بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #51  
قدیمی 07-16-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ابوالقاسم میر فِندِرسکی


ابوالقاسم میر فِندِرسکی حکیم و دانشمند ایرانی



1. زندگی عادی

1-1 نسبمیرزا ابوالقاسم فرزند میرزابیگ، فرزند امیر صدرالدین موسوی حسینی فندرسکی معروف به «میرفندرسکی»، از حکما وعرفای امامیه بود که در حکمت طبیعی، الهی، ریاضی، علوم نقلیه و شعر و ادب، یگانه روزگار صفوی- قرن یازدهم هجری- بود. او در تسخیر، جفر، کیمیا و خوارق عادت، ید طولایی داشت و از استادان به نام مکتب اصفهان به شمار می رود.
پدران میرفندرسکی از بزرگان سادات استرآباد می باشند. آبادی «استرآباد» به دارالمومنین




شهرت یافته است. خانواده نستوه میرفندرسکی، نسب شریفشان به امام موسی کاظم (ع) می رسد.

جد او میرصدرالدین، در ناحیه فندرسک- از قرای استرآباد- در زمان شاه طهماسب صفوی دارای املاک بسیاری بود. صدرالدین در زمان فتنه گروه سیاه پوش در استرآباد، در برابر این گروه ایستاد و از آن جا بیرون نشد. وی در زمان شاه عباس کبیر (996ق) با لشکر به سوی خراسان و بسطام، آهنگ حمله کرد و سپس درگذشت؛ پس از آن فرزندش میرزابیگ فندرسک- پدر ابوالقاسم- به خدمت سلطان وقت- شاه عباس اول- درآمد و با خدمات شایسته ای که انجام داد، نزد سلطان، گرامی و عزیز گشت.

2-1 زادگاه و محل تحصیل (م. 970 و 1050 ق/ 1563- 1640م)

ابوالقاسم در فندرسک، دهستانی از بخش رامیان در دوازده فرسنگی گرگان کنونی. از بخش های استرآباد در سال 970 ق, 1563 م. زاده شد. وی مقدمات علوم را در همان نواحی فراگرفت و برای ادامه تحصیل، به مازندران و قزوین و در نهایت به اصفهان سفر کرد. گفته اند: او به هند نیز برای تحصیل سفر کرده است.

3-1 فرزندان
از زندگی شخصی میرفندرسکی چیزی نقل نگردیده و روشن نیست دنباله و فرزندان او چه کسانی بوده اند؛ ولی از فرزندان او دو تن مشهور و معروفند:
یکی، نوه ایشان به نام «میرزاابوطالب» پسر «میرزابیگ پسر ابوالقاسم» که همانند جدش یکی از علمای راز اول و از مبارزترین شاگردان علامه مجلسی است. وی مردی فاضل و شاعری توان مند بود که دارای آثار فراوانی است. از جمله التکمله فی شرح التذکره شمس الدین محمد خفری که خود شرحی بر تذکره الهیه اثر خواجه نصیر الدین طوسی می باشد.
دیگری، سید محمد فندرسکی است که در پایان سد سیزدهم و آغاز سده چهاردهم در تهران به سر می برد و صاحب طرائق الحقایق او را می شناخت و ایشان را ستوده و درگذشت وی را به سال 1313ق. در تهران نوشته است.

4-1 درگذشت
گرچه درباره زادروز و درگذشت مرحوم میرفندرسکی وفاتی وجود ندارد، ولی در جای خاک سپاری او، همگان وفاق نظر دارند.
مطابق نظر بسیاری از مورخان و نویسندگان، او در زمان شاه صفی صفوی به سال 1050 ق. نوشته شده، ولی از ماده تاریخ زیر، که در پایان رساله صناعیه میر (نسخه 887 آستان قدس رضوی) ثبت است. سال 1049 ق. به دست می آید:
تا شد زجهان خسرو فوج دانش شد بحر جهان تهی زموج ندانش
تاریخ وفاتش زخرد جستم، گفت صد حیف از آفتاب اوج دانش
میرفندرسکی در اصفهان در محلی که امروز به تخت فولاد و تکیه میر معروف و مشهور است، در مقبره بابا رکن الدین به خاک سپرده شده است.
مزار او در فضای بازار قرار دارد. بر روی خاک او سنگ یک پارچه بزرگی نهاده اند که به جانب غربی آن، کتیبه ای به خط ثلث برجسته، «مورخ به سال 1050ق» نگاشته شده و متن زیر روی آن کنده کاری شده است:
بسم الله الرحمن الرحیم. الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون. هذا مرقد قدوه الاولیاء وس ید الاصیاء، معتضد و المعتمد العرفاء، قائد السالکین و العاشقین، هادی الموحدین المتالهین السائر فضاء الجبروتیه الطائر فی هواد اللاهوتیه، عارف عوالم الالوهیه مالک ممالک الملکوتیه قطب الدین لاخوف علیهم و لا هم یحزنون.
می گویند: شاه عباس برای آن که دزدان جنازه، نتوانند نقب بزنند و جسد آن سیدجلیل القدر را بربایند، پیرامون قبر را کنده و سرب داغ در آن ریخته است.

2- زندگی علمی
1-2 اساتید
سیدابوالقاسم، نزد علامه چلبی بیگ تبریزی (م. 1041ق)- که خود از شاگردان افضل الدین محمد ترکه اصفهانی بود- و هم چنین نزد میربرهان الدین محمدباقر اشراق استرآبادی (م. 1041ق) به تحصیل حکمت و علوم پرداخت. سپس میرفندرسکی در مدرسه خواجوی اصفهان، که به داشتن دانشمندان به نامی چن شیخ بهایی، میرداماد و میرفندرسکی مشهور بود، به تدریس شفاء و قانون ابن سینا و دروس مختلف دینی، حکمت، کلام و هم چنین ملل و نحل شهرستانی مبادرت ورزید. جلسه درس او مشهور و زبانزد خاص و عام بود و علاقه مندان به حکمت، از دورترین نقاط، در درس او حاضر می شدند.

2-2 دانشمندان زمان
از میان داشمندان این عصر نام شیخ بهایی، میرداماد و ملاصدرا به عنوان هم دوره میرفندرسکی به ثبت رسیده است. در مدرسه خواجه، علاوه بر شیخ بهایی و ملاصدرا، دانشمندان بنامی، چون میرداماد و میرفندرسکی، دارای حوزه تدریس شلوغی بودند. ملاحیدر خوانساری صاحب کتاب زبده التصانیف، استاد محقق خوانساری، هم دوره این دو به شمار می آید.
عالم دیگری به نام اوحدی بلیانی- نویسنده تذکره عرفات العاشقین- نیز از هم عصران میر به شمار می رفت. هم چنین گفته شده که وی با ملامحمد تقی مجلسی و ملامحمدباقر مجلسی نیز هم زمان بوده است. گرچه پذیرش هم دوره بندن با مجلسی پدر دشوار نخواهد بود، ولی هم عصر بودن میرفندرسکی هم با پدر و هم با پسر چندان معقول نمی نماید.

3- شاگردان
چند تن از مدرسان و حکمای به نام دوره صفوی، شاگرد میرفندرسکی بوده اند که عبارتند از:
1- آقاحسین فرزند جمال الدین خوانساری، زاده 1016ق/ 1607م. که به سال 1098ق/ 1686 م در اصفهان درگذشت. وی حکیم، متکلم، محدث و فقیه بزرگ زمان خود بود به دلیل مهارت بر دانش هایی، چون ریاضیات و هیئت در حوزه های علمی به محقق خوانساری و استاد الکل نفی الکل شهرت یافت و نیز به علت آن که نام پدر و پسرش جمال الدین بود، از او به لقب «ذوالجمالین» یاد شده است. وی در حکمت، شاگرد میرفندرسکی بوده است.
2- ملارجبعلی تبریزی در گذشته 1080 ق، که حکیم و شاعر عصر صفویه بود و هم زمان با شاه عباس دوم می زیست. وی در فلسفه، شاگرد میرفندرسکی بود و روش مشایی داشت و کتاب های شیخ را درس می داد. او در شعر «واحد» تخلص می کرد. گویا ایشان عمر درازی داشته است.
3- محمد باقر بن محمد مومن سبزواری معروف به محقق سبزواری 1017- 1090ق، که از مفاخر علمای شیعه و از بزرگان، حکما و متکلمین بوده و در اصفهان زندگی می کرد. او نزد بزرگانی، چون شیخ بهایی، میرفندرسکی، ملامحمد تقی مجلسی و ملاحسنعلی شوشتری درس خوانده است. از آثار وی می توان به کتاب ذخیره اشاره کرد. مرگ او در اصفهان اتفاق افتاد و جنازه اش را در مشهد رضوی، در مدسه میرزا جعفر، در سردابی روبه روی قبر شیخ حر عاملی- نویسنده کتاب وسایل الشیعه- به خاک سپردند.
4- ملاصادق اردستانی متوفای 1134ق، که مردی حکیم، وارسته و مرتاض بود. از او رساله ای به نام حکمت صادقیه، درباره نفس و قوای مادی و معنی آن باقی مانده است.
5- رفیع الدین محمد بن حیدر حسینی طباطبایی نائینی، مشهور به میرزا رفیع نائینی (997- 1083ق) که از شاگردان شیخ بهایی و میرفرندرسکی و از سادات طباطبایی نائین، زواره و اردستان بوده است. شرح اشارات خواجه و شرح حکمه العین شریف جرجانی را حاشیه زده است و رساله ای فلسفی در حل شبهه «استلزام» نشوته است. به تازگی رساله ای نیز به نام ثمره شجره الاهیه در اصول عقاید با پاره ای از مقدمات فلسفی از او، به وسیله عبدالله نوری از فضلای معاصر، چاپ و منتشر شده است.
6- ملاحسنعلی بن عبدالله شوشتری، که به گفته علامه مجلسی در بحارالانوار، در مباحث علمی از میر، دارای اجازه بوده است.
7- میرفیاض بن هدایه الله حسینی اصفهانی، که از شاگردان میرفندرسکی بوده و دارای رساله ای در شناخت تصوف نیز می باشد.
8- صدرالدین محمد شیرازی معروف به ملاصدرا، که از مشهورترین فیلسوف متاله مکتب اصفهان و بنیاین گذار حکمت متعالیه می باشد. او نیز به گفته گروهی از مورخان و تذکره نویسان، از شاگردان میرفندرسکی به شمار می رود. اما گروهی دیگر نیز، با ارایه دلایلی، چنین ادعایی را نپذیرفته اند.

4- سفر برای کسب دانش
محمد ماجد شریف، بر این باور است که میرفندرسکی بیشتر عمر خود را در سفرهای خارج از ایران و به خصوص در هندوستان گذراند. سخن ماجد شریف برگرفته از گزارشی است که اوحدی از میرفندرسکی در عرفات العاشقین آورده است. در نوشته اوحدی، آمده که او سفرهای مکرر به هند داشته است، نه آن که وی دایم در سفر بوده است.
هم چنین گفته اند: ایشان به هشر شهری که وارد می شد، پس از آن که مردم به بزرگی شان و بلندمرتبگی ایشان پی می بردند، آن آبادی را ترک می کرد. این جابه جایی، ممکن است در هند باشد، زیرا به هند و شهرهای آن سفر کرده است.
او دلیل سفرهای گوناگون خود را به دوستان این گونه بیان می کند:
مکسب و مصرف در دو نحل باید؛ یعنی از محلی باید کسب کرد و در محل دیگری باید خرج کرد.
و نیز از وی پرسیدند: دلیل مسافرت زیاد شما به هند چیست، در حالی که در یاران بسیار کرامت و احترام داشته اید؟
در پاسسخ گفته بود: دهلیز منزل رفیع الدین صدر نزد من طولانی تر، از مسافت کشور هند است. یعنی برای من گذشتن از تمامی خاک هند خیلی راحت تر است تا گذر از درگاه خانه های بزرگان علمای ایران. بر همین اساس، لطیفه ای ساخته اند که: «دهلیزها اطول طویلا فی الغایه».
میرفندرسکی مدت هفت سال در یکی از خانقاه های هندوستان به سفر در آفاق و انفسی گذراند و این اعتکاف، او را به مرحله ای از پاکی نفس رسانید؛ به گونه ای که آنچه از کرامات او گفته می شود نشان از شهرت او در بین مردم آن دیار به خصوص اندیشوران می باشد.

1-4 دلایل سفر به هندوستان
او هنگامی به هندوستان سفر کرد که از یک سو، گفتمان برای طرح آموزه های شیعی توسط شاهان صفوی بازگذاشته شده بود و از سوی دیگر، چون بیشتر دانشمندان را، فقها علمای ظاهری و اهل حدیث تشکیل می دادند، مجالی برای طرح اندیشه های ژرف عقلی و فلسفی شیعی نبود از آنجا که شاهان صفوی تلاش در گسترش آیین شیعی داشتند، ناگزیر دین را تنها در چارچوب حدیث و تاریخ و تفسیر می دانستند، و از ظاهرگرایی دفاع می کردند و عالمانی را که در زمینه حدیث، تاریخ و تفسیر مشغول بودند، مورد حمایت قرار می دادند. بدین وجه میرفندرسکی به دلیل تعصب و سخت گیری فاضلان هم دوره خود، به ویژه فقیهان دره صفوی که با صوفیان و صاحب دلان سر ناسازگاری داشتند، به هندوستان سفر کرد و نزد پادشاهان هند نیز به مانند پادشاهان ایران از عزت و احترام ویژه ای برخوردار گردید.
هندوستان در آن دوران به سبب روش و منش اکبرشاه و سیاست «صلح کل» او، هم از لحاظ رونق اقتصادی و امنیت اجتماعی، مردمان نقاط دیگر را به سوی خود می کشید و هم از لحهاظ تنوع ادیان و آیین ها و دوری از تعصبات مذهبی و فرقه ای، برای مردمان، به ویژه دانشمندان آزاداندیش، جایگاه امن و دل خواهی بود.
در هند درباره شخصیت میرفندرسکی حرف و سخن بسیاری مطرح بوده است؛ چنان که در گزارش ها نگاشته اند: او تحت تاثیر آیین بودا، آیین هندو و حتی زرتشتی هندی بوده است. روش درویشی نیز داشته و گاهی آیین خانه به دوشی در پیش گرفته است. وی هفت سال در هند ریاضت کشید، تا به بلندای شناخت و کیمیاگری رسسید. همه این سخنان بیان گر نستوهی و بلندی جایگاه آن مرد بزرگ است.

5- تاثیرپذیری از هندوان
میرفندرسکی در زمانی که در هند بود بر اثر هم نشینی با یکی از شاگردان آذرکیوان- که صاحب منظمه «جام کیخسرو» می باشد- با انیدشه و آرای وی که ببیشتر رنگ زرتشتی، بودایی وهندی داشت، آشنایی یافت و از این ره گذر، افکار زرتشتی، بودایی و هندی و بر ذهن و افکارش اثر گذاشت.
گذشته از این، اقامتش در هندوستان موجب شد به افکار هندوان در حکمت و عرفان نیز دست پیدا کند و همین امر، مایه کشش وی به تدوین منتخبی از کتاب جوگ باسشت و نوشتن شرحی بر آن گردید. او لغات ترجمه جوگ را شرح کرد و حاشیه ای بر آن افزود. وی در آغاز به این اشعار تمسک جسته است:

این سخن هست هم چو آب روان *** پاک و دانش فزای چون قرآن

چون زقرآن گذشتی و اخبار *** نیست کس را بدین نمط گرفتار

ابلهی کو شنید این سخنان *** یا بدید این لطیف سرو بنان

جز به صورت بدان نپیوندد *** زان که بر ریش خویش می خندد

ظاهرا میرفندرسکی در این اشعار به گفته شیخ عطار نیشابوری توجه داشته که درباره کلمات مشایخ بزرگ صوفیه فرموده است: بعد از قرآن و احادیث نبوی هیچ سخن، بالای سخن مشایخ طریقت نیست که سخن ایشان نتیجه کارها و حال است، نه ثمره حفظ و قال؛ و از عیان است، نه از بیان؛ و از اسرار است، نه از تکرار؛ و از جوشیدن است، نه از کوشیدن؛ و از علم لدنی است نه از علم کسبی؛ و از عالم «ادبنی ربی» است نه از جهان «علمنی ابی» که ایشان ورثه انبیائند.
میرفندرسکی در حواشی خود بر کتاب جوگ، کوشیده است تا مطالب آن را با آیات و روایت و عرفان اسلامی تطبیق دهد. در شرح جمله ای، آیه مناسبی آورده است:
کسی که موجه- رستگاری- را یافته باشد، نشان او این است که در دولت و مراد و در بی نوایی و ناداری یک سان باشد؛ نه به رسیدن مطلوبی و مرادی خوش حالی کند و نه از فوت مقصودی و آرزویی غمگین نشود و راحت و رنج او را تفاوتی نکند: «لکیلا تاسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما اتیکم» (حدید، آیه 23)؛ تا اندوه نبرید بر آنچه از دست شما رفته و شادی نبرید به آنچه خداوند در این دنیا به شما داده است.

6- طریق سلوک با ادیان و مذاهب دیگر
در این که وی به هند سفر کرده و حتی با پیروان ادیان و مذاهب آشنایی، بلکه رفت و آمد و هم نشینی داشته، شکی نیست؛ ولی این که او بخواهد از آنها اثر بپذیرد، به این معنا که جزو گروه آنها شود، چندان راست و درست نمی آید. زیرا در آثار او، از جمله «رساله صناعیه» ضمن آن که اگر قرار بر تاثیرپذیری باشد، به گونه ای که با قرار گرفتن در میان گروهی، از عقاید خویش دست بردارد، او پیش تر با اراذل و اباش و خروس بازان اصفهان هم دم و هم نشین بود: آیا به صرف هم نشینی و مصاحبت می شود گفت از هندوان تاثیر پذیرفته است؟ نا گفته نماند کسی که از بام تا شام در مدرسه بوده و فقط راه مدرسه و حمام و مسجد را می دانسته و جز با بزرگان و فقهای عظام سخن نگفته است، حتی آشنایی اش با سایر فرقه های دینی اهل سنت مانند حنفی، شافعی و حنبلی از طریق چند کتاب و درس نو بحث بوده است، یا کسی که خود تا پاسی از شب را با شب گردان و اوباش باشد و ساعاتی از روزش را به خروس بازی و همهمه با آنها بگذارند یا در بین هندوان رود و با فرقه های مختلف، چه زرتشتی، چه هندو و چه بت پرستان، هم نشین باشد، روشن است که در تعاملش با دسته اول رفتاری دوگانه خواهد داشت.
از این جهت چندان دور از ذهن نیست که وی از تحمل بالایی برخوردار بوده و به راحتی با آنها وارد گفت وگو می شده است و از این گفت وگو و حتی هم نشینی شرمنده هم نبوده است.
غرض این است که میرفندرسکی از مرزهای مشخص تجاوز کرده بود. حال این که آیا این تجاوز از خط های قرمز او را هم نشین آذرکیوانیان کرده یا تاثیر آن فرقه، او را خط شکن کرده است، چندان روشن نیست؛ ولی قطعا وی روش و منشی باز و تکثرگرا داشته است. او را با فقیهی که خاک را با آب می شوید تا تیمم کند نمی توان هم طراز دانست.
طرفه آن که آیین بودا غیر از زرتشتیان است؛ یعنی دو آیین کاملا جدای از هم می باشند. پس دور از ذهن نخواهد بود که در پاره ای از موارد در تهذیب نفس و گذرا از جهان گیتی به جهان مینو، وحدت رویه داشته باشند. با عغنایت به این که بعد اشراقی زرتشتی، بودایی و هندو بسیار به یکدیگر نزدیکترند.
میرفندرسکی سرانجام در زمان فرمان روایی شاه صفی (1038- 1052ق) به اصفهان بازگشت و پادشاه برای قدردانی از وی به دیدنش رفت؛ اما با وجود این اعتبار هیچ تغییری در رفتار وی دیده نشد و هم چون شته تا پایان عمر شریفش در عالم بی تکلفی و بی تعلقی زیست.
به نظر می رسد در سفر به هندوستان بیش و پیش از آن که میر تحت تاثیر افکار و اندیشه ها و یا اعمال و اوراد هندوان قرار گیرد، خود تاثیرگذار بوده است. چگونه ممکن است کسی که رفته تا چزی یاد بگیرد، بتواند در نزد بزرگان آن دیار بزرگ داشته شود و او را از سر بزرگی پاسش بدارند؟ ایشان مورد نکوداشت و ستایش بزرگان و دانشمندان آن دیار بوده است گرچه آنها هم شهریان سابق خد او باشند و هندوان او را گرامی می داشتند، نه از آن روی که مهمان نوازند؛ بلکه او را گرامی داشته اند چون مستحق چنان نکوداشتی بوده است. هر بار که می رفت فضلا و داشمندان از محضر او بهره ها می بردند.
باید توجه داشت این که میرفندرسکی عرصه را در کشورش بر خود تنگ می بیند و به ناچار از ایران می رود. روشن است که وضعیت خود را به لحاظ موقعیت علمی برای دیگران روشن کرده که در درون مجموعه فقها نمی گنجیده است و آنان هم او را به عنوان فیلسوف یا عارفی بزرگ از آن جهت که می تواند تاثیرگذار باشد، مورد اعتراض تند خود قرار می داده اند.



7- اوضاع فکری زمانه
پس از پیدایش سلسله صفویه و رواج مسلک تشیع، کلام به سبک اشعری و معتزلی رونق خود را از دست داد و زمینه برای رشد اندیشه های فلسفی و عرفانی فراهم شد و حکمت الهی رونق گرفت؛ به طوری که بسیاری از علما، از جمله میرفندرسکی و معاصرانش، مثل میرداماد (1042م)، شیخ بهاءالدین عاملی (1031م) اوحدی بلیانی (1030م. مولف تذکره عرفات العاشقین)، ملاحیدر خوانساری (صاحب زبده التصانیف) ملامحمدتقی مجلسی (1070م) ملامحمد باقر مجلسی و ملاصدرا، درحوزه معقول و منقول به نشر آثاری گران مایه پرداختند. با آغاز پادشاهی شاه عباس اول، اصفهان به مرکز هنر و دانش های اسلامی و کانون فرهنی تبدیل شد. اندریشوران و فیلسوفانی که از این دوره تا هنگام هجوم افغان ها در اصفهان پا به گیتی گذاشتند، به عنوان فیلسوفان مکتب اصفهان نامیده می شوند. حوزه فلسفی ممکتب اصفهان در این دوره شمار بسیاری از دانشمندان را در دامن خود پرورش داد و بسیاری از آنها در علوم و فنون گوناگون جامعیت داشتند. این حوزه از جهت شمارگان و فراوانی دانشمندانی که در آن پرورش یافتند بر سایر حوزه ها برتری دارد. یکی از خصوصیات اندیشوران این عصر، آن است که آنان نه فقط در حکمت و مباحث عقلی صاحب نظر بودند، بلکه در علوم نقلی مانند فقه، حدیث، رجال و درایه نیز مهارت و توانایی بایسته را داشتند.


8- جایگاه میر در بین شاهان صفوی
میرفندرسکی در روزگار حکومت شاه عباس اول (م 1037) و شاه صفی (م 1051) می زیسته و به دلیل جامعیتی که در دانش های گوناگونی هم چون حکمت الهی، علوم ریاضی و همه علوم عقلی داشت و هم چنین به دلیل این که در عرفان نیز مراتب والایی را طی کرده بود، در نزد شاهان زمان خود از موقعیت شایسته ای برخوردار بود.


9- زندگی فردی و اجتماعی
میرفندرسکی، با آن که شاهان و بزرگان برای او احترام زیادی قایل بودند، از هم نشینی آنها احتراز می کرد، در زندگی شخصی بسیار ساده و بی تکلف بود، بیشتر با ارباب ذوق و حال می گذرانید و باس فرومایه و پشمینه می پوشید و با همه گونه مردم هم نشین بود؛ به گونه ای که بزرگان گفته اند: میر خروسی داشت و بیشتر روزها با آن درمیان میدان شهر اصفهان در جمع خروس بازان می آمد. پس از مدتی این رفتار میرفندرسکی به گوش شاه رسید و شاه که منزلت خاصی برای میر قایل بود، روزی به دیدن وی رفت و از این رفتار او به کنایت شکایت کرد و به وی چنین گفت: شنیده ام که برخی از دانشمندان برای دیدن رفتار پوچ فرومایگان به گروه ایشان وارد می شوند.
میرفندرسکی که انگیزه شاه را دریافته بود، در پاسخ گفت: من هرروز در میان گروه آنها هستم؛ اما دانشمندی را در میان آنها ندیده ام.
شاه عباس از پاخ روشن و هوش مندانه وی به حیرت افتاده، ربه زیر انداخت و دیگر سخن نگفت.
از این گفت وگو چنان برمی آید که:
1- میرفندرسکی باید آن قدر دارای مقام عالی باشد که شخص شاه به وی توجه خاصی داشته باشد و برای او مقامی را باور داشته باشد که هم نشینی وی را با درویشان، برای خود و درباریان نکوهیده بداند.
2- میر، آن اندازه به پست های ظاهری و رویه های شکلی بی اعتناست که بی درنگ در پاسخ، رفتن خود را در جمع درویشان انکار نمی کند. این خود دلیل بر بزرگواری و بازدارندگی طبع و برتری همت ایشان است. او در رفتار نیز هم چون داشن، به کمال رسیده بود؛ به گونه ای که در شرح حال ایشان می گویند: مدت بیست سال از وی فعل مباح صادرنشد و چهل سال رخت خواری برای استراحت پهن نکرد و نوافل را در مدت عمر شریفش ترک نگفت.
میر در خلق و خوی، بسیار تحت تاثیر شاگردان آذرکیوان بود؛ به طوری که وقتی از ایشان پرسیده می شود: چرا به طواف کعبه نمی روی؟
پاسخ می دهد: در آن جا باید به دست خود گوسفندی را قربانی کنم و مرا دشوار است که جانداری را بی جان کنم.
داستان هایی که در مورد رفتار وی یاد کرده اند، در اصفهان مشهور می باشد که از آن جمله است:
وی هر روز یک زن بدکاره با یک شیشه شراب از بازار می گرفت و به منزل می برد، مردم ظاهربین به تناسب پندار خود او را سرزنش می کردند؛ ولی بعد دریافتند که وی بدکاره را به منزل خود برده و او را محبوس می کند تا مسلمانی را به گناه نیندازد و شراب را هم در خلوت می ریزد تا مسلمانی او را نخورد و نیاشامد.
این حکایت نشان از حرمت و اهمیتی است که او برای جامعه خود، باور دارد و با تمام وجوه مادی و معنوی می کوشد تا در اصلاح جامعه به آن اندازه که می تواند، اثرگذار باشد: «ما لایدرک کله لایترک کله».
او از جمله دانشمندانی است که سال ها در عمارت مشرق الشمسین مدرسه فیضیه قدیم قم (محل فعلی حوض که مدرسه فیضیه) ریاضت کشید و برای وی در آن اتاق فوقانی مکاشفاتی روی داده است. وجه تسمیه آن اتاق به مشرق الشمسین از آن جهت بوده است که در هر بامداد از درب شرقی، منظره خورشید در حال طلوع و از درب جنوبی تابش اشعه آن برگنبد فاطمه معصومه (ص) تجلی داشت. ضمنا حکیم بزرگ صدر المتالهین نیز در همین اتاق به تالیف اسفار پرداخت و آن را بر دو دانشمند بزرگ، ملامحسن فیض کاشانی و ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجی تدریس کرد.


10- کرامت ها
معروف است که مرحوم ملامحدتقی مجلسی، پدر علامه مجلسی، او را به خانه خود دعوت کرد تا شاید بین وی و ملامحمد باقر مجلسی دوستی و هم نشینی فراهم شود. ماه رمضان بود. پس از چند لحظه ای، مرحوم میر کاسه ای آلو خواست. سپس میر آلویی برداشت و در دهان گذاشت. محمدباقر که اهل شریعت بود و بسیار پای بندآن، دگرگون شد و بیش از این تحمل نیاورد. از جا برخاست و با اعتراض به پدر که این چه مهمان بی دینی است که تو داری و چرا با او هم نشین شده ای؟ از اتاق بیرون رفت.
سپس میر به آخوند ملامحمدتقی توضیح داد که چون من دیدم او اهل شریعت است و از وی ترویجات کامله به ظهور می رسد، خواستم که به طریقه ما میل پیدا نکند. گرچه آلو را در هان گذاشتم، ولی آن را به بیرون انداختم.
از جمله کرامات او آن است که گفته اند: هنگامی که وی به یکی از شهرهای هندوستان- در ایام سیاحت- رفت. اهالی ان شهر بت پرست بودند. میر به پرستش گاه بزرگ شهر درآمد. با براهنه به گفت وگو پرداخت و آنها را از بت پرستی بازشان داشت و به اسلام فراخواند. انواع دلایل و براهین از دو سو بیان گشت. در نهایت دو طرف به آزمون عملی تن دادند. میرفندرسکی ادامه دیدار را به فردا انداخت و خود شب را به راز و نیاز پرداخت. فردای آن روز به سوی پرستش گاه به راه افتاد. زنان و مردان گردهم آمده بودند و غوغایی برپا بود. میر به پرستش گاه وارد و به بالای بام رفت. با صدای بلند اذان گفت. با اذان او همه ارکان برج و باروی پرستش گاه به تکان در آمد. پس از اذان، تبه زیر آمد و وارد پرستش گاه شد. درمیان بت ها رو به قبله حقیقی با فروتنی نماز ظهر و عصر به پاداشت. سجده شکر به جا آورد. از پرستش گاه بیرون آمد، هنوز چندگامی از آن دور نشده بود که آنجا فرو ریخت و بعد هم طوفانی به پاخاست و خاک آن را با خود برد. دیگر در آن شهر اثری از پرستش گاه برجا نماند. پس از این واقعه، تمامی اهالی به اسلام گرویدند و از خوبان و نیکان گشتند.
پس از درگذشت وی برخی از مرتاضان هند به باور آن که بدون او کیمیا بوده است به اصفهان آمدند تا نبش گور کنند و بدن او را درآورده به هند ببرند. سرپرست گورستان میر، شبانگاهان او را در خواب می بیند و درباره انگیزه هندوان، او را آگاه می کند. چون سپیده دم زد سرپرست گورستان، بزرگان را خبر می کند و راز خواب و انگیزه مرتضان را به آنها بازمی گوید. با کوشش تمام و همکاری بزرگان، مقدار معینی از پیرامون گور را از پهنا و درازا و ژرفا کنده و توی آن را قیراندود کردند و سدی چون سد سکندر از قیر ساختند و این خبر به گوش همگان رسید.


1-10 روش درست شناخت بزرگان
از این داستان ها درباره بزرگان و نیز درباره میر فندرسکی فراوان گفته اند؛ به خصوص در هنگامی که سید در هندوستان بود. این که آیا این داستان ها راست است یا دروغ؟ نمی توان به راحتی درباره آنها داوری داشت. آنان که باور به کرامت بزرگان دارند، دلیلی برای اثبات آن نمی خواهند و آنان که کرامت ایشان را نمی پذیرند، اگر ده ها دلیل برای آنها بیان شود باز هم نخواهند پذیرفت.
شایسته است که درباره بزرگان و متفکران، این طرز تفکر نهادینه شده است که اگر کسی بخواهد بزرگ داشته شود، نخست باید ستوده شود. اگر کسی ستودگی نیافت، بزرگ نخواهد شد و راه ستودگی به این است که چیزهایی از ایشان گفته شود که دلالت بر پیرایش و ستایش باشد؛ حتی درباره پیامبر بزرگوار نیز این روش رایج است. بزرگی شان پیامبر در این نیست که او سروش را از خداوند می گرفت و قرآن، بهترین گواه بر پیامبر بودن اوست؛ بلکه برای اثبات پیامبری او به سراغ معجزه می روند. آن هم معجزاتی که در کتاب های روایی- مدینه المعاجز و بحارالانوار- به عنوان خبر واحد آمده است.


11- روش فلسفی
میرفندرسکی مدت ها در حوزه درس اصفهان، کتاب های شفاء و قانون ابن سینا و دروس مختلف دینی، حکمت، کلام و هم چنین ریاضیات و هندسه را تدریس می کرد؛ به گونه ای که درس او به دلیل تبحرش در دانش های گوناگون، زبانزد بزرگان فلسفه و حکت بود و علاقه مندان بسیاری در درس او حاضر می شدند.
گفته اند که روزی نزد میرفندرسکی در مورد مسئله هندسی، از برهان فیلسوف خواجه نصیرالدین طوسی سخن به میان آمد. میرفندرسکی هم چنان که تکیه داده بود، راست نشست و برهانی بیان کرد و پرسی: آیا این همان برهانی است که محقق طوسی در این مورد آورده است؟
حاضران گفتند: نه.
پس برهان دیگری آورده و از آنها پرسید: آیا برهان خواجه همین بود؟
گفتند: نه
وی در همان مجلس براهین متعددی در آن مسئله هندسی آورد که این نشان از مهارت او در دانش های گوناگون است.
او به گواهی کتاب هایی که تدریس می کرده و نیز پاره ای آرای ذکر شده در آثارش، فیلسوفی مشایی و پیرو روش فلسفی پورسینا بوده است و همین امر برخی را برانگیخته تا بپندارند او از پیروان حکمت مشایی بوده است؛ ولی تدریس کتاب های پورسینا دلیل بر مشایی بودن او نیست.
وی در قصیده معروف خود از اشارات طعن آمیز و تعریض های تلخ درباره ابن سینا و فارابی- که هر دو از بزرگان متکب مشاء بوده اند- خودداری نکرده و آنانر ا به فهم ظاهری متهم می کند.
او با آن که در برخی از آثار فلسفی خود، از جمله در رساله حرکت، به شیوه مشاییان، «مثل نوری» افلاطون، «حرکت در جوهر»، «اتحاد عاقل و معقول» و «تشکیک در ذاتیات» را باطل می داند؛ ول قصیده خود را با تصورهای مربوط به مثل افلاطونی و صعود به برزخ مثالی آغاز می کند. بدین جهت در کردار و زندگی معنوی او گرایش اشراقی و عرفانی به روشنی دیده می شود. با ردیابی رگه های اشراقی شاید نتوان او را فیلسوفی کاملا مشایی دانست. هرچند بیشتر سخنانش رنگ و بوی مشایی دارد و با روش عقل گرایی محض به روشن گری و استوارسازی مسایل می پردازد؛ اما از برخی آثار دیگر او روشن می شود که وی به روش فکری افلاطون نزدیک بوده است.


12- میرفندرسکی از نگاه دیگران
درباره میرفندرسکی حرف و سخن بسیار است. برای آن که خواننده عزیز را با بخشی از این دیدگاه ها روبه رو سازیم، به اصل بیان این بزرگان می پردازیم:
رضاقلی خان هدایت درباره او می نگارد:
وی وحید عصر و فرید عهد خود بوده، بلکه در هیچ عهدی هیچ یک از حکما در مراتب علمی، خاصه در حکمت الهی، به پایه و مایه ایشان نرسیده، جامع معقول و منقول و فروع و اصول بود.
همو می گوید:
از سادات عالی درجات... جامع الجوامع علوم عقلی و مدینه الکمال کمالات صوری و معنوی، حکیم مجدد، موحد طریقت پوی، حقیقت جوی بوده ...
میرزا محمدطاهر نصرآبادی در این باره می نویسد:
وی دریای عرفان بود و بحر ایقان، از سحاب حقایقش قطره؛ و خورشید آسمان، در جنب خاصه انورش ذره!
مولانا محمد علیا استرآبادی درباره او می گوید:
میر ابوالقاسم مردی بود در کمال دیانت و خوش مذهبی و معتنی به شان تصلب در ظواهر شرع و صاحب دین بود.
لکهنوی درباره میر گفته است:
در مراتب عصمت فرید عصر و مقبول شاهان دهر بود. شاهد این مقال، رساله و تصانیف اوست الحق که جناب میرور، در جمیع علوم معقول و منقول نظیر خود ندارد.
مولوی محمد مظفر حسین صبا در این باره گوید:
میرفندرسکی در علم حکمت و تسخیر و جفر و کیمیا و خوارق عادات ید طولایی داشت. گویند تمام بدنش اکسیر بود. هر فلزی که مماس بدنش می شد طلا می گردید. قبرش در تخت فولاد است. شاه عباس ماضی گرد قبرش سرب گداخته انباشته تا احدی نقب نزند استخوانش بیرون نبرد.
اکبر هادی در تبیین شخصیت میر نگاشته است:
در عالم ریاضت جد و جهد بلیغ داشته، اکثر اوقات برای تکمیل ریاضات به هندوستان سفر کرده و از علوم جفر و حالات جوکی کاملا برخوردار گشته، جزو مرتاضان هندی می شده تا کاملا خصوصیات ایشان را درک کند. در عالم عرفان و مسلک زهاد مراحل عالی طی نموده است.


13- آثار
الف) کتاب ها
درباره تالیف ها و حتی شمارگان واقعی نگارش های میرفندرسکی دیدگاه های بسیاری است .در یان میان چه بسا کتاب هایی را به او نسبت می دهند که از ان او نیست و گروهی، آثار وی را محدود به دو یا سه رساله می دانند.
در هم آمخیتگی تالیف های نوه میرفندرسکی، یعنی سید ابوطالب بن میرزا بیک بن میرابوالقاسم فندرسکی، با نگارش های خود میر را می توان بر فهرست پرنشیب و فراز نگارش های میرفندرسکی افزود. آنچه در این نوشته می آید نه در پی ادغام تمامی آثار در چند عنوان بوده و نه به دنبال آن است که بر تعداد تالیف های میرفندرسکی چیزی بیفزاید؛ بلکه سعی گردیده تا آثاری را ضبط کند که اکثریت مورخان به آنها اجماع دارند:
1- رساله فی الحرکه و التحقیق فیها
این رساله نوشته مختصری است به زبان عربی در پنج فصل در تعریف حرکت و اقسام آن و بیان آن که هر جنبشی نیازمند جنباننده ای است و همه جنبش ها باید از یک جنبش گر آغاز شود که همو نخستین جنبش گر است و خود جنبش گری دیگر ندارد. میر این رساله را به روش مشایی نگاشته و در آن به بررسی «مثل افلاطونی» و «تشکیک در ذاتیات» پرداخته و آنها را نپذیرفته است.
2- رساله ای در تشکیک
این رساله، جواب سوال های ملامظفر حسین کاشانی است. گویا آقا مظفر حسین کاشانی از حکیم عصر خود، میرابوالقاسم فندرسکی پرسش هایی از جواز یا عدم جواز وقوع تشکیک در ذاتیات کرده است. میر برای پاسخ به پرسش گر، پژوهشی که در این مسئله کرده، ذاتی را بر طبق مسلک پیروان مشایین مقول به تشکیک نمی داند، برخلاف حکمای اشراق که در ذاتیات تشکیک را جایز و واقع و جوهر معلول را ظل جوهر علت می دانند.


ب) شعرها
میرفندرسکی همانند بسیاری از بزرگان و هم عصران خود- میرداماد و شیخ بهایی- شاعری چیره دست بود. اشعار او گواه نرمی جان و برتری نگاه عارفانه آن بزرگ است. معروف ترین شعر او قصیده «یائیه» است که به استقبال شعری از ناصرخسرو- شاعر و حکیم بلند آوازه ایرانی- به همین وزن و آهنگ رفته است. مطلع قصیده ناصر خسرو چنین است:
چیست این خیمه که گویی پرگهر دریاستی یا هزاران شمع، در پنگانی از میناستی
برخی از استوانه های ادبیات ایران زمین. در داوری شعری بین میرفندرسکی و ناصرخسرو، برتری و بهتری را به پیش کسوت او، ناصرخسرو داده اند.
دور از انصاف است اگر تاثیر شعر میر را بر دوره خود و پس از آن نادیده انگاریم. دور از واقعیت نخواهد بود چنان چه گفته شود: بیشترین آوزاه شعر ناصر خسرو، از آن میرفندرسکی و پس از رویکرد و بهره شعری میر از آن باشد. پس از این است که آن شعر ناصر خسرو جا باز می کند و زبانزد همگان می شود، زیرا بر شعر میر است که شرح های گوناگونی نگاشته اند؛ چنان که آقا بزرگ تهرانی در این باره می انگارد: از قصاید معروفی است که از آن گفت وگو شده و در آن حقیق فراوان کرده اند و بر آن شرح های بسیار نوشته اند و آن را تخمیس کرده اند. من در اختیار یک نفر، شرح های گوناگون را و تخمیسی از آن را هم در کتاب خانه خوانساری در نجف دیده ام.
از این شرح ها سه مورد آن به همت محمدحسین اکبری ساوی، با اسم و عنوان تحفه المراد، شرح قصیده میرفندرسکی نشر، یافته است:
1- شرح قصیده یائیه دارابی؛
2- شرح قصیده یائیه خلخالی؛
3- شرح قصیده یائیه گیلانی.
بعضی گفته اند: او شاعر حرفه ای نبود که فقط به شعر و شاعری بپردازد؛ بلکه از سر تفنن و گاه گاهی شعری می سرود و شنیده ام که دیوانی از او در دست است که حتی یک بار هم در هند، به چاپ رسیده است. تلاش بسیار کردم تا نشان از آن بیابم؛ راه به جایی نبردم. علاوه بر قصیده مشهور میر، اشعار دیگری از منابع مختلف به دست آمده است که همه آنها را، هم اینک تقدیمتان می داریم:


قصیده معروف میرفندرسکی

چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنجه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خودیکتاستی
جان اگر نه عارض استی زیر این چرخ کهن
این بدن ها نیز دایم زنده و برپاستی
هرچه عارض باشد او را جوهری باید نخست
عقل بر این دعوی ما شاهد و گویاستی
می توانی تو از خورشید این صفت ها کسب کرد
روشن است و بر همه تابان و خودتنهاستی
صورت عقلی که بی پایان و جاویدان بود
با همه و بی همه مجموعه و یکتاستی
جان عالم گویمش گر ربط جان دانی به تن
در دل هر ذره هم پنهان و هم پیداستی
هفت ره بر آسمان بالای ما فرمود حق
هفت در از جانب دنیا سوی عقباستی
می توانی از رهی آسان شدن بر آسمان
راست باش و راست رو، که آن جا نباشد کاستی
ره نیابد بر دری از آسمان، دنیاپرست...
درنیابد گفته را کین گفته معماستی
هر یکی بر دیگری دارد دلیل از گفته ها
جمله در بحث و نزاع و شورش و غوغاستی
بیتکی از بومعین آرم در استشهاد این
گرچه آن در باب دیگر، لایق این جاستی
هر کسی چیزی همی گوید به تیر رای خویش
تا گمان آید که آن قسطای بن لوقاستی
کاش دانایان پیشین می بگفتندی تمام
تا خلاف ناتمامان از میان برخاستی
نفس را این آرزو در بند دارد دائما
تا ببیند آرزویی بند اندر پاستی
خواهشی اندر جهان هر خواهشی را در پی است
خواهشی باید که بعد از وی نباشد خواستی


رباعیات

شرب مدام شد میسر، مدام به *** چون می حرام گشت، به ماه حرام به
یک بوسه از رخت ده، یک بوسه از لبت *** تا هر دو را چشیده بگویم کدام به!
دنیا بگذاشتم به اهل دنیا *** دنیا نکند قبول مرد دانا
الا سه چهار چیز ناچاری را *** آب رز و باده و شراب و صهبا
بر من اگر به چشم حقیقت نظر کنی *** معنی عقل بینی در لفظ غم نهان
بر من بلا موکل و بر من هوای امیر *** بخت سیاه زندان و اندوه پاسبان
چون جهل نیست مرا، یار، روزگار نشد *** ز روزگار ننالم که جهل یار نشد
چو استوار به استاد لشکر دانش *** دگر سپاه طرب پایش استوار نشد
کافر شده ام به دست پیغمبر عشق *** جنت چه کنم؟ جان من و آذر عشق
شرمنده عشق [و] روزگارم که شدم *** درد دل روزگار و درد سر عشق


قطعه
ما طفل مکتبیم و بود گریه درس ما *** ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم

ندانم از کجا آمد نشد خلق است که هر دم *** از سرای این جهان این رفت و آن آمد

پسرانه پیشم آیی، پدرانه بوسمت رخ *** چه کنی پدر نداری، چه کنم پسر ندارم

جان دهی و جان ستانی داده حق چشمی ترا *** کز نگاهی جان ستاند وز نگاهی جان دهد

سرد و گران مرا شده بر تن هوای من *** چون مرد گرمسیری را باد مهرگان


منبع : موسسه فرهنگی جام طهور


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #52  
قدیمی 07-16-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض دكتر حسابی


دكتر حسابی...

دكتر حسابی كه در اوایل اسفندماه 1281 در خانواده‌ای «تفرشی» به دنیا آمد، به دلیل شرایط خاص خانوادگی این امكان یافت كه به رغم مشكلات و تنگناهای مالی خانواده تحصیلات خود را در مدارس و دانشگاه‌های امروزی لبنان و فرانسه پشت سر بگذارد و در نخستین سال‌های جوانی به دریافت مدارج مختلف علمی از جمله دانشنامه دكتری فیزیك با درجه عالی از دانشگاه «سوربن» فرانسه نایل شود.
دكترحسابی چند سال بعد برای تكمیل نظریه‌ای كه در زمینه فیزیك ذرات داشت به آمریكا رفت و مدتی در دانشگاه‌های پرینستون و شیكاگو به فعالیت‌های پژوهشی در این زمینه پرداخت.
دكتر حسابی علی رغم علاقه شدیدی كه به فیزیك و فعالیت‌های تحقیقاتی داشت و با وجود موقعیت مناسبی كه برای كار و تحقیق در بهترین و مجهزترین دانشگاه‌ها و آزمایشگاه‌های روز دنیا داشت، به ایران بازگشت آن هم در شرایطی كه در محیط استبدادزده و عقب ‌مانده آن روز هیچ جایگاه درخوری برای اشتغال یك دانش‌آموخته عالی فیزیك وجود نداشت.


دكتر حسابی با این حال این بخت را پیدا كرد كه با همراهی جمعی از رجال فرهیخته آن روزگار، زمامداران بی‌سواد اما شیفته مظاهر تمدن غرب را به ایجاد دانشگاه در كشور متقاعد كند و به این ترتیب در سال 1313 دانشگاه تهران به عنوان نخستین مركز آموزش عالی امروزی در كشور آغاز به كار كرد .

دكتر حسابی حدود نیم قرن یعنی تا آخرین سال ‌های حیات خود ارتباط علمی خود را با دانشگاه تهران به عنوان استاد حفظ كرد كه ثمره آن تربیت چندین نسل از اساتید و دانش‌آموختگان علوم و مهندسی در كشور است.

از جمله دستاوردها و خدمات علمی و فرهنگی استاد می‌توان به مواردی همچون انجام اولین نقشه‌برداری علمی، فنی و مهندسی كشور،تهیه نقشه نوین راه ساحلی سراسری میان بنادر خلیج فارس - بندر لنگه به بوشهر(1306) ، تأسیس مدرسه مهندسی وزارت راه و تدریس در آن (1307)، تأسیس دارالمعلمین عالی و تدریس در آن ( 1307)، ساخت نخستین رادیو در كشور (1307)، تاسیس دانشسرای عالی و تدریس در آن ( 1308)، ایجاد نخستین ایستگاه هواشناسی در ایران (1310)، نصب و راه‌اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران (1310)، تعیین ساعت ایران(1311) ، تأسیس اولین بیمارستان خصوصی در ایران به نام « بیمارستان گوهرشاد» (به یاد مادر گرامیشان) (1312)، مأموریت وزارت راه برای ساخت راه تهران به شمشك جهت معادن ذغال سنگ (1312)، پیشنهاد و تدوین قانون تأسیس دانشگاه تهران و تأسیس دانشكده فنی (1313) و ریاست آن دانشكده تا سال 1315 و تدریس در آن، تأسیس دانشكده علوم و ریاست آن دانشكده از 1321 تا 1327 و از 1330 تا 1336 و تدریس در گروه فیزیك آن دانشكده تا واپسین روزهای عمر، ‌تأسیس مركز عدسی‌سازی - دیدگانی - اپتیك كاربردی در دانشكده علوم دانشگاه تهران، مأموریت خلع ید از شركت نفت انگلیس در دولت مرحوم دكتر مصدق، ریاست اولین هیأت مدیره و مدیریت عامل شركت ملی نفت ایران، تصدی وزارت فرهنگ در كابینه مرحوم دكتر مصدق، ‌پایه‌گذاری مدارس عشایری و تأسیس نخستین مدرسه‌ عشایری ایران (1330)، مخالفت با طرح قرارداد ننگین كنسرسیوم و كاپیتولاسیون در مجلس، مخالفت با عضویت دولت ایران در قرارداد سنتو (باكت بغداد) در مجلس، پایه‌گذاری مؤسسه ژئوفیزیك دانشگاه تهران (1330) ، پایه‌گذاری مركز تحقیقات و رآكتور اتمی دانشگاه تهران، تأسیس سازمان انرژی اتمی و عضو هیأت دایمی كمیته‌ی بین‌المللی هسته‌یی ( 1330 - 1349) ، تدوین قانون استاندارد و تأسیس مؤسسه استاندارد ایران(1333)، ‌تأسیس نخستین رصدخانه نوین در ایران، تأسیس اولین مركز مدرن تعقیب ماهواره‌ها در شیراز ( 1335)، پایه‌گذاری مركز مخابرات اسدآباد همدان (1338) ، تشكیل و ریاست كمیته پژوهشی فضای ایران و عضویت دایمی كمیته بین‌المللی فضا (1360)، تأسیس انجمن موسیقی ایران، تاسیس و عضویت پیوسته فرهنگستان زبان ایران از ( 1349) تا واپسین روزهای فعالیت آن مرحوم اشاره كرد.

دكتر حسابی بی‌شك یكی از بزرگترین چهره ‌های علمی معاصر كشور است كه توانست در مقطعی تاریخی از توسعه كشور به مدد همت والا، نوجویی و عشق سرشار خود به پیشرفت و آبادانی میهن، نقشی بی‌بدیل در عرصه دانش و فرهنگ كشور ایفا كند كه البته سعادت گام بر داشتن در این راه مقدس را با چشم‌پوشی از بسیاری امتیازات و فرصت ‌های درخشان پیشرفت علمی و مادی بدست آورد.

دكتر حسابی سرانجام پس از نود سال عمر پر بار و خدمت بی وقفه در راه توسعه و اعتلای ایران در شهریورماه 1371، به دنبال عارضه قلبی بدرود حیات گفت؛ در حالی كه همانند بسیاری از چهره‌های علمی و فرهنگی و خدمتگزاران صادق اعتلای ایران حتی در واپسین سال‌های حیات خود گمنام و ناشناخته ماند و جز اقلیتی از اهالی علم و فرهنگ كمتر كسی با جایگاه علمی و خدمات ماندگار وی آشنایی داشت.

شاید مهمترین تقدیری كه در زمان حیات مرحوم حسابی از پیشگام دانش نوین كشورمان شد، تجلیل جمعی از شاگردان و دوستداران قدرشناسش از وی طی كنفرانس شصت سال فیزیك ایران در سال 1366 بود كه بخشی از مراسم را به تجلیل از او به عنوان «پدر فیزیك ایران» اختصاص دادند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #53  
قدیمی 07-16-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض امید کردستانی


امید کردستانی

امید کردستانی ، نخستین کارمند پروفشنال - با کت و شلوار و کراوات- بود که در بهار سال ۱۹۹۹ از کمپانی NetScape به پرسنل ۱۱ نفره کارمندان گوگل پیوست و مدیر ارشد بازاریابی و توسعه بین المللی گوگل شد. البته مقامات ارشد و سهامداران گوگل اینروزها نمی توانند نگرانی مالی خود از عقب ماندگی گوگل از رقبایش در چین، ژاپن،کره جنوبی و روسیه را -بعد از ماجرای مایکروسافت در چین- کتمان کنند.

پس کردستانی نه تنها باید برای این نگرانیها پاسخی بیابد بلکه باید نگرانی های سهامدارانش، بخاطر ورود بلندپروازانه گوگل به برخی عرصه ها از قبیل ارایه سرویس مجانی اینترنت بی سیم، print adds و آگهی های طبقه بندی شده classified adds را، هم خنثی کند.

یک آغاز برای امید کردستانی در زندگی


کردستانی که حالا 43 ساله است همیشه از خودنمایی در رسانه ها خودداری کرده و در پس پرده امپراطوری گوگل بوده: در سن 14 سالگی ، چند سال پس از فوت پدرش بخاطر سرطان، از ایران به شهر سن خوزه در ایالت کالیفرنیای امریکا مهاجرت کرد و مهندسی برق را از دانشگاه دولتی سن خوزه، و فوق لیسانس مدیریت بازرگانی را از دانشگاه استانفورد امریکا، جاییکه که بنیانگذاران گوگل و یاهو درس می خواندند، گرفت. خودش همیشه می‌گوید که خوش‌بینی و امیدواری به آینده ، که از خصلت های مهاجرین است، نقش موثری در موفقیت شغلی اش داشته است.


دوازدهمین کارمند گوگل


وقتی به گوگل آمد دوازدهمین کارمند گوگل شد. صاحبکار سابقش در NetScape ، آقای مایک هومر، می گوید که کار و اموزش سخت در NetScape به موفقیت کردستانی در گوگل کمک بسیار کرد. وقتی در NetScape بود توانست تنها در عرض 18 ماه فروش فصلی (سه ماهه) این کمپانی را از 20 میلیون به 55 میلیون دلار برساند.


استخدام کردستانی درگوگل


مصاحبه شغلی کردستانی در گوگل برای تصدی شغل مدیر فروش و توسعه، حول یک میز پینگ پنگ در یک اتاق کنفرانس و توسط سرگی برین (یکی از دو بنیانگزار گوگل) انجام شد: ابتدا سرگی سوالاتی از امید کرد و سپس با اعتراف به عجز و ناتوانی در انجام مصاحبه با یک آدم پروفشنال (یعنی امید ) ، تمامی پرسنل ۱۱ نفره اش را که همگی مهندس بودند به میز فراخواند و خلاصه آنها تا پنج ساعت امید را سوال باران کردند ،و در پایان، امید همگی را به صرف شام در رستورانی برد و در انجا بود که استخدام شد.


در باره کردستانی شیک پوش


کردستانی را در گوگل بخاطر طرز لباس پوشیدن رسمی (کت شلوار و کراوات ) و در آغوش گرفتن همکاران و رئیس‌هایش می شناسند. او نیمی از ساعات کارش را در مسافرت و بیرون است یکبار هم که با خانم شریل سندبرگ (معاون فروش و خدمات آنلاین گوگل) در آلمان بودند و شریل در صندلی جلو در خواب بود وقتی چشمانش را باز کرد امید را پشت فرمان با گوشی موبایل بر گوش و لپ تاپ بر زانو و در حال رانندگی با 150 کیلومتر در ساعت دید. امید به آرامی به شریل گفت دارم تلفن مهمی را جواب میدم .


دیپلماسی امید کردستانی


کردستانی را در گوگل بعنوان یک دیپلمات هم می شناسند: در فضای استرس آلود و شتابنده چنین شرکتی تقریبا هر روزه در اتاق مدیران ارشد جر و بحث های شدیدی در می گیرد و امید همیشه میانجی و قاضی است. برای امثال گوگل، وجود چنین خصلت هایی در یک کارمند ، در لحظات بحرانی بسیار ارزشمند و حساس است. شعار همیشگی کردستانی: ایجاد رابطه، اعتمادسازی، انجام وعده و قول ها ، و نهایتا پولدارتر کردن سهامداران و شرکا است .

وقتی هم کردستانی می خواهد کسی را استخدام /یا با او همکاری کند یک نوع airport test از او می گیرد: منظورش اینه که اگر من و این شخص در یک فرودگاه مجبور به توقف چند ساعته بشیم من دوست دارم که هم از این چند ساعت عمرم لذت ببرم و هم یک صحبتهای روشنفکرانه و خوبی با هم داشته باشیم . از خودم می پرسم که آیا این آدم دارای یک چنین خصوصیاتی هست یا نه؟


تئوری های امید کردستانی


کردستانی حتی وقتی که یک خانه 16 هزار فوت مربعی در منظقه atherton به قیمت تقریبا 18 میلیون دلار خرید، هم، بر ارزش زمین‌های آن منطقه تاثیر گذاشت و نرخ ها بالا رفت . او تئوری حراج - auction theory - و تمرکز بر نیازهای مشخص هر صاحب آگهی را - از مثلا یک لوله کش ساده تا بزرگترین اگهی دهندگان بین المللی- به گوگل تزریق کرده و اگر خیلی ها سرگی برین و لری پیج را بنیانگذاران گوگل بدانند باید امید کردستانی را بنیانگذار مالی-بیزینسی business founder گوگل بدانیم . بعنوان دوازدهمین کارمند گوگل شروع بکار کرد و فروش ان را از تقریبا صفر به سه میلیارد دلار رساند.


امید کردستانی و گوگل


در بهار سال ۱۹۹۹ که به گوگل پیوست ایده های زیادی در ذهن بنیانگزارنش بود اما نمی دانستند چگونه آنها را به پول تبدیل کنند. زمانی که در NetScape بود قراردادهای میلیون دلاری با صاحبان آگهی می بست .


موفقیت امیدکردستانی در گوگل


...کردستانی در اولین نگاه به گوگل فهمید که ترافیک زیاد این سایت مهمترین دارایی آن است . از این ترافیک استفاده کرد و آگهی های تکی و کوچکی که یکی یکی با کردیت کارتهای کوچک به گوگل پرداخت می شدند را به میلیونها دلار رساند طوریکه امروزه 99 درصد درامد گوگل از همین آگهی ها است . بتدریج همکاران سابقش در NetScape را هم به همکاری در گوگل طلبید. یا صاحبان آگهی های NetScape هم تماس گرفت و به انها گفت بیایید یک آگهی ۳-۵ هزار دلاری کوچک در گوگل بزارید و امتحان کنید ببینید خوشتون میاد یا نه ... ضرری هم نداره ... آنها هم پذیرفتند و بتدریج با نتایج بسیار خوبی که از کلیکهای میلیونی کاربران گوگل گرفتند اکثرا مشتری پروپاقرص گوگل شدند .

کردستانی امروزه، در دنیای میلیارد دلاری رقابت تبلیغات تلویزیونی، نه تنها با صاحبان کوچک اگهی ، بلکه با انواع آژانس‌های بازاریابی/تبلیغاتی که برای مشتریان خود حسابی چانه می‌زنند هم قرارداد می نویسد. در باره نخستین ملاقاتش با لری و سرگی، می‌گوید که احساس کردم که این دو آدم اعتماد به نفس، عزم و اراده و ایده های بلندپروازانه بسیاری دارند و حتی اگر بجای اینترنت، می خواستند مثلا بیزینس لحاف فروشی هم باز کنند باز هم موفق میشدند . . اینگونه بود که به تیم آنها پیوستم.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #54  
قدیمی 08-30-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ایرج جنتی عطایی



ایرج جنتی عطایی


نمایشنامه‌نویس ، شاعر و ترانه‌سرای ایرانی است که در ۱۹ دیماه ۱۳۲۵ در شهر مشهد زاده شد. همکاری وی با بابک بیات آهنگساز و داریوش اقبالی خواننده، منجر به خلق ترانه‌هایی مهم با درون‌مایه‌های سیاسی، اجتماعی، و عاشقانه شد که در تاریخ موسیقی پاپ ایرانی به دوران طلایی مشهور است.


او هم اکنون در کشور بریتانیا و شهر لندن اقامت دارد.

فریاد زیر آب

ضیافتهای عاشق را، خوشا بخشش ، خوشا ایثار


خوشا پیدا شدن در عشق ، برای گم شدن در یار
چه دریایی میان ماست، خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل ، خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن ، خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم اگر بیدار ، اگر مستم اگر هوشیار
مرا یارای بودن نیست ، تو یاری کن مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من ، من تن خسته را دریاب
مرا هم خانه کن تا صبح ، نوازش کن مرا تا تاخواب
همیشه خواب تو دیدن ، دلیل بودن من بود
چراغ صبح بیداری ، اگر بود از تو روشن بود
نه از دور و نه از نزدیک ، تو از خواب آمدی ای عشق
خوشا خود سوزی عاشق ، مرا آتش زدی ای عشق










شروع کار:


او پس از اتمام تحصیلات خود گروه تئاتری مزدک را در ایران پایه گذاری کرد و نگارش اولین نمایش نا مه هایش را آغاز کرد. که" گربه ، "مرداب ، انتظار" به کارگردانی فرهاد مجد آبادی در کاراگاه نمایش و" سوگ نامه برای تو" به کارگردانی خود که در خانه ی نمایش به روی صحنه رفت از آن جمله اند. جنتی عطایی به دلیل اینکه بچه ی جنوب شهر بود توانست با بابک بیات آشنا شود و این آشنایی منجر به شروع دوارن فعالیت او در عرصه ی ترانه سرایی و شکل گیری تیم : ایرج جنتی عطایی ، بابک بیات و داریوش گردید که موجب پیشرفت ترانه سرایی نوین در ایران شد .سال های بعد برای او سال های پرکاری در عرصه ی ترانه نویسی بودند و شروع همکاری او با گوگوش ، ابی ، ستار ، عارف و گیتی و فرهاد بود که ترانه های تپش ، کتیبه و سقف از آن جمله ی آن همکاری ها محسوب می شوند.



کارنامه هنری :

در سال ١٣٤٩ مجموعه ی شعر" و آن گاه آه ای فرشته ی" او توسط انتشارات بامداد در تهران به چاپ رسید. درسال ١٣٥١ به خاطر تلاش او در زمینه ی توسعه ی فرهنگ به وسیله ی موسیقی جایزه ی ادبی فروغ فرخزاد به او تعلق گرفت . اما او در آستانه ی برگزاری دور دیگر آن مراسم جایزه اش را برای نشان دادن اعتراض خود به شیوه ی گزینش نامزد ها پس داد.در سال ١٣٥٧ نمایش نامه ی سوگ نامه ای برای تو نوشته ی جنتی عطایی توسط انتشارات چاووش به چاپ رسید همچنین نمایش نامه ی شکستن و رستن او نیز در سال ١٣٥٨ توسط همان انتشارات منتشر شد.


ایرج جنتی عطایی پس از پیروزی انقلاب از ایران به آمریکا مهاجرت کرد.او نه تنها فعالیتش را در خارج از وطن متوقف نکرد بلکه فعالیتش را گسترش نیز داد .نمایش نامه های او در غربت به فارسی و انگلیسی منتشر شد ه است که نمایش نامه های" زخم های ما" ، "منطقه ی ممنوع" ، "پرومته در اوین" ،" پروانه ای در دشت" و" رفت و برگشت" از آن جمله اند که در سالن های معتبر اروپا از جمله : رویال کورت ، یانگ وینگ ، آلمیدا در انگلستان اجرا شده اند.نمایش نامه های" پروانه ای در دشت" و" رستمی دیگر و اسفندیاری دیگر" به کارگردانی خود او در بسیاری از تئاتر های آمریکا ، استرالیا ، نیوزلند و کانادا بر روی صحنه رفته است.نمایش "پرومته در اوین" در گشت اروپایی جنتی عطایی در فستیوال کن به روی صحنه رفت.همچنین در سال ١٣٨٢ بازنوشته ی پرومته در اوین به کارگردانی خود او در کانادا و آمریکا به روی صحنه رفت.ایرج جنتی عطایی در این سال ها فیلم نامه ی فیلم "اجازه ی اقامت" را نوشت که این فیلم را سینماها و تلویزیون های متعددی در سراسر جهان نمایش دادند.



انتشارات معتبر Methuen گزیده ی آثار ایرج جنتی عطایی را به نام" خورشید شب" به زبان انگلیسی به چاپ رساند.



فعالیت های فیلم نامه نویسی او فقط در یک فیلم خلاصه نمی شود بلکه فیلم نامه های" ترانه ی ممنوع" ،" دژخیم"،" در قفس کردن باد" و" پناه دادن به دشمن" از جمله دیگر فیلم نامه های او هستند که برای بی بی سی ، انستیتوی فیلم بریتانیا و شرکت فیلم سازی only eyed dog نوشته شده است.ایرج جنتی عطایی در این سال ها نشان داد که نه تنها یک ترانه نویس ایرانی و موفق است بلکه نویسنده ای بین المللی است که بار ها از سوی جهانیان تحسین شده است.


فعالیت های ترانه سرایی او نیز در خارج از وطن همچنان ادامه دارد و گاه گاهی نیز برای خوانندگان داخل از ایران نیز ترانه می سراید که ترانه ی "با کوچه آواز رفتن نیست" او برای مانی رهنما ازجمله است.


ترانه های جنتی عطایی به تمام ما این فرصت را داده است که بی هیچ پروایی غم هایمان را با ترانه هایش گریه کنیم.




کارنامه هنری مشترک با گوگوش :



قصه ی وفا - دیگه گریه دلو وا نمی کنه - هم خونه - وقتی نیستی - دریایی - شب شیشه ای - هیچ کی مثل تو نبود - یه نفر یه روز میاد - باور کن - خوابم یا بیدارم - همسفر - وقتشه - ماه پیشونی - پل - یه روزی پیدات می کنم - بی قرار - نامه ی جدایی - بیا که آرزوم همینه- بیا داره دیر می شه - گل پشت و رو نداره - کتیبه - کی می دونه چی پیش میاد - می خوام آروم بگیرم - قصه گوی پیر شهر


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #55  
قدیمی 08-30-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض اردلان سرفراز

اردلان سرفراز




اردلان سرفراز

زاده ۱۳۲۹ در شهر داراب، شاعر و ترانه سرای ایرانی است. عشق و غربت، و زندگی ایرانیان مهاجر بن مایه اصلی سروده‌های وی به شمار می‌رود



زندگی


اردلان سرفراز در سال ۱۳۲۹ در شهری کویری به نام داراب واقع در استان فارس دیده به جهان گشود. او فرزند ارشد خانواده بود و مادرش نیز در شعر دستی داشت. شروع زندگی شاعرانه اردلان در سال اول دبیرستان در مدرسه امیر کبیر و با تشویق معلمی به نام دانشمند بود. او به پیشنهاد پسرعموی مادرش (حسین سرفراز، شاعر و روزنامه نگار معروف آن زمان) برای گذران زندگی با رادیو ایران و ارکستر جوانان کار خود را به عنوان ترانه سرا آغاز کرد. پس از یک سال به دلایلی رادیو ایران را ترک کرد. اما سرفراز ترانه سرودن را به شکل حرفه‌ای آغاز کرد و با ترانه شب هم او هم ابی خواننده ترانه به شهرت رسیدند.


ترانه‌ها


اردلان سرفراز چند سال پس از انقلاب ۱۳۵۷ و در سال ۱۳۶۲، ایران را به مقصد آلمان ترک کرد. مدتی در یک شرکت قاب سازی مشغول به کار شد تا این که با شنیدن صدای نصرالله معین شوق ترانه خواندن را در وی دوباره بیدار کرد. او در طول زندگی در کشورهای مختلفی همچون آلمان، اتریش، یونان، ترکیه، ایتالیا، آمریکا و... روزگار گذرانده‌است و تأثیر حضور در این کشورها و رنج ناشی از غربت در بسیاری از اشعار وی مشهود است. او با خوانندگانی نظیر ابی، داریوش، معین و گوگوش بیشترین همکاری را داشته‌است. از جمله خوانندگان دیگری که همکاریهای انگشت شماری با اردلان سرفراز داشته‌اند می‌توان فرهاد مهراد، ستار، مازیار، هایده، و شکیلا یاد کرد. در میان آهنگسازان نیز او با فرید زلاند، واروژان، بابک افشار، تورج شعبانخانی، محمد حیدری، منوچهر چشم آذر، و حسن شماعی زاده همکاری داشت.


لازم به ذکر است که مدتی پیش دو کتاب شامل گزیده‌ای از ترانه‌های وی به نامهای «از ریشه تا همیشه» و «سال صفر» چاپ و منتشر شد. این کتاب از این نظر حایز اهمیت است که بسیاری از ترانه‌های به اصطلاح سیاسی اردلان در آنها آمده‌است.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #56  
قدیمی 08-30-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض نيما يوشيج


نيما يوشيج




علي اسفندياري، مردي كه بعدها به «نيما يوشيج» معروف شد، در بيست‌ويكم آبان‌ماه سال 1276 مصادف با 11 نوامبر 1897 در يكي از مناطق كوه البرز در منطقه‌اي به‌نام يوش، از توابع نور مازندران، ديده به جهان گشود.

او 62 سال زندگي كرد و اگرچه سراسر عمرش در سايه‌ي مرگ مدام و سختي سپري شد؛ اما توانست معيارهاي هزارساله‌ي شعر فارسي را كه تغييرناپذير و مقدس و ابدي مي‌نمود، با شعرها و راي‌هاي محكم و مستدلش، تحول بخشد.
. در همان دهكده كه متولد شد، خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده ياد گرفت”.
نيما 11 ساله بوده كه به تهران كوچ مي‌كند و روبه‌روي مسجد شاه كه يكي از مراكز فعاليت مشروطه‌خواهان بوده است؛ در خانه‌اي استيجاري، مجاور مدرسه‌ي دارالشفاء مسكن مي‌گزيند. او ابتدا به دبستان «حيات جاويد» مي‌رود و پس از چندي، به يك مدرسه‌ي كاتوليك كه آن وقت در تهران به مدرسه‌ي «سن‌لويي» شهرت داشته، فرستاده مي‌شود بعدها در مدرسه، مراقبت و تشويق يك معلم خوش‌رفتار كه «نظام وفا» ـ شاعر بنام امروز ـ باشد، او را به شعر گفتن مي اندازد. و نظام وفا استادي است كه نيما، شعر بلند «افسانه» كه به‌قولي، سنگ بناي شعر نو در زبان فارسي است را به او تقديم كرده است.




او نخستين شعرش را در 23 سالگي مي‌نويسد؛ يعني همان مثنوي بلند «قصه‌ي رنگ ‌پريده» كه خودش آن‌را يك اثر بچگانه معرفي كرده است. نيما در سال 1298 به استخدام وزارت ماليه درمي‌آيد و دو سال بعد، با گرايش به مبارزه‌ي مسلحانه عليه حكومت قاجار و اقدام به تهيه‌ي اسلحه مي‌كند. در همين سال‌هاست كه مي‌خواهد به نهضت مبارزان جنگلي بپيوندد؛ اما بعدا منصرف مي‌شود.
نيما در دي ماه 1301 «افسانه» را مي‌سرايد و بخشهايي از آن را در مجله‌ي قرن بيستم به سردبيري «ميرزاده عشقي» به چاپ مي‌رساند. در 1305 با عاليه جهانگيري ـ خواهرزاده‌ي جهانگيرخان صوراسرافيل ـ ازدواج مي‌كند. در سال 1317 به عضويت در هيات تحريريه‌ي مجله‌ي موسيقي درمي‌آيد و در كنار «صادق هدايت»، «عبدالحسين نوشين» و «محمدضياء هشترودي»، به كار مطبوعاتي مي‌پردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقاله‌ي بلند «ارزش احساسات در زندگي هنرپيشگان» را به چاپ مي‌رساند. در سال 1321 فرزندش شراگيم به‌دنيا مي‌آيد ـ كه بعد از فوت او، با كمك برخي دوستان پدر، به گردآوري و چاپ برخي شعرهايش اقدام ‌كرد.
نوشته‌هاي نيما يوشيج را مي‌توان در چند بخش مورد بررسي قرار داد: ابتدا شعرهاي نيما؛ بخش ديگر، مقاله‌هاي متعددي است كه او در زمان همكاري با نشريه‌هاي آن دوران مي‌نوشته و در آنها به چاپ مي‌رسانده است؛ بخش ديگر، نامه‌هايي است كه از نيما باقي مانده است. اين نامه‌ها اغلب، براي دوستان و همفكران نوشته مي‌شده است و در برخي از آنها به نقد وضع اجتماعي و تحليل شعر زمان خود مي‌پرداخته است؛ ازجمله در نامه‌هايي كه به استادش «نظام وفا» مي‌نوشته است.
آثار خود نيما عبارتند از: «تعريف و تبصره و يادداشت‌هاي ديگر» ، «حرف‌هاي همسايه»‌ ، «حكايات و خانواده‌ي سرباز» ، «شعر من» ، «مانلي و خانه‌ي سريويلي» ،‌«فريادهاي ديگر و عنكبوت رنگ» ، «قلم‌انداز» ، «كندوهاي شكسته» (شامل پنج قصه‌ي كوتاه)، ‌«نامه‌هاي عاشقانه»‌ و غيره.




و عاقبت در اواخر عمر اين شاعر بزرگ، درحالي‌كه به علت سرماي شديد يوش، به ذات‌الريه مبتلا شده بود و براي معالجه به تهران آمد؛ معالجات تاثيري نداد و در تاريخ 13 دي‌ماه 1338، نيما يوشيج، آغازكننده‌ي راهي نو در شعر فارسي، براي هميشه خاموش شد. او را در تهران دفن ‌كردند؛ تا اينكه در سال 1372 طبق وصيتش، پيكرش را به يوش برده و در حياط خانه محل تولدش به خاك ‌سپردند.



نيما علاوه بر شكستن برخي قوالب و قواعد، در زبان قالب‌هاي شعري تاثير فراواني داشت؛ او در قالب غزل ـ به‌عنوان يكي از قالب‌هاي سنتي ـ نيز تاثير گذار بوده؛ به طوري كه عده‌اي معتقدند غزل بعد از نيما شكل ديگري گرفت و به گونه‌اي كامل‌تر راه خويش را پيمود.
سيداكبر ميرجعفري، شاعر غزلسراي ديگر، بيشترين تاثير نيما را بر جريان كلي شعر، در بخش محتوا دانسته و مي‌گويد: «شعر نو» راههاي جديدي را پيش روي شاعران معاصر گشود. درواقع با تولد اين قالب، سيل عظيمي از فضاها و مضاميني كه تا كنون استفاده نمي‌شد، به دنياي ادبيات هجوم آورد. درواقع بايد بگوييم نوع نگاه نيما به شعر بر كل جريان شعر تاثير نهاد. در اين نگاه همه اشيايي كه در اطراف شاعرند جواز ورود به شعر را دارند. تفاوت عمده شعر نيما و طرفداران او با گذشتگان، درواقع منظري است كه اين دو گروه از آن به هستي مي‌نگرند.

«نيما يوشيج» به روايت دكتر روژه لسكو

«نيما يوشيج» براي اروپاييان بويژه فرانسه زبانان چهره اي ناشناخته نيست. علاوه براينكه ايرانيان برخي از اشعار نيما را به زبان فرانسه ترجمه كردند، بسياري از ايرانشناسان فرانسوي نيز دست به ترجمه اشعار او زدند و به نقد آثارش پرداختند. بزرگاني چون دكتر حسن هنرمندي، روژه لسكو، پروفسور ماخالسكي، آ.بوساني و… كه در حوزه ادبيات تطبيقي كار مي كردند عقيده داشتند چون نيما با زبان فرانسه آشنابوده، بسيار از شعر فرانسه و از اين طريق از شعر اروپا تأثير پذيرفته است. از نظر اينان اشعار سمبوليستهايي چون ورلن، رمبو و بويژه ماگارمه در شكل گيري شعرسپيدنيمايي بي تأثير نبوده است.
پروفسور «روژه لسكو» مترجم برجسته «بوف كور» صادق هدايت، كه در فرانسه به عنوان استاد ايران شناسي در مدرسه زبانهاي زنده شرقي، زبان كردي تدريس مي كرد، ترجمه بسيار خوب و كاملي از «افسانه» نيما ارائه كرد و در مقدمه آن به منظور ستايش از اين اثر و نشان دادن ارزش و اهميت نيما در شعر معاصر فارسي، به تحليل زندگي و آثار او پرداخت و نيما را به عنوان بنيانگذار نهضتي نو در شعر معاصر فارسي معرفي كرد.
دكتر رو»ه در مقدمه ترجمه شع افسانه در مقاله اش م نويسد:
«شعر آزاد» يكي از دستاوردهاي اساسي مكتب سمبوليسم بود كه توسط ورلن، رمبو و … در «عصر روشنگري» بنا نهاده شد و شاعران و نويسندگان بسياري را با خود همراه كرد كه نيمايوشيج نيز با الهام از ادبيات فرانسه يكي از همراهان اين مكتب ادبي شد.
هدف در شعر آزاد آن است كه شاعر به همان نسبت كه اصول خارجي نظم سازي كهن را به دور مي افكند هرچه بيشتر ميدان را به موسيقي وكلام واگذارد. در واقع در اين سبك ارزش موسيقيايي و آهنگ شعر در درجه اول اهميت قرارمي گيرد.
شعر آزاد به دست شاعران سمبوليست فرانسه چهره اي تازه گرفت و به شعري اطلاق مي شد كه از همه قواعد شعري كهن بركنار ماند و مجموعه اي از قطعات آهنگدار نابرابر باشد.
در چنين شعري، قافيه نه در فواصل معين، بلكه به دلخواه شاعر و طبق نياز موسيقيايي قطعه در جاهاي مختلف شعر ديده مي شود و «شعر سپيد» در زبان فرانسه شعري است كه از قيد قافيه به كلي آزاد باشد و آهنگ دار بودن به معناي موسيقي دروني كلام از اجزا جدايي ناپذير اين نوع شعر است. كه اين تعاريف كاملاً با ماهيت و سبك اشعار نيما هماهنگي دارد.
در مجموع مي توان گفت كه:
.۱ نيما كوشيد تجربه چندنسل از شاعران برجسته فرانسوي را در شعر فارسي بارور سازد.
۲ . نيما توانست شعر كهن فارسي را كه در شمار پيشروترين شعرهاي جهان بود ولي در چند قرن اخير كارش به دنباله روي و تكرار رسيده بود را با شعر جهان پيوند زند و بارديگر جاي والاي شعر فارسي را در خانواده شعر جهان به آن بازگرداند.
.۳ نيما توانست عقايد متفاوت و گاه متضاد برخي از بزرگان شعر فرانسه را يكجا در خود جمع كند و از آنها به سود شعر فارسي بهره گيرد. او عقايد و اصول شعري «مالارمه» كه طرفدار عروض و قافيه بود را در كنار نظر انقلابي «رمبو» كه خواستار آزادي كامل شعر بود، قرارداد و با پيوند و هماهنگي بين آنها «شعر سپيد» خود را به ادبيات ايران عرضه كرد.
۴ . نيما از نظر زبانشناسي ذوق شعري ايرانيان را تصحيح كرد و با كاربرد كلمات محلي دايره پسند ايرانيان را در بهره برداري از زبان رايج و جاري سرزمينش گسترش داد. او يكي از بزرگان شعر فولكلور ايران شمرده مي شود.
.۵ نيما جملات و اصطلاحات متداول فارسي و صنايع ادبي بديهي و تكراري را كنار نهاد تا از فرسودگي بيشتر زبان پيشگيري كند و اينچنين زبان شعري كهن فارسي كه تنها استعداد بيان حالات ملايم و شناخته شده عرفاني و احساساتي را داشت، توانايي بيان هيجانات، دغدغه ها، اضطرابات و بي تابي هاي انسان مدرن امروزي را به دست آورد. بدين ترتيب زبان شعري «ايستا و فرسوده» گذشته را به زبان شعري «پويا و زنده» بدل كرد.
.۶ نيما همچون مالارمه ناب ترين معني را به كلمات بدوي بخشيد. او كلمات جاري را از مفهوم مرسوم و روزمره آن دور كرد و مانند مالارمه شعر را سخني كامل و ستايشي نسبت به نيروي اعجاب انگيز كلمات تعريف كرد.
.۷ نيما همچون ورلن تخيل و خيال پردازي را در شعر به اوج خود رساند و شعر را در خدمت تخيل و توهم گرفت نه تفكر و تعقل.
.۸ نيما بر «وزن» شعر بسيار تأكيد داشت. او وزن را پوششي مناسب براي مفهومات و احساسات شاعر مي دانست.

تراود مهتاب

مي تراود مهتاب

مي درخشد شبتاب

نيست يك دم شكندخواب به چشم كس وليك

غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم مي شكند

نگران با من ايستاده سحر

صبح مي خواهد از من

كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر

در جگر ليكن خاري

از ره اين سفرم مي شكند

نازك آراي تن ساق گلي

كه به جانش كشتم

و به جان دادمش آب

اي دريغا به برم مي شكند

دستهاي سايم

تا دري بگشايم

بر عبث مي پايم

كه به در كس آيد

در وديوار به هم ريخته شان

بر سرم مي شكند

مي تراود مهتاب

مي درخشد شبتاب

مانده پاي ابله از راه دور

بر دم دهكده مردي تنها

كوله بارش بر دوش

دست او بر در مي گويد با خود

غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم ميشكند


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #57  
قدیمی 08-31-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



پروین اعتصامی

شاعر دردآشنا


پروین اعتصامی از معدود بانوان تاریخ ادبیات ایران است که به راستی قدر و منزلتش، چنان که باید، شناخته نشده است. او را شاعری حساس، دردآشنا و دلسوز دانسته اند. او با زبان ساده، فصیح اما استوارش که به راستی آیینه تمام نمای عاطفه و محبت بود از رنج محرومان سخن گفت و با مشاهده ناگواری های اجتماعی لب به شِکوه گشود و برای تغییر اساسی الگوهای غلط رایج در جامعه، تلاش کرد. از دلِ دریایی او توفانی از امواج برخاست تا انسان های پیرامون خویش را از این خواب غفلت و بی تفاوتی بیرون بیاورد، همچون ابری گهربار، بر دشت های تشنه معرفت و عطوفت بارید تا بیداری و شکوفایی را برایشان به ارمغان آورد.
او در مدت عمری که طولی اندک و عرضی قابل توجه داشت، با مطالعه و ژرف کاوی در فضیلت ها و ارزش های ارزنده، مرواریدهای گرانبهایی را از خود به یادگار نهاد. مضمون آفرینی های زیبایش نشانه توجه به عوالم معنوی، شرف و انسانیت است. در واقع می توان گفت نور معرفت، نخست خرد و دلش را منوّر ساخت، آنگاه با این مشعل به کاوش در ناهمواری های اجتماعی پرداخت و از این رهگذر نکته سنجی ها و ابتکارات ویژه ای را در اشعارش مطرح کرد. سروده هایش نه بیان امیال و خواسته های هوس آلود و حقیرانه شخصی بلکه جلوه هایی جالب از گرایش های عالی و فضیلت های ناب اخلاقی را ترسیم نمود و به دلیل اصالت خانوادگی هرگز با حرکت هایی که استبداد رژیم پهلوی به تبلیغ آن می پرداخت همراه نگردید و اشعار انتقادی او که ناظر به مسائل سیاسی ـ اجتماعی است سند چنین ادعایی می باشد و به قول استاد دکتر قدمعلی سرامی:
«پروین در جهان هماهنگ اما رنگارنگ سیر کرده بود و روان حساس و روح جستجوگرش با یکایک موجودات، ارتباط ذهنی برقرار کرده است و این تراوش های اندیشه که در دیوانش میان اجزای کیهان پیش می آید نه تخیّلی که حاکی از واقعیت است.»
اقتدار پروین در سخنوری ستودنی است و در قرن ما کمتر شاعری به اندازه او مورد مهرورزی، ستایش و تجلیل ایرانیان بوده است. سخن سنجان نیز این عطر زنانه خاص را مورد توجه قرار داده و از آن به انحاء گوناگون یاد کرده اند. پروین با عشق و اشتیاق برای گشودن مرزهای تنگ رفتارهای اجتماعی مذموم فریاد برآورد و هنر خود را با کمالی زنده و پویا توأم ساخت و تفکر و آلام نیمی از اعضای جامعه را که در ادوار تاریخی بر اثر نگرش های غیر منطقی و فشار استبداد و اختناق در گوشه خانه ها و یا حرمسراها پنهان مانده بود به محیط سازنده اجتماعی آورد و پویایی فرخنده و تحرکی خجسته در ذهن ها و روان ها جاری ساخت و کوشندگی شایان ستایشی را از خود به یادگار نهاد.

خانواده

پدر پروین در اصل آشتیانی بود. میرزا یوسف آشتیانی اعتصام دفتر که بعدها به اعتصام الملک موسوم گردید، فرزند میرزا ابراهیم خان مستوفی آشتیانی است و در 1253ش در تبریز به دنیا آمد. در کودکی نزد پدر و آموزگاران برگزیده، به تحصیل مقدمات پرداخت. سپس ادبیات عرب، فقه، اصول، منطق، کلام و حکمت را نزد استادان این علوم، بسزا آموخت. در خط های چهارگانه نستعلیق، نسخ، شکسته و سیاق به استادی رسید و علوم جدید را نیز به خوبی فرا گرفت. در زبان های ترکی استانبولی، دبیری شیرین سخن، در زبان فرانسوی، مترجمی توانا و در ادبیات عرب، مترجمی بی همتا گردید و به همین دلیل در مصر، عراق و سوریه اشتهاری به دست آورد.
هنوز بیست سال از عمرش نگذشته بود که یکی از کتاب هایش که به زبان عربی بود در شمار کتاب های درسی مصریان قرار گرفت و ادیبان این کشور بر کتاب عربی دیگرش که «ثورة الهند» نام داشت، ستایش ها نوشتند و ناشران مصری بر خرید حق نشر آن بر یکدیگر سبقت گرفتند.
میرزا یوسف چند سال قبل از اعلام مشروطیت و در ربیع الثانی 1318ه··· .ق کتاب «تحریرالمرأة» (آزادی زنان)، تألیف «قاسم امین مصری» را که در دفاع از حقوق و حرّیت بانوان است با نام «تربیت نسوان» به فارسی برگردانید و در تبریز به طبع رسانید. این حرکت فرهنگی در گرماگرم تعصب های خشن و بی مورد، یکی از شجاعت های ادبی است و قبل از انقلاب مشروطه کسی این گونه موضوع حقوق زنان را مطرح نکرده بود. یوسف اعتصامی در جوانی به تهران رفت و ماهنامه علمی، ادبی و اخلاقی «بهار» را منتشر کرد. اولین اشعار پروین در همین مجله درج گردید. وی آثاری از «ژول ورن»، «ویکتور هوگو» و دیگر نویسندگان خارجی را به فارسی ترجمه و خود نیز کتاب هایی تألیف کرد. اعتصامی مدتی در وزارت فرهنگ مشغول به کار شد، ایامی هم نماینده مجلس بود. او ریاست کتابخانه مجلس و عضویت کمیسیون فرهنگ را تا آخر عهده دار بود. این نامدار عرصه ادب و اندیشه در 12 دی 1316 بدرود حیات گفت و پیکرش در قم، به خاک سپرده شد.
مادر پروین، اختر اعتصامی نام داشت که در اصل آذربایجانی بود. بانو اختر الملوک دختر میرزا عبدالحسین شوری بخشایشی مُلقّب به قوام العداله (از منشیان و سخنوران عصر ناصری) بود. «شوری» دارای طبعی روان و خطی خوش بود. این بانو که پرورش یافته چنین ادیبی بود، احساسات لطیف و شاعرانه دخترش را شکوفا ساخت. محصول ازدواج اعتصام الملک با او، چهار پسر و یک دختر بود. او نیز در 26 اردیبهشت 1352 درگذشت و در جوار حرم حضرت فاطمه معصومه(س) در شهر مقدس قم دفن گردید.

تولد و ایام کودکی و نوجوانی

در چنین خانواده ای که رایحه فرهنگ، اندیشه و ادب از آن ساطع بود، در 25 اسفند ماه سال 1285ه··· .ش یعنی هفت ماه و ده روز پس از اعلام فرمان مشروطیت (14 مرداد 1285ش) کودکی دیده به جهان گشود که «رخشنده» نام گرفت و بعدها تخلّص «پروین» را برای خود برگزید. در همان اوان زندگی که این طفل در پرتو پرورش های مادری خوش ذوق و تربیت های پدری پرمایه، نهال وجود خود را بارور می ساخت، زمانه ای پرحادثه را ناظر بود، ملتی به جان آمده از ظلم و خودکامگی و برخاسته از خواب سنگین هزاره ها در پرتو امیدی نویافته، در ظلماتی که او را از هر سو در خود فرو گرفته بود، راهی به رهایی می جست.
با وجود آنکه چند ماهی پس از تولدش مردم انقلاب مشروطه را به رهبری روحانیت سامان دادند اما آنان تا رسیدن به سرمنزل مقصود و حاکمیت قانون راهی دراز در پیش داشتند و متأسفانه دولت های پس از مشروطه هم با کشتار و ویرانی، اندوهی مرگبار را در همه جا چون ابری سیاه گسترانیدند. دولت های ابرقدرت چون روس، انگلیس و بعد هم آمریکا ایران را معرض تاخت و تاز خویش قرار داده و برای سلطه بر ملت این سرزمین، با یکدیگر در رقابتی شدید بودند. رضاخان هم وقتی روی کار آمد، راه دیکتاتوری، جاه طلبی و سرکوبی حق طلبان و آزادی خواهان را پیش گرفت. در چنین روزگار تیره و تاری، پروین مقدمات ادب پارسی و عربی را از پدرش فرا گرفت و از سن هفت سالگی شعر گفتن را آغاز کرد و اعتصام الملک را غرق شور و نشاط کرد. پس از این، در آموزش و پرورشِ یگانه دخترش به جان کوشید و در تربیت او از هیچ لحظه ای فروگذار نکرد. خانه اش میعادگاه دانشوران و ادیبانی چون علی اکبر دهخدا، محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، سعید نفیسی و حاج سیدنصراللّه تقوی بود. بی شک حضور این جمع، در شکوفایی قریحه شعری پروین بسیار مؤثر بود و آنان همواره ذوق سرشار و استعداد خارق العاده این کودک را می ستودند و چنین نبوغی را با شگفتی تحسین می کردند. پروین از همین سنین کوشا و اهل تفکر بود و غالب اوقاتش را در تنهایی می گذرانید و کمتر با هم سال های خود به بازی و تفریح می پرداخت. در یازده سالگی با دیوان اشعار فردوسی، نظامی، مولوی، ناصر خسرو، منوچهری، انوری و فرخی یزدی آشنا گردید. در دوازده سالگی شعر «ای مُرغک» را سرود که به زندگی خودش اشاره دارد:

ای مُرغک خُرد ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی؟ رمیدن آموز ...

پدر، قطعات زیبا و لطیفی از کتب خارجی (اروپایی، ترکی و عربی) گرد می آورد و به فارسی ترجمه کرده و پروین را به نظم آن قطعات تشویق می نمود. از آن جمله در ایام طفولیت پروین، یکی از قطعه های انوری را که در کتب مذکور بدون ذکر شاعر، ترجمه کرده بودند به فرزند داد و آن طفل هم قطعه ای منظوم از رویش ساخت که با متن اصلی یکی بیرون آمد و صرفا وزن آن اندکی تفاوت می کرد.
پروین در تمامی سفرهایی که پدرش در داخل و خارج ایران نمود، همراه پدر رفت و در طول مسافرت تجربه هایی ارزنده اندوخت. درگذشت پدر تأثیری ناگوار بر روحیه او گذاشت. از قطعه ای سوزناک که هنگام از دست دادن والدش سروده است می توان فهمید او تا چه اندازه به پدرش دلبستگی داشته و علاقه معنوی آن دو چقدر نسبت به یکدیگر عمیق بوده است:

پدر، آن تیشه که بر خاکِ تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم ای دیده نورانی من
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان من اند
قدمی رنجه کُن از مهر به مهمانی من
من یکی مرغِ غزل خوان تو بودم چه فتاد
که دگر گوش ندادی به نواخوانی من
گنج خود خواندی و رفتی و بگذاشتی ام
ای عجب، بعدِ تو با کیست نگهبانی من

کوشش های آموزشی و فرهنگی

پروین تحصیلات متوسطه را در مدرسه اناثیّه امریکایی (ایران بیت آل) در تهران پی گرفت و در هیجده سالگی (خرداد 1303) فارغ التحصیل شد. موقعی که جشن فراغت از تحصیل او و همکلاسی هایش در این مدرسه منعقد گردید، در خطابه ای که ایراد نمود از وضع نامناسب زنان ایران به دلیل فشارهای سیاسی ـ اجتماعی گلایه نمود و بی سوادی و بی خبری آنان را ضایعه ای ناگوار تلقی کرد و تأکید نمود داروی این بیماری مزمن تعلیم و تربیت حقیقی است تا این طبقات جامعه از خوان گسترده معارف بهره مند گردند و برای رشد فکری خود کوشیده به اصلاح معایب و ترمیم خرابی های گذشته پرداخته برای سعادت آینده، زمینه سازی کنند.
او در تمام دوران تحصیلی یکی از شاگردان ممتاز مدرسه بود و البته پیش از ورودش به این مرکز آموزشی، معلومات زیادی داشت اما روح فروتن وی برای یادگیری هر مطلب و موضوع تازه ای شوق فراوانی از خود نشان می داد و می کوشید در حد توان، آگاهی خویش را افزایش دهد بسیار کتاب می خواند و مطالعاتش گسترده بود. در فراگیری زبان انگلیسی چنان پیگیر و کوشا بود که می توانست آثار و داستان هایی را به زبان اصلی انگلیسی بخواند و مهارتش در این زمینه به حدی رسید که دو سال در مدرسه ای که خودش آنجا درس می خواند ادبیات فارسی و انگلیسی را تدریس کرد. در مجلس تذکری که فارغ التحصیلان دبیرستان امریکایی تهران روز 26 اردیبهشت 1320 در این مکان برپا کرد «میسس شولر» (mrs.schuler) که هنگام تحصیل پروین ریاست مدرسه را بر عهده داشت خطابه ای خواند که در آن خاطرنشان ساخت: پروین اصولاً به همه امور عالم اظهار علاقه می کرد و سعی داشت بر همه چیز واقف گردد و با جمعی از دوستان دخترش مکاتبه داشت تا از این راه بر معلومات خود بیفزاید.
پروین به مناسبت فارغ التحصیل شدن از این مدرسه قطعه ای هم سروده است:

ای نهال آرزو خوش زی که بار آورده ای
غنچه بی باد صبا، گُل بی بهار آورده ای
باغبان تو را امسال سال خُرّمیست
زین همایون میوه، کز هر شاخسار آورده ای
شاخ و برگت نیک نامی، بیخ و بارَت سعی و علم
این هنرها، جُمله از آموزگار آورده ای ...

در همان اوان پیشنهاد ورود به دربار شاهنشاهی به او شد ولی نپذیرفت. معمولاً رسم است که مراکز فرهنگی و ادبی دولتی طی مراسمی یکی از مشاهیر علم و ادب را مورد ستایش و احترام قرار می دهند. در چنین برنامه ای وزیر یا مقام بالاتر مدالی را که نشانه سپاس و قدردانی مقامات دولتی از خدمات علمی و فرهنگی مورد نظر است به او اهدا می کند. در سال 1315ش و زمان دیکتاتوری رضاخان، وزارت فرهنگ وقت، مدال درجه سه لیاقت را به پروین اعتصامی اهدا کرد ولی او این مدال را نپذیرفت و آن را پس فرستاد. همچنین رضاشاه از این شاعر خواست به زنان و دختران تشکیلات شاهنشاهی مطالبی را آموزش دهد اما روحیه و باور پروین به گونه ای بود که به خود اجازه نمی داد در چنین مکان هایی حاضر گردد و ترجیح می داد در تنهایی و سکوت به تفکر و مطالعه بپردازد و دردهای اجتماعی را ترسیم نماید. او که در پانزده سالگی در باره اهل ستم و صاحبان ثروت این گونه سروده است چگونه می تواند به محیطی اشرافی و فضایی که بوی استبداد می دهد و در جهت استضعاف مردم تلاش می کند قدم بگذارد:

برزگری پند به فرزند داد
کای پسر، این پیشه پس از من تو راست
هر چه کنی کِشت، همان بدروی
کار بد و نیک چون کوه و صداست
گفت چنین، کای پدر نیک رأی
صاعقه ما ستمِ اغنیاست
پیشه آنان همه آرام و خواب
قسمت ما درد و غم و ابتلاست
خوابگه آن را که سمور و خزست
کی غم سرمای زمستان ماست
تیره دلان را چه غم از تیرگیست
بی خبران را چه خبر از خداست؟ ...

پروین مدتی کتابدار کتابخانه دانشکده ادبیات دانشسرای عالی تهران (دانشگاه تربیت معلم کنونی) بود. کتابدار ساکت، آرام و محجوبی که بسیاری از مراجعان نمی دانستند این فرد، همان شاعر بزرگ معاصر است. او از دوم خرداد 1315 تا پایان همین سال در این سِمَت مشغول کار بود.
پروین به اندازه ای تیزبین و دوراندیش بود که وقتی به وی پیشنهاد داده شد تا پُستِ سرپرستی وزارت معارف آن زمان را به عهده گیرد، با بلند نظری آن را رد کرد.

ازدواج
پروین در نوزدهم تیر ماه سال 1313ش با پسرعموی پدر خود که رئیس شهربانی کرمانشاه بود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به خانه شوی در این شهر رفت. اگر چه مردی که پروین را به عقد خود در آورد نباید عامی و کم سواد خواند و از فرماندهان معروف انتظامی و افسر بالیاقت شهربانی بود اما اخلاق خشک نظامی او با روح لطیف و طبع عاطفی پروین مغایرت داشت و عوالم ذوقی و طرز فکر و نگرش این شاعر در خانه شوهر دچار سختی و عسرت گردید. به علاوه پروین از خانه ای که هرگز مشروب و مواد مخدر به آن راه نیافته بود، بعد از این وصلت، ناگهان به خانه ای قدم نهاد که دمی از اینها خالی نبود و همگامی این عیاشی و میگساری و بیهودگی نمی توانست با طبع پروین دوام آورد. از این روی پروین از ازدواج مذکور اعلام نارضایتی می نمود و دیگر تمایلی نداشت به این زندگی دوگانه که او را در یک حالت بیگانگی روحی و عاطفی فرو برده بود ادامه دهد. شوهرش که احساس کرد پروین علاقه ای به زندگی مشترک ندارد کوشید رفتاری که مخالف شئون این شاعر باشد از خود بروز ندهد ولی مغایرت فراوان اخلاق و تفکر این دو زوج زمینه های مفارقت را فراهم ساخت و اینکه برخی مطرح کرده اند عشقی دیگر به میان آمد و رشته این محبت و مودت را از هم گسلید، در مورد پروین کذب محض است و مطرح کردن چنین موضوعی آن هم به شکل مبتذل آن، نوعی بی انصافی و دلیلی روشن بر کمال بی اطلاعی از زندگی و افکار پروین است و این شاعر رسالتی را که برای زندگی خود برگزیده بود، والاتر و بالاتر از آن می دانست که به عشق های زمینی که با امیال و هوس های فناپذیر توأم هستند وقعی بنهد.
سرانجام پس از دو ماه و نیم به سر بردن در خانه شوی، پروین از کرمانشاه به تهران، در منزل پدر بازگشت و در 11 مرداد 1314ش با گذشتن از مهر خویش، برای همیشه از شوهرش جدا شد. او این پیشامد را با خونسردی و متانتی شگفت آور تاب آورد و تا پایان عمر از آن ماجرا سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی نکرد.
اگر چه پروین غم زده نبود و هیچ گاه خود را محنت زده نشان نمی داد، ماجرای این ازدواج ناموفق و سپس طلاق، سیمای متین و موقّرش را با غباری از گرفتگی پوشانید. البته این دگرگونی را صرفا اطرافیان او که همواره با وی حشر و نشر داشتند می توانستند درک کنند و دریابند و الاّ پروین از این شکست ضعف و فتوری به خود راه نداد و باز به همان کم حرفی و آرامشِ ذاتی خویش بازگشت و از کمّ و کیف این زندگی مشترک کوتاه و تلخ با کسی درددل نکرد و هیچ گاه هم ابراز تأسف خود را بروز نداد. با این وجود در باره دوران زناشویی خود فقط سه بیت ذیل را سروده است:

ای گُل، تو ز جمعیتِ گلزار چه دیدی
جز سرزنش و بدسری خار چه دیدی
ای لعل دل افروز، تو با آن همه پرتو
جز مشتری سفله به بازار چه دیدی
رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس، ای مرغِ گرفتار چه دیدی

رویش در نگرش

از دیدگاه پروین، انسان آمیزه ای از روح و بدن، ترکیبی از نیکی و بدی، تاریکی و روشنایی می باشد. گوهری است با خاک آمیخته، مرغی در قفس تن اسیر شده و نورانیت او گرفتار ظلمت گشته است. حال او باید چه کند؟ آدمی باید خویش را از خاک بپالاید، قفس را بشکند و از اهریمن فاصله گیرد آنگاه به قلمرو نور و روشنایی پرواز کند. او همان مرغ باغ ملکوت حافظ است که نباید دل خود را به این قفس موقّت خوش کند. او همان پرنده ای است که از کنگره عرش صدایش می زنند. نی مولانا است که از اصل خود جدا مانده و تا پیوستن به نیستان روح باید تلاش کند. از خاک تا افلاک راهی دراز در پیش دارد و تا از دیگرآزاری، خودخواهی و حرص و ریا پاک و صافی نشود رخصت بر آمدن از چاه طبیعت نخواهد یافت.
از نظر این شاعر، بشر همچون گلی است که سحرگاهان می شکوفد و شامگاهان پژمرده می شود. در این مجال اندک نباید به خوردن و خوابیدن اکتفا کند و با سعی و تلاش، کسب علم، کمال و فضیلت، بلندهمتی، ظلم ستیزی و عدالت خواهی باید راه را برای ترقی معنوی و معرفتی هموار کرد. کسی انسان راستین است که در اندیشه دیگران باشد، زیرا سعادت فردی به خوشبختی دیگر آدمیان بستگی دارد:

بگفت: نیّت ما اتفاق و یکرنگیست
تفاوتی نکند خدمت سیاه و سفید
تو را چو من به دل خُرد مهر و پیوندیست
مرا به سان تو، در تن رگ و پی است و ورید
صفای صحبت و آئین یکدلی باید
چه بیم گر که قدیمی است عهد یا که جدید
ز نزد سوختگان، بی خبر نباید رفت
زمان کار نباید به کُنج خانه خزید
غرض، گشودن قفل سعادت است به جهد
چه فرق گر زر سرخ و گر آهن است کلید ...

زندگی کوتاه پروین انبوهی از هیجان و تلاطم را به دنبال دارد که از موقعیت اجتماعی و فرهنگی تأثیر می پذیرفت. روزگارِ این شاعر با دلهره و تشویش عجین شده است. خودکامگی، دروغ زنی، هوچی گری و جهل جای همه چیز را در ایران گرفته است. پرده ها دریده می شود، با همایش مضحک مجلس مؤسسان، همه چیز دگرگون می شود، شاهی نو می آید و وعده و وعیدهایی می دهد که هیچ کدام عملی نمی شود. پروین، شاعر این عصر وحشت و دروغ است، در زمانی به سر می برد که دیکتاتوری با تمام مظاهرش بر سر مردم بینوا، سایه ای هولناک افکنده و دستگاه ستم و اختناق جایگاه مشروطه را غصب کرده است، پروین در چنین اوضاع مرارت بار، نگران عامه مردم خصوص محرومان و رنجدیدگان است. چشمان دوربینش ورطه ها و مغاک های هولناک را می پیماید، به فکر فرو می رود و راهی برای این بی پناهان می جوید، افکار و آمال خویش و نیز اوضاع مردم را در کلماتی موزون، دردناک و دارای پیام و در عین حال جذاب و دلنشین، ترسیم می نماید.
می کوشد همه را از این گرداب برهاند و به آدمی می گوید: تو بنده خدایی، چرا ستم را برای خود روا می داری و بدون مزد برده فرومایگان می شوی. گاه عارفانه مناعت طبع انسان ها را برمی انگیزد و در مواقعی تنِ به خواب رفته آنان را تکان می دهد و با سوهان خِرد میله های قفسی را که انسان ها در آن گرفتارند می خراشد و ندا سر می دهد:

نترس از جانفشانی گر طریق عشق می پویی
چو اسماعیل باید سر نهادن روز قربانی
نخوان جز درس عرفان، تا که از رفتار و کردارت
بداند دیو، کز شاگردهای این دبستانی
بیابانی است تن پرسنگلاخ و ریگ سوزنده
سرایت می فریبد تا مقیم این بیابانی ...

او اخلاق منحط اجتماعی را به زبان های گوناگون مطرح می کند، گاه از زبان یک مست، گاه از لسان یک دیوانه و در مواردی با اعتراف یک دزد به نابرابری ها، تزویرها و بنیان های غلط یورش می برد که بسیار دقیق، باارزش و روشن است. آرزوی یک زندگی سالم و عاری از هر گونه کینه، ستم و نابرابری، آرمان پروین است.

در باره زنان

نخستین اشعار پروین که به کمک پدرش در جلد دوم نشریه «بهار» اعتصام الملک چاپ شد، ضمن اینکه مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت، اما برخی تصور کردند این اثر، سروده یک مرد است. پروین در این قطعه روشن ساخت که زنی شاعر، آنها را گفته است:

از غبار فکر باطل پاک باید داشت دل
تا بداند دیو کاین آیینه جای گرد نیست
مرد نپندارند پروین به جز برخی اهل فضل
این معما گفته نیکوتر که پروین مرد نیست

در خطابه ای گفت، طی ایام، روزگار زنان مشرق زمین همه جا تاریک، اندوه خیز و آکنده به رنج و مشقت بوده است و در میان امواج بلاها و طوفان های حوادث قسمتی از عدم موفقیت مردم مشرق زمین این بوده که به تربیت و آموزش بانوان التفات نکرده اند و آنها را عضوی عاطل دانسته و با این تصور، نیمی از قوای خود را ضایع ساخته اند و مادرانی نومید و نادان اولاد خود را در بی دانشی و با آگاهی اندک بزرگ کرده اند. اطفال بدین گونه از تهذیب و تأدیب بایسته و لازم بازمانده اند و ناگزیر اسباب تباهی و تیره روزی چنین جوامعی فراهم گردیده است. معالجه دردها و عقب افتادگی ملل آسیا و آفریقا در این است که تعلیم و آموزش های ضروری را به مردان منحصر نکنند، معارف و کمالات را باید به دختران هم بیاموزند و لازم است نسوان از پرورش ها و آموزش های علمی، عقلی، ادبی و بدنی برخوردار گردند. به اعتقاد وی دامان زن، مهد تربیت انسان های بزرگ و دانشمند است و نباید از این اثرگذاری غافل بود. پروین می گوید در سرایی که زن وجود ندارد دیگر اُنس، شفقت، عاطفه و مهربانی دیده نمی شود. او به عنوان یک زن به خوبی عاطفه و احساس خویش را در سروده هایی زیبا و آموزنده نشان داد و مهر مادری را به عرصه ادبیات و شعر آورد و زن را آینه مهربانی دانست که باید خود را به گوهر دانش و ارزش آراسته کند نه با جواهرات رنگارنگ:

برای گردن و دست زن نکو، پروین
سزاست گوهر دانش، نه گوهر اَلوان

در سروده هایش با دختران یتیم، زنان شوهر از دست داده و خانواده های محروم و بینوا، همنواست. از جمله در این اشعار:

بر سرِ خاکِ پدر، دخترکی
صورت و سینه به ناخن می خَست
یا:
کودکی کوزه ای شکست و گریست
که: مرا پای خانه رفتن نیست
و این نمونه:
دختری خُرد شکایت سر کرد
که مرا حادثه بی مادر کرد
و تک بیت زیر:
لحاف پیرزن را پارگی ماند
که نتوانست نخ کردن به سوزن
همراهی با دختری یتیم:
پدرم مُرد ز بی دارویی
وندر این کوی، سه داروگر هست
از زبان یک پیرزن:
روز شکار پیرزنی با قباد گفت
کز آتش فساد تو جز دود و آه نیست
حکم دروغی دادی و گفتی حقیقت است
کار تباه کردی و گفتی تباه نیست

خُلق و خوی

پروین اعتصامی با فروتنی، وقار و عزت نفس نه معلمیِ دربار را پذیرفت و نه نشان و افتخار دستگاه ستم را؛ او هیچ وقت آشکارا از خود تعریف نکرد، تنها در یک شعر از خویش نام برد که در آن هم هیچ نشانه ای از خودپسندی نمی باشد:
چکامه و سخن من به صفر می مانست
که در برابر اعداد در شماری بود
غبار شوق من انور خود ندیده چه غم؟
همین بسش که بر عرصه اش غباری بود
نبود درخور ارباب فضل، گفته من
در این صحیفه ناچیز یادگاری بود

دکتر «بدیع جمعه» دانشیار دانشگاه عین شمس قاهره نوشته است: اصالت پروین در اهتمامش به شخصیت ذاتی انسان و کرامت او ظاهر می شود. به اعتقاد این استاد مصری، پروین آرزو داشت تا انسان شرقی از طمع، تکبر، غرور و سایر رذایل اخلاقی به دور باشد و بر خوانندگان اشعارش آشکار می سازد بهترین مردم کسی است که فایده اش برای اجتماع بیشتر باشد. پروین به این فراخوانی اخلاقی در قول و عمل ایمان داشت و از آنچه که به جای آوردنش را جایز نمی دانست اجتناب می کرد.
همه آنانی که پروین را دیده بودند وی را به داشتن ویژگی های ممتاز اخلاقی ستوده اند و از او به عنوان زنی آزرمگین، خوددار، کم گوی، گزیده گوی و اندیشه ور یاد کرده اند. یکی از شاعران معاصر در باره اش گفته است به نوجوانی خود دیده بودمش، پوستی سپید، گونه هایی گلرنگ و شاداب، دهانی کوچک و لب هایی پُر داشت و چشم هایی آرام با نگاهی نه در مسیر موازی. سیمین دانشور می گوید: در دانشکده ادبیات پشت میز کتابداری دیدمش، چشمانی درشت داشت، روسری سر می کرد، کمی محزون می نمود. سعید نفیسی می نویسد: پروینی که من دیدم قیافه ای بسیار آرام داشت، با تأنّی و وقار خاصی جواب می داد و می نگریست، هیچ گونه شتاب و بی حوصلگی در او ندیدم، چشمانش بیشتر به زیر افکنده بود، یاد ندارم در برابر من خندیده باشد. هرگز خودستایی از او نشنیدم و رفتاری که بخواهد اندکی نمایش برتری بدهد در او مشاهده نکردم.
یکی از مسئولان مدرسه ای که پروین در آن درس خواند و تدریس کرد، در وصف این شاعر گفته است: چیزی که بیش از همه در خصالش جلب توجه می کرد، صداقت و صراحت او بود. هرگز نزد کسی بیش از آنچه واقعا او را دوست می داشت ادعای دوستی نمی نمود. قلب او همچون آیینه ای صاف و روشن بود و صرفا شخصیت حقیقی او را منعکس می ساخت. خانم «مُحصّص» از دوستان نزدیکش که متجاوز از دوازده سال با پروین مراوده و مکاتبه داشت در این باره می گوید: به راستی او دوستی وفادار و در زندگانی راست گفتار بود. اخلاق و سجایای نیکش که بی آلایش بود، روحم را شادمان می ساخت و هنگامی که از فیض حضورش دور بودم، نامه های دلنوازش روشنی بخش دیده دلم بود. پروین بیش از آنچه مردم تصور می کردند دارای روح بزرگ، افکار عالی و فضیلت های اخلاقی بود و گذشته از مقام ادبی، به فضایل حمیده و صفات پسندیده آراسته و ممتاز بود. البته پروین هیچ گاه از برجستگی های اخلاقی خود سخن به میان نمی آورد و همین سادگی و سکوت، گاهی کوته نظران را در فضیلت ادبی و اخلاقی او به شبهه می انداخت.
پروین بر خلاف آنکه از غم زدگان، بینوایان و افراد محزون سخن می گفت و دردها را ترسیم می کرد، خود کمتر قیافه ای غمگین داشت و صرفا از کژی ها، ناراستی ها و نادرستی های اجتماعی رنج می برد.

جوانه های ذوق

پروین طی حدود بیست سال دوران شاعری اش، 209 قصیده، قطعه، غزل، مثنوی و پنج قطعه کوتاه، چندین دو و سه بیتی و یازده تک بیت سروده که مجموع ابیات دیوانش به بیش از 5606 بیت می رسد. پیش از ازدواج پروین، پدرش به انتشار دیوانش اجازه نمی داد زیرا بیمناک بود که مبادا کوته نظران و بدخواهان، نشر آن را وسیله ای تبلیغی برای ازدواج تلقی یا قلمداد کنند. پس از ازدواج و جدایی و از میان رفتن احتمالات بداندیشان، اعتصام الملک به چاپ و نشر دیوان پروین رضا داد که ملک الشعرای بهار بر آن مقدمه ای ستایش آمیز نوشت که رشک حاسدان را برانگیخت. بعد از انتشار، بزرگانی چون دهخدا، سعید نفیسی و لطفعلی صورتگر شعرش را ستودند. علامه محمد قزوینی پس از ملاحظه دیوان پروین نوشت: هر چه این اشعار را می خواندم شگفت زده تر می شدم که چگونه امروز در این قحط الرجال فضل و ادب یک چنین شاعری در ایران ظاهر گشته و به سرودن اشعاری موفق شده است که در درجه اول قصاید اساتید و خصوصا ناصر خسرو می باشد و از نظر فصاحت، سلاست و متانت لفظی و معنوی جالب است.
قصاید پروین، پرنکته و نغزند و اگر چه در پیروی از شیوه ناصر خسرو قبادیانی سروده شده اند اما روانی و سادگیِ اسلوب سعدی در آنها نمایان است. به این ترتیب در اشعارش دو شیوه خراسانی و عراقی به گونه ای تلفیق شده و شیوه ای تازه و مستقل را پدید آورده است. پروین در قطعات خود به سنایی و انوری توجه داشته اما در حد تقلید صرف باقی نمانده است. غالب این قطعات به صورت مکالمه و گفتگوست همان گونه که در ادبیات مناظره نامیده می شود. در شعرش دو طرف مناظره گاه دو انسان اند و در مواقعی حیوانات و در مواردی شی ء، بدین سان مکالماتش تمثیلی و گاهی علاوه بر این، صورت انسان نمایی (تشخیص) پیدا می کند. آنچه کار او را ممتاز می کند، شکل تصرف در مضامین و کیفیت ارائه آنهاست که اغلب بدیع، نادر و مختص خودِ اوست. او در روزگار اختناق سیاسی و دشواری های اجتماعی ضمن منعکس نمودن این شرایط نامطلوب با طرح مسائل اخلاقی و بیان فقر و نیازهای عاطفی، برداشت های اجتماعی ـ اخلاقی خوبی را ترسیم نموده است. محتوای شعر او تعلیمی است و پاکی و پرهیزگاری را آموزش می دهد. او در اشعار نه تنها در برابر فشارهای سیاسی ایستادگی می کند و به ستمگران اعتراض می نماید بلکه لبه تیز شمشیر انتقاد خود را متوجه کسانی می کند که با نادانی و بی خبری، فریفته دروغ و خرافات می شوند. در اشعارش یک ذره خلاف دیده نمی شود و با زشتی ها، در سنگر ادب و ذوق به مقابله برخاسته است. پدرش در وصف دیوان پروین می نویسد: پروین محبت، ایمان به نیکی و غذای روحی را به صورتی جالب و با مهارتی در فلسفه و اخلاق در سروده های خود جای داده است. سخنان حکمت آموز در دیوانش فراوان است و به مثابه ستارگان تهذیب و تربیت نورافشانی می کنند.
دکتر غلامحسین یوسفی می نویسد: شعر پروین از لحاظ تفکر و معنا بسیار پخته و متین است. گویی اندیشه گری توانا، حاصل تأملات و تفکرات خود را در باره انسان و جنبه های گوناگون زندگی و نکات اخلاقی و اجتماعی به قلم آورده است. در اندیشه و بیان از اصالت برخوردار است. عواطف بشردوستی که از درون جانش جوشیده و سرشار از صمیمیت و صداقت است و رنگ ویژه طبع و ذوق وی را دارد در اشعارش به صورت واکنش روحی لطیف و مادرانه بروز کرده است. ذهن او در ورای هر چیز نکته ها کشف می کند. زبان او در شعر با همه سادگی، نرمی و روشنی و حتی بهره گیری از ضرب المثل ها و واژگان زبان گفتار و شیوه ترکیب آنها، استوار، متین و دلپذیر است. همواری و یک دستی و سبک شعر و نیز اصالت فکر و محتوا در دیوان پروین به درجه ای است که «محمدتقی بهار»، دکتر «مؤیّد» و پروفسور «مادلونگ» این حالت را چنین تعبیر کرده اند که گویی پروین همه اشعارش را در یک ساعت و یا در یک روز سروده است. بدیهی است بهترین راه شناخت او، خواندن آثارش، درک مفاهیم آنها و تأمل در مظاهر اندیشه و هنر اصیل پروین است کاری که کمتر بدان پرداخته ایم.

به سوی سرای سرور

پروین اعتصامی پس از کسب افتخارات فراوان و درست در زمانی که برادرش ابوالفتح اعتصامی دیوانش را برای چاپ دوم حاضر می کرد، ناگهان در روز سوم فروردین سال 1320ش در بستر بیماری قرار گرفت. پزشک معالج، علی معین الحکما، پس از معاینه گفت پروین به بیماری حصبه دچار شده است. در چند روزه کسالت، او مانند همیشه آرام و متین و موقّر بود. با آنکه در تب مداوم می سوخت کمترین ترس، نگرانی، بی صبری و سوز و گداز از خود نشان نداد. هرگز از درد ننالید و هیچ گاه از فشار بیماری نگریست و جز در چند ساعت عمر دچار اغما نشد. مطلقا در اندیشه مرگ نبود، اطرافیان روزشماری می کردند که کی تب او قطع می شود تا پروین به اتفاق مادرش دیدارهای عید را انجام دهد و تنها در آخرین روز که وخامت حالش شدت یافت، از دایی خود که بر بالین او حضور می یافت، برای شفای خود، درخواست دعا کرد و از درگاه خداوند برای مادرش طلب صبر و پایداری نمود. از این لحظه به بعد، بیهوشی قبل از مرگ او را فرا گرفت و در نیمه شب جمعه 15 فروردین سال 1320ش در آغوش مادر جان به جان آفرین تسلیم کرد.
قرائنی ماجرای مرگ پروین را مورد تأمل قرار می دهد. طبیب معالج به غلط در مداوای پروین می کوشید و سهل انگاری و اطمینان های متوالی و مؤکد او دایر بر موفقیت حتمی و قطعی در معالجه حتی در آخرین روز بیماری، کسانِ بیمار را امیدوار و غافل ساخت و آنان درمان درست را از دست دادند. در شب فوت این بیمار، پزشک نامبرده به رغم مراجعات پی در پی کسان پروین، بر بالین بیمار حاضر نشد. آن شب خانواده مریض پس از ناامیدی از آمدن طبیب معالج، از سایر اطبا استمداد کردند. دکتر عبداللّه احمدیه که با خانواده اعتصامی سوابق آشنایی ممتد داشت و با وجود استغاثه مادر پروین، از آمدن امتناع نمود و در، بر روی فرستاده وی بستند. دکتر ارسطو علاج هم وقتی بر بالین بیمار آمد که دیگر فرصت گذشته و مداوا ثمر نداشت. در آن جوّ خفقان آور، برخی که محرم و رازداری را می دیدند، استاد «سیدمحمد محیط طباطبایی» را به کناری کشیدند و او را از این حقیقت مطلع نمودند که چون پروین اعتصامی اشعاری در مخالفت با استبداد رضاشاه می سروده، با تزریق ویروس حصبه او را در جوانی از بین برده اند.
«محیط طباطبایی» در کانون بانوان ایران از جای برخاست و خطاب به حاضران در جلسه گفت: پروین از بنیانگذاران این تشکّل بود. شما که برای هر موضوعی جلسه و سخنرانی برگزار می کنید و سر و صدا راه می اندازید، چرا در مورد وفات این ادیب و شاعر نکونام به سکوت مطلق پرداخته اید و هیچ یادی از او نمی کنید. دکتر سیدهادی حائری می گوید: در راه بازگشت از کانون به استاد گفتم آیا ایراد چنین سخنانی به مصلحت بود؟ جواب داد:

رند عالم سوز را به مصلحت بینی چکار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش ...

و افزود به کسی بدی نگفته ام و خطایی هم مرتکب نشده ام و تنها به تکریم پروین پرداخته ام و چنانچه برایم کارشکنی کنند، سال هاست در تحمل این مزاحمت ها عادت کرده ام. خانم «صدیقه دولت آبادی» روز بعد از سخنرانی «محیط طباطبایی» به عنوان مسئول کانون، در این باب به وزارت معارف گزارشی ارائه نمود و طی آن از این استاد محقق شکایت کرد. پیکر پروین به قم انتقال یافت و در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) در مقبره خانوادگی و کنار پدرش به خاک سپرده شد.
قطعه ای به خط شاعر، پس از درگذشت او، در بین اوراقش یافته شد که بر سنگ مزارش حک گردید:

این که خاک سیهش بالینست
اختر چرخ ادب پروینست
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار، امروز
سائل فاتحه و یاسین است ...

پی نوشتها: ــــــــــــــــــــــــــ

مضمون آفرینی های زیبایش نشانه توجه به عوالم معنوی، شرف و انسانیت است. در واقع می توان گفت نور معرفت، نخست خرد و دلش را منوّر ساخت، آنگاه با این مشعل به کاوش در ناهمواری های اجتماعی پرداخت.
یوسف اعتصامی در جوانی به تهران رفت و ماهنامه علمی، ادبی و اخلاقی «بهار» را منتشر کرد. اولین اشعار پروین در همین مجله درج گردید.
در دوازده سالگی شعر «ای مُرغک» را سرود که به زندگی خودش اشاره دارد:

ای مُرغک خُرد ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی؟ رمیدن آموز ...

در سال 1315ش و زمان دیکتاتوری رضاخان، وزارت فرهنگ وقت، مدال درجه سه لیاقت را به پروین اعتصامی اهدا کرد ولی او این مدال را نپذیرفت و آن را پس فرستاد.
از نظر این شاعر، بشر همچون گلی است که سحرگاهان می شکوفد و شامگاهان پژمرده می شود. در این مجال اندک نباید به خوردن و خوابیدن اکتفا کند و با سعی و تلاش، کسب علم، کمال و فضیلت، بلندهمتی، ظلم ستیزی و عدالت خواهی باید راه را برای ترقی معنوی و معرفتی هموار کرد.
پروین به عنوان یک زن به خوبی عاطفه و احساس خویش را در سروده هایی زیبا و آموزنده نشان داد و مهر مادری را به عرصه ادبیات و شعر آورد.
همه آنانی که پروین را دیده بودند وی را به داشتن ویژگی های ممتاز اخلاقی ستوده اند و از او به عنوان زنی آزرمگین، خوددار، کم گوی، گزیده گوی و اندیشه ور یاد کرده اند.
سیمین دانشور می گوید: در دانشکده ادبیات پشت میز کتابداری دیدمش، چشمانی درشت داشت، روسری سر می کرد، کمی محزون می نمود.
پروین طی حدود بیست سال دوران شاعری اش، 209 قصیده، قطعه، غزل، مثنوی و پنج قطعه کوتاه، چندین دو و سه بیتی و یازده تک بیت سروده که مجموع ابیات دیوانش به بیش از 5606 بیت می رسد.
در آخرین روز که وخامت حالش شدت یافت، از دایی خود که بر بالین او حضور می یافت، برای شفای خود، درخواست دعا کرد و از درگاه خداوند برای مادرش طلب صبر و پایداری نمود.
در آن جوّ خفقان آور، برخی که محرم و رازداری را می دیدند، استاد «سیدمحمد محیط طباطبایی» را به کناری کشیدند و او را از این حقیقت مطلع نمودند که چون پروین اعتصامی اشعاری در مخالفت با استبداد رضاشاه می سروده، با تزریق ویروس حصبه او را در جوانی از بین برده اند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )

ویرایش توسط behnam5555 : 08-31-2010 در ساعت 08:19 AM
پاسخ با نقل قول
  #58  
قدیمی 09-01-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

استاد مظهر خالقی ستاره ای در آسمان هنر




استاد مظهر استاد مظهرخالقی استاد مظهر خالقی پس از زنده یاد سید علی اصغر کردستانی، به عنوان استاد مسلم آواز کردی معاصر معروف است، زیرا اکثر کردها معتقند که صدای محزون و لحن دلنشین او هر شنونده ای را مجذوب و محظوظ می کند اما متاسفانه در بیست سال اخیر کمتر شاهد فعا لیتی جدی از وی بوده ایم و همچنان به غیبت و سکوت خود ادامه داده است. در صورتی که حضور پرشور و فعالیت جدی هنرمندان کرد در موسیقی معاصر ایران پس از انقلاب بسیار مشهود و انکار ناپذیر است، هنرمندانی از چند نسل مختلف مانند " یوسف زمانی، میرزاده، فرج پوری، ناظری، کامکار، عندلیبی، تعریف، ساعد، پور ناظری، خاک طینت؛ حسن زیرک؛ محمد ماملی؛ عزیز شاهرخ و .... " ، که میتوان برادران یوسف زمانی را جزو بنیان گذاران موسیقی کردی به شیوه ای علمی و آکادمیک در ایران شناخت.



با وجودی که در باره موسیقی کردی ، منبع و ماخذ جامع و یا اطلاعات منظم و مدونی در دست نیست، اما در موسیقی معاصر ایران اکثر استادان و صاحب نظران به قدمت و غنای موسیقی کردی اعتراف می کنند، زیرا ملودی، ریتم و رنگ یا ضربی موسیقی کردی را در کمتر کسی هست که درگوشه های موسیقی ملی ایران بارها نشنیده باشد. در این رابطه پرویز مشکاتیان معتقد است که گذر از موسیقی ایران زمین بدون توجه به موسیقی کردی امکان پذیر نیست و محمد موسوی هم می گوید: " گاه در برابر غنای موسیقی کردی باید تسلیم شد".در میان هنرمندان معاصر آواز کردی - شهرام ناظری، جلال الدین محمدیان، محمد رضا دارابی، صدیق تعریف، بیزن کامکار، علاالدین باباشهابی، عزیز شارخ، عباس کمندی، حسین شریفی، بهروز توکلی، عمر دزه ای، ناصر رزازی، نجم الدین غلامی، رشید فیض نزاد و...- خلاء غیبت و سکوت چند ساله استاد مظهر خالقی بسیار محسوس است.



هر چند که هیچ کدام از این هنرمندان، قریحه و سبک موثر خالقی را نادیده نمی گیرند و حتی ملودی ها و نغمه های او را به عنوان گنجینه آواز کردی معرفی می کنند درباره مظهر خالقی، هنرمندان کرد و صاحب نظران چنین می گویند :دکتر بهمن کاظمی ، محقق موسیقی کردی، معتقد است که اندیشه و عقاید این استاد برجسته موسیقی معاصر کردی بدون شک برای نسل جوان منبعی مفید و آموزنده خواهد بو ، زیرا خالقی به وجود نسل جوان برای اعتلا و شکوفایی هر چه بیشتر موسیقی کردی در سطح بین المللی امید وافر دارد. جمشید عندلیبی، آوازهای او را عامل شهرت و سوء استفاده بسیاری از هنرمندان می داند که در غیبت او با بازسازی و گاه کپی نغمه ها و آهنگ ها به سود جویی ازخالقی پرداخته اند. کیخسرو پورناظری ، بر این عقیده است که وجود هنرمند والامقام و بزرگی مانند خالقی برای موسيقی امروز کردستان ضرورتی غیر قابل انکار است و حضور مجدد او می تواند مو جب ایجاد رشد و خلاقیت در آواز کردی امروز، به عنوان بخشی از موسیقی نواحی ایران زمین باشد . سعید فرج پوری باور دارد که اجرای مجدد خالقی مشابه موجی نو در موسیقی کردی است که مخاطبان، موسیقی اصیل کردی را از زبان راوی صادق آن می شنوند. بهرام ساعد، صدای ساده و صمیمی خالقی را یادآور بزرگانی همچون سید علی اصغر کردستانی، حسن زیرک، علی مردان، طاهر توفیق، محمد مامله، عمر دزه ای، عارف جزراوی و...می داند و مجتبی میرزاده، آهنگ ساز آثارخالقی، می گوید : " در استودیو و هنگام ضبط ، خالقی تسلط و توانایی خاصی در اجرا دارد و گاهی با یکبار خواندن و بدون تمرین نسخه اصلی را ضبط کرده ایم ". اما طهمورث پورناظری با گله از خالقی یاد می کند و ساکت نشستن و کناره گیری او را گناهی بزرگ و غیر قابل بخشش می داند و آن جمله خالقی در کتاب را، مبنی بر عدم همراهی نوازنده حرفه ای، مورد اشاره قرار می دهد و می پرسد: " علاوه بر پیگیری مکرر و مشتاقانه کامکارها و اعلام آمادگی گروهی حرفه ای و مشهور مبنی بر اجرای کنسرت افتخاری با استاد خالقی، چرا او همه این دعوت ها را بدون پاسخ گذاشته است ؟ ". شهرام ناظری، که همواره با احترام از خالقی یاد می کند، معتقد است " در موسیقی معاصر کردی کسی دیگر مانند خالقی – این ستاره تابناک آواز کردی - تا چند سال آینده ظهور نخواهد کرد" و در این باره رامبد صد یق– استاد آواز - می گوید: " مظهر خالقی را به عنوان راوی صادق فرهنگ و هنر کرد می شناسم که صدایش یاد آورنده خاطرات تلخ و شیرین تاریخ پر فراز و نشیب کرد است و نغمه او آواز آزادی و عشق است و اگر این بلبل عاشق و بی قرار سالهاست خاموش است، زیرا در میان مردمانش موسم گل نیافته است .




مظهر خالقی در شهریور سال 1318 در سنندج - در میان خانواده ای از مشایخ کردستان - دیده به جهان گشود. در اعوان جوانی نخست به مدت 11 سال به آموختن و فراگیری موسیقی اصیل ایرانی و تمرین سبک ها و ردیف های آواز فارسی پرداخت و اولین اجرای آواز او در اواخر دهه سی در رادیو سنندج به زبان فارسی ضبط شده است. وی سپس در رشته فیزیک در دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و بنا به تحصیلات دانشگاهی ابتدا در دبیرستان های تجریش و شمیران دبیر درس ترمودینامیک بود، اما دوستی با شاد روان انجوی شیرازی او را به رادیو کشانید تا به ترجمه مطالب ادبی و هنری زبان کردی بپردازد و به همراه دیگر هنرمندان کرد – مانند یوسف زمانی، کامکار، مجتبی میرزاده، سواره ایلخانی زاده، محمد صدیق مفتی زاده، محمد کمانگر، فریدون مرادی، شکر الله بابان، عثمان احمدی، ابراهیم ستوده، عابد سراج الدینی و...- به ترویج و اشاعه زبان و ادبیات کردی کمک کند. در حین همکاری با ارکستر رادیو، خالقی با اکثر هنرمندان وزارت فرهنگ و هنر مانند " ناصری، کسروی، بهاری، حنانه، گلسرخی، شجریان و..." آشنا می شود و تحت تاثیر آنان تجارب و آموخته هایش را سمت و سوئی خاص می دهد .



در همان اوائل فعالیت هنری مظهر خالقی، حنانه، کسروی و یوسف زمانی، صدای او را به عنوان صدای ممتازی شناختند که جنس صدایش شباهت زیادی به غلامحسین بنان، استاد فقید آواز، دارد و با وجود اظهار علاقه خالقی به ادامه اجرای آواز فارسی، حنانه مانع او می شود زیرا اعتقاد داشت در میان فارس ها، خالقی خوانند ه ای درجه سه می شود اما نغمه خوش الحان او در میان کردها بر صدر خواهد نشست! و پیش بینی او واقعیت داشت، زیرا در اواخر دهه چهل آغاز رسمی فعالیت هنری او در رادیو کردی با همکاری ارکستر مشیر همایون شهردار - از پیشکسوت های هوشمند موسیقی ایرانی – آوازهایش با استقبال بی نظیر مردم کرد مواجه شد که در این باره صدیق تعریف معتقد است " خالقی در همان آغاز به اوج شهرت رسید و همچنان در آن قله افتخار مانده است ". خالقی پس از ضبط و اجرای بیش از 250 آهنگ فولکلور و ترانه های اصیل کردی، در اواسط دهه 50 مدیریت سازمان رادیو و تلویزیون کرمانشاه را عهده دار میشود و بنا بر یک سوء تفاهم نامیمون در دوران انقلاب، به اتهام همکاری احتمالی او، به عنوان یکی از مدیران ارشد دستگاه دولت شاهنشاهی با سا واک، دستگیر و چند هفته ای زندانی می شود - و آن بر چسب سیاسی و هاله ابهام موجب رنجش خالقی و قهر او از عرصه هنر شد - اما سر انجام بنا به مساعدت اهالی فرهنگ در رفع سوء تفاهم پیش آمده، با کمک جلال طالبانی از طریق کردستان عراق راهی انگلستان می شود- زیرا مظهر خالقی و طالبانی هر دو دختران ابراهیم احمد، نویسنده نام آشنای کرد، را به همسری اختیار کرده اند و اثر معروف ژانی گل << درد زایمان ملت >> با ترجمه های محمد قاضی ودکترعرفان قانعی فرد به زبان فارسی در بازار کتاب عرضه شده است - و سالهای بعد در لندن رحل ا قامت می افکند . مظهر خالقی آخرین بار در اواخر دهه 60 در یک مجموعه کنسرت دور اروپا به همراهی هنرمندانی مانند سعید فرج پوری، رضا شفیعیان، مجید درخشانی، رضا قاسمی - نوازنده سه تار و نویسنده داستان ارکستر شبانه – در اجرا ی صحنه ظاهر شد، اما پس از آن تا به امروز اثر جدیدی را اجرا نکرده و همچنان در سکوت وعزلت و اندوه غربت مانده است. هم اکنون پس از تحولات اخیر کردستان عراق دست اندر کار تحقیق و نگارش درباره موسیقی کردی است و در عین حا ل مدیریت انستیتوی میراث فرهنگی کردستان عراق را بر عهده دارد . اندیشه هنری و سیاست حرفه ای خالقی را میتوان تا حد زیادی به استاد محمد رضا شجریان شبیه دانست، زیرا همواره از موسیقی مبتذل و غیر اصیل پرهیز داشته است. مظهر خالقی به شدت به حفظ اصالت اخلاقی و هویت هنری در اجرای کار هنری باور دارد و اینکه موسیقیدان متولی فرهنگ و راوی جامعه است و باید حرمت این هنر پاک و مقدس نگاه داشته شود و از این لحاظ خود شخصیتی بسیار آرام، مبادی آ داب و فروتن دارد. در این کتاب، خالقی وضعیت موسیقی کردی امروز ایران را بسیار متحول و پر تحرک تر از دوران قبل از انقلاب می داند و علت ایجاد چنین فضائی را در پیشرفت، تلاش و خلاقیت هنرمندان و توجه مردم جامعه و رشد فرهنگی مخاطبان می داندو اظهار میدارد که مردم کرد قدر هنر را می دانند و به هنر مندانشان وفادارند و بدین موسیقی کردی زنده و پویاست . در حاشیه کتاب آهنگ وفا لازم است که به واقعیتی اشاره کرد و آن هم فعالیت جدی و پیگیر نویسنده این کتاب در احیا و معرفی بهتر مظهر خالقی و به عبارتی بازشناخت او، بعد از دوران انقلاب اسلامی در ایران است، که از سال 1380 تاکنون تحقق یافته است. هر چند دکتر عرفان قانعی فرد، با پشتکار و علاقه خاصی در ارائه نمائی از بزرگان هنر و ادب کردی به صورت تدوین و ترجمه در این دهه اخیر فعالیت قابل تاملی داشته است مانند : دمی با قاضی و ترجمه ، محمد قاضی و رسالت مترجم، درد زایمان ملت( ابراهیم احمد)، در حصار میله ها ( مری سنرز آنا برونی)، خاطرات یک رعیت کرد( روناک یاسین)، مافیای قدرت و دفن دمکراسی ( نادر انتصار ) وآهنگ وفا، که پس از کتاب " سروش مروم " دومین و شاید آخرین تدوین آ قای دکتر قانعی فرد درباره شخصیت های موسیقی معاصر باشد .< 1 >در این باره مظهر خالقی می گوید که ابتدا توسط انستیتو کرد لندن با آقای قانعی فرد آشنا می شود و سپس دوستی نزدیک و رابطه عاطفی بین آن دو آغاز شده است و معتقد می باشد که وی جوانی آرمان گرا و هدفمند است که با عشق و صداقت تالیف و ترجمه می کند و در ضمن فعالیت در حوزه تخصصی اش – زبانشناسی و ترجمه سیاسی – از تدوین درباره فرهنگ سرزمین مادری اش ابایی ندارد و همواره بدون توجه به مخالفت ها و سانسورها با چهره ای خندان و بیقرار زحمت می کشد. و سپس با فروتنی خاصی برای ابراز حق شناسی خود حضور دکتر قانعی فرد را سلسله جنبان فعالیت های اخیر خود می داند. که از جمله آن فعالیت ها می توان به این چند مورد اخیر اشاره کرد :

-1 برگزاری و اجرای مراسم بزرگداشت مظهر خالقی در اسلو.
-2 برگزاری و اجرای مراسم بزرگداشت مظهر خالقی در تهران.
-3 انتشار چند مطلب درباره خالقی در مطبوعات مانند " حیات نو ، آفتاب یزد ، بنیان ، همبستگی ، سیروان و...
-4 تهیه و تنظیم مجدد مجموعه آهنگ ها ی خالقی در کتابی تحت عنوان " کاروان مهر ".
5 - انتخاب و عرضه نخستین مجموعه آ,وازها و تصنیف های خالقی در مجموعه سی دی" جشن بهاران ".

شفق
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #59  
قدیمی 09-02-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض






محمد قاضی مترجم پرآوازه


مترجم برجسته ونامدار محمد قاضی روز چهار‌شنبه ۲۴ ديماه ۱۳۷۶ (۱۳ ژانويه ۱۹۹۸) دراثر سرطان حنجره درتهران درگذشت. وی که بهنگام مرگ ۸۵سال داشت مترجمی پرکاربود که نزديک به پنجاه سال ازعمرخود را صرف ترجمه مجموعه‌ای کتاب ازميان برجسته‌ترين آثار ادبی، سياسی و تاريخی نويسندگان جهان نمود.



محمدقاضی درطول زندگی پرثمرخويش نزديک به ۷۰ اثر اعم از ترجمه و تأليف ازخود بجای گذاشته‌است و بدين ترتيب بهمت و تلاش وی کتابخوانان فارسی‌زبان به بخشی ازگنجينه ادبی جهان بانثری شيوا و روان دسترسی‌پيداکردند.


داشتن ذوق واستعداد درزمينه شعر ونثر، به‌محمدقاضی اين امکان راداد که متون خارجی را با مهارت تمام وبا بکارگيری واژه‌هايی آهنگين و فصاحتی کم‌نظير به‌فارسی برگرداند. وی براين باور بود که درکارترجمه لازمست که:
مفهوم متن اصلی را برساند، لحن نويسنده حفظ‌شود، زبان خاص متناسب بامتن را بيابد، واژه‌های دقيق وخوش‌آهنگی انتخاب‌شود، دستورزبان رعايت‌ گردد، طول‌کلام ويا ايجاز نويسنده‌اصلی رعايت شود وبالاخره اينکه به نقطه‌گذاری اهميت لازم داده‌شود.





محمدقاضی که بسال ۱۲۹۱ درمهاباد کردستان متولدشد، خود درباره شرح حال خويش چنين مينويسد:
«. . . پدرم امام جمعه مهاباد بود وبادختری از نوه عموهای خود بنام آمنه ازدواج کرد. پدرم سخت آرزومندبود که‌ثمره اين وصلت پسری باشد ونامش را محمد بگذارد. . . ازقضا آرزويش برآورده شد وآمنه خانم پسری برايش آورد که اورا محمد نام نهادند. ليکن چندماهی بيش زنده نماند وبه‌بيماری سرخک وياشايدهم آبله‌مرغان درگذشت وخانواده راداغدارکرد.



اندوه پدر درماتم گنج بربادرفته‌اش بيحد واندازه‌بود وآنقدر غصه‌خورد وعذاگرفت تا خدادلش سوخت وبارديگر همسر را حامله کرد. . . پدرکه ازخوشحالی سرازپانميشناخت، باوجود مخالفت شديد مادر، اسم اين پسررانيز محمد گذاشت. مادرمعتقدبود که اين اسم خوش‌يمن نيست کمااينکه برای بچه اول نبود. ولی پدر به‌اطمينان اينکه خدادلش راراضی کرده‌است که يک پسر محمدنام به‌او رواببيند، اصرارداشت که هرچه‌باداباد، نام اين پسر نيز محمدباشد.

محمدثانی نيز بعداز هفت هشت‌ماه، نميدانم چرا عمرخودرا به‌شماداد و زبان ملامت مادر رابه‌روی پدر گشود. . . دوسالی گذشت وازبچه خبری نبود تادراوايل سال سوم باز آثارحاملگی درمادر به‌ظهور رسيد. بازدوران نشاط وشادی آمدو بی‌تابی برای ديدار پسرسوم به‌درجه‌ای بود که کم‌کم کار از روزشماری به‌ساعت‌شماری رسيد. لحظه موعود که همه بابيصبری انتظار آنراميکشيدند فرارسيد وخداوند بادادن دختری به امام، مردحسرت به‌دل را بورکرد. انگار خداهم شوخی‌اش گرفته‌بود! بااينکه اسم‌گذاری اين بچه ديگرمسئله‌ای نبودکه دربرنامه خانواده مطرح باشد، معلوم نبود به‌قصد يا برحسب تصادف اسمش راخديجه‌(خه‌جی) گذاشتند. ولی دريغ که يک سال نگذشته خديجه نيزبه‌دنبال آن دومحمد درگذشت، ليکن مرگش چندان غم وماتمی درخانه به‌بارنياورد. . .




يکی دوسال پس‌ازمرگ خديجه، آمنه خانم برای بارچهارم حامله‌شد. چه‌ميشدکرد! شبهای زمستان درازبود وقلندربيکار وپيدابود که امام هنوز ازتلاش خود برای رسيدن به آرزويش دست‌برنداشته است. . . . اين يکی پسربود وگرچه ظاهرا تصورميشد که امام ديگر به‌گرد نام محمد نخواهدگشت وحتما ازدوضايعه پيشين به قدرکافی عبرت‌گرفته‌است، ولی اوهردو پايش رادريک کفش کرد واصرار ورزيد که الا وللا اسم اين يکی هم بايد محمد باشد وبه‌هيچ قيمت حاضر نشد ازخر شيطان پايين بيايد. مادربيچاره که کم‌کم پی‌ميبرد به‌اينکه مخالفتش بيشتر اثرمعکوس دارد وامام دست ازيکدندگی خود برنميدارد به ناچار تن‌به‌رضاداد ونام محمد را به‌اکراه پذيرفت. اين محمد ثالث منم . . . دريغ من شش ياهفت ساله بودم که او(پدر) مرد ونتوانست ازداشتن پسری محمدنام چندان که بايد لذت ببرد. . .




تحصيلات ابتدايی‌ام‌را درشهر مهاباد درسال ۱۳۰۷ به‌پايان بردم. عمويی داشتم که تحصيلاتش را درآلمان کرده‌بود. درزمان "داور" که‌وزير دادگستری ايران بودند ايشانرا ازآلمان آوردند ايران. ايشان‌هم اولادی نداشتندو من برادرزاده‌اش بودم. من‌را آورد به‌تهران وفرستاد به مدرسه دارالفنون. تحصيلات خودم رادرمدرسه دارالفنون درسال ۱۳۱۵ بپايان آوردم، ديپلم ادبی گرفتم و از آن به‌بعد وارددانشکده حقوق شدم. در اواخر خرداد ۱۳۱۸ به‌اخذ گواهينامه ليسانس ازدانشکده حقوق دررشته قضايی نايل آمدم. »


نخستين اثر محمد قاضی داستان کردی کوتاهی است بنام "زهرا عشق‌چوپان" که‌آنرابزبان فارسی برشته تحرير درآورد. اين داستان اخيرا بزبان کردی نيز منتشرشده‌است. بعلاوه کتاب "خاطرات يک مترجم" درباره دوران کودکی وزندگی خويش، و "سرگذشت ترجمه‌های من" رانوشته‌است.




محمد قاضی کار ترجمه را با«کلودولگرد» اثر ويکتورهوگو شروع کرد وبدنبال آن توانست طی حدود۶۰سال نزديک به ۷۰کتاب ترجمه کند. کتاب جزيره پنگوئن‌ها را درسال ۱۳۲۹ ترجمه‌کرد. درمورد اين ترجمه برای جلب نظرناشران دچار مشکل شد چراکه‌ بنظرآنها آناتول فرانس برايشان بازار نداشت! تنها مقدمه‌ای از استاد سعيدنفيسی توانست اين کتاب را بزيرچاپ ببرد.


ترجمه دن کيشوت که دوره کامل آن درسال ۱۳۳۷ _ ۱۳۳۶ بچاپ‌رسيد جايزه‌بهترين ترجمه سال را ازطرف دانشگاه‌تهران بخود اختصاص‌داد.


ازميان ديگر آثار ترجمه‌شده توسط محمد قاضی ميتوان کتابهای زير رانام‌برد:

ناپلئون، کمون پاريس، مسيح بازمسلوب، آزادی يامرگ، نان وشراب، سپيددندان، زوربای يونانی، ايالات نامتحد، آمريکای ديگر، سرمايه‌داری آمريکا، بيست کشور آمريکای لاتين، پاريس‌زمان‌ما، مادام بواری، گليم سامگين، فاجعه سرخ‌پوستان، شاهزاده وگدا، ديويدکاپرفيلد، داستان‌درشهر، کردوکردستان(نوشته بازيل نيکيتين). . .


محمد قاضی درسال ۱۹۸۰ کتاب "ژانی‌گه‌ل" نوشته شاعر ونويسنده سرشناس کردستان عراق ابراهيم احمد را از کردی به‌فارسی برگردان (انتشارات آگاه)

محمد‌قاضی ساليان دراز از ناراحتی حنجره‌رنج‌ميبرد وسرانجام دراثر ابتلا به‌سرطان حنجره درگذشت. وی فردی خوش‌مشرب بود. هنگاميکه برای معالجه اين بيماری به‌ آلمان رفت پزشک متخصصی که‌‌امرمعالجه اورا برعهده‌ميگيرد، بوی اطلاع ميدهد که بعدازعمل وی ديگر قادر به‌صحبت‌کردن نخواهدبود.

محمدقاضی جواب ميدهدکه «مهم نيست! من ازکشوری ميآيم که حرف‌زدن ممنوع است!» 
هنگاميکه بيانيه «ما نويسنده‌ايم» توسط ۱۳۴ نويسنده در اکتبر ۱۹۸۵ منتشرشد، نام محمد قاضی نيز درميان امضاکنندگان بود. رژيم تلاش گسترده‌ای بکارگرفت تا بهروسيله‌ای که شده عده‌ای را وادار کند تاامضايشان را پس‌بگيرند. ازآنجائيکه به‌جايگاه واهميت نام محمد قاضی در اين ليست واقف‌بودند، ويرا برروی تخت بيمارستان ناچارکردند امضايش راپس بگيرد. اما درهرحال وی کسی نبود که در جمهوری اسلامی بهنگام مرگش ازوی تجليل شود. تاجاييکه يکی ازنشرياتی که درکردستان چاپ ومنتشرميشود، ضمن گزارش مراسم تشييع جنازه باشکوه وی در مهاباد، طی سرمقاله‌ای تحت عنوان «سکوت مطبوعات درمقابل بزرگمرد ترجمه ايران» از جمله از " نابسامانی در قضای فرهنگی کشور " سخن ميگويد.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #60  
قدیمی 09-05-2010
مهدی آواتار ها
مهدی مهدی آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد - مدیر تالار موبایل و دوربین دیجیتال

 
تاریخ عضویت: Jul 2010
محل سکونت: هر کجا هستم باشم،آسمان مال من است!
نوشته ها: 7,439
سپاسها: : 4,552

4,939 سپاس در 1,683 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ابوریحان بیرونی

ابوریحان محمد بن احمد بیرونی از دانشمندان بزرگ ایران در علوم حكمت و اختر شناسی و ریاضیات و تاریخ و جغرافیا مقام شامخ داشته، در سال ۳۶۲ هجری قمری در حوالی خوارزم متولد شده و از این جهت به بیرونی یعنی خارج از خوارزم معروف شده.

هیچ اطلاعی درباره اصل و نسب و دوره كودكی بیرونی در دست نیست. نزد ابونصر منصور علم آموخت. در هفده سالگی از حلقه ای كه نیم درجه به نیم درجه مدرج شده بود، استفاده كرد تا ارتفاع خورشیدی نصف النهار را در كاث رصد كند و بدین ترتیب عرض جغرافیایی زمینی آن را استنتاج نماید. چهار سال بعد برای اجرای یك رشته از این تشخیصها نقشه هایی كشید و حلقه ای به قطر پانزده ذراع تهیه كرد. در ۹ خرداد ۳۷۶ بیرونی ماه گرفتگی (خسوفی) را دركاث رصد كرد و قبلاً با ابوالوفا ترتیبی داده شده بودكه او نیز در همان زمان همین رویداد را در بغداد رصد كند .اختلاف زمانی كه از این طریق حاصل شد به آنان امكان داد كه اختلاف طول جغرافیایی میان دو ایستگاه را حساب كنند. وی همچنین با ابن سینا فیلسوف برجسته و پزشك بخارایی به مكاتبات تندی درباره ماهیت و انتقال گرما و نور پرداخت. در درباره مأمون خوارزمشاهی قرب و منزلت عظیم داشته چند سال هم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر به سر برده، در حدود سال ۴۰۴ هجری قمری به خوارزم مراجعت كرده، موقعی كه سلطان محمود غزنوی خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباریان از كشتن وی درگذشت و او را در سل ۴۰۸ هجری با خود به غزنه برد.

در سفر محمود به هندوستان، ابوریحان همراه او بود و در آنجا با حكما و علماء هند معاشرت كرد و زبان سانسكریت را آموخت و مواد لازمه برای تألیف كتاب خود موسوم به ماللهند را جمع آوری كرد.بیرونی به نقاط مختلف هندوستان سفر كرد و در آنها اقامت گزید و عرض جغرافیایی حدود یازده شهر هند را تعیین نمود. خود بیرونی می نویسد كه در زمانی كه در قلعه نندنه (nandana) به سر می برد، از كوهی در مجاورت آن به منظور تخمین زدن قطر زمین استفاده كرد. نیز روشن است كه او زمان زیادی را در غزنه گذرانده است. تعداد زیاد رصدهای ثبت شده ای كه به توسط او در آنجا صورت گرفته است با رشته ای از گذرهای خورشید به نصف النهار شامل انقلاب تابستانی سال ۳۹۸ آغاز می شود و ماه گرفتگی روز ۳۰ شهریور همان سال را نیز در بر دارد.او به رصد اعتدالین و انقلابین در غزنه ادامه داد كه آخرین آنها انقلاب زمستانی سال ۴۰۰ بود.

بیرونی تألیفات بسیار در نجوم و هیئت و منطق و حكمت دارد از جمله تألیفات او قانون مسعودی است. در نجوم و جغرافیا كه به نام سلطان مسعود غزنوی نوشته، دیگر كتاب آثار الباقیه عن القرون الخالیه در تاریخ و آداب و عادات ملل و پاره ای مسائل ریاضی و نجومی كه در حدود سال ۳۹۰ هجری بنام شمس المعالی قابوس بن وشمگیر تألیف كرده این كتاب را مستشرق معروف آلمانی زاخائو در سال ۱۸۷۸ میلادی در لیپزیك ترجمه و چاپ كرده و مقدمه ای بر آن نوشته است.

دیگر كتاب «ماللهند من مقوله فی العقل او مرذوله» درباره علوم و عقاید و آداب هندیها كه آن را هم پروفسور زاخائو ترجمه كرده و در لندن چاپ شده است. دیگر «التفهیم فی اوائل صناعه التنجیم» در علم هیئت و نجوم و هندسه .بیرونی هنگامی كه شصت و سه ساله بود كتابنامه ای از آثار محمد بن زكریای رازی پزشك تهیه نمود و فهرستی از آثار خود را ضمیمه آن كرد. این فهرست به ۱۳ عنوان سر می زند كه بعضی از آنها برحسب موضوع و گه گاه با اشاره كوتاهی به فهرست مندرجات آنها تنظیم شده اند. این فهرست ناقص است زیرا بیرونی دست كم چهارده سال پس از تنظیم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نیز كار می كرد. به علاوه هفت اثر دیگر او موجود است و از تعداد فراوان دیگری هم نام برده شده است. تقریباً چهار پنجم آثار او از بین رفته اند بی آن كه امیدی به بازیافت آنها باشد. از آنچه برجای مانده در حدود نیمی به چاپ رسیده است. علایق بیرونی بسیار گسترده و ژرف بود و او تقریباً در همه شعبه های علومی كه در زمان وی شناخته شده بودند سخت كار می كرد.

وی از فلسفه و رشته های نظری نیز بی اطلاع نبود اما گرایش او به شدت بسوی مطالعه پدیده های قابل مشاهده در طبیعت و در انسان معطوف بود. در داخل خود علوم نیز بیشتر جذب آن رشته هایی می شد كه در آن زمان به تحلیل ریاضی در آمدند. در كانی شناسی، داروشناسی و زبان شناسی یعنی رشته هایی كه در آنها اعداد نقش چندانی نداشتند نیز كارهایی جدی انجام داد اما در حدود نیمی از كل محصول كار او در اخترشناسی، اختربینی و رشته های مربوط به آنها بود كه علوم دقیقه به تمام معنی آن روزگاران به شمار می رفتند. ریاضیات به سهم خود در مرتبه بعدی جایمی گرفت اما آن هم همواره ریاضیات كاربسته بود.از آثار دیگر بیرونی كه هنوز هم در دسترس هستند می توان اینها را نام برد: اسطرلاب، سدس، تحدید، چگالیها، سایه ها، وترها، پاتنجلی، قره الزیجات، قانون، ممرها، الجماهر و صیدنه. بیرونی درباره حركت وضعی زمین و قوه جاذبه آن دلایل علمی آورده است. می گویند وقتی كتاب قانون مسعودی را تصنیف كرد سلطان پیلواری سیم برای او جایزه فرستاد. ابوریحان آن مال را پس فرستاد و گفت: من از آن بی نیازم زیرا عمری به قناعت گذرانیده ام و ترك آن سزاوار نیست.

نظر پردازی، نقش كوچكی در تفكر او ایفا می كرد. وی بر بهترین نظریه های علمی زمان خود تسلط كامل داشت اما دارای ابتكار و اصالت زیادی نبود و نظریه های تازه ای از خود نساخت. ابوریحان بیرونی در سال ۴۴۰ هجری در سن ۷۸ سالگی در غزنه بدرود حیات گفتدر 9 خرداد 376 بیرونی ماه گرفتگی(خسوفی)رادرکاث رصد کرد و قبلاٌ با ابوالوفا ترتیبی داده شده بود که او نیز در همان زمان همین رویداد را از بغداد رصد کن. اختلاف زمانی که از این طرق حاصل شد به آنان امکان داد که اختلاف طول جغرافیایی میان دو ایستگاه را حساب کنند وی همچنین با ابن سینا فیلسوف برجسته و پزشک بخارایی به مکاتبات تندی در باره ماهیت و انتقال گرما و نور پرداخت در دربار مامون خوارزمشاهی قرب و منزلت عظیم داشته چند سال هم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر به سر برده، در حدود سال 404 هجری قمری به خوارزم مراجعت کرده، موقعی که سلطان محمود غزنوی خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباریان از کشتن وی در گذشت و او را در سال 408 هجری با خود به غزنه برد در سفر محمود به هندوستان، ابوریحان همراه او بود و در آنجا با حکما و علماء هند معاشرت کرد و زبان سانسکریت را آموخت ومواد لازمه برای تالیف کتاب خود موسوم به تحقیق ماللهند جمع‌آوری کرد.بیرونی به نقاط مختلف هندوستان سفر کرد و در آنها اقامت گزید و عرض جغرافیایی حدود 11 شهر هند را تعیین نمود خود بیرونی می نویسد که در زمانی که در قلعه نندنه به سر می برد، از کوهی در مجاورت آن به منظور تخمین زدن قطر زمین استفاده کرد. نیز روشن است که او زمان زیادی را در غزنه گذرانده است تعداد زیاد رصدهای ثبت شده ای که به توسط او در آنجا صورت گرفته است با رشته ای از گذرهای خورشید به نصف النهار شامل انقلاب تابستانی سال 398 آغاز می شود و ماه گرفتگی روز 30 شهریور همان سال را نیز در بر دارد.

او به رصد اعتدالین و انقلابین در غزنه ادامه داد که آخرین آنها انقلاب زمستانی سال 400 بود.ابوریحان شخصیتی كم‌نظیر و ماندگار است كه جهان از قرن 19 به بعد او را شناخت. ابوریحان مردی است كه به اكثر علوم زمان خود احاطه داشته است. او از اولین كسانی است كه به پیداكردن وزن مخصوص بسیاری از اجسام مبادرت ورزید و آن‌چنان وزن مخصوص این اجسام را دقیق محاسبه كرده كه اختلاف آنها با وزن مخصوصهایی كه دانشمندان قرون اخیر با توجه به تمام وسایل جدید خود تهیه كرده‌اند بسیار ناچیز است. ابوریحان در طول عمر خود به شهرهای مختلفی سفر می‌كرد و به اندازه‌گیری طول و عرض جغرافیایی آن شهرها می‌پرداخت و سپس موقعیت هر شهر را روی یك كره مشخص می‌‌كرد و پس از سالها توانست آن نقاط را روی یك نقشه مسطح پیاده كند و این مقدمه علم كارتوگرافی بود كه این‌كار با ابوریحان شروع شد.بیرونی تقریبا به تمام علوم زمان خود مسلط بود و همین طور در تمام شاخه‌های ریاضیات آن زمان دستی داشت. وی در جبر ، مثلثات ،‌ هندسه و نگاشت گنج‌نگاشتی ، مجموع سری‌ها ، آنالیز تركیبی ، روش‌های حل معادلات جبری ، مسایل حل‌ناپذیر ریاضی مانند تثلیث زاویه ، قضیه سینوس ها در صفحه ، عددهای گنگ ،‌ مقاطع مخروطی و ... پژوهش‌های فراوان داشت و آثار بزرگی از خود به جا گذاشت.ابوریحان در طول 72 سال زندگی خود حدود 143 كتاب نوشت (كه از مهمترین كتابهای وی می‌توان به التفهیم، آثارالباقیه، قانون مسعودی، و تحقیق ماللهند و … اشاره كرد) این تعداد، اوراق نوشته شده به وسیله او را به 12 هزار برگ می رساند.بیرونی تالیفات بسیار در نجوم و هیات و منطق و حکمت دارد از جمله تالیفات او قانون مسعودی است در نجوم و جغرافیا که به نامه سلطان مسعود غزنوی نوشته، دیگر کتاب آثار الباقیه عن القرون الخالیه در تاریخ آداب و عادات ملل و پاره ای مسائل ریاضی و نجومی که در حدود سال 390 هجری به نام شمس المعالی قابوس بن وشمگیر تالیف کرده این کتاب را مستشرق معروف آلمانی زاخائو در سال 1878 میلادی دررلیپزیک ترجمه وچاپ کرده و مقدمه ای بر آن نوشته است. دیگر کتاب ماللهند من مقوله فی العقل اومر ذوله در باره علوم و عقاید و آداب هندیها که آن را هم پروفسور زاخائو ترجمه کرده و در لندن چاپ شده است دیگر التفهیم فی اوائل صناعه التنجیم در علم هیات و نجوم و هندسه. بیرونی هنگامی که شصت و سه ساله بود کتابنامه ای از آثار محمد بن زکریای رازی پزشک تهیه نمود و فهرستی از آثار خود را ضمیمه آن کرد این فهرست به 113 عنوان سر می زند که بعضی از آنها بر حسب موضوع گه گاه با اشاره کوتاهی به فهرست مندرجات آنها تنظیم شده اند این فهرست ناقص است زیرا بیرونی دست کم 14 سال پس از تنظیم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نیز کار می کرد به علاوه 7 اثر دیگر او موجود است و از تعداد فراوان دیگری هم نام برده شده است. تقریباٌ‌ چهار پنجم آثار او از بین رفته اند بی آن که امیدی به بازیافت آنها باشد از آنچه بر جای مانده در حدود نیمی به چاپ رسیده است. زمانی كه در اروپای غربی، جهل قرون وسطایی حكومت می‌كرد و اثری از علم در هیج جای دنیا به‌چشم نمی‌خورد، جز سوسوهایی از علم در هند و چین، دانشمندانی بنام در ایران درخشیدند كه از آن میان، ابوریحان بیرونی شاخص است.

ابوریحان یكی از شخصیتهایی است كه به‌عقیده دكتر شهریاری هنوز به‌درستی شناخته نشده است. ابوریحان در همه زمینه‌ها كار كرده است. ابوریحان اولین كسی بود كه به كرویت زمین اعتقاد داشت. اولین كسی بود كه جز به تجربه هیچ چیز را قبول نداشت. فرانسیس بیكن را كه سرچشمه تجربه می‌دانند، قرنها پس از او مسئله تجربه را مطرح كرد. از كتابهای اوست «الجماهیر». ابوریحان در این كتاب شرح می‌دهد كه جز با تجربه و مشاهده نباید و نمی‌تواند چیزی را بپذیرد. ابوریحان عاشق ایران بود. داستانی درباره او نقل است كه وقتی محمود غزنوی بنا بود به ایران لشكر بكشد، مأموران خلیفه نزد او در خوارزم آمدند و پیام دعوت خلیفه را به بغداد به او رساندند. ابوریحان نپذیرفت و گفت: «من در ایران می‌مانم، ولو در بند محمود غزنوی باشم و به بغداد نمی‌آیم.» مشهور است وقتی ابوریحان در بستر مرگ بوده، مسئله‌ای از كسی می‌پرسد. او می‌گوید: «حالا چه وقت پرسیدن است؟» ابوریحان می‌گوید: «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم.»

آن شخص می‌گوید: «وقتی از خانه ابوریحان بیرون آمدم، هنوز یك كوچه بیشتر نرفته بودم كه صدای شیون بلند شد.» ابوریحان بیرونی به‌دستور محمود غزنوی به هند رفت. محمود غزنوی به‌دنبال قتل و غارتش بود اما ابوریحان به محفل علمای هند رفت.
رهاورد این سفر كتابی شد به‌نام «كتاب‌الهند» شامل تمام گذشته هند، و اگر این كتاب نبود، حتی خود هندیان هم از سابقه هند هیچ اطلاعی نداشتند. این كتاب حاوی مباحث مردم‌شناسی فراوانی هم هست. اما متاسفانه به فارسی ترجمه نشده است. ابوریحان وقتی در هند بود، زبان سنسكریت را آموخت و بسیاری از كتابهای عربی و نیز كتابهای خودش را به سنسكریت ترجمه كرد. چند كتاب هم از سنسكریت به عربی ترجمه كرد. او چنان عاشق ایران بود كه كتابهایی به زبان فارسی نوشت و این مسئله در آن دوره كه بیشتر كتابها به زبان عربی نوشته می‌شد، عجیب بود. «التفهیم» را ابوریحان اول به فارسی نوشت و بعد به عربی برگرداند. دكتر پرویز شهریاری در پایان توضیحات خود درمورد ابوریحان می‌گوید: «همزمان با ابوریحان دانشمندانی مثل پورسینا، كوشیار گیلانی و خجندی هم بودند كه همه در ریاضیات و اخترشناسی سرآمد بودند اما از آن میان، ابوریحان مشهورتر است. در آن دوره 600 ساله كه دوران علم ایرانی است، دانشمندان مختلفی داشتیم كه در همه جای دنیا درخشیدند و هیچكس نمی‌توانست با آنها برابری كند اما اگر به تاریخ تمدن ویل دورانت كه در حدود 18 جلد نوشته شده، مراجعه كنید، سهم ایران در تمدن جهان فقط حدود 10 صفحه است. ما باید برای شناساندن تمدن خود بیشتر كار كنیم و حداقل كتابهای دانشمندان خود را به فارسی ترجمه كنیم.»

در برخی تقویمها، 13 شهریور را روز بزرگداشت ابوریحان بیرونی نوشته‌اند اما طبق محاسبات زنده‌یاد احمد بیرشك كه پژوهشهای زیادی بر گاهشماری انجام داده بود، روز تولد ابوریحان بیرونی مصادف می‌شود با 19 شهریور. ابوریحان بیرونی در سوم ذی‌حجه 362 قمری به‌دنیا آمد كه بنابر محاسبات استاد بیرشك مطابق می‌شود با روز پنجشنبه 19 شهریور 352 خورشیدی. ابوریحان در طول عمر خود با قناعت زندگی می‌كرد و به تجملات و ظواهر دنیا اهمیتی نمی‌داد و زمانی كه در غروب شب جمعه دوم رجب 440 ه.ق برابر با 1048 م. در غزنه چشم از جهان فروبست، ثروت زیادی را برای خانواده‌اش باقی نگذاشت و ثروت خانواده‌اش همان نام نیك ابوریحان بود كه همیشه برای آنها جاودان ماند.

دانشنامه علوم چاپ مسکو ابوریحان را دانشمند همه قرون و اعصار خوانده است. در بسیاری از کشورها نام بیرونی را بر دانشگاهها، دانشکده‌ها و تالار کتابخانه‌ها نهاده و لقب «استاد جاوید» به او داده اند. بیرونی گردش خورشید، گردش محوری زمین و جهات شمال و جنوب را دقیقا محاسبه و تعریف کرده است. خورشید گرفتگی هشتم آوریل سال 1019 میلادی را در کوههای لغمان (افغانستان کنونی) رصد و بررسی کرد و ماه گرفتگی سپتامبر همین سال را در در غزنه به زیر مطالعه برد.

ادوارد ساخائو درباره زبان‌ دانی و لغت‌شناسی او می ‌گوید: تالیفات ابوریحان به دو زبان است، عربی و پارسی، و از مطالعه كتب او معلوم می‌شود كه ابوریحان زبان سانسكریت و زبان عربی و سریانی را می‌دانسته است. و ادوارد براون از قول ساخائو می افزاید: كه اگر در دوران ما كسی بخواهد با استفاده از ادبیات و علوم جدید زبان سانسكریت و فرهنگ هنر را مورد مطالعه قرار دهد باید سالها بكوشد تا بتواند چون ابوریحان بیرونی با دقت و تعمق كامل به ماهیت تمدن باستانی هند پی ببرد و حق مطلب را ادا كند. و عبدالحمید دجیلی درباره بیرونی چنین می‌گوید: اگرچه ابوریحان معمولا آثار خود را به عربی و سانسكریت می‌نوشت، اما از لحاظ فارسی دارای تسلط كامل بود تا آنجا كه كتاب التفهیم وی كه به دو زبان پارسی و تازی نوشته شده است هم‌اكنون به عنوان یك مرجع لغت فارسی مورد توجه دانشمندان و ادبای فارسی است و می‌افزاید هنگامی كه ایشان از بابت تسلط ابوریحان بر فلسفه، تاریخ، طب، و هندسه آگاه می‌شود و از آن سخن می‌گوید نمی‌تواند بپذیرد كه وی ادیبی ممتاز نیز بشمار می ‌آمده است.

صاحب اعیان‌الشیعه در مورد او می‌گوید: كه محاسباتش در علوم ریاضی آنچنان دقیق بود كه با اندازه‌گیریهای زمان ما هیچ‌گونه اختلافی نشان نمی‌دهد و عنوان می‌كند كه برتری بیرونی بر دیگران آن است كه نوشته‌های خود را با خطوط و اشكال همراه می‌كرده است تا خواننده كتاب، افكار او را نه تنها از طریق نظری بلكه از راه عملی آن بخوبی دریابد و فرا گیرد. نظر پردازی، نقش کوچکی در تفکر او ایفا می کرد وی بر بهترین نظریه های علمی زمان خود تسلط کامل داشت اما دارای ابتکار و اصالت زیادی نبود و نظریه های تازه ای از خود نساخت ابوریحان بیرونی در سال 440 هجری در سن 78 سالگی در غزنه بدرود حیات گفت.

داستانهایی از ابوریحان بیرونی پیرمرد باز هم به گذشته اندیشید. سلطان ظالم عصر غزنوی. سلطان محمود. خاطره ای به یاد آورد... قصر سرسبز سلطان محمود از طراوت بهار جلا یافته بود. سر سبزی باغ، سلطان را سر شوق آورده بود و او را به سوی خود می خواند. تصمیم گرفت که به داخل باغ برود. ناگهان منصرف شد و تصمیمی گرفت. به چهار در خروجی عمارت نظری افکند. سپس رو به ابوریحان کرد و گفت: ای حکیم دانشمند که در علم و حکمت یکه تازی. اندیشه و استشاره کن و بگو ما از کدامین یک از این چهار در بیرون خواهیم رفت. آنگاه روی کاغذی بنویس و در زیر تخت من قرار بده.ابوریحان در چهره سلطان نگریست. خنده شومی گوشه لب سلطان بود. بیرونی اسطرلاب خواست. ارتفاع گرفت و محاسبه کرد. چندی که تعقل کرد روی کاغذ چیزی نوشت و در زیر تخت سلطان قرار داد.محمود به یکباره بر خواست و دستور داد تا با بیل و تیشه بر دیوار عمارت شکافی بازکنند و از باغ خارج شد. آنگاه گفت: کاغذ را بیاورید. سلطان محمود کاغذ را خواند. بیرونی این طور پیش بینی کرده بود: (( از این چهار در از هیچ یک بیرون نشود، بر دیوار مشرق دری بکنند و از آن در بیرون شود!))سلطان محمود برآشفت. از خشم تیره شد و فریاد کشید. آنگاه دستور داد تا ابوریحان را از بالای عمارت باغ به پایین پرتاب کنند. واجه حسن به فراست دریافت که شفاعت کردن در آن لحظه موثر نخواهد بود. بنابراین دستور داد تا در پایین عمارت دام نرمی قرار دهند. ابوریحان به پایین پرتاب شد و به لطف نرمی دام، از مرگ گریخت.سلطان پس از چند روز از کشتن ابوریحان پشیمان شد. خواجه حسن میمندی شرح حال رفته را بازگفت. بار دیگر ابوریحان در نزد سلطان محمود حاضر شد.

این بار بر چهره سلطان شادی نشسته بود و بر چهره ابوریحان بی تفاوتی. محمود گفت: ای ابوریحان! آیا از این که قرار بود از بام عمارت به پایین بیفتی و جان به در ببری نیز خبر داشتی؟ابوریحان گفت: آری ای امیر.سلطان محمود دلیل خواست. ابوریحان باز گفت: تقویم روزانه ام گواه است. و تقویم را به محمود نشان داد. سلطان در احکام آن روز ابوریحان این گونه خواند: (( مرا از جای بلندی بیندازند، ولیکن به سلامت بزمین آیم و تندرست برخیزم!))سلطان محمود باز دیگر خشمگین شد و دستور داد تا ابوریحان را به زندان بیاندازند. ابوریحان شش ماه در حبس بود و بار دیگر به وساطت خواجه حسن میمندی آزاد شد...پیرمرد روزهای زندان ِ سلطان محمود را به یاد آورد. چه سالهای سختی را پشت سر گذاشته بود. سالهایی که حق بازگشت به موطن خویش، خوارزم را نداشت.ابوریحان در سال 418 هجری قمری زمانسنج ویژه ای را بر پایه نظام خورشیدی برای مسجد جامع غزنین ساخت و در همان سال با ملاقات سیاحان چینی در دربار سلطان محمود اطلاعات مفیدی از ایشان کسب کرد. ابوریحان بیرونی به واسطه سفرهای پیاپی اش به هند در ملازمت سلطان محمود، زبان سانسکریت را آموخت و در باره هندوان دانش های بسیاری کسب کرد و سرانجام در سال 424 هجری قمری، شاهکاری به نام تحقیق ماللهند را تالیف نمود.... پیرمرد به یاد عالمان هم عصر خویش افتاد. ابن هیثم بصری را به یاد آورد که با او در هندسه بحث کرده بود. سپس به یاد ابن سینا افتاد و مناظره معروفش با شیخ الرئیس را به یاد آورد. ابوریحان از فلسفه یونانی و ارسطویی پرسیده بود و ابن سینا پاسخ گفته بود. صحبت آن دو به سکون ارض و میل اجسام به مرکز زمین و امتناع خلاء و ابطال جزء لایتجزی و تناهی ابعاد و ... هم کشیده بود و به اعتراض ابوریحان بر پاسخ های ابن سینا انجامیده بود. پیرمرد، حالا که به گفتگوهایش با ابن سینا فکر می کرد، افسوس لحظات گذشته را می خورد... این قافله عمر عجب می گذرد!عمر سلطان پیر به پایان می رسید. بوی وطن، مشام ابوریحان را عطرآگین می کرد. در عصر سلطان مسعود، ابوریحان اجازه رجعت به دیار خود را دریافت کرد و پس از 13 سال دوباره خوارزم را دید و تاریخ آن جا را نوشت.در بازگشت به غزنین و در سال 423 هجری قمری، بیرونی تالیف کتاب اقانون مسعودی را به اتمام رساند و به سلطان مسعود تقدیم کرد.

ارزش این کتاب تا حدی بود که آنرا تا حد مقایسه با المجسطی بطلمیوس بالا برد. این کتاب دایره المعارف کاملی در نجوم به شمار می رفت، همان طور که قانون الطب شیخ الرئیس ابوعلی سینا دایره المعارف پزشکی بود. ابوریحان، پیلواری را که سلطان مسعود برای قدردانی از قانون مسعودی برایش فرستاده بود را باز فرستاد. علاوه بر آن، ابوریحان بر تالیف التفهیم را در نجوم و نیز الجماهر را در شناخت گوهر ها و کانی شناسی همت گماشت.ابوریحان در محاسبات خویش از نوعی ترازوی ویژه استفاده می کرد که پدربزرگ ماشین حساب های امروزی محسوب می شود. مسائلی را که او در ریاضیات پایه گذاشت، شالوده طرح اعمال و راه حل ها توسط حکیم عمر خیام نیشابوری شد و در قرن هفت از این دو به خواجه نصیرالدین طوسی انتقال یافت. ابوریحان عدد پی را محاسبه کرد، محیط زمین را اندازه گیری نمود، موقعیت ستارگان را با اسطرلاب بدست آورد و کره جغرافیایی ساخت.سال 440 هجری قمری فرار سیده است. مردی که به جز در نوروز و مهرگان دست از کار نمی کشید اینک در بستر بیماری افتاده است. نفس های آخر بزرگ مرد علم و حکمت فرار سیده است. علی بن عیسی الولواجی به دیدن او آمده است. ابوریحان به یاد مسئله ای می افتد: ای شیخ! حساب جدات ثمانیه را که وقتی به من گفتی بازگوی که چگونه بود؟!شیخ گفت: ای حکیم بزرگوار. اکنون چه جای این سوال است؟ابوریحان می گوید: کدامیک از این دو امر بهتر است؟ بدانم و بمیرم یا ندانم و نادان درگذرم؟شیخ مسئله را بازگفت و از حضور ابوریحان مرخص شد. چندی دور نشده بود که صدای شیون و زاری از خانه او بلند شد... ابوریحان بیرونی در گذشت. ابوریحان و اعیاد ایران باستان «آن روز را که روز تازه‌ای بود جمشید عید گرفت، اگرچه پیش از آن هم نوروز بزرگ و معظم بود.»

«ابوریحان بیرونی» دانش‌مند نام‌دار ایرانی (440-362 ق) در كتاب پارسی خود «التفهیم لاوائل صناعت التنجیم» گزارشی بسیار رسا و شیوا و حاوی نكاتی بی‌نظیر و ارزش‌مند از جشن‌های ایرانیان عرضه داشته است. وی می‌نویسد: «نوروز چیست؟ نخستین روز است از فروردین ماه و از این جهت، روز نو نام كرده‌اند؛ زیرا كه پیشانی سال نو است و آن چه از پس اوست از این پنج روز [= پنج روز اول فروردین] همه جشن‌هاست. و ششم فروردین ماه را «نوروز بزرگ» دارند؛ زیرا كه خسروان بدان پنج روز حق‌های حشم و گروهان و بزرگان بگزاردندی و حاجت‌ها روا كردنی، آن گاه بدین روز ششم خلوت كردندی خاصگان را. و اعتقاد پارسیان اندر نوروز نخستین آن است كه اول روزی است از زمانه و بدو، فلك آغازید گشتن. تیرگان چیست؟ - سیزدهم روز است از تیرماه. و نام‌اش تیر است هم نام ماه خویش، و همچنین است به هر ماهی آن روز كه همنام‌اش باشد، او را جشن دارند. و بدین تیرگان گفتند كه «آرش» تیر انداخت از بهر صلح منوچهر كه با افراسیاب تركی كرده است بر تیر پرتابی از مملكت… مهرگان چیست؟ - شانزدهم روز است از مهرماه و نام‌اش مهر. و اندر این روز «افریدون» ظفر یافت بر «بیوراسپ» جادو، آن كه معروف است به ضحاك. و به كوه دماوند بازداشت و روزها كه سپس [= پس از] مهرگان است، همه جشن‌اند بر كردار (مانند) آن چه از پس نوروز بود. و ششم آن مهرگان بزرگ بود و «رام» روز نام است و بدین دانندش. پروردگان چیست؟ - پنج روز پسین اندر آبان ماه [است] و سبب نام كردن آن چنان است كه گبركان [= زرتشتیان] اندرین پنج روز خورش و شراب نهادند روان‌های مردگان را. و همی گویند كه جان مرده بیاید و از آن غذا گیرد. و چون از پس آبان ماه پنج روز افزونی بوده است، آنك [= اینك] «اندرگاه» خوانند. گروهی از ایشان پنداشتند كه این روز «پروردگان» است و خلاف به میان آمد و اندر كیش ایشان مهم چیزی بود. پس هر دو پنج [روز] را به كار بردند از جهت احتیاط را. و بیست و ششم روزِ آبان ماه، فروردگان [= پروردگان] كردند و آخرشان، آخر دزدیده. و جمله فروردگان ده روز گشت. برنشستن كوسه [= سوار شدن مرد بدون موی صورت] چیست؟ - آذر ماه به روزگار خسروان، اولِ بهار بوده است. و نخستین روز از وی - از بهر فال - مردی بیامدی كوسه، برنشسته بر خری و به دست كلاغی گرفته و به بادبیزن خویشتن باد همی‌زدی و زمستان را وداع همی‌كردی و از مردمان بدان چیزی یافتی. و به زمانه‌ی ما به شیراز همی‌كرده‌اند و ضریبت [= خراج] پِذرفته از عامل،‌ تا هر چه ستاند از بامداد تا نیمروز به ضریبت دهد و تا نماز دیگر [= نماز عصر] از بهر خویشتن را بستاند و اگر از پسِ نماز دیگر بیابندش، سیلی خورد از هر كسی. بهمنجه چیست؟ - بهمن روز است از بهمن ماه [= دومین روز ماه]. و بدین روز، بهمن [= برف] سپید به شیر خالص پاك خورند و گویند كه حفظ [= حافظه] فزاید مردم را و فرامشتی [= فراموشی] ببرد. و اما به خراسان مهمانی كنند بر دیگی كه اندر او از هر دانه‌ی خوردنی كنند [= بریزند] و گوشت هر حیوانی و مرغی كه حلال‌اند و آن چه اندر آن وقت بدان بقعت [= ناحیه] یافته شود از تره و نبات. سده چیست؟ - آبان روز است از بهمن ماه و آن دهم روز بود. و اندر شب‌اش كه میان روز دهم است و میان روز یازدهم، آتش زنند به گوز [= درخت گردو] و بادام و گرد بر گرد آن شراب خورند و لهو و شادی كنند. و نیز گروهی از آن بگذرند بسوزانیدن جانوران. اما [وجه تسمیه‌ی سده] چنان است كه از او [= روز سده] تا نوروز، پنجاه روز است و پنجاه شب. و نیز گفتند كه اندرین روز از فرزندان پدر نخستین [= گیومرث]، صد تن تمام شدند. گهنبار چیست؟ - روزگار سال، پارها كرده است زرادشت و گفته است كه به هر پاره‌ای [از سال]، ایزد تعالی گونه‌ای [از مخلوقات] را آفریده است؛ چون آسمان و زمین و آب و گیاه و جانور و مردم، تا عالم به سالی تمام آفریده شد. و به اول هر یكی از این پاره‌ها، پنج روز است، نام‌شان «گهنبار» (Gahanbar)». ابوریحان بیرونی کاشف آمریکا پیشینگان همه معتقد بودند که بخش خشکی معمور و قابل سکونت زمین منحصر به ربع شمالی است که آنرا ربع مسکون میگفتند ,ولی ابوریحان دانشمندی است که به نیروی علم و فراست حدس زد و اعتقاد داشت که در ربع شمالی دیگر یا در نیم کره ی جنوبی زمین یعنی در نقطه ی مقابل مقاطر ربع شمالی که فقط آنرا مسکون و معمور می دانستند نیز خشکی وجود دارد و دو ربع دیگر کره ی زمین را آب دریا فرا گرفته و وجود همین دریا ها ما بین دو قاره جدایی انداخته و مانع از ارتباط دو قسمت خشکی با یکدیگر شده است . گفته های این دانشمند در دو جای کتاب ارزشمندش ( الهند ) ثبت و بحث شده است و نیز در کتاب ( تحدید نهایات الاماکن ) که تاریخ تحریرش به سال 409 هجری قمری است در این باره که آیا در نیم کره جنوبی زمین نیز خشکی قابل عمارتی هست بحث مفصلی کرده است.

باری خشکی مقاطر با ربع شمالی که ابوریحان حدس زده بود با همان سرزمینی منطبق میشود که واقع بین اقیانوس اطلس و اقیانوس آرام است و پس از 462 سال توسط کریستوف کلمب کشف شد و آنرا ( آمریکا ) نامیدند . کریستوف کلمب هم چنانچه معروف است از روی قواعد و اطلاعات و بصیرت علمی آن قاره را کشف نکرده ، چرا که اصلاً از وجود چنین سرزمینی آگاهی نداشت و احتمال آن را هم نمی داد و بطوریکه گفتند او به مقصد هندوستان سفر کرده بود و در اثر اتفاقاتی که رخ داد در آن قاره سر در آورد که آنرا هیچ نمی شناخت ، اما ابوریحان از روی قواعد متقن و بصیرت علمی بوجود چنین سرزمینی پی برده و آنرا چندین قرن ( در حدود 5 قرن ) پیش از کریستوف کلمب صریح و واضح خبر داده بود ، پس درود به این دانشمند و فیلسوف و درود بر تمامی بزرگ مردان ایران زمین که نه فقط با علم خود بلکه حتی با اسم خود نیز این سرزمین را به سر افرازی برده اند .


منابع : www.yataahoo.org


__________________
تازه تر کن داغ ما را، طاقت دوری نمانده
شِکوه سر کن، در تن ما تاب مهجوری نمانده
پر گشاید شور و شیون از جگرها ای دریغ !
دل به زخمی شعله ور شد، جان به عشقی مبتلا
بر نتابد سینه ما داغ چندین ماجرا
تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای !


ویرایش توسط مهدی : 09-05-2010 در ساعت 11:41 PM
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:59 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها