شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود |
03-16-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ویکتور هوگو
ویکتور هوگو
هوگو
، ویکتور ماری Hugo, Victor-Marie شاعر، رماننویس و نمایشنامهنویس فرانسوی (1802-1885) ویکتور هوگو در شهر بزانسون Besancon از پدری جمهوری خواه و مادری طرفدار سرسخت سلطنت زاده شد و بعدها از سوء تفاهمات و اختلاف پدر و مادر رنج بسیار برد، کودکی وجوانی را با برادران خود نزد مادر و در خانهای در پاریس گذراند که خاطرات باغچه بزرگش که هنوز حالت طبیعی و وحشی را حفظ کرده بود، در اشعار مشهورش دیده میشود. در 1811 مادر با سه پسرش به مادرید سفر کرد تا
از شوهر که به مقام ژنرالی ارتش امپراتوری ارتقا یافته بود، دیدن کند. آنان تا 1813 در اسپانیا ماندند و در این سفر ذوق و قریحه ویکتور درباره رنگهای محلی و نقشهای اسپانیایی و خصوصیتهای این سرزمین بیدار گشت، اما ادراک او از عالم طبیعت که در تخیلاتش جای مهمی اشغال کرده بود، در پاریس رشد کرد و استعدادش بسیار زود در این شهر ظاهر گشت. در 1816 و در چهارده سالگی در یادداشتش نوشته است: «میخواهم شاتوبریان باشم یا هیچ.» هوگو پس از آن با عشق شدید و اسلوب معین به نویسندگی، شاعری، رماننویسی و نقد هنری پرداخت. وی که از قریحه شاعری برخوردار بود، به این نکته پی برد که شعر، حرفهای است که باید ابتدا فنون آن را فراگرفت. پس در عین جوانی، با تمرینهای مداوم به آموختن علم عروض و فن معانی و بیان روی آورد. در هفده سالگی با برادرانش مجله کنسرواتور لیترر Conservateur litteraire را تأسیس کرد که تا ماه مارس 1821 دوام یافت. در این مجله مقالههای فراوان انتقادی با قضاوتی ساده و قابل توجه و سبکی متین انتشار داد و اولین شکل رمان خود را که در 1818 به نام «بوگ ژارگال» Bug-Jargal نوشته بود، در آن منتشر کرد، داستانی از انقلاب سیاهان که وی را از نظر ادبی نویسندهای پیشرفته معرفی میکرد. این رمان به صورت کامل شده در 1826 انتشار یافت.
هوگو در 1820 به سبب سرودن «اود درباره مرگ دوک دوبری» Ode sur la mort du duc du Berry از طرف لویی هیجدهم، شاه فرانسه، عطیهای دریافت کرد. در 1821 مادر را از دست داد و پدرش کمی بعد ازدواج کرد. سال 1822 آغاز حقیقی زندگی خانوادگی و زندگی ادبی هوگو است. در هشتم ژوئن و در بیست سالگی اولین دیوان را به نام «اودها و اشعار گوناگون» Odes et Poesies diverses انتشار داد که موفقیت بسیار به دست آورد و در اکتبر همان سال با دوست دوره کودکی، «آدل فوشه» Adele Foucher که به سبب تهیدستی نویسنده و اختلاف خانوادگی، مدتها خواستگاریش بلاجواب مانده بود، ازدواج کرد.
پس از آن رمان «آن دیسلند» Hand’ Islande را در 1823 منتشر کرد که از نظر قالب و مبنا بیش از آثار گذشتهاش جنبه رمانتیک داشت. در 1824 «اودهای جدید» Nouvelles Odes انتشار یافت و چهارمین چاپ از اشعار او در سالهای 1825-1828 در سه جلد به عمل آمد که سومین جلد به نام «اودها و بالادها» Odes et Ballades شامل اشعار جدید و متنوع بود. این دیوانها هوگو را در نظر نسل جدید ادبی استاد انکارناپذیر سبک تازه شعر معرفی کرد.
در دیباچهای که هوگو به چاپهای متوالی اودها مینوشت و در آن جنبه زیباییشناسی را به صورتی گسترده مورد تفسیر قرار میداد، از تحولی در هنر شاعری و نویسندگی خبر میداد. نمایشنامه «کرامول» Cromwell (1827) با دیباچه مهمی منتشر شد. دیباچه، خود اعلامیهای بود درباره نهضت رمانتیسم که هوگو در آن تراژدی کلاسیک را به علت محدودیت فکر و بیان مورد انتقاد قرار داده و مرام نامه رمانتیسم را به وسیله آن عرضه کرده بود. از اینجا هوگو پیشرو مکتب رمانتیسم معرفی شد. در این سالها فرزندانش به دنیا آمدند و پدرش
درگذشت. هوگو با دیوان «شرقیات» Orientales)1829) به سبب استادی و روشنی غیرقابل قیاس، ذوق و شیفتگی به شرق را در معاصران پدید آورد و در دیباچه آن به تخیل محض در شعر حق برتری داد و اعلام کرد که او خود خواسته است اثری با جنبه هنری محض خلق کند. قدرت توصیف مناظر خیالانگیز، روشنی رنگهای محلی، خاصه مهارت در علم بدیع به اشعار ادراکی متفاوت با گذشته داده و بر اثر الهام گرفتن از روشنی و درخشندگی شرق رنگ تازه یافته بود.
با همت هوگو، «لامارتین» و «وینیی» موفقیت رمانتیسم در قلمرو شعر غنایی، تثبیت گشت، اما هنوز سنت کلاسیک در قلمرو تئاتر خدشهناپذیر به نظر میآمد. رمان «آخرین روز یک محکوم» Dernier Jour d’un Condamne در همین سال که اعلامیهای انسانی بود درباره حذف شکنجه اعدام، بر افتخارهای هوگو افزود. از آن پس خانه شاعر در کوچه نوتردام دشان Notre-Dame-des-Champs مرکز تجمع دوستداران ادب شد و مکتب رمانتیسم در آن ظهور کرد. در قلمرو تئاتر، هوگو هنوز به شهرتی دست نیافته بود. نمایشنامه کرامول هنوز برای بازی مناسب نبود و در 1829 نمایش «ماریون دلورم» Marion Delorme از طرف اداره سانسور قدغن شد. در فوریه 1830 «ارنانی» Hernani در کمدی فرانسز Comedie-Francaise با اقبال عمومی بر صحنه آمد و افتخار هوگو مسلم و پیروزی رمانتیک بر کلاسیک قطعی شد. در همین سال دختر هوگو آدل Adele به دنیا آمد. سالهای 1830 تا 1843 دوران پرثمر قریحه و ذوق هوگو در همه نوع اثر ادبی به شمار میآید. در قلمرو رماننویسی، اولین رمان بزرگ او «نوتردام دو پاری» یا «گوژپشت نتردام» Notre-Dame de Paris در 1831 عرضه گشت، رمانی که رستاخیز درخشان قرون وسطا و در عین حال داستان غمانگیز سرنوشت بشر بود.
در قلمرو شعر چهار دیوان به این ترتیب انتشار داد: «برگهای پاییز» Les Feuilles d’Automne (1831)، «سرودهای سپیده دم» Les Chants du Crepuscule (1835)، «نداهای درونی» Les Voix interieures (1837) و «پرتوها و سایهها» Les Rayons et les Ombres (1840). هوگو در این دیوانها از احساسهای درونی، تفکرات وهیجانهای شخصی و اندیشههایش درباره تأثیر شاعر و سرنوشت بشر، تجسم و توصیف طبیعتی که خود تماشاگر آن بوده و عشق «ژولیت دروئه» Juliette Drouet که با وجود کار شدید و مداوم ادبی و سیاسی تا دم مرگ ادامه داشته و مانند آن سخن گفته است و بیان کلاسیک را با تخیلات رمانتیسم پیوند کرده که گاه با فصاحت فراوان نمودار شده و گاه با سادگی کامل.
در قلمرو تئاتر هوگو با نمایشنامه منظوم «شاه تفریح میکند» Le Roi s’ amuse (1832)، در پی اقبال عامه مردم بود و سه نمایشنامه منثور منتشر کرد از این قرار: «کوکرس بورژیا» Lucrece Borgia (1833)، «ماری تودور» Marie Tudor (1833)، «آنژلو، ستمگر پادوا» Angelo, tyran de Padoue (1835) و پس از آن نمایشنامه منظوم «روی بلاس» Ruy Blas (1838) که در درجهای عالیتر قرار داشت و به موقعیت سیاسی و اخلاقی هوگو بستگی مییافت و کینه او را به «سنت بوو» Sainte Beuve، منتقد نامدار که از لحاظ سیاسی و
خانوادگی رقیب او به شمار میآمد، آشکار کرد، زیرا در این سالها مادام هوگو معشوقه سنت بوو شده بود! روی بلاس و ارنانی هردو از شاهکارهای نمایشی هوگو به شمار آمد. پس از سه بار شکست، هوگو در 1841 به عضویت آکادمی فرانسه درآمد و پس از رمان آخرین روز یک محکوم (1832) به فکر رمان تازهای افتاد درباره زندگی تیرهبختان که در آن بیعدالتی و قساوت قانون را درباره مقصران و داوری به سود پول و سرمایهداری را عرضه کند. در 1834 مدارک لازم را در اینباره فراهم آورد، اما انقلاب او را از نوشتن باز داشت و اتمام کتاب که نام «بینوایان» گرفت به تعویق افتاد. این دوره پرثمر و طولانی در آثار هوگو که وی را به درجه اول در شهرت و افتخار رساند، به شکستی ادبی و بدبختی ای خانوادگی منجر شد. نمایشنامه حماسی و تاریخی «بورگراوها» Les Burgraves که در مارس 1843 در تئاتر فرانسه برصحنه آمد با شکست روبرو شد، در نتیجه هوگو شوق خود را از دست داد، دنباله تئاتر را رها کرد و با ژولیت دروئه به نواحی پیرنه سفر کرد. در بازگشت خبر مرگ دخترش لئوپولدین Leopoldine را در روزنامه خواند که در رودخانه غرق شده است. هوگو برای سرگرمی و گریز از این مصیبت به فعالیت سیاسی پرداخت و عضویت شورای عالی شهر پاریس را پذیرفت و ده سال کار ادبی را کنار گذارد. در چهارم ژوئن 1848 به نمایندگی شهر پاریس در مجلس شورا انتخاب شد. در این هنگام روزنامه اونمان Evenement را تأسیس، که در آن از نامزدی لوئی ناپلئون بناپارت Louis Napoleon Bonaparte، برادرزاده ناپلئون بزرگ برای ریاست جمهوری حمایت میکرد، به گمان آنکه این شخص با اقتدار و نامی که از حیثیت فراوان برخوردار بود، بتواند بر هرج و مرج غلبه کند و سرنوشت ملت را به راه درست و مستدل بکشاند؛
اما به زودی دریافت که جاهطلبی و پولپرستی و طرز تفکر ارتجاعی لوئی ناپلئون برخلاف پیشبینی های او بوده است. پس به گروه مخالف پیوست و در هفدهم ژوئیه 1851 نطق شدیداللحنی برضد طرحهای مستبدانه او ایراد و با کودتای او مخالفت کرد و هنگامی که نقشهاش با شکست روبرو شد، به بلژیک گریخت. ناپلئون سوم نیز فرمان اخراج او را صادر کرد. دوره تبعید هوگو از دسامبر 1851 تا سپتامبر 1870 به طول انجامید. بیست سال تبعید موجب شد که هوگو مانند دوره جوانی به کار شدید پردازد و پربارترین دوران کار و عالیترین سالهای بروز نبوغ خود را طی کند. او خود مینویسد:
«تبعید من سودمند بود و از این جهت از سرنوشت سپاسگزارم.»
هوگو در سراسر روز در آرامش کار میکرد و از نظر سیاسی جمهوری خواه پرشوری گشت، چنانکه در 1859 فرمان عفو ناپلئون سوم را رد کرد و بدین طریق از حیثیت و آبروی جهانی برخوردار شد. این دوره اوج افتخار هوگو از نظر زندگی و آثار به شمار میآید. در 1852 کینهاش را نسبت به اقدامهای ناپلئون در کتاب «ناپلئون کوچک» Napoleon-Le-Petit ابراز کرد که نوشتهای هجوآمیز بود. پس از آن انتشار دیوان هجوآمیز «کیفرها» Les Chatiments در 1853 موجب ایجاد مبارزهای بر ضد غصب سلطنت گشت. این دیوان به سبب طنز شدید و القای
روح والای انسانیت و تنوع موضوع و سبک بر همه آثار هجوآمیز سیاسی که در فرانسه منتشر شده، برتری یافت. در 1854 هوگو شعر «پایان کار شیطان» La Fin de Satan را انتشار داد و پس از نشر اشعار فراوانی که در دیوانهای متعدد فراهم آمد، به شعر غنایی و فلسفی روی آورد. دیوان «تأملات» Contemplations شامل اشعاری بود که در پاریس و بروکسل به سال 1859 سروده شد و از نظر مردم شاهکار شعر غنایی به شمار آمد. هوگو در منظومه «خدا» Dieu و پایان کار شیطان این اندیشه را عرضه کرده بود که سرانجام آزادی شر پایان میپذیرد. در این زمان ناشر هوگو را به اتمام کار رمان عظیم «بینوایان» Les Miserables برانگیخت و او پس از صرف وقت بسیار سرانجام رمانی را که سالها پیش نوشتنش را آغاز کرده بود، به پایان رساند. همچنین منظومهای داستانی را آغاز کرد که از حماسههای کوچک ساخته شده و با عنوان «افسانه قرون» La Legende des Siecles در 1859 منتشر شد. این حماسه به سبب ادراک دقیق هوگو از امور عینی، قدرت افسانهسرایی و مهارت در نقل، سادگی بینش و استادی در سبک و زبان، پیروزی درخشانی کسب کرد و شاهکار هوگو به شمار آمد. در این حماسه مبارزه نیکی وبدی، مبارزه بشر با خدا، مبارزه روح و ماده دیده میشود. هوگو در 1894 مقاله «ویلیام شکسپیر» William Shakespeare را انتشار داد و در 1865 «ترانههای کوچهها و جنگلها» Les Chansons des Rues et des Bois را. در این دیوان زندگی خانوادگی شاعر به صورتی بسیار پرجاذبه نمودار میشود و هنر با همه سادگی و لطف در اشعار آن ستایش برمیانگیزد. در 1866 رمان «کارگردان دریا» Les Travailleurs de la Mer و در 1869« مردی که میخندد» L’ Homme qui rit منتشر گشت. در 1868 همسر هوگو در بروکسل درگذشت. هوگو در پنج سپتامبر 1870 به پاریس بازگشت و به نمایندگی مجلس شورا انتخاب شد، اما استعفای خود را تقدیم داشت و بعدها در 1876 به سمت سناتوری پاریس برگزیده شد و هنگامی که از حکومت جدید نیز سرخوردگی یافت، به خانه خود در تبعیدگاه سابقش بازگشت. یک سال آنجا ماند، در سیاست کمتر دخالت کرد و وقت خود را بیشتر به نوشتن گذراند و آثاری را که در دوره تبعید ناتمام گذارده بود، به پایان رساند. آثار این دوره عبارت است از «سال وحشتزا» L’Annee Terrible (1872)، «نود و سه» Ouatre-Vingt-Treize (1874)، آخرین سلسله از افسانه قرون (1877-1883)، «هنر پدربزرگ بودن »L’Art d’etre grand-pere (1877)، شامل اشعاری که از وجود دو نوادهاش ژورژ و ژان الهام گرفته است که در آخرین سالهای زندگی موجب تسکین خاطر شاعر در برابر مصیبت از دست دادن فرزندانش بودهاند، «داستان یک جنایت» Histoire d’un crime (1878)، ادعانامهای بر ضد ناپلئون سوم، «ادیان و دین» Religions et Religion (1880)، «الاغ» L’Ane (1880) و مانند آن. در منظومه ادیان و دین هوگو خداپرستی عرفانی را که در بشر وجود دارد، در برابر تعبیر و تفسیرهای خاصی که تمدنهای گوناگون از دین به عمل میآورد، قرار داده و در منظومه الاغ با حدت و حرارت فراوان از روشهای مختلف فلسفی انتقاد کرده است. در 1881 «چهار نفخه روح» Les Quarre Vents de l’Esprit منتشر شد. دیوان مهمی شامل چهار کتاب، از این قرار: «هجایی» Satirique، «نمایشی» Dramatique، «غنایی» Lyrique، «حماسی» Epique. از هوگو پس از مرگ نسخههای خطی بیشمار باقی ماند که
به تدریج انتشار یافت. مانند: «تئاتر در آزادی» Theatre en liberte، «سالهای شوم» Les Annees Funestes و مانند آن.
ویکتور هوگو محبوبترین نویسندگان زمان خود به شمار میآمد. این محبوبیت تا حدی به سبب تبعید وی که رنگی افسانهای به خود گرفته بود و به سبب وضع سیاسی او به هنگام جمهوری سوم بود که او را مظهر حکومت تازه معرفی میکرد، همچنین به سبب حساسیت و ادراک او در برابر احساسهای بشری که بیشتر با محرومیتها و ناکامیهای بشر ارتباط مییافت و به سبب فصاحت بیان که در
عین حال از سادگی برخوردار بود و به سبب نبوغ پرثمر و تنوع استعداد. در اشعار خود همه موضوعها را به کار گرفته و از همه لحنها وهمه صورتها استفاده کرده است، از حماسی تا هجو، از مرثیه تا غزل. در آثار هوگو تضاد شب و روز، تضاد روشنی و تاریکی، تضاد نیکی و بدی، تضاد وجدان و بیوجدانی پیوسته به چشم میخورد. در نظر هوگو مسأله بزرگ، مسأله وجود بدی است که در چشم وی به صورت بیعدالتیهای اجتماعی ظاهر میشود. به عقیده او تنها چاره چه در تاریخ، چه در زندگی فردی ریشهکن کردن بدی است و تبدیل اهریمن به یزدان.
زندگی ویکتورهوگو به رغم ماتمها و بدبختیهای خانوادگی و به رغم تبعیدها زندگی موفقی بود، برخوردار از سرنوشتی استثنائی، با مفاخر فوقالعاده. هوگو مظهر درخشان ملت جمهوری خواه بود. خطابههایش در موارد مختلف انعکاس وسیعی به همراه داشت و هرروز بر افتخار او افزوده میگشت. پاریس سالروز هشتاد سالگی او را به طور رسمی جشن گرفت.
هوگو در بیست و دوم ماه مه 1885 درگذشت و دولت، اول ژوئن را عزای ملی اعلام کرد. تابوتش در زیر طاق نصرت پاریس برای ادای احترام ملت گذارده شد و پساز آن در «پانتئون» Pantheon، مقبره بزرگان به خاک سپرده شد.
زهرا خانلری. فرهنگ ادبیات جهان. خوارزمی.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
ویرایش توسط رزیتا : 04-08-2010 در ساعت 01:03 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
03-16-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عارف تبریزی و کشیش فرانسوی
عارف تبریزی و کشیش فرانسوی
رمان معروف ویکتور هوگو را که عنوان آن Les Miserables است و به فارسی نیز با عنوانهای «تیره بختان» و «بینوایان» ترجمه شده است بیشتر خوانندگان ما خواندهاند و به یاد دارند که موضوع قسمت اول این کتاب داستان دزدی است به نام ژان والژان که به جرم سرقت چندی در زندان بوده است، و پس از آزادی به خانه کشیش «میریل» نام پناه میبرد. کشیش نیک نفس او را به مهربانی میپذیرد. دزد بر حسب عادت شبانه شمعدانهای نقره کشیش را میرباید و میگریزد. در راه فرار به چنگ ژاندارمها میافتد که چون در خورجین او
شمعدانها را میبینند او را برای بازجویی و روبرو کردن نزد کشیش میآورند. مرد روحانی شرط مروت نمیبیند که دزد را رسوا کند و باز به شکنجه زندان گرفتار سازد. پس به ژاندارمها میگوید که خود او این شمعدانها را به ژان والژان بخشیده است، به این تدبیر دزد را کامروا میکند و نجات میبخشد.
نظیر این داستان حکایتی است در بوستان سعدی که به عارفی تبریزی نسبت داده شده است. آنجا نیز عارف برای آنکه دزد محروم و ناکام نشود او را به خانه خود میکشاند و در دزدیدن اثاث خانه با او یاری میکند. متن این حکایت چنین است:
عزیزی در اقصای تبریز بودکه همواره بیدار و شبخیز بودشبی دید جائی که دزدی کمند بپیچید و بر طرف بامی فکندکسان را خبر کرد و آشوب خاستزهر جانبی مرد با چوب خاستچونا مردم آواز مردم شنید میان خطر جای بودن ندیدنهیبی ازان گیرودار آمدش گزیری به وقت اختیار آمدشز رحمت دل پارسا موم شد که آن دزد بیچاره محروم شدبه تاریکی از وی فراز آمدش ز راه گر پیش باز آمدش که یارا مرو کاشنای توام به مردانگی خاک پای توام...گرت رای باشد به حکم کرم به جائی که میدانمت ره برم سرائی است کوتاه و در بسته سخت نپندارم آنجا خداوند رختکلوخی دو بالای هم بر نهیم یکی پای بر دوش دیگرنهیم
به چندان که در دست افتد بساز
ازان به که گردی تهی دست بازبه دلداری و چاپلوسی و فن کشیدش سوی خانه خویشتنجوانمرد شب رو فرا داشت دوشبه کتفش برآمد خداوند هوشبغلطاق و دستارو رختی که داشت ز بالا به دامان او در گذاشتبسی عذر خواهی نمودش که زود گریزان شو و جان ببر همچو دودوزانجا برآورد غوغا که دزد! ثواب ای جوانان و یاری و مزدبه در جست از آشوب دزد دغل دوان جامه پارسا در بغلدل آسوده شد مرد نیک اعتقادکه سر گشتهای را بر آمد مرادخبیثی که بر کس ترحم نکرد ببخشود بر وی دل نیک مرد عجب نبود از سیرت بخردان که نیکی کنند از کرم با بدان یقین است که مجرد شباهت این دو داستان دلیل آن نمیشود که ویکتور هوگو از شعر سعدی الهام گرفته یا اقتباس کرده باشد، اما باید این نکته را هم در نظر داشت که از نیمه اول قرن نوزدهم ادبیات شرقی و از آن جمله شعر فارسی در فرانسه رواج و رونق بسیار یافته بود و آثار بزرگان ایران از فردوسی و عطار و سعدی و حافظ به زبان فرانسوی ترجمه میشد و مورد استقبال اهل ذوق و ادب قرار میگرفت و ویکتورهوگو در دیوان «شرقیات» که چندین سال پیش از «بینوایان» انتشار یافت به سخنوران ایران اشاره کرده و از ایشان در بعضی از قطعات آن دیوان الهام گرفته است.
همچنین باید دانست که نخستین ترجمه بوستان سعدی به زبان فرانسه توسط
دفرمری De Fremery در سال 1858 منتشر شد و سال بعد (1859) گارسن دوتاسی Garcin de Tassy بار دیگر ترجمه این کتاب را به زبان فرانسه انتشار داد، و کتاب «بینوایان» سه سال پس از این تاریخ یعنی در سال 1862 منتشر شده است.
البته این تنها داستانی نیست که می تواند مایه الهام هوگو بوده باشد مثلا در تذكرة الاولیا آمده است: - « نقل است كه شبی دزدی به خانه جنید رفت و جز پیرهنی نیافت. برداشت و برفت روز دیگر در بازار می گذشت پیراهن خود در دست دلالی دید كه می فروخت و خریدار آشنا می طلبید و گواه تا یقین شود كه از آن اوست تا بخرند جنید نزدیك رفت و گفت : من گواهی می دهم كه از آن اوست تا بخرید».
داستان خیلی ساده است دزدی پیراهنی را از مردی مقدس می رباید وقتی می خواهد آن را بفروشد به او شك می كنند
و از و ازاو شاهد می خواهند ناگهان صاحب پیراهن مرد مقدس روحانی از راه می رسد و بزرگوارانه به نفع دزد شهادت می دهد! عطار دنباله داستان را نگفته اما خواننده می تواند بقیه آن را در ذهنش مجسم كند. دزد از این همه بزرگواری و جوانمردی و رازپوشی مرد شرمسار و شگفت زده می شود و احتمالا در یك تحول روحی به راه صلاح و رستگاری قدم
می گذارد. مانند تحول ژان والژان : - ... در آن دم عالی جناب بین ونو با منتها سرعتی كه سن زیادش اجازه می داد نزدیك شد ژان والژان را نگریستن گرفت و گفت:
- آه آمدید! از دیدنتان بسیار خوشحالم خب اما راستی من شمعدان ها را هم به شما داده بودم اینها هم مثل چیزهای دیگر از نقره اند و شما می توانید با فروختنشان دست كم دویست فرانك به دست آورید چرا آنها را با ظروف نقره نبردید؟
- ژان والژان چشمانش راگشود و اسقف... را با وضعی كه هیچ بیان آدمی قادر به تشریح آن نیست نگریست.
- سرجوخه ژاندارمری گفت: عالی جناب!... ما در زاه به او برخوردیم راه رفتنش شبیه كسی بود كه در حال فرار باشد.. اسقف كلام او را قطع كردو گفت و به شما نگفت كه این ظروف را یك پیرمرد كشیش كه او شب را در خانه اش بیتوته كرده به او بخشیده است؟...
- سرجوخه گفت : پس می توانیم ولش كنیم برود؟
- اسقف جواب داد: بی شبهه...
- ژاندارم ها دور شدند . ژان والژان شباهت به شخصی داشت كه در حال مدهوش شدن باشد. اسقف به وی نزدیك شد... آن گاه با ابهت به وی گفت : ژان والژان برادر من ! شما از این پس دیگر به بدی تعلق ندارید بلكه متعلق به خوبی هستید. این جان شماست كه من از شما می خرم از افكار سیاه و از جوهر هلاكش می رهانم و به خدا تقدیمش می كنم»(هوگو :306-305 )
باز هم می توان مثال های بیشتر و متنوع تری آورد ما تنها به یک نمونه دیگر اشاره می کنیم به نقل از کتاب اسرار التوحید که البته از نظر فرم متفاوت است اما محتوا همان تربیت روحانی از طریق بخشش و به رو نیاوردن است : - « شیخ ما قدس الله روحه العزیز از نیشابور با میهنه آمده بود و جمعی گران با وی بودند و وقتی خوش پدید آمده در این میان نعره مستان و های و هوی و غلبه ایشان پدید آمد و در همسایگی شیخ مردی بود او را احمد بوشره گفتندی مگر شبانه در سرای خود با جمعی به كار باطل مشغول بود و بامداد صبوح كرده بودند و مشغله ای عظیم می كردند صوفیان عامه خلق فریاد آوردند و بر آشفتند و غلبه در مردمان افتاد كه برویم و سرای بر سر ایشان فروگذاریم! شیخ در میان سخن بود گفت : سبحان الله ایشان را باطل چنان مشغول كرده است كه از حق شماشان یاد می نیاید شما حقی بدین روشنی می بینی و چنان مشغولتان نمی كند كه از آن باطلتان یاد نیاید؟ فریاد از خلق برآمد و بسیار بگریستند و به ترك آن امر معروف بگفتند و این روز بگذشت و شیخ هیچ نگفت.
- خواجه بوالفتح گفت: من دیگر روز پیش شیخ ایستاده بودم این احمد بوشره به پیش شیخ فرا گذشت شرم زده شیخ هیچ نگفت تا احمد از شیخ فرا گذاشت.
- پس شیخ گفت: سلام علیك جنگ نكرده ایم ما تو را همسایه نیكیم. آن بزرگ (پیامبرص) در حق همسایه بسیار وصیت كرده است. اگر وقتی تو را میهمانی افتد با ما همسایگی كن و گستاخی نمای تا ما تو را مدد دهیم بیگانه مباش.
- چون شیخ این بگفت ابن احمد بر زمین افتاد وگفت:" ای شیخ با تو عهد كردم كه هرگز آن كار نكنم "تو به كرد و مرید شیخ شد.
تهیه کننده : مریم امامی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-16-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شهرها و آدمها
شهرها و آدمها
پرسه در 10 شهر دنيا که به خاطر نويسندهها مشهور شدهاند
- بعد از اين که چند کتاب از يک نويسنده خوانديم، تصور او هم پشت کلماتش برايمان جان ميگيرد و نويسنده، هويت، شخصيت و طرز زندگياش برايمان مهم ميشود. براي همين است که خانه خيلي از نويسندهها بعد از مرگشان تبديل به موزه ميشود، وسايل شخصيشان در معرض ديد مردم قرار ميگيرد و در زندگيشان کند و کاو ميکنند. نامههايشان منتشر ميشود و خاطراتشان اين طرف و آن طرف به چاپ ميرسد. برايمان مهم ميشود که نويسنده کجايي است و از کدام فضا تاثير گرفته و توي کدام شهر به دنيا آمده و بزرگ شده است. حالا به جاي نويسندهها، رفتيم سراغ شهرهايشان. 10 شهر در دنيا وجود دارد که مردم بيشتر از هر چيز، براي گراميداشت ياد آدمهايي به آنجا سفر ميکنند که به نوعي با قلم و نوشتن سروکار دارند. در اين شهرها معمولا جاهايي وجود دارد که الهامبخش نويسندههاي مشهوري بودهاند.
1- لندن/ چارلز ديکنز
لندن، محل تولد يا خانه خيلي از نويسندهها در دورههاي مختلف تاريخي بوده؛ چارلز ديکنز در همين شهر به دنيا آمد، گافري چاسر، جان ميلتون، جان کينز و اچ.جي.ولز که به عنوان پدر ژانر علمي تخيلي شناخته ميشود و با خلق يک شخصيت مشهور به نام مرد نامرئي اين ژانر را خلق کرد هم متولد همين شهر هستند.
در ديدار از اين شهر، مسافران ميتوانند کنار خانه چارلز ديکنز بايستند و جايي را تماشا کنند که از سالهاي اوايل قرن نوزدهم باقي مانده است. خانهاي که بنيامين جانسون، نخستين ديکشنري مفصل انگليسي را در آن نوشت هم
در همين شهر است. محله زندگي شرلوک هولمز هم که براي خودش دنيايي دارد! براي سير و سفر در اين محله و يادآوري رفت و آمدهاي جناب کارآگاه، يک تور مخصوص وجود دارد که عشاق سينه چاک او را در اين محله ميگرداند. هر چند ديگر از آن کوچههاي باريک که اوليور توئيست در آنها ميدويد نشاني باقي نمانده، اما آن فضاي خاکستري و غمبار گاهي حسابي خودنمايي ميکند.
2- استنفورد/ شکسپير
استنفورد انگلستان هم يکي از آن شهرهاي مشهور دنياست. اين شهر محل تولد ويليام شکسپير است و براي همين هم براي شيفتگان او يک عبادتگاه محسوب ميشود. در اين شهر ميتوان ديد که شکسپير در چه فضاي سلطنتي و باشکوهي زندگي ميکرد. آرامگاه اين نمايشنامهنويس مشهور هم در همين شهر قرار دارد. اين شهر پر است از خاطرات جالب درباره مشهورترين فرزند شهر... .
3- ادينبورگ/ هريپاتر (رولينگ)
ساکنان اين شهر بايد از نويسندگانشان براي خلق بسياري از معروفترين داستانها و شخصيتهاي دنيا متشکر باشند؛ از شرلوک هولمز که آرتور کونان دويل را آفريد تا هري پاتر از مشهورترين چهرههاي داستاني دنيا که جي.کي. رولينگ زاده همين شهر، او را در کافههاي زادگاهش در ذهن پرورش داد. با گشت و گذار در بخش قديمي ادينبورگ، ميشود
شخصيتها و تاريخ ادبي اسکاتلند را مرور کرد. رابرت بارنز، سر والتر اسکات ورابرت لوئيس استيونسون هنوز در موزه نويسندگان اين شهر زنده و با قدرت، خاطراتشان را براي بازديدکنندگانشان مرور ميکنند. البته ادينبورگ براي نمايشگاه کتاب 3هفتهاي پرو پيمانش هم شهرت زيادي دارد. در اين شهر، در مدت برگزاري نمايشگاه بينالمللي کتاب ادينبورگ، سيلي از نويسندههاي جهان راه ميافتند تا کتابهاي تازهشان را رونمايي کنند. مارگارت آتوود همين يک ماه پيش آخرين کتابش را به نام «سال سيلاب» در همين نمايشگاه رونمايي کرد. سال پيش هم «شون کانري» با کتاب خاطراتش همين کار را انجام داد. در جريان اين نمايشگاه، صدها برنامه ادبي و فرهنگي هم ترتيب داده ميشود که همه با خريدن بليت در آنها حاضر ميشوند و اين بليتها معمولا از چند هفته جلوتر پيش فروش ميشوند. در مورد فرهنگي بودن اين شهر به دلتان شک راه ندهيد.
4- دوبلين/ بکت
دوبلين ايرلند هم يکي ديگر از اين شهرهاست؛ شهري که بلافاصله آدم را ياد ساموئل بکت مياندازد که در سالهاي جواني در ترينيتي کالج آنجا تحصيل ميکرد و بعد هم پيش از سفري هميشگي به پاريس، در همان دانشکده تدريس کرد. شيموس هني، نويسنده زنده دوبليني يکي از برندگان جايزه نوبل و از شاعران مشهور دنياست. «جيمز جويس» هم يکي از آن
فراموش نشدنيهاي اين شهر است. خانه جويس در اين شهر هنوز برجاست و به عنوان موزه جيمز جويس هر سال در سالگرد تولد او، بخشي از دست نوشتههايي را که نشان ميدهد او چطور مشهورترين اثر ادبي جهان، يعني «اوليس» را نوشت براي شيفتگان به نمايش ميگذارد. موزه نويسندگان دوبلين و کتابخانه ملي ايرلند هم از جاهايي هستند که هر کسي عشق ادبيات دارد حتما براي بازديد به آنجا ميرود. براي همين است که ميگويند «تاريخ ادبي دوبلين مثل کتاب رکوردهاي گينس غني است.»
5- نيويورک/ آرتور ميلر
نيويورک براي خيلي چيزها مشهور است؛ اما بيشک بيشترين شهرتش را مديون چهرههاي بزرگ ادبيات امروز جهان است که زماني در آنجا زندگي ميکردند. جک کروآک و آلن کينزبرگ 2چهرههاي مشهور اين شهرند. دو شيفته که بعدها به کارد و پنير تبديل شدند. آنها در محله اسب سفيد اين شهر زندگي ميکردند. آرتور ميلر،نورمن ميلر و جان اشبري در هواي همين شهر نفس کشيدند و اين شهر را خانهشان ميدانستند. رنسانس محله هارلم هم بزرگ ترين چهرههاي ادبي آفريقايي آمريکايي مثل ريچارد رايت و لنگستون هيوز را به وجود آورد.
شاعر مشهور آمريکايي «والت ويتمن» هم در همين شهر زندگي کرد و هر چند آن روزها استقبال زيادي از او نشد و عمرش را به سفر گذراند، اما امروز به حضور او در اين شهر افتخار ميکنند. پل آستر هم اصلا براي نوشتن سهگانه نيويورکياش شهرت يافت و امروز به عنوان يکي از افتخارهاي مانهاتان نيويورک شناخته ميشود. اين شهر بتازگي براي
خودش يک نمايشگاه کتاب هم به راه انداخته که در ميان چهرههاي ادبي حسابي گل کرده است. اين نمايشگاه مثل اتفاقهاي ادبي مهم ديگر با شروع پاييز از راه ميرسد و پاييز نيويورک يکي دو هفتهاي است که شروع شده. اما نيويورک در يک کتاب محبوب ديگر هم حضوري موثر دارد و آن «ناتور دشت» سلينجر است؛ قهرمان محبوب او توي همين شهر پرسه ميزند تا تکليفش را با خودش و زندگي روشن کند.
6- کنکورد/ هاثورن
کنکورد ماساچوست با همه کوچکياش جاي خاصي در تاريخ ادبيات دارد. اين شهر با همه ابعاد کوچکش تاريخ عميقي دارد. کنکورد شهري است که لوييزا ميالکات، کتاب مشهور «زنان کوچک» را آنجا نوشت. رالف والدو امرسون و ناتانيل هاثورن هم در قرن نوزدهم، اين شهر را خانهشان ناميدند و خيلي از غولهاي ادبي براي استراحت به آنجا سر ميزدند.
7 - پاريس/ ويکتور هوگو
پاريس در طول تاريخ با ادبيات گره خورده است؛ از نويسندگان فرانسوي خود اين شهر مثل ويکتور هوگو، ولتر و الکساندر دوماي پدر و پسر بگيريد تا يک نسل از آمريکاييهاي سرگردان مثل گرترود اشتاين، ارنست همينگوي ، اسکات فيتزجرالد و ازرا پاوند که در اين شهر پرورش يافتند و خودشان را پيدا کردند. «پاريس شهر بيکران» کتاب خوبي است براي گردش در
پاريس، در دهه دوم قرن بيستم؛ زماني که همه اين آمريکاييهاي مدعي آمده بودند تا در مغناطيس اين شهر چيزهاي مهيج بنويسند. پاريس، شهر کافههاي ادبي مثل «ل دو ماگوت» است که همينگوي و آلبر کامو هم از آن نام بردهاند و شهر جوايز متعدد ادبي که هر کدامشان يک کافه دارند. پاريس شهر ژان والژان است؛ وقتي با دخترش کوزت به صورت ناشناس مدتي را دور از چشم ژاور خبيث زندگي کرد و شهر انگليسيهايي مثل جويس و اورول که مدتي را آنجا گذراندند. پل آسترهم به تبعيت از همينگوي و ديگر دار و دسته «نسل از دست رفته»، يک دوره از جواني اش را در اين شهر گذراند و به عشق ساموئل بکت که اين شهر را به عنوان شهر زندگياش انتخاب کرد و هرگز ترکش نکرد، زبان فرانسوي را در همين شهر آموخت. پاريس شهر کتابفروشيهاي مشهور هم هست که بعضيهاشان حسابي تاريخي هستند. کتابفروشي شکسپير يکي از اين کتابفروشيها و پاتوق اهل کتاب است.
8 - سانفرانسيسکو/ آلنگينزبرگ
وقتي آلن گينزبرگ و کروآک از نيويورک به سانفرانسيسکو نقل مکان کردند، سبک جديد ادبيشان را هم با خود بردند و در همين شهر به عنوان يک قطب جديد «نسل بيت» را پايهگذاري کردند. آنها در سانفرانسيسکو اولين شعرهايشان را کنار شاعري مثل «فيليپ والن» در 6 گالري همين شهر خواندند. لارنس فرلينگتي هم با راهاندازي فروشگاههاي بزرگ
شهر کتاب ادبيات و پيشرفت سياسي را وارد اين شهر کرد. براي همين است که گفتهاند وقتي به سانفرانسيسکو رسيدي يک نسخه از «زوزه» را از فروشگاه شهر کتاب بخر و آن را در کافه وسوويو بخوان. البته حواست باشد که ممکن است روي صندلياي نشسته باشي که زماني کروآک رويش نشسته بود!
9- رم/ شلي
نمي شود از شهرهاي ادبي گفت و سفري به رم ايتاليا نکرد. رم، محل تولد بسياري از موثرترين نويسندگان ادبي و خانه باستاني بسياري از بزرگان مثل ويرجيل، نويسنده «اميد» است. اما رم در تاريخ متوقف نشده و اهميت ادبياش را تا امروز هم امتداد داده است. خيلي از نويسندگان خارجي مثل کيتز، شلي، جيمز و... از اين شهر الهام گرفتند و پايبند اين شهر شدند. خانه کينز شلي در محله تاريخي اسپانياييهاي رم، يکي از آن مکانهايي است که ميليونها نفر در طول تاريخ از آن بازديد کردهاند.
10- سنپترزبورگ/ داستايوفسکي
اينها صفتهاي سنپترزبورگ روسيه است. شهري که در تاريخ با لئو تولستوي ، آنتون چخوف ، آلکساندر پوشکين وفئودور داستايوفسکي جاودانه شده است. سنپترزبورگ، يک مقصد مشهور ادبي است براي کساني که ميخواهند بخشي مهمي از ادبيات جهان را لمس کنند. داستايوفسکي در يکي از آپارتمانهاي همين شهر «برادران
کارامازوف» را خلق کرد. اين آپارتمان امروز به موزه تبديل شده و زندگي داستايوفسکي را نشان ميدهد. اصولا با گردش در اين شهر ميشود از زاويه چشم بزرگترين نويسندگان جهان به تماشاي آن نشست. قصهها و ماجراهايي که گوگول تعريف کرده، در همين فضا اتفاق ميافتد و ردپاي خيلي از شخصيتهاي ملموس چخوف را ميتوان در اين شهر پيدا کرد. دکتر ژيواگو هم در همين شهر زندگي کرد و آنا آخماتووا را درباره همين شهر سرود.
جامجم/آرزو پناهي
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-16-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
فرانسویان میگویند : ادبیات دختر کلفت ها!
فرانسویان میگویند : ادبیات دختر کلفت ها!
نظر های کمی تا قسمی مخالف با ادبیات عامه پسند
رضا سید حسینی معتقد است ادبیات عامه پسند ما رشد نخواهد كرد، او می گوید كسی كه یاد گرفته كتاب سرگرمی بنویسد قرار نیست بیاید و جدی بنویسد
اگر اهل كتاب باشید، حتما با اسم رضا حسینی آشنا هستید؛ او مترجم معروفی است كه نویسندگانی مثل آلبركامو، آندره ژید، آندره مالرو، ژان پل سارتر و ناظم حكمت را او برای نخستین بار به كتابخوان های ایران معرفی كرده است.
به علاوه او تهیه یك فرهنگ بزرگ را سرپرستی كرده است با عنوان فرهنگ آثار كه دایره المعارف ادبیات مكتوب جهان است. رضا سیدحسینی - علاوه بر همه اینها - به یك چیز دیگر هم معروف است؛ دشمنی با ادبیات عامه پسند! او گفته است: این رمان ها، رمان دختر كلفت ها ست:
• با این شروع می كنیم كه چرا كتاب های عامه پسند این قدر فروش و خواننده دارند؟
_نوه من وقتی این كتاب ها را می خواند می گوید كه از این كتاب ها خسته شده ام. همه شان شبیه هم است. وقتی می گویم پس چرا می خوانی؟ می گوید: زندگی است دیگر .
• خود شما چی فكر می كنید؟
_من خیلی این كتاب ها را نخواندهام.
• این فروش بالای عامه پسندها به نظرتان برای جامعه خوب است؟
_به طور كلی كه بد نیست. چون كسی كه مثل نوه من می گوید از داستان های تكراری خسته شده ام ، آرام آرام سراغ كتاب های جدی تر می رود و حالا كه كتابخوان شده نمی تواند كتاب خواندن را كنار بگذارد و به همین دلیل سراغ كتاب های غنی تر می رود.
• ماجرای آن حرف معروف شما و رمان دختركلفت ها چی بود؟
_این را من نگفته ام. فرانسوی ها این را می گویند و من فقط اصطلاح را ترجمه كردم.
• حالا منظور فرانسوی ها از این اصطلاح چی هست؟
_قضیه این است كه این قبیل كتاب ها را ناشرها بین خانواده ها پخش می كنند؛ دست خانم های خانه، دخترهای كارگر و كسانی كه سواد كمی دارند می رسانند و آدم حسابی ها این كتاب ها را نمی خوانند.
• سطح داستان های عامه پسند، نسبت به كارهای فرانسوی چطور است؟
_كتاب های آنها اولا آن قدر بیهوده نوشته نمی شود، بعد هم بیشتر كتاب ها پلیسی هستند.
• ولی كسانی مثل دانیل استیل هم هستند كه رومانتیك می نویسند.
_این كتاب ها در آمریكا خیلی جریان منظمی دارد و به فیلم هم تبدیل می شوند.
• یعنی كتاب های آن طرف بهتر از كتاب های ماست؟
_آنها نسبت به ما ماهرتر هستند؛ نثر فوق العاده ای ندارند ولی مرتب و منظم داستان را تعریف می كنند.
• پس فكر می كنید آثار عامه پسند ما خیلی ماهرانه نوشته نمی شود؟
من كه نمی دانم. زیاد نخواندهام ولی اگر وقت داشتم، می خواندم تا شاید چیزی قابل توجه میانشان پیدا كنم.
• برای بهتر شدن این نوع كتابها و ارتقای آنها می شود كاری كرد؟
_فكر می كنید بهتر شوند؟
• یعنی ما نمی توانیم انتظار یك كار عامه پسند خوب را داشته باشیم؟
_نه. آنها كتابشان را می نویسند، پولشان را هم می گیرند. حوصله نوشتن كتابی را ندارند كه 2000 تیراژ داشته باشد و مطمئنا هم نمی توانند چنین چیزی بنویسند. آدمی كه دنبال اندیشه است و آثار درست و حسابی دنیا را خوانده، دنبال این است كه كتاب جدی بنویسد.
آن چیزی هم كه می نویسد از اعماق اندیشه اش می نویسد. كسی هم كه یاد گرفته كتاب سرگرمی بنویسد، می نویسد، قرار نیست بیاید كتاب جدی بنویسد.
یعنی ما نمی توانیم این دسته نویسنده ها را ارتقا دهیم؟
_(با خنده) آنها خیلی بیشتر از ما بلد هستند.
• شما خودتان این كتاب ها را خوانده اید؟
_فقط یكی از كتاب های فهیمه رحیمی را خوانده ام.
• نظرتان در مورد آن یك كتاب چیست؟
_مسائل روز و مشكلات جامعه را گرفته و به آن رنگ عاطفی زده بود.
• نثرش چطور بود؟
_یادم نمی آید ولی فكر می كنم ساده نوشته شده بود. توی ذوقم نزد كه نصفه رها كنم. اینها كتاب های راحتی هستند. راحت می شود خواند ولی آدم فكر می كند كه نباید وقتش را تلف كند. مثل همین سریال های تلویزیون است. حتی اغلب آنها پر از بدآموزی است ولی همه می خواهند بدانند آخرش چی می شود؟ این روزها راهنمای نوشتن اینها، همین سریال هاست.
• از آقای مرتضی مؤدب پور چطور؟ چیزی خوانده اید؟
_آقای مؤدب پور؟! من فكر می كردم كه مؤدب پور خانم است!
• بامداد خمار خانم حاج سیدجوادی را چی؟ خوانده اید؟
_آن را خوانده ام. كتاب راحت و خوبی بود و سطحش بالاتر از همة عامه پسندهاست.
• كتاب دیگری هم از این نویسنده ها خوانده اید؟
_شما من را مجبور می كنید كه به نوه ام بگویم برایم این كتاب ها را بیاورد!
هوشنگ مرادی كرمانی: از زمان نمی گذرند!
كتاب های عامه پسند خوب می فروشند چون دغدغه آدم های عادی و روزمره هستند؛ از آرزوهای آنها می گویند و تجسم آن چیزهایی هستند كه مردم عادی دلشان می خواهد داشته باشند. این كتاب ها بعضی وقت ها هم دم از محرومیت می زنند؛ چیزهایی كه نداشتن شان برای مردم عادی مهم است؛ غصه این چیزها را می خورند. برای همین هم مردم با این كتاب ها احساس راحتی می كنند.
همه جای دنیا هم این جور كتاب ها هست. همه جا هم خوب می فروشند. وجود این كتاب ها اصلا باعث رونق كتابفروشی ها می شود. اما نكته مهم این است كه این كتاب ها از زمان خود نمی گذرند، مقطعی هستند، زمان خاصی خوانده می شوند و بعد كنار می روند.
زمان ما هم بود. نویسنده های آن موقع جواد فاضل، حسینقلی مستعان و امیر عشیری بودند. من هم كتاب هایشان را می خواندم. در شما كه غریبه نیستید هم گفته ام. این جور كتاب ها باید باشند تا چرخ مطالعه را به حركت درآورند و كنار بروند.
این جور كتاب ها باید باشند تا چرخ مطالعه را به حركت درآورند و كنار بروند.
مسیر خیلی از نویسنده های بزرگ هم از میان همین كتاب ها می گذرد. خیلی ها با این كتاب ها شروع كرده اند.
اینكه این كتاب ها كیفیت ندارند هم به خاطر این است كه هنرمندی پشت این كتاب ها نیست، نویسنده نمی خواهد ریسك كند، می خواهد همان چیزی را كه مردم می خوانند بنویسد. رفتن سراغ موضوع های جدید شجاعت می خواهد./پایان.
علیه این كتاب های آبكی
۱
اگر بخواهیم برای ادبیات عامه پسند ایران شناسنامه صادر كنیم و جد و آبا ردیف كنیم، یكی از این اجداد می تواند مكتب رمانتیسم ( فرانسه قرن نوزدهم) باشد. در آثار بسیاری از نویسندگان عامه پسند ما می توان به درجات و كیفیات متفاوت، نشانه های پایبندی به این مكتب را شناسایی كرد.
رمانتیست ها با ایجاز میانه چندانی نداشتند و بدشان نمی آمد درقسمت های مختلف داستان دست به توصیفات و تشبیهات دور و دراز و پرشاخ و برگ بزنند. در آثار آنها می شد قطعات دكلمه وار ( چیزی در حد انشاهای بچه مدرسه ای ها) بدون پیوند با بدنه داستان را تشخیص داد كه فقط محض قشنگی آمده بودند و آوردن آنها تنها به بهای توقف بی جا در داستان واخلال در پیشبرد ماجرا تمام می شد. در تشبیهات آنها عناصر طبیعی جایگاه ویژه ای داشت.
ویژگی مهم رمانتیست ها، احساساتی گری بود. آنها دوست داشتند به هر قیمت، حتی با اغراق شده ترین شكل به احساسات خوانندگانشان دامن بزنند و آنها را متأثر كنند.
چخوف از همان اول از رمانتیست ها خوشش نمی آمد؛ حتی از برادرش.
چخوف از همان اول از رمانتیست ها خوشش نمی آمد؛ حتی از برادرش.
۲
برادر چخوف هم نویسنده بود اما برخلاف خود او كه خیلی موجز می نوشت، هنگام نوشتن احساساتش را كنترل نمی كرد. چخوف به همین خاطر از برادرش حسابی انتقاد می كرد و یك بار خطاب به او نوشت: - تو از ابتدا تا انتهای نامه هایت داری اشك می ریزی.این اشك و گریه در تمام آثارت به چشم می خورد؛ به طوری كه می شود چنین پنداشت كه تو و دایی، هر دوتایتان فقط از غده های اشك ساخته شده اید... تو به این ترتیب فقط می خواهی آدم را متأثر كنی ... من می دانم متأثر كردن لازم است ؛ خیلی هم لازم است؛ اما نه با چنین كلمات و عباراتی.
چخوف از همان اول از رمانتیست ها خوشش نمی آمد؛ حتی از هوگو.
چخوف از همان اول از رمانتیست ها خوشش نمی آمد؛ حتی از هوگو.
۳
ویكتور هوگو یكی از همان رمانتیست های قهار بود. نقطه اوج كارهای او و شاید هم مكتب رمانتیسم بینوایان بود و آدم های انگشت شماری پیدا می شدند كه مرعوب این اثر نباشند؛ یكی شان بودلر(شاعر هم عصر هوگو) بود كه درباره بینوایان نوشت: - این كتاب، كتاب شفقت است، یعنی كتابی كه به تحریر درآمده تا احساس شفقت را برانگیزد .
یكی شان هم چخوف بود كه درست موقعی كه ملت، آثار هوگو را مثل ورق زر می بردند و به پای كوزت و ژان وا ل ژان اشك می ریختند ؛ در هجو هوگو و رمانتیسم داستان نوشت .این داستان فوق العاده هزار و یك هوس یا شب وحشت بار: رمان در یك بخش؛ با پس گفتار نام داشت و البته برخلاف عنوان طولانی اش كه لفاظی های رمانتیست ها را به یاد می آورد 3صفحه بیشترنداشت و به خود هوگو تقدیم شده بود!
در این داستان، حال و هوای آثار رمانتیست ها دقیقا بازسازی و به هجو كشیده شده است. قسمت هایی از این داستان را برای شناخت بیشتر سبك رمانتیسم مرور می كنیم:
در این داستان هم تشبیهات بیجا و بی تناسب رمانتیست ها را می بینیم؛ مثل این مورد: - آسمان سیاه بود، به سیاهی مركب چاپ. همه جا تاریك بود همچون داخل كلاهی كه بر سر است
و هم عبارت پردازی های بی معنای آنها را : - ... پنداری نیروهای ناشناخته بر هم آهنگی های وهم انگیز كائنات كار می كردند. كیستند این نیرو ها،چیستند ؟ آیا چیستی شان روزی بر انسان آشكار خواهد شد؟ چه آرزوی خوفناك و جسورانه ای! .
این هم نمونه هایی از احساساتی گری: - در سراپای وجودم عشق وكین می جوشید. این 2خواهر، با همزیستی در یك كالبد، هستی را به تاراج می دهند: آری، اینان تاراج گران روحند. و ماه از پشت ابرهای سیاه با نگاهی سرد نظاره مان می كرد. ماه نظاره گر بی احساس وخاموش لحظه های شیرین عشق و كین است
۴
از آنجایی كه ادبیات عامه پسند ما بیش از هر چیزی با مكتب رمانتیسم در پیوند است؛ مشابه همه انتقاد هایی كه چخوف به رمانتیست ها وارد می كرد به نویسندگان عامه پسند ما هم وارد است.
برای جا افتادن مطلب چند نمونه از میان آثار عامه پسند 10 سال اخیر ایران می آورم تا به خوبی به مشابهت میان رمانتیست ها و عامه پسند ها پی ببرید:- زندگی ما مثل یك ظرفه كه به مرور زمان از ناراحتی های ریز و درشت پر شده و حالا داره سر میره!
- افكار مختلفی به سرم هجوم می آورد. فردا چه می شود؟ سرنوشت من چه بود؟ آیا واقعا سهم من از زندگی همین است؟ این انصاف بود؟ در تمام طول زندگی ام هیچ وقت آزارم حتی به مورچه ای نرسیده بود اما حالا...اه، چقدر ضعیف و بدبخت بودم، در این دنیای بزرگ، هیچ كس نمی توانست كمكی به من كند.
- مرگ مثل افتادن یك مژه است و حیات مثل بیدار شدن از یك خواب آن شب تمام چلچراغ ها روشن گردیدند تا راه ناهموار زندگی را روشن سازند. و ما همگی دست در دست هم به سوی خانه حركت كردیم تا سعادتمان را با هم تقسیم كنیم و باور كنیم كه پاییز را می شود فراموش كرد و به بهار اندیشید.
اعتراف به این كه احساساتیگری سطحی و عوامانه بدنه اصلی تمام این كتاب ها را تشكیل میدهد زیاد كار سختی نیست. آقای چخوف ما مدتهاست كه با تو موافقیم.
منبع : همشهری آنلاین
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-16-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آرزوی ویکتور هوگو
آرزوی ویکتور هوگو
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بیتردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ سادهای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوریات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیدهای، به جواننمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم به پرندهای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانهای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پسفردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همهی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-16-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
«سنگر خونین»
«سنگر خونین»
سنگر خونین، نخستین شعر شکسته ی (نیمایی) لاهوتیست که ترجمهی یکی از اشعار ویکتور هوگو (1302) که در مسکو نوشته شده است، شعر شکستهی (نیمایی) نخستین بار توسط خانم شمس کسمایی تجربه شده بود.
سنگر خونین
رزمآوران سنگر خونین شدند اسیر
با کودکی دلیر
به سن دوازده.
- آنجا بُدی تو هم؟
- بله!
با این دلاوران.
- پس ما کنیم جسم تو را هم نشان به تیر
تا آنکه نوبت تو رسد، منتظر بمان!
یک صف بلند شد همه لول تفنگها
آتش جرقه زد
تنِ همسنگرانِ او
غلتان فتاد بر سر خاشاک و سنگ ها.
- « اذنم بده به خانه روم تا کنم وداع
با مادر عزیز» – (به سلطان فوج گفت)
الساعه خواهم آمد.
- عجب حقهای زدی!
محکوم کیستی اگر اصلاً نیامدی؟
خواهی زچنگ ما بگریزی به حرف مفت!
- «سلطان نه.» – (داد پاسخ او،کودک شجاع)
- «خانه ات کجاست؟»
- «پهلوی آن چشمه، این طرف.»
- «ها... پس برو.»
- «چه گول زد او را»
(میان خود، سربازها به مسخره گفتند آن زمان)
خِرخِر و ناله دم مرگ دلاوران
با قاه قاه خنده بد آغشته
ناگهان
شوخی شکست، هرکه به حیرت نظرکنان
محکوم خردسال، می آمد ز پشت صف!
آمد
میان کوچه به دیوار تکیه داد
خونسرد و بی تزلزل و مغرور ایستاد
آنجا که پیکر رفقایش به خون فتاد
- «این من!»
(کشید عربده)
«خالی کنید تیر...
وحدت و تشکیلات
سرو ریشی نتراشیده و رخساری زرد
زرد و باریک چو نی
سفرهای کرده حمایل، پتویی بر سر دوش
ژندهای بر تن وی.
کهنه پیچیده به پا، چونکه ندارد پاپوش
در سرِ جاده ری
چند قزاق سوار از پِیَش آلوده به گرد.
دست ها بسته ز پس، پای پیاده، بیمار
که رود اینهمه راه؟
مگر آن مرد قوی همت صاحب مسلک
که شناسد ره و چاه.
خسته بُد، گرسنه بُد، لیک نمی خواست کمک
نه ز شیخ و نه ز شاه
بجز از فعله و دهقان، نه به فکر دیّار.
ز سواران مسلح یکی آمد به سخن
که دلاش سوخت به او
- «آخر ای شخص گنهکار» (چنین گفت به او)
«گنهت چیست بگو!»
بندی از لفظ «گنهکار» برآشفت به وی
گفت: « ای مرد نکو
گنهم اینکه من از عائله رنجبرم
زاده رنجم و پرورده دستِ زحمت
نسلام از کارگران
حرف من اینکه چرا کوشش و زحمت از ماست
حاصلاش از دگران؟
این جهان یکسره از فعله و دهقان برپاست
نه که از مفتخوران
غیر از این من ز گناه دگری بی خبرم»
دیگری گفت که: «گویند تو آشوب کنی
ضد قانون و وطن
دشمن شاهی و بی دینی و دهری مذهب
جنگجو، فتنه فکن
پرده از کار برانداز و مپیچان مطلب
راستی گوی به من
تو مگر عاشق حبس و کتک و تبعیدی؟»
«تندتر می دوی از من، اگر آگاه شوی
(دادش اینگونه جواب)
این زمان دولت و دین آلت اشراف بود
رنجبر، لخت و خراب
حیله است این سخنان، کاش که می فهمیدی.»
این عبارات مُطلّا همه موهوماتست
بند راه فقرا.
چیست قانون کنونی، خبرت هست از این؟
حکم محکومیِ ما
بهر آزاد شدن در همه روی زمین
از چنین ظلم و شقا
چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است.
رسول رخشا
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
04-08-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ویکــــــتور هوگـــــــــو....
ویکــــــتور هوگـــــــــو
ویکتور هوگو در سال ۱۸۰۲ میلادى در شهر بوزان سون متولد شد. پدر او از مقامات عالى رتبه ارتش امپراتورى و ژنرال بود. خانواده او کمى پس از تولد هوگو از شهر بوزان سون به شهر پاریس نقل مکان مى کنند. ویکتور هوگو در دوران نوجوانى شعر مى گفت. این شاعر جوان دوره متوسطه را در دبیرستان با موفقیت فراوان طى کرد و به سبب علاقه اش به ادبیات، از رفتن به دانشگاه چشم پوشى کرد تا وارد عالم ادبیات شود. با تاسیس روزنامه اى به نام «محافظ ادبى» در سال ۱۸۲۲ میلادى با ادل فوشه ازدواج کرد. در همین سال اولین مجموعه اشعارش به نام Ode (قصاید) را به چاپ رساند که با استقبال بى نظیرى مواجه شد به طورى که از لویى هجدهم جایزه گرفت و به طور متناوب در سال هاى ۱۸۲۳ و ۱۸۲۴ با اضافه شدن چند شعر دیگر مجدداً به چاپ رسید. Ode شعرى است موزون و مقفى متشکل از بندهایى که تعداد ابیاتشان یکسان است. Ode از قدیمى ترین قالب هاى شعرى فرانسه است که هر چند طى قرون دستخوش تحولات گوناگون شده اما همواره عرصه بیان احساسات عاشقانه شاعران و نیز مدح بزرگان و وصف حوادث زمان بوده است. هوگو به نظریات رمانتیک ها گرایش داشت و به محافل ادبى آنها رفت وآمد مى کرد. در این محافل با لامارتین و ویفیى آشنا شد. پس از مدت کوتاهى مکتب رمانتیک را پایه گذارى کرد و خود ریاست مکتب رمانتیک را به عهده گرفت. او در مقدمه کتابش به نام «کرامول» که در سال ۱۸۲۷ میلادى به چاپ رساند، مهم ترین اصول مکتب رمانتیک را شرح مى دهد. در سال ۱۸۳۰ میلادى با ارائه نمایش هرنانى در تئاتر کمدى فرانسه موفقیت او دوچندان مى شود و این اولین بار است که درام رمانتیک در تئاتر فرانسه اجرا مى شود. هوگو در اوج افتخارات، در زندگى خصوصى اش شکست مى خورد. خانم ادل فوشه از او جدا مى شود و با یکى از دوستان هوگو به نام سنت بوو ازدواج مى کند. بعدها هوگو با ژولیت وصلت مى کند و تا پایان عمر با او همراه مى شود. در همین ایام با وجود فراز و نشیب هاى زندگى، به نوشتن ادامه مى دهد. در همین سال ها اولین رمان رمانتیک خود به نام «نوتردام پاریس» را ارائه مى کند، بدون اینکه هیچ وقفه اى در سرودن شعر و نوشتن تئاتر ایجاد کند. در پایان این دوره خلاقیت بى وقفه در همه زمینه ها، او در سال ۱۸۴۱ میلادى و در حالى که ۳۹ سال دارد به ریاست آکادمى زبان فرانسه انتخاب مى شود. از سال ۱۸۴۳ میلادى به بعد، دوره جدیدى در زندگى او آغاز مى شود: مرگ دخترش لئوپولدین باعث مى شود که او از ادبیات رو برگرداند. هوگو وارد عالم سیاست مى شود. اکنون او از اعضاى خانواده سلطنتى و همچنین از طرفداران ناپلئون سوم است. ولى هنگامى که ناپلئون امپراتور مى شود، هوگو با تمام قدرت به او حمله مى کند، به طورى که به اجبار فرانسه را ترک مى کند. طى سال هاى ۵۵-۱۸۵۲ ابتدا به بلژیک و سپس به جزیره جرسى در انگلستان تبعید مى شود. در جزیره جرسى در سال ۱۸۵۳ و در سن ۵۱ سالگى کتاب «مجازات» را چاپ مى کند. این کتاب به مثابه اعلامیه اى شدیداللحن علیه امپراتور است، همچنین در این سال اشعار «تماشاگران» را مى سراید. در سال ۱۸۵۵ میلادى به منطقه گرنسى مى رود و تا سال ۱۸۷۰ در آنجا مى ماند. در همین منطقه گرنسى است که بزرگترین آثارش را مى نویسد. آثارى چون: حکایت قرن ها، بینوایان (۱۸۶۲) و کارگران دریا. به محض اعلام حکومت جمهورى در کشور فرانسه در ۴ سپتامبر ۱۸۷۰ (۱۲۴۹ ه ش)، هوگو به پاریس بازمى گردد. در این زمان او ۶۸ سال دارد و همسرش مرده است و در سال ۱۸۷۱ میلادى پسرش ناپدید مى شود، ولى مردم فرانسه به او به عنوان یک نویسنده بزرگ مردمى مى نگرند و جمهوریخواهان چپ از او حمایت مى کنند. ویکتور هوگو در سال ۱۸۸۵ میلادى و در سن ۸۳ سالگى از دنیا مى رود.
بر گرفته از : جاودانه
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 04:17 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|