" بيـزار "
من از شبهاي قهوه و سيگار بيزارم
از اصطلاح مارمولک ِ بيدار بيزارم
از انتهاي رمان هاي قرن ِ سياه
از آن خداي خفته ي بيمار بيزارم
هميشه قسم خورده ام به هيچ ، به دود
به جان عزيزي که هيچ کسم نبود !
صداي قهقه مي داد سنگ قبري که
در انتظار بود زود گردي کود !
دلم به تو خوش است و به اِنزال آب ِ بيني ِ اسب
دلم به عشق نه ! پس دلم به چي خوش است ؟!
هوا پر از آهنگ ِ سرد ِ سوت ِ ماشين هاست
خدا ، دروغي ست ، که راست مي نمايد ، راست.
من از شباي مرده ي تب دار سخت بيزارم
از اتصال دو ديوار و بند رخت بيزارم
از عکس خنده ي تلخ خودم هزاران بار
از اسم نحس و غم انگيز ِ بخت ... بيزارم