خانه ای تنهاست ..
خانه ای تنهاست ..
چشم من اما
آشنا با گوشه های خانه محزون
آینه در کنج دیواری...
در صدای بیصدائی ها
قصه گویداز جدائی ها
صندلی ها تکیه بر میز کنار خویش
خسته اند از انتظاری گنگ
بس اسیر حسرت یک جنبش کوتاه
ساکت و خاموش
....
پرده های پر غبار اما...
آرزومند صفای نور خورشیدند
وه چه غمگینند
....
ساعتی..در تیک تاک غصه دار خویش
آن دل بی تاب عاشــــق را
آ ن نگاه شاد و خندان را
بر تن آن عقربکهای خوش دیروز میــــجوید
....
لیک این صبح خوش امـــروز
پیک شادی را هنوز ،اندر پس یک راز
بر تن این پرده های شیشهء خاکی
از نگاه خانهء محزون
فرو بسته ست!!!
عقربکها نیز
بی خبر از معنی شادان خود هستند
تیک تاک لحظه ء دیدار
می گشایم پرده را ارام
گوئیا اینک نگاه خانهء محزون
با شگفتی سخت ...
حیران است
...
وه که این خانه بسی در هم پریشان است
آه ای تک خانه ء محزون...با سرشک چشم
میشویم غبار از شیشه ء غمناک
پاک میسازم تن افسره ات از خاک
میزدایم غصه را از این نگاه خاکی غمناک
صندلی ها جابجا گردید
از تب حسرت رها گردید
آه ای گلدان خالی پر کنم امروز
با گل سرخ و به صد گلبرگ
گل عروسی لابلای آن
میخک سرخی میان آن
نرگسی یاسی...با شکوفه های گیلاسی
....
در تو میریزم خنک آبی ...
بعد از آن گویا تو سیرابی
....
آب وجارو میکنم آنگه حیاطم را
آه اینک خانه ام زیبا و خندان است
وه چه شادان است
یار من آخر در این تک خانه مهمان است
آه ای زنگ در خانه...بیصدائی ها دگر مردند
بسکه هر دم سینه و قلب من آزردند
بیصدا بودند لبهای شکایت نیز
...
در خموشی های اندوهی!
اینک اما لحظه دیدار و گفتار است
آه امـــد
این صدای پای او از پشت دیوار است
زنگ در ...
آری صدای زنگ در آمد
میدوم من با شتابی تنــد
التهاب لحظه دیدار
باز شد این درب سنگین ...بار دیگر باز
زندگانی بار دیگر در دل این خانه شد آغاز
او در آمد با کلام ساده لبخند
با سلامی پاک
آمـــــدی؟؟؟؟ مـــن منتــظر بـــودم
خانه هم در انتظارت بود
....
خوش درآ محبوب من کاینجا
در تب دیدار تو عمریست میسوزد
دیرگاهی این دل و این خانه خالی
روز و شب در اتنظاری تلخ
دیدهء غمگین بدر دوزد
خوب بنگر خانه بی تاب است
چون دل من در هراسی تلخ میسوزد
تا مبادا "اینــــهمه" رویا و در خواب است؟!
بعد از این اما...بعد از این اما
بی تو هرگز سر نخواهم کرد
بی تو هرگز سر نخواهم کرد