بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > ادبیات طنز

ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #181  
قدیمی 01-31-2010
behrad2226 آواتار ها
behrad2226 behrad2226 آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: غرب کشور
نوشته ها: 235
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behrad2226 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پسرها

پیرایش گلها

اصطلاح و شستشوی سر

ساعت کار:9 الی 13 ظهر و 16 الی 21 شب

آدرس :....................................................





دخترها

در آریشگاه گلها صد سال جوانتر شوید و سن خود را با دخترتان یکی کنید.

ارائه کلیه خدمات زیبایی...

آرایش صورت با مواد کاملا آمریکایی

آرایش سه بعدی، چهاربعدی،شش بعدی (جدید)

آرایش اروپایی ،خلیجی ،مصری ،افغانی و ...

رنگ مو ،مش یخی، دریایی ،آبکی ،سنگی ،رنگین کمانی ،فضایی و ...

شینیون به سبک بلغارستانی با مدیریت خانوم اسدی از بلغارستان

پاکسازی صورت ،روتوش ،صافکاری با مواد کاملا طبیعی

برطرف کردن هرگونه کک مک، جوش، جای جوش، سایه جوش و...

فوق تخصص سایه های دو جداره ،نسوز ،محوه چشم ،لب ،بینی و ...

سایه های خطی ،مینیاتوری ،خرچنگی ،ابر و باد،ماه و خورشید و ...

تخصص دوخت مو ،هیرا اکتنشن،بافت مو با مهره و کاغذ و مداد

طراحی روی ناخن ،چشم ،لب،گوش،حلق ،بینی و ...

(قابل توجه خانوم های محترم به علت پرشدن صفحه آگهی لطفا برای اطلاع کامل از خدمات آریشگری حضورا به ما مراجع کنید)

تلفن : ...................... موبایل : ............................

خط دوم : ................. خط دوم : .........................

آدرس : ...............................................

با مدیریت خانوم سنایی فوق تخصص زیبایی از امریکا و المان و هندوستان و تاجیکستان و ....

خداوکیلی اگه دروغ گفتم بگین دروغ گفتیییییییی

ویرایش توسط امیر عباس انصاری : 02-01-2010 در ساعت 10:20 AM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #182  
قدیمی 02-02-2010
ali215 آواتار ها
ali215 ali215 آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: همین نزدیکی ها
نوشته ها: 122
سپاسها: : 1

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
ali215 به Yahoo ارسال پیام
جدید داستانی زیبا ورود بی جنبه ها ممنوع!

یک روزی بود که ماموران اداره پست داشتند نامه ها را بازرسی می کردند.یک از ماموران نامه دید که رویش نوشته نامه ای به خدا اون مامور هم فضولی کرد وآن را باز کرد و نوشته بود: خدایا من تازه حقوق 100 دلاری ام را گرفته بود ولی الان یک دزد کیفم را زد و امروز مهمان دارم ولی پولی ندارم که برای ان ها شام درست کنم.مامور این نامه رو به بقیه همکارانش نشان داد و همه 3 دلار روی هم گذاشتند و این پول 94 دلار شدکه ماموران اداره پست ان پول را به پیرزن دادند و پیرزن خوشحال شد و برای مهمان های خود شام داده.روز بعد نامه رسد که همان نامه بود به نام : نامه به خدا دوباره مامور ان را باز کرد و نوشته بود که از اداره پست تشکر کرده بود ولی نوشته بود اداره پست 6 دلار ان را برداشته بودند
نویسنده: رابرتو کریس
مترجم: علی جانی فر
نکته مهم: پیرزن فکر کرده بود اداره پست 6 دلار ان را برداشته است ولی این طور نبود
پاسخ با نقل قول
  #183  
قدیمی 02-04-2010
EVAZI آواتار ها
EVAZI EVAZI آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 14
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید .::نمایش طنز ::.

نمایش طنز : کارشناس ارشد



جوان تحصیل کرده ودرجویای کار، طبق هماهنگی پدرش با آقای محمودی که دریک شرکت بزرگ کارمند قدیمی است ، میرود . ( آنهم با هزار امید و آرزو )
جوان : سلام آقای محمودی
محمودی : به به سلام منوچهر جان ، بیا بشین عزیزم ، بیا بشین که خوب موقعی اومدی .
جوان : جدا ؟
محمودی : آره ، امروز جناب مدیر سرحاله ، قضییه شمارو بهشون گفتم ، فرمودند هروقت اومد خبر بده .
جوان : به زحمتتون انداختم آقای محمودی باید منو ببخشید .
محمودی : این حرفا چیه منوچهر جان ، چه زحمتی ، تو با داشتن دوتا لیسانس و مدارک کارشناسی و مدیریت که نباید بیکارباشی .
جوان : خیلی ازلطفت ممنونم .......باورکن آقای محمودی این روزا دیگه دارم دیوونه میشم .
محمودی : ای بابا ، شما دیگه چرا منوچهر خان ، شما که ماشاالله آدم تحصیل کرده و روشنفکری هستی ، تو هر اداره و سازمانی که بری ، کمترین پستی که بهت بدن ، مدیریت و ریاسته .
جوان : نه آقای محمودی متاسفانه ازاین خبرا نیست ......( آه ) ای کاش بجای این همه سال درس خوندن وتحصیل کردن ،
میرفتم سراغ کاری و شغل آزادی رو برای خودم انتخاب می کردم تا برای گذران یک زندگی ساده اینطور لنگ پول نباشم .
محمودی : شانس بیاری جناب مدیر یه پست مناسبی رو بهت بده تا از این بیکاری و بی سرو سامانی نجات پیدا کنی .
جوان : خدا کنه ......ا.......ببینم آقای محمودی .....جناب مدیر اختیار همچین کاری رو داره ؟
محمودی : بابا دست خوش منوچهر خان ، جناب مدیر مارو دست کم گرفتی ، ایشون سی تا پست و سمت و مقام داره ، کوچیک کوچیکش مدیریت این شرکته ........ چی خیال کردی ؟ ریاست هیئت مدیره « ارزن پاک کنی » به عهده ایشونه ، ازاون طرفم ، جزو هیئت رئیسه اداره « لفت ولیسه » .... تازه مشاور سازمان پشم و شیشه و سنگه
...... از اینطرفم قائم مقام اداره « سنگ قلابه » ....خلاصه سی تا عنوان و سمت و مقام دیگه که الان حضورذهن ندارم .
جوان : عجب ...!!!!
( بالاخره جوان آرزو بدل نزد جناب مدیر شرفیاب میشوند ، البته جناب مدیر کمی گویش محلی دارند )
*****************************************

مدیر : خوب اسمتونو بفرمایید
جوان : منوچهر پرندوش
مدیر : ( درحال یادداشت کردن ) منوچهر پرنده فروش ؟
جوان : پرندوش قربان
مدیر : پرندوش .............. تحصیلات



جوان : لیسانس در رشته تعاون و مدیریت و کارشناسی ارشد پژوهشی
مدیر : عجب ! .... آفرین آفرین ، بسیار عالیه ... شما جوانان تحصیل کرده و متخصص چشم و چراغ مائید ... در واقع شما وامثال شما جوانان برومند و تحصیل کرده می بایست جای مارو بگیرید و چرخهای توسعه جامعه رو به گردش در بیارید .
جوان : اختیار دارید جناب مدیر ، حالا کو تا ما تجربیات و کاردانی شمارو پیدا کنیم .
مدیر : خب جانم ، بنده در خدمتم ، بفرمایید چکاری میتونم براتون انجام بدم ؟
جوان : ها؟.....ا...... می بخشید جناب مدیر بنده فکر کردم آقای محمودی خدمتتون عرض کردن .
مدیر : بله یه چیزائی گفتن
جوان : در واقع بنده این روزها بیکارم وجویای یک شغل مناسب ..... البته نوع کارش برام اهمیتی نداره ، هرکاری باشه می پذیرم....... اگر عنایتی بفرمایید.........
مدیر : ای کاش آقای پرندوش چیز دیگه ای درخواست می کردید...... چون در حال حاضر خود منم به نوعی بیکارم .
جوان : شما ؟ ......ا..... می بخشید قربان تا اونجائی که بنده اطلاع دارم ، الحمدالله شما مسئولیت و پست و مقامهای زیادی رو بعهده دارید .
مدیر : ای آقا کدوم پست و مقام ؟ هفت هشت ده تا مشاورت و قائم مقامی و مدیریت که کار نمیشه ...... توانائی ها مهمه آقا ..
هنوز که هنوره بنده احساس می کنم بطور مطلوب از کارائی ها و توانائیهای بنده استفاده نشده .
جوان : ( با طعنه ) بله .... همینطوره
مدیر : وباید خدمتتون عرض کنم که ( تلفن زنگ می زند ) ببخشید ( با تلفن ) بله ....... پشت خطن ؟ ....... وصل کنید وصل کنید ... ا... ( ازجا بلند میشود ) سلام عرض میکنم جناب مدیر عامل ، تعظیم عرض میکنم ، شنیدم حضرتعالی کسالت مختصری داشتید ، بلا دوره قربان .... البته میخواستم حضورا برای عرض ادب و عیادت خدمتتون شرفیاب بشم . که اگر اجازه بفرمایید عصر همین امروز ........... بله .............. بله ...... اطاعت ..... اطاعت قربان ......... ا .... می بخشید در ضمن بنده عرضی داشتم .......ا ....... عرضم در مورد اون قولی بود که حضرتعالی به بنده داده بودید...... راجع به پست معاونت ..... بله بله ....... بله ؟ .......... حکمشو زدید ؟ ....... جدا ؟ ..... بنده نوازی فرمودید قربان ..........
بی نهایت متشکرم ........... خدا حافظ قربان ، خدا حافظ .
( گوشی را گذاشته ازخوشحالی اگر تنها بود یک حرکات موزون کمری هم میامد ، ولی فوری متوجه جوان میشود )
مدیر : آه ببخشید ....... خب داشتم خدمتتون چی عرض میکردم ؟
جوان : درمورد شغلی برای بنده
مدیر : آهان بله بله ................ بله می خواستم خدمتتون عرض کنم که متاسفانه درحال حاضر ما کار و یا شغلی نداریم که به شما بدیم
جوان : ندارید ! ؟
مدیر : چیه آقای پرندوش تعجب کردید ؟
جوان : نه.... نخیر جناب مدیر ، اتفاقا اگر می فرمودید پست و مقام خالی سراغ دارید بنده تعجب میکردم .
مدیر : منظورتون چیه ؟
جوان : هیچی قربان بی منظور عرض کردم ( بلند می شود ) با اجازه .
طنزنویس قدیمی
پاسخ با نقل قول
  #184  
قدیمی 02-04-2010
روناک آواتار ها
روناک روناک آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 400
سپاسها: : 37

66 سپاس در 36 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عبید زاکانی هنگام زندگانی خویش مخفیانه فرزندان خود را یکی یکی گفت که من گنجی در فلان نقطه مخفی ساخته ام و آن را تنها برای تو گذاشته ام اما برادران تو خبر ندارند. بنابراین هریکی از فرزندانش احترام پدر را به امید گنج مراعات کرده مساعدت می نمودند.
چون زاکانی مرد، هر یکی از فرزندانش می خواستند پنهانی گنج را بربایند ولی ممکن نمی شد چه محل منظور پیوسته مورد نظر همه ایشان بود. بالاخره مطلب کشف شد که راز گنج به همه آنان گفته شده است.
قرار گذاشتند که متّحداً گنج را بردارند و میان خود تقسیم کنند چون محل گنــج را کندنـــد. جعبه ای به دست آمد و در جعبه را گشودند توی آن کاغذی بود و در آن کاغذ این بیت نوشته شده بود.


خدای داند و من دانم و تو هم دانی که یک فلوس ندارد عبید زاکانی
__________________
از جور قد بلند و موی پستت
از سرکشی نرگس بی می مستت
ترسم به کلیسای رومم بینی
ناقوس به دستی و به دستی دستت...
پاسخ با نقل قول
  #185  
قدیمی 02-05-2010
روناک آواتار ها
روناک روناک آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 400
سپاسها: : 37

66 سپاس در 36 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مرد برای اعتراف نزد کشیش رفت.
«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم»
«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»
«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد»
«خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»
«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟»
«چی می خوای بپرسی پسرم؟»
«به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟
__________________
از جور قد بلند و موی پستت
از سرکشی نرگس بی می مستت
ترسم به کلیسای رومم بینی
ناقوس به دستی و به دستی دستت...
پاسخ با نقل قول
  #186  
قدیمی 02-07-2010
Zagros.p آواتار ها
Zagros.p Zagros.p آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: Iran
نوشته ها: 290
سپاسها: : 0

111 سپاس در 86 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Zagros.p به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض طنز گیبودوس..... در باره ملت کرد

«گیبودوس» یک منتقد و طنز نویس معروف فرانسوی است که معمولا در مورد همه ملتها می نویسد و نوشته هایش دارای اعتباری خاص و پر طرفدار است. طنزهایش معمولا عمیق هستند و هیچ وقت طنزهایش حرمت شکنی و توهین به ملتی را بر ندارد. در مورد ملت کرد نیز طنزی نوشته بود که خواندن آن خالی از لطف نیست. او می گوید:
«یک دوست بوسنیائی دارم که هر وقت او را می بینم از بدبختی و مظلومیت ملتش می نالد، ومن هم به او دلداری میدهم و به او می گویم : برو خدا را شکر کن اگر فلسطینی بودی چکار میکردی؟
یک دوست فلسطینی دارم که همیشه از سر گردانی و مظلومیت ملت خود گله و شکایت می کند، و من به او مگویم که برو امیدوار باش و زیاد ناراحت نباش، اگر کرد بودی چکار می کردی؟؟؟
یک دوست کرد دارم که ناله و شکایتی ندارد، من هم از این بابت خوشحال هستم، چون اگر شکایت می کرد آنوقت دیگر نمی دانستم چه طوری و با چه چیزی او را دلداری بدهم چه کسی را پیدا کنم که از او ستمدیده تر و سرگردانتر باشد؟؟؟!!!!!

ویرایش توسط دانه کولانه : 02-07-2010 در ساعت 09:51 PM دلیل: کوتاه تر کردن خطوط جهت سهولت در خوانده شدن
پاسخ با نقل قول
  #187  
قدیمی 02-08-2010
EVAZI آواتار ها
EVAZI EVAZI آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 14
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید داستان طنز « ایلیا آمد »

ایلیا آمد ....!

«ایلیا آمد» متن پیامکی بود که باجناق بنده ( بخوانید ژیان ) برای تمام فک وفامیل ارسال کرده بود الی بنده !
حالا چرا بماند . ( ما دردنیا فقط یک باجناق داریم که اونم میونه اش با ما زیاد خوب نیست ، البته دل بدل راه داره ) .
بله، خبر پدر بزرگ شدن باجناق بنده ، خبرروز خانواده شد .


عیال که در پوستش نمی گنجید ، با افتخار می گفت :
- الهی فداش بشم ، دختر خواهرم پسر زایید ه ، اسمشم گذاشتن « ایلیا » .
تااینجای قضیه زیاد به بنده مربوط نمی شد ، ربط قضیه به بنده از جایی آغاز شد که ، پشت میز کارم در اداره مشغول انجام کار یک ارباب رجوع بودم عیال تلفن زد :
- امروز زودتر بیا خونه .
- برای چی ؟ باید اضافه کاری واستم .
- امروز و از اضافه کاری بی خیال شو ، با آقا نادر و مریم قرار گذاشتیم عصری بریم دیدن « ایلیا » .
- حالا چرا امروز ؟ خوب جمعه برین .
- برین ؟ . . . . . مگه تو نمیای ؟
- خانم شما که میدونی ، من با باجناقم . . . . . . . همچین . . . .
- این حرفارو بذار کنار ، باجناقت پدر بزرگ شده ، همین الانم یه تلفن بهش بزن تبریک بگو .
- چشم ، دیگه فرمایشی ندارین ؟
- چی ؟
- گفتم باشه ، . . . . . . شایدم بهش SMS بزنم .
- حالا
- ولی امشب از اومدن معذورم .
- وا . . . . . . . خواهرت با شوهرخواهرتم مخوان بیان ، اونوقت تو نیای ؟
- حالا ببینم چی میشه .
- هیچی نمیشه ، باید بیای .
- حالا

* * * * * * * * * * *
تا عصری هرچی فکر کردم چکار کنم ، عقلم به جایی قد نداد .
بالاخره عصری با یک سبد پراز گل رز به خونه رفتم . دخترم با دیدن سبد گل بی اختیار فریاد زد :
مامان اینجارو ببین ، بابا برای دیدن ایلیا چه سبد گل خفنی گرفته .


پسرمم ادامه داد :
- بابا پس شمام میاین ؟
- نه پسرم ، من خسته ام ، این سبد گل رو از طرف من ببرین تبریک بگین .
پسرم متن نوشته ای که روی زرورق گلها زده بودم ، باصدای بلند خوند .
- مامان اینجارو ، بابا نوشته « باجناق عزیزم ، ورود شما رو به دنیای پدر بزرگان تبریک می گویم »
عیال لباس رسمی پوشیده آمد ، ووقتی سبد گل را دید گفت :
- اوه . . . . . . . . کی میره این همه راهو ، چقدر پولش شد ؟
- چیکار داری
- حالا چرا گل گرفتی ، یه جعبه شیرینی می گرفتی .
- اگر شیرینی گرفته بودم ، میگفتی چرا گل نگرفتی .
- حالا بهتر ، منم یه پتوی دونفره گرفتم .
- برای ایلیا یا پدربزرگ و مادر بزرگش ؟
- حالا
- چرا امروز هی گیر دادی به حالا حالا. . . ؟
- پس تو نمیای ؟
- با عرض معذرت
- باشه پس ما با آقا نادر اینا میریم.



* * * * * * * * * * * * * * * * *
بسلامتی همشون رفتن ، منم با خیال راحت نشستم یه دل سبر سریال « ویکتوریا » و « خواهر دو به هم زن من » رو تماشا کردم تا اینکه برگشتن ،
پسرم : بابا ایول ، درست در دقیقه 90 گل کاشتی .
دخترم : اونم چه گلی ، همه رو ترکوند .
پسرم : هیچوقت فکر نمی کردم بابام از این کارا بکنه
دخترم : بابا کاری کردی کارستون ، آقا یوسف از خجالت سرخ شد عین لبو .
عیال با طعنه گفت :
- به ما که میرسی پول نداری ، ولی واسه پاچه خواری خوب پول میدی .
گفتم : بابا یه سبد گل دیگه این حرفارو نداره
دخترم : آره ، ولی لای گلها نفس همه رو برید .
- لای گلها ؟ مگه چی بود ؟
پسرم : همون پاکتی که توش یه تراول 100 هزار تومنی بود دیگه .
عیال : حالا چرا تراول رو لای گلها گذاشته بودی ؟
با حیرت پرسیدم :
- چی میگین ؟ یه تراول لای گلها بود ؟
دخترم : مگه خودتون نذاشته بودین ؟
دیگه چیزی نشنیدم ، اتاق دور سرم شروع کرد به چرخیدن ، دو دستی محکم کوبیدم تو سرم ، وبرای ساعاتی از حال رفتم .
هنوز اونا نمیدونن موضوع چیه ، ولی به شما میگم ، اون سبد گل رو یکی از ارباب رجوع ها که کارشو انجام داده بودم ، بعنوان قدردانی برام آورده بود . . . . . . . ! ! !

Mevazi.blogfa.com
پاسخ با نقل قول
  #188  
قدیمی 02-08-2010
lucifer آواتار ها
lucifer lucifer آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهروووون
نوشته ها: 21
سپاسها: : 0
در ماه گذشته 2 بار در 1 پست سپاسگزاری شده
Talking پرو بازي!!

يه کلاغ و يه خرس سوار هواپيما بودن کلاغه سفارش چايي ميده چايي رو که ميارن يه کميشو ميخوره باقيشو مي پاشه به مهموندار
مهموندار ميگه چرا اين کارو کردي؟کلاغه ميگه دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي! چند دقيقه ميگذره باز کلاغه سفارش نوشيدني ميده باز يه کميشو ميخوره باقيشو ميپاشه به مهموندار
مهموندار ميگه : چرا اين کارو کردي؟کلاغه ميگه دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي !

بعد از چند دقيقه کلاغه چرتش ميگيره خرسه که اينو ميبينه به سرش ميزنه که اونم يه خورده تفريح کنه ...
مهموندارو صدا ميکنه ميگه يه قهوه براش بيارن قهوه رو که ميارنيه کميشو ميخوره باقيشو ميپاشه به مهموندار
مهموندار ميگه چرا اين کارو کردي؟
خرسه ميگه دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازياينو که ميگه يهو همه مهموندارا ميريزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپيما ميبرن که بندازنش بيرون خرسه که اينو ميبينه شروع به داد و فرياد ميکنه کلاغه که بيدار شده بوده بهش ميگه: آخه خرس گنده تو که بال نداري مگه مجبوري پررو بازي دربياري!!!!!!!!

ویرایش توسط GolBarg : 02-26-2010 در ساعت 03:39 PM دلیل: نامناسب بودن فونت
پاسخ با نقل قول
  #189  
قدیمی 02-08-2010
روناک آواتار ها
روناک روناک آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 400
سپاسها: : 37

66 سپاس در 36 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

علت ديوانگي!
پزشک قانوني به تيمارستان دولتي سرکشي ميکرد،مردي را ميان ديوانگان ديد که به نظر،خيلي باهوش مي آمد.
او را پيش خواند و با کمال مهرباني پرسيد که:
_شما را به چه علت به تيمارستان آورده اند؟
مرد در جواب گفت:
_آقاي دکتر بنده زني گرفته ام که دختر هيجده ساله اي داشت.يک روز پدرم از اين دختر خوشش آمد و او را گرفت!
و از آنروز،زن من مادر زن پدر شوهرش شد.چندي بعد دختر زن بنده که زن پدرم بود،پسري زاييد.اين پسر،برادر
من شده،زيرا پسر پدرم بود.اما در همان حال نوه زنم و از اين قرار نوه بنده هم مي شد.و من پدر بزرگ برادر ناتني
خود شده بودم.چندي بعد زن بنده پسري هم زاييد! و از آن روز زن پدرم خواهر ناتني پسرم وضمنا مادر بزرگ او شد،
در صورتي که پسرم برادر مادر بزرگ خود و ضمنا نوه او بود.از طرفي چون مادر فعلي من،يعني دختر زنم!
خواهر پسرم مي شود،بنده ظاهرا خواهر زاده پسرم شده ام،ضمنا من پدر مادرم و پدر بزرگ خودم هستم،
پسر پدرم نيز هم برادر و هم نوه من است.
آقاي دکتر! اگر شما هم به چنين مصيبتي گرفتار مي شديد،قطعا کارتان به تيمارستان مي کشيد!!
__________________
از جور قد بلند و موی پستت
از سرکشی نرگس بی می مستت
ترسم به کلیسای رومم بینی
ناقوس به دستی و به دستی دستت...
پاسخ با نقل قول
  #190  
قدیمی 02-09-2010
تاري تاري آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,296
سپاسها: : 0

33 سپاس در 31 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اين داستان شما رو از خنده منفجر ميكنه، ببينيد! ::
نامه ای به همسر!!!




خواستم برای جشن تولد نامزدم هدیه ای بفرستم به همین خاطر از خانم خوش پسندی که یکی از همکارانم بود خواستم تا از مغازه جنب اداره یک جفت دستکش بسیار اعلا انتخاب کند تا برایش بفرستم.
پس از خرید، خانم خوش پسند هم برای خود یک جفت شورت انتخاب کرده و پس از اینکه هر دو بسته بندی آماده شد پول را به صاحب مغازه دادیم و هنگام تحویل غافل از اینکه شاگرد خرازی بسته ها را اشتباهی داده، یعنی بسته دستکش را به خانم و بسته شورت را به من داده ، من با اطمینان خاطر آن را باز نکردم و به منزل آمدم . نامه ای به خیال خود با انشا خوب برای نامزدم نوشتم و دستکش ها را برای او فرستادم . . . .

وقتی نامه به دست او می رسد در حضور پدرش بسته را باز می کند و دو عدد شورت را در آن می بیند و چون نامه را می خواند می بیند چنین نوشته ام.
.
.
.
سرکار علیه مهری خانم عزیز

با تقدیم این نامه خواستم کمال معذرت خود را از ارسال این هدیه ناقابل که نمونه ای از محبت خالصانه من نسبت به شماست خواسته باشم و ضمناً یقین بدانید که هرگز تاریخ تولد شما از ذهن من محو نمی شود.

این هدیه مختصر را مخصوصا بدین منظور انتخاب نمودم که یقین دارم شما احتیاج خاصی به آن دارید و هرگز بدون پوشیدن آن به مهمانی نمی روید. البته این یک جفت نمونه را با انتخاب خانم همکارم خریده ام و ایشان به من اطلاع دادند که شما نوع کوتاه تر آن را می پسندید.

چنانچه ملاحظه می فرماید در انتخاب آن دقت کافی به کار رفته که خوش رنگ و ظریف و چسبان باشد. خانم خوش پسند خود یکی از این نمونه ها داشت و به من نشان داد و بخواهش خودش چند بار در مقابل من آنها را امتحان کرد.

عزیزم چقدر آرزو داشتم که آن را برای اولین بار که استفاده می کنی در مقابل خودم باشد، ولی یقین دارم تا دیدار آینده دستهای فراوانی آن را لمس خواهند کرد. درهر حال امیدوارم که هنگام پوشیدن و درآوردن آن مرا به خاطر داشته باشی.

البته اندازه واقعی آن را به خوبی نمی دانستم لیکن مطمئن هستم که هیچ کس بهتر از خودم به اندازه تقریبی آن واقف نیست. ضمناً اگر هم تنگ و چسبان باشد بهتر است چون پس از چند بار استفاده گشاد و به اندازه خواهد شد.

عزیزم خواهش می کنم شب جمعه آینده آن را در مهمانی خانه عموجان بپوشی تا زیبایی ان را به چشم خود ببینم. ضمناً لازم می دانم این نکته را هم به عرض برسانم به عقیده من بهتر است برخلاف سابق که به هرجا می رسیدی فوراً آن را در می آوردی چنین کاری را تکرار نکنی زیرا تکرار این عمل آن را گشاد خواهد کرد و ممکن است در مجالس مهمانی بر اثر گشاد شدن بیافتد و موجب شرمندگی تو بشود.

در خاتمه امیدوارم با قبول این هدیه ناقابل که با کمال ادب تقدیم می شود این افتخار را داشته باشم با قلب پر از ارادت چند بوسه آبدار بر آن نثار نمایم.
با تقدیم احترام – نامزدت

در روز بعد نامه ای با بسته به دستم رسید که در آن حلقه نامزدی را پس فرستاده و نوشته بود خدا رحم کرد که با کمال ادب تقدیم کرده بودی اگر بی ادبی بود چه می شد؟ بهتر است آقای با ادب مرا به فراموشی بسپاری.
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....

رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......





ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني
(تاري)


پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:14 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها