،

چه‌ اینها از آن‌ طبیعت‌ پدید آمده‌ و آشکار شده‌اند. پس‌ امر، بی‌طبیعت‌ و طبیعت‌، بی‌امر یافت‌

نمی‌شود و همة هستی‌ وابسته‌ به‌ دو امر است‌. هر کس‌ مرتبة طبیعت‌ را بشناسد، مرتبة زن‌ را

شناخته‌ است‌ و هر کس‌ مرتبة امر الهی‌ را بشناسد، مرتبة مرد را شناخته‌ است‌. هستی‌ِ همة

موجودات‌ غیر از خدا، متوقف‌ بر این‌ دو حقیقت‌ است‌ (همان‌، ۳/۹۰، نیز نک: ۴/۸۴).


نظریات‌ دیگر: ابن‌ عربی‌، در میان‌ نظریات‌ و اندیشه‌ای‌ بنیادی‌ خود که‌ تاکنون‌ بدانها اشاره‌ شد،

دارای‌ بسیاری‌ اندیشه‌ها، ملاحظات‌ و نظریات‌ توجه‌ انگیز، در بسیاری‌ از زمینه‌های‌ دیگر است‌ که‌

آنها را در ۵۶۰ باب‌ فتوحات‌، فصوص‌ و بسیاری‌ از نوشته‌های‌ کوچک‌تر خود - که‌ متأسفانه‌ بیشتر

آنها هنوز هم‌ منتشر نشده‌ است‌ - پراکنده‌ است‌. وی‌ چنانکه‌ خود می‌گوید - و پیش‌تر بدان‌ اشاره‌

شد - باورها، نظریات‌ و اندیشه‌های‌ ویژة خویش‌ را در یکجا گرد نیاورده‌ و عرضه‌ نکرده‌ است‌.

می‌توان‌ پنداشت‌ که‌ علت‌ این‌ پنهان‌ کاری‌ و پراکنده‌ نویسی‌، مقتضیات‌ اعتقادی‌ و سیاسی‌ -

اجتماعی‌ دوران‌ او بوده‌ است‌. وی‌ خود به‌ روشن‌ترین‌ زبانی‌ به‌ چنان‌ اوضاعی‌ اشاره‌ می‌کند و

دربارة پنهان‌ کاری‌ و رازپوشی‌ «اهل‌ اللّه‌» می‌گوید: ایشان‌ آن‌ را [اشاره‌ به‌ اسرار حروف‌ الفبا] از

عامة مردم‌، پنهان‌ می‌دارند و به‌ تنهایی‌ به‌ آن‌ می‌پردازند. از اینجاست‌ که‌ جنید، سرور طایفة

عارفان‌ گفته‌ است‌: هیچ‌ کس‌ به‌ جادة حقیقت‌ نمی‌رسد، مگر اینکه‌ هزار صدیق‌ گواهی‌ دهند که‌ او

زندیق‌ است‌، زیرا این‌ مقام‌ به‌ کسی‌ که‌ اهل‌ آن‌ نیست‌، زیان‌ می‌رساند، همان‌گونه‌ که‌ بوی‌ عطر

گل‌ سرخ‌ برای‌ جُعَل‌ زیانمند است‌، زیرا حالتی‌ که‌ عامة مردم‌ برآنند، این‌ مقام‌ را نمی‌پذیرد و آن‌

مقام‌ نیز این‌ حالت‌ را پذیرا نیست‌. چون‌ انسانها ایشان‌، یعنی‌ اهل‌الله‌ را، در میان‌ همگان‌ ببینند،

آنان‌ را نمی‌شناسند، زیرا در سخنان‌ ایشان‌، امری‌ آشکار نیست‌ که‌ بدان‌ از عامة مردم‌ متمایز

شوند و چون‌ انسانهایی‌ از خواص‌، مانند فقیهان‌، متکلمان‌ و حکیمان‌ اسلام‌، ایشان‌ را ببینند،

سخن‌ به‌ تکفیرشان‌ می‌گویند و چون‌ حکیمانی‌ که‌ به‌ شرایع‌ مقید نیستند - مانند فیلسوفان‌ -

ایشان‌ را ببینند، می‌گویند: این‌ کسان‌ اهل‌ هَوَسند، خزانة خیالشان‌ تباه‌ و عقلهایشان‌ ضعیف‌

شده‌ است‌ (همان‌، ۲/۵۱۹). بدین‌ سان‌، جای‌ شگفتی‌ نیست‌، اگر بدانیم‌ که‌ از سوی‌ مخالفان‌ ابن‌

عربی‌، ۱۳۸ فتوا برضد او و از سوی‌ مدافعانش‌ تنها ۳۳ فتوا در دفاع‌ از او داده‌ شده‌ است‌.
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 01-11-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آريانا جان نظرت در مورد اين نوشته ابن عربي چيه ؟



خدا چون‌ جسم‌ آدم‌ را آفرید، هنوز در وی‌ شهوت‌ نکاح‌ نبود. از سوی‌ دیگر در علم‌ خدا ایجاد زه‌ و زاد

و نکاح‌، برای‌ بقاع‌ نوع‌ بشر، گذشته‌ بود. بدین‌ سان‌، خدا از دندة کوچک‌ِ آدم‌، حوّا را پدید آورد. از

این‌ روست‌ که‌ زن‌ به‌ درجة مرد نمی‌رسد، چنانکه‌ خدا می‌گوید: «مردان‌ بر زنان‌ برتری‌

دارند» (بقره‌ /۲/۲۲۸). حوّا از این‌ رو از دندة آدم‌ برآمده‌ بود تا به‌ سبب‌ انحنایی‌ که‌ در دنده‌ است‌، به‌

مهربانی‌ با کودک‌ و همسرش‌ بگراید. گرایش‌ و شفقت‌ و مِهر زن‌ نیز به‌ مرد از آن‌ روست‌ که‌ از دندة

او برآمده‌ و دنده‌ هم‌ دارای‌ انحنا و انعطاف‌ است‌.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 01-11-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط ساقي نمایش پست ها
آريانا جان نظرت در مورد اين نوشته ابن عربي چيه ؟



خدا چون‌ جسم‌ آدم‌ را آفرید، هنوز در وی‌ شهوت‌ نکاح‌ نبود. از سوی‌ دیگر در علم‌ خدا ایجاد زه‌ و زاد

و نکاح‌، برای‌ بقاع‌ نوع‌ بشر، گذشته‌ بود. بدین‌ سان‌، خدا از دندة کوچک‌ِ آدم‌، حوّا را پدید آورد. از

این‌ روست‌ که‌ زن‌ به‌ درجة مرد نمی‌رسد، چنانکه‌ خدا می‌گوید: «مردان‌ بر زنان‌ برتری‌

دارند» (بقره‌ /۲/۲۲۸). حوّا از این‌ رو از دندة آدم‌ برآمده‌ بود تا به‌ سبب‌ انحنایی‌ که‌ در دنده‌ است‌، به‌

مهربانی‌ با کودک‌ و همسرش‌ بگراید. گرایش‌ و شفقت‌ و مِهر زن‌ نیز به‌ مرد از آن‌ روست‌ که‌ از دندة

او برآمده‌ و دنده‌ هم‌ دارای‌ انحنا و انعطاف‌ است‌.
من قبول ندارم اين گفترو....چون اهميتي هم برايم ندارد كه زن را پروردگار از مرد آفريده باشه يا مرد را از زن يا هيچكدام.....................
به هر ترتيب من در چندين كتاب قديمي اين گفترو خواندم ......

(اما اعتقاد من به قالب روحاني انسان است و اينكه انسان يك ذات هست نه جنس...اين عقيده من هست شايد اشتباه كنم)

البته چه درست چه اشتباه ابن عربي يك عارف بزرگ بود
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 01-12-2010 در ساعت 04:58 AM
پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 01-11-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض دانلود ديوان محيي الدين ابن عربي

دانلود به زبان عربي است

ديوان محيي الدين بن عربي Wordpdf
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 01-11-2010 در ساعت 09:43 PM
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 01-15-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض خرقه در نگاه ابن عربي

خرقه

از سخنان ابن عربى چنين بر مى آيد كه وى به لباس خرقه در ابتدا قائل نبوده و خرقه را عبارت از

صحبت و ادب و تخلّق مى دانسته است؛ زيرا عقيده داشته كه لباس خرقه متصل به رسول الله

(ص) پيدا نمى شود در صورتى كه صحبت و ادب، كه از آن به لباس تقوا تعبير شده، در اختيار

است. اما وقتى از دست على بن عبدالله بن جامع و نيز تقى الدين عبدالرحمن آب التَوزَرى خرقه

خضر پوشيده و فهميده است كه خضر آن را معتبر مى داند، به اعتبار خرقه قائل شده و خود وى نيز

آن را به ديگران پوشانيده است (فتوحات مكيه، ج1، باب 25، ص7ـ186). شعرانى در كبريت الاحمر

آورده است كه ابن عربى گفته است من به لباس خرقه اى كه صوفيه قائلند، قائل نبودم تا اين كه

آن را در برابر كعبه از دست خضر پوشيدم (شعرانى، الكبريت الاحمر، ص14؛ حاشيه اليواقيت و الجواهر، مصر 1343ق، ج1، ص14).
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 02-08-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

_ آقای دکتر درباره ابن عربی و مولانا مطالب زیادی گفته شده و مي شود ولی آنها با

آنکه هم دوره و معاصر يكديگر هم بودند، هیچ گاه دیداری بین شان صورت نگرفت حتی

هیچ کدام اشاره ای نسبت به هم نداشتند آیا این مسئله به اختلاف دیدگاه آنها بر نمي گردد؟

در این باره سخن بسیار است. در دیوان شمس بیتی است که مفسران می گویند مولانا درباره ابن عربی گفته :
اندر جبل صالح کانی است زگوهر
زان گوهر ما غرقه دریای دمشقیم


جبل صالح مدفن ابن عربی در دمشق است، اولا در این موضوع که این دو همدیگر را

دیده باشند بحث بسیار است. ولی مولانا با صدرالدین قونوی هم دوره و هم محل بود،

قونوی فرزند خوانده ابن عربی بود مولانا با قونوی خیلی صمیمی بود و حتی می گویند

وی در بیت دوم این شعر مشهور مثنوی :

پای استدلیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
غیر آن قطب زمان دیده ور
کز ثباتش کوه گردد خیره سر

به قونوی اشاره می کند. نکته دوم این است كه عرفان سخن از حقیقت واحد می کند

اما این سخن گفتن از حقیقت واحد به انحا مختلف است. در تذکره الاولیا، عطار می

گوید: "عرفا برخی بر طریق محبت باشند، برخی بر طریق معرفت باشند و برخی بر

طریق معاملت باشند و برخی هر سه" وی چند راه متفاوت را ذکر می کند. این تفاوت

میان طریقه های عرفانی است. برخی ازعارفان اهل معرفت هستند و برخی دیگر اهل

عشق و برخی اهل ادب اما هیچ کدام از آنها دیگری را نفی نمی کند. ملاصدرا و

سهروردی ایراد می گیرند بر ابن سینا و می گویند مثلا در فلان جا اشتباه کرده است.

دامنه این ایراد گرفتنها را اگر برویم جلو می بینیم فقها بیشترین ایراد را برهم دارند بعد

متکلمان و بعد فلاسفه و بعد عرفا. وقتی در عرفان نگاه می کنید می بینید، سبک و

سلوک بایزید بسطامی نسبت به جنید بغدادی کاملا متفاوت است ولی می بینید این از

آن ایراد نمی گیرد. چرا؟ برای اینکه می گوید این سبک و مشرب اوست، اگر تفاوت در

بینش باشد، آن وقت مشکل است ولی تفاوت در مشرب سلوکی است.

مشرب سلوکی مولوی با مشرب سلوکی ابن عربی تفاوت دارد یعنی ابن عربی مثل یک

عارف فیلسوف است که سنت های فکری قبل از خودش را خوانده، چیزهایی که مولانا

علاقه ای به آنها ندارد. همین است که نوع سبک سلوک ابن عربی با مولانا تفاوت دارد.

تفاوت مشرب بی تردید هست اما این تفاوت مشرب چندان در خود سنت عرفانی اهمیتی ندارد.

به این نکته توجه کنید که بیشتر شارحان مثنوی مولانا، مثنوی را بر اساس افکار ابن

عربی شرح کردند با اینکه تفاوت مشربی دارند. در نهایت در واقع ابن عربی یک جور

عرفان را سیستماتیزه اش می کند. این به مذاق همه عرفا خوش نمی آید. مراتب

خمس، مراتب وجود و... برخی مسائل دیگر درآثار ابن عربی وجود دارد اما این به معنای

این نیست که مولانا در نتیجه گیری با ابن عربی مخالف است. در تفسیر و تشریح ممکن

است با هم جور نباشد، مثل وحدت وجود می ماند، نمی شود عارفی وجود داشته باشد

ولی معتقد به وحدت وجود نباشد. وحدت وجود یعنی یکی چیز بیش نیست و آن وجود

خداوند است اما باز می بینیم برخی از عرفا با وحدت وجود مخالفت می کنند. آنها در

نحوه تشریح است که مخالفت می کنند نه در اصل وحدت وجود. مثلا شیخ علاءالدوله

سمنانی مخالفت می کند با وحدت وجود. کتابی داریم به نام "لمعات" که فخرالدین

عراقی شاگرد صدرالدین قونوی نوشته است. در اول کتاب لمعات عراقی می گوید من

این کتاب را به سنت "سوانح" غزالی نوشتم، یعنی به همان نوع عرفان عاشاقانه

غزالی. مکتب احمد غزالی یکی از برجسته ترین مکاتب عشق است. قونوی وقتی این

کتاب را می بیند، می گوید این کتاب شرح "فصوص الحکم" است. در حالیکه اگر کتاب

لمعات را بخوانید می بینید یک کتاب عاشقانه است. برای چه قونوی این حرف را می

زند؟ می خواهم بگویم که این بعدی که میان سبک مولانا و قونوی احساس می کنید و

واقعا در آثارشان هم همینطور است، مثنوی و کتاب "فکوک" قونوی اصلا ربطی به هم

ندارند. این کتاب عارفانه و فیلسوفانه حکیمانه است، در حالیکه مثنوی کتاب عرفان

عاشقانه، حکمی و تعلیمی است ولی وقتی به اوجش می روید می بینید آنها از هم دور نمی شوند.

_ با آنکه ابن عربی در برداشت از قرآن جسورتر از مولاناست و همه جا مثل او جانب

حرمت را نگه نمي دارد ولی در ایران با مولانا بیشتر مخالفت می شود تا با ابن عربی به

اعتقاد شما دليل اين همه مخالفت با مولانا و سنت عرفاني او چيست؟


_ برخی "نباید گفتنی" ها در ابن عربی هست که شاید در مولانا نباشد ولی آنهایی که با

عرفان مخالف هستند زیاد تفاوتی بین این دو نمی بینند و هر دو را با یک چوب میرانند.

اما اینکه می بینید مولانا را صراحتا رد می کنند ولی ابن عربی را نمی کنند این امر

بیشتر به خاطر شخص آقاي خمینی است، چون ایشان اهل تدریس آثار ابن عربی بود.

ما الان در حوزه کسانی را داریم که ابن عربی تدریس می کنند یا می کردند. این است

که کسی جرات مخالفت زیاد با ابن عربی را ندارد از طرف دیگر ابن عربی حوزوی می

شود ولی مولانا حوزوی نمی شود و خانقاهی می ماند به همين دليل با مولانا امکان

برخورد بیشتر است تا با ابن عربی. البته از یاد نبرید که ایرانی ها بیشترین شرح را بر

فصوص الحکم نوشتند در حالیکه غالب ایرانی ها بیشتر اهل مثنوی هستند در واقع

عموم ایرانیان بیشتر اهل مولوی هستند ولی حوزوی ها بیشتر اهل ابن عربی هستند

ولی به هر حال ایرانیان بیشترین سهم را هم در شرح مثنوی و هم در شرح فصوص الحکم داشتند.

شهرام پازوكي
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:53 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها