بازگشت   پی سی سیتی > سایر گفتگوها > مطالب آزاد

مطالب آزاد در این تالار مطالبی که موضوعات آزاد و متفرقه دارند وجود دارد بدیهیست که کنترل بر روی محتوای این تالار بیشتر خواهد بود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #561  
قدیمی 10-02-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض آنوشه انصاری


آنوشه انصاری



بهای یک رویا (14سپتامبر)
شما حاضرید چقدر برای تحقق رویاهای خودتون بپردازید؟ آیا رویای شما ارزش حقوق یک ماه شما رو داره؟ یا شاید حقوق یک سال؟ شاید بهای اون به اندازه پس‌اندازی باشه که برای دانشگاه فرزندتون کنار گذاشتید. آیا به اندازه تمام حقوق بازنشستگی شما می‌ارزه؟ به از دست دادن عضوی از بدنتان چه طور؟ آیا ارزش اون رو داره که برای آن بمیرید؟ قیمت واقعی یک رویا راستی چقدره؟
من جوابی برای این ندارم اما فکر می‌کنم پاسخ این پرسش برای هر کسی متفاوت باشه. خود من ، همیشه آماده بودم و هنوز هم هستم که زندگی خودم رو برای تحقق رویاهام فدا کنم.
یک بار کسی از من پرسید : اگر بدونی تمام مراحل سفری که پیش رو داری با خطر همراهه، بازهم ادامه می‌دی و من به او جواب دادم: من حتی اگر می دانستم که این سفر هیچ بازگشتی نداره و یک بلیط یک طرفه خواهد بود، لحظه‌ای در سفرم تردید نمی‌کردم. به هر حال برای آژانس فضایی روسیه چیزی که مهمه پولیه که پرداخت می‌کنم و زندگی من در درجه دوم قرار داره اما به هر حال من این سفر رو انجام میدم.
اما پول من از کجاآمده ؟ به شما می‌گم. از کار سخت، از ریسکهایی غیر قابل باور و فداکردن خیلی از چیزها که من و خانوادم برای به دست آوردن هدف مشترکمون از دست دادیم.
آیا ما حق داریم با پولی که بسختی به دست آوردیم چنین کنیم ؟ من فکر کنم این اجازه رو داشته باشیم! اما آیا این به معنی اونه که من نسبت به اونچه در جهان اطرافم می‌گذره بی تفاوتم و به اونها اهمیت نمی‌دم ؟ خوب اگر اینطور فکر می‌کنید بد نیست بیشتر منو بشناسید و خودتون تصمیم بگیرید.
من مایلم بخشی از طرز تفکرم رو در معرض قضاوت شما قرار بدم. بخشی از نگاه من به زندگی که مربوط به تصمیم‌گیری برای پولهاتونه . من می‌خواهم به شما بگم که چطور می‌تونید برای خرج کردن ثروت خودتون فکر کنید تا مابه‌ازای اون تغییری بزرگ به وجود بیارید. تغییری بزرگ!
بیایید فرض کنیم شما دلتون می خواد به درمان سرطان کمک کنید. آیا شما برای بیمارها دوا می‌خرید؟ یا مراکزی برای حمایت از بیمارهای سرطانی می‌سازید؟ آیا این هزینه رو به یک دانشگاه می‌پردازین تا روی سرطان تحقیق کنند؟ یا اینکه دنبال بزرگترین عامل شکل‌گیری سرطان هستین و سعی می‌کنین اون رو ریشه‌کن کنید؟
می‌ بینید که راه‌های زیادی برای مواجهه با این مساله وجود داره و این دست شماست که کدوم راه رو انتخاب کنید. ممکنه راهی رو انتخاب کنید که منجر به کمک به یک گروه کوچک و در یک زمان محدود بشه و یا تصمیم به انجام کاری زمان‌برو پرهزینه بگیرید که به شناخت و حل عمومی مشکل سرطان کمک می‌کنه. من شخصا راه دوم رو که انجام فعالیتهای اساسی برای شناخت و حل ریشه‌ای مشکله انتخاب می‌کنم.
من به بچه های گرسنه غذا نمی‌دم نه به این دلیل که گرسنگی اونها برام مهم نیست بلکه به این دلیل که غذا دادن به 100، 1000 یا 100 هزار نفر مشکل رو حل نمی‌کنه. در حالیکه یکی از ریشه‌های اصلی گرسنگی به مسائلی مثل خشکسالی و استفاده از روشهای غلط کشت و کار بر می‌گرده و شما می‌دونید که تحقیقات فضایی چه کمک عظیمی به ایجاد تغییر در شرایط کشت وازبین بردن آفت از محصولات کشاورزی می‌کنه؟
دانشمندان فضایی ممکنه متخصص میکروبیولوژی، مهندسی، علوم تغذیه، شیمی، گیاه‌شناس یا موارد دیگری باشند که با هم همکاری می‌کنند تا راه‌هایی رو پیدا کنند که به رشد بهتر در زمین و مدار منجر بشه.آنها به دنبال راهی هستند تا بتونند مواد خام قابل بازیافت رو برای استفاده در زمین یا ماه و یا سایر سیارات به دست بیارند و به راه حل‌هایی برای حفظ محیط زیستمون برسند.
من امیدورام بتونم مردم بیشتری رو تشویق کنم تا وارد این شاخه‌های علمی شده و راههایی رو پیدا کنند تا محصولات رو از خطر نابودی محافظت کنند و راههای بهتری رو پیدا کنند که مردم هیچوقت گرسنه نباشند.
در عین حال ممکنه شما هم با من هم عقیده باشید که بخشی از گرسنگی به دلیل وقوع جنگ‌هاست. من علاوه بر این فکر می‌کنم بسیاری از مردم به گرسنگی دچار می‌شوند نه تنها برای اینکه کمبود غذا یا کمکهای بین‌المللی برای آنها وجود داره بلکه به این دلیل که سیستمهای مناسب و درستی برای رسوندن غذا به دست بچه‌های گرسنه وجود نداره.
تنها راهی که برای حل این مشکل وجود داره اینه که آموزش کاملی برای جوانها مهیا کنیم تا به متفکرین آزاد اندیشی تبدیل شده، که اصول و استانداردهای اخلاقی اونها رو دیگران ننوشته اند و مردمانی هستند که موقعی که نیاز به تغییر رو احساس می‌کنند برای انجام دادن این تغییرات اساسی آماده هستند. و این پیامیه که من قصد دارم به گوش مردم جهان برسونم.
من از بنیادها و موسساتی مثل X-Prize و ASHOKA حمایت می‌کنم به این دلیل که آنها به دنبال تغییرات کوچک در جوامع کوچک نیستند بلکه آنها در پی ایجاد تغییراتی بزرگ در جهان و ساختن محلی بهتر برای زندگی مردمند .
بهای یک رویا چقدر است...؟ برای من گذاشتن پول و تمام زندگی‌ام در جایی که لازم است





سلام به جهان (21 سپتامبر)
بالاخره رسیدم... سفری طولانی بود ولی ارزششو داشت ... پس بگذارید از اول شروع کنم.
روز (پرتاب) در بایکونور برای ما خیلی زود شروع شد. ما ساعت 1 صبح از خواب بلند شدیم و صبحانه مختصری خوردیم و همینطورنوشیدنی مختصری. پس از اون لباس سرتاسری سفید رنگی رو که باید زیر لباس فضایی خودمون می پوشیدیم به تن کردیم تا به محل پرواز بریم.
دعای مختصری کردیم و موقعیکه اتاقهامون رو ترک می کردیم به روی در اتاقهامون امضا کردیم.
این رسمیه که از زمان یوری گاگارین باب شده. اونها میگفتند که موقعی که خدمتکارروزبعد برای تمیز کردن اتاق اون اومده بود شروع به تمیز کردن امضا کرده بود که جلوی اون رو گرفته بودند.
به هر حال امضای من الآن کنار گِرگ اولسون ، سومین فضا گرد تاریخ و مارکوس پونتس ، نخستین فضا نورد برزیلی حک شده.
قبل از ترک اتاق با مادربزرگم تماس گرفتم، چون اون اینجا در بایکونور نیست و برای من آرزوی موفقیت و سفری بیخطر کرد.
بعد از اون آماده شدیم تا سوار اتوبوسی بشیم که ما رو از هتل مرکز فضایی به محل پرتاب می رسوند. از در هتل تا اتوبوس پیاده روی کوتاهی داشتیم . در هر 2 طرف بستگان، دوستان و روزنامه نگاران مشغول عکس انداختن و فیلم برداری بودند. در زیر نور دوربین ها من تونستم همه اعضای خانوادم رو که برای پرتاب اومده بودند ببینم
اونها در اون ساعت اولیه صبح اونجا اومده بودند تا شروع سفر بزرگ منو ببینند.مادرم گریه می کرد و بقیه هم سعی می کردند تا نگرانی خودشون رو بروز ندند.
ما سوار اتوبوس شدیم و راه خودمون رو به طرف محل پرتاب پیش گرفتیم . در تمام این ساعات به طرز عجیبی آروم بودم . قبلا فکر می کردم صبح روز پرتاب خیلی عصبی باشم اما برام تعجب آور بود که هیچ وحشت یا نگرانیی رو احساس نمی کردم.
ما به ساختمانی که در اون باید برای پرواز آماده می شدیم منتقل شدیم و به اتاق مخصوص پوشیدن لباس های فضاییمان وارد شدیم.یک به یک وارد اتاق شدیم. اول میشا تورین وبعد مایکل لوپز و آخرهم من وارد اتاق شدیم.
بعد از اینکه هر سه نفر لباسهامون رو پوشیدیم وارد اتاقی با دیوار شیشه ای شدیم که مقامات آخرین تاییدیه ها رو اعلام کنند و همینطور آخرین بررسیها در خصوص لباسهامون رو انجام دادیم. در طرف دیگه ی دیوار شیشه ای ، مادرم، خواهرم آتوسا و همسرم حمید بودند و در ردیف جلو نشسته بودند. همینطور خانواده میشا و مایکل. اتاق پر از خبرنگارها بود و مدتی اونجا نشستیم و سعی کردیم با زبان اشاره با خانواده هامون که گروه گروه وارد اتاق می شدند و اونرو برای گروه بعدی ترک می کردند صحبت کنیم. فکر کنم وضع ما خیلی خنده دار بود چرا که با اون لباسها ی عجیب سعی میکردیم با حرکات دست و بدن صحبت کنیم...
ما آزمایش نشت لباس رو پشت سر گذاشتیم و مقامات وضع رو برای رفتن مناسب اعلام کردند. ما دوباره به طرف اتوبوس همراهی شدیم در حالیکه مردم و خبرنگارها ما رو احاطه کرده بودند. رسم دیگه توقفی کوتاه جلوی اتوبوس برای پسرها بود که گویا این هم از زمان گاگارین باب شده . خوشبختانه من در این کار حضور نداشتم و فقط به شکل ذهنی گروه رو همراهی کردم.
ما در پای راکت ایستادیم و قدم به روی پله های کوچیکی گذاشتیم که ما رو به طرف آسانسور کوچکی که ظرفیت 3 نفر رو داشت هدایت می کرد. ما سوار شدیم و به قسمت بالایی رفتیم که وارد کپسول بشیم. بعد از گذر از یک مدخل چادری وارد مدول مسکونی کپسول شدیم .
من پیشاپیش بقیه وارد شدم و هنوز خیلی آروم بودم. هیجان زده ولی خیلی آروم. فکر کنم ضربان قلبم هیچ وقت از مرز 100 بار در دقیقه نگذشت ( در شرایط عادی حدود 80 بار در دقیقه می زند) . لبخندی روی چهره من حک شده بود. من نشستم و تسمه ها و کمربندم رو بستم.
لوپز بعد از من وارد شد و در جای کوچیک خودش نشست و آخرهم میشا تورین وارد شد. آن موقع هنوز 2 ساعت با زمان پرتاب فاصله داشتیم و مجموعه ای از کارها و بررسیها باید در این مدت انجام می شد.
من تنها 3 مسئولیت کوچیک به عهده داشتم: روشن کردن شیر انقباضی و انتقال اون بین اتاق سکونت و مدول فرود ،باز و بسته کردن شیر پمپ اکسیژن در صورت نیاز (وظیفه مهم و دوست داشتنی) و در اختیار قرار دادن فایلهای داده های پروازی که در نزدیکی من قرار داشت. خوشبختانه چندان پیچیده نبود و من تونستم کارها رو موقع نیاز انجام بدم.
من تمام مراحل کارهای اونها رو قدم به قدم دنبال می کردم و یادداشتهایی شخصی رو در حاشیه کتابم، زمانی که فرصتی می شد ، می نوشتم. سرانجام اون لحظه فرا رسیدو شمارش معکوس شروع شد. لوپز، میشا و من دستهامون رو روی هم گذاشتیم و گفتیم: آماده رفتنیم.
من خدا رو شکر می کردم که کمکم کرد تا رویام به واقعیت تبدیل بشه و به همینطوربه خاطر همه چیزهایی که به من داده.من از اون خواستم که در قلب همه عشق رو قرار بده و صلح رو برای این مخلوق زیبایی که بهش زمین میگیم به ارمغان بیاره.
5... 4 ... 3 .... واقعا دارم می رم ... 2 ... حمید دوستت دارم .... 1 ... و پرتابی آرام.
زمانی که پرتاب سایوز TMA-8 رو می دیدم هیچوقت فکر نمی کردم که توی کپسول این قدر آروم باشه ... شبیه به بلند شدن یک هواپیما بود – سپس فشار G به آرومی شروع شد. من فکر می کنم در نهایت حدود 2 یا 3 برابر فشار طبیعی رو تجربه کردیم. بعد از اون مرحله جدا شدن و رها شدن محافظ کپسول اتفاق افتاد. هنوز همه چیز خیلی روان بود.
پرتویی از نور، کپسول رو روشن کرد و قلب منو گرم می کرد . فکر کنم اون موقع داشتم با صدای بلند می خندیدم. لذتی که تو قلب خودم احساس می کردم وصف ناپذیره ...
جدا شدن آخرین طبقه برای من خیلی جالب بود و بعد بی وزنی ...
احساس خوشایندی از آزادی که لبخندی رو بر چهره همه نشوند. من به آهستگی از صندلیم بلند می شدم و به خندیدن ادامه می دادم. نمی توانستم باور کنم .... صادقانه بگم همه چیز هنوز برام مثل یک رویا ست. به دلیل اینکه با تسمه های ایمنی محکم بسته شده بودیم من نمی تونستم بیرون رو ببینم و سرانجام زمانی که در مدار مستقر شدیم تونستیم کلاهخودمون رو بالا بزنیم وکمربندها رو شل کنیم . لوپز دستکشش رو بیرون آورد و دستکش شروع به شنا کردن توی کابین کرد، من نمیتوانستم در تمام اینمدت از لبخند زدن و خندیدن جلوگیری کنم... سرانجام تونستم نگاهی به بیرون بندازم و برای اولین بار زمین رو ببینم ... اشکم سرازیرشد . من نمی تونستم جلوی اشکهام رو بگیرم ... حتی فکر کردن به آن صحنه هم اشک منو در میاره . این سیاره ی زیبای بخشنده زیر شعاع گرم خورشید ... سرشار از صلح ... سرشار از زندگی ... نه نشونه ای از جنگ و نه نشونه ای از مرزها و نه نشونه ای از مصیبت ها ،فقط زیبایی...
چقدر دوست دارم همه بتونند چنین تجربه ای داشته باشند و اون رو تو قلب خودشون احساس کنند.به خصوص اونهایی که در راس حکومتهای جهان قرار دارند . شاید این تجربه به همه انها چشم انداز جدیدی بده و کمک کنه تا صلح رو برای جهان به ارمغان بیارند.
فکر کنم برای الان کافی باشه ... من باید از گشت و گذار اینجا براتون بنویسم ... الان باید کمی غذای فضایی بخورم و در دور مداری بعدی دوباره به شما خواهم رسید. هم اکنون بالای اقیانوس آرام و به طرف مکزیک در حال حرکتیم.



سلام به همگی(21 سپتامبر)
الان ساعت حدود 11:30 به وقت جهانی است . به نظر می رسه که اولین نوشته من از فضا در اون پایین منتشر شده . جالبه مگه نه؟
خوب اول بگذارید درباره بعضی نکاتی که اینجا وجود داره صحبت کنیم. من دسترسی دایمی به ایمیل هام ندارم و دریافت ایمیل ها از طریق فراینده پیچیده ای صورت می گیره و تنها 3 بار در روز می تونیم اون رو دریافت کنیم . ولی من تمام سعی ام رو می کنم که حداقل روزی یک مطلب برای وبلاگم بفرستم.
من اینجا به اینترنت دسترسی ندارم بنابراین نمی تونم نظرات شما رو بخونم . من بعضی از سوالها و همینطور تبریکهایی رو که شما برام میفرستید ، دریافت می کنم و می دونم که خیلی از مردم آرزوهای خوب و حرفهای الهام دهنده خودشون رو برای من می فرستند. شما نمی تونید تصور کنید که چقدر منو خوشحال می کنید وقتیکه در این تجربه من شریک می شوید.
هر زمانی که پیامی رو می خوانم که در اون اشاره شده که چطور بعضی تونستند از این کار من انرژی بگیرند و انگیزه ای برای دنبال کردن آرزوهای خودشون به دست بیارند تا چه حد به خودم می بالم. زمانی که خوندم که دختر جوونی در مشهد منودیده و این انگیزه رو پیدا کرده که روزی فضا نورد بشه چشمام پراز اشک شد.
من مطمئنم که همه شما می تونید رویاهای خودتون رو تحقق ببخشید اگر اون رو از اعماق قلبتون بخواهید و برای اون به سختی تلاش کنید و حاضر به فداکاری در راه اون باشید.
من شخصا همه پیامهای شما رو وقتی که به زمین برگردم خواهم خواند، بنابراین لطفا بازهم برام بنویسید.
حالا که با شرایط اینجا آشنا شدید بیایید همانطور که قول داده بودم در باره سفر به این بالا صحبت کنیم.
من در سکوی پرتاب قرصی برای ناراحتی ناشی از تکونهای شدید خوردم که خیلی عالی بود. وقتی که به مدار رسیدیم کاملا حالم خوب بود و می تونستم به بیرون پنجره نگاه کنم در حالیکه دنیا داشت دور ما می چرخید یا بهتر بگم ما دور دنیا می چرخیدیم.
اونها مرتب به من می گفتند که نباید روز اول سفربه بیرون نگاه کنم چون باعث می شه که حالم بد بشه اما خوب من نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم. من کاملا خوب بودم و حتی پیش از اینکه بخوابم چند تا شیرینی و کلوچه برای شام خوردم .زمان ما به عقب برگشته بود و برای همین برنامه ریزی ما به گونه ای بود که باید ساعت 6 عصر می خوابیدیم و 3 صبح بلند می شدیم .
شب اول همه ما خیلی خسته بودیم و به همین دلیل خوابیدن زود هنگام هیچ مشکلی برایمون نداشت. اوه ، نکته ای رو یادم رفت بگم. وقتی که سایوز در مدار قرار گرفت و به طرف ایستگاه بین المللی حرکت می کرد در تمام مدت ما در حال گردش به دور محور سفینه بودیم . سفر به ایستگاه حدود 48 ساعت طول کشید.
حالا می فهمم چرا در دوره تمرینات باید امتحان صندلی چرخون رو پشت سر میگذاشتیم.
میشا به ما گفت که اگه کیسه خوابهامون رو از سقف کپسول اقامتمون آویزون کنیم و سرمون رو در نزدیکی دریچه انتهایی اون قرار بدیم راحت تر خواهیم بود چرا که به مرکز جرم نزدیک تر خواهیم بود و احساس دوران کمتری خواهیم کرد.
خوب من هم به راهنمایی میشا عمل کردم و کیسه خوابم رو به صورت وارونه آویزان کردم و در کیسه خودم خوابیدم . لوپز هم کیسه خود رو از سمت دیگر سقف آویزان کرد و مشابه من در اون خوابید. میشا هم به کپسول رفت و اونجا خوابید.
من دارم فکر می کنم که در آن موقع وضعیت ما درون کیسه خواب شبیه به چه بوده و تنها چیزی که یادم میاد خفاشهاییه که از سقف غارها به صورت سر و ته آویزان می شند. خوب ما هم اینجا تو غار کوچیک خودمون بودیم و میون زمین و ایستگاه بین المللی فضایی شناور بودیم.
من میخواستم در سلامتی کامل باشم و به همین دلیل پیش ازاینکه بخوابم یک قرص دیگه خوردم. این قرص ها در عین حال خواب آور هم هستند و من فکر می کنم که می تونست کمک کنه تا زودتر به خواب برم.
من تونستم iPod خودم رو توی کیسه خوابم ببرم ، هدفونهای خود رو زدم و درون کیسه خفاشی خودم به خواب رفتم . من نمی دونستم بدنم چه واکنشی در برابر این طرز خوابیدن بروز خواهد داد . شما با هیچ سطحی تماس ندارید و قبل ازاون فکر می کردم این موضوع باید خیلی عجیب باشه اما من این طرز خوابیدن رو دوست داشتم و در واقع باعث ارامش من می شد. مثل این بود که روی سطح یک دریاچه شناورم.
همه چیز خیلی خوب بود. صبح روز بعد وقتی که بیدار شدم خیلی هیجان زده بودم . به سرعت از کیسه خوابم بیرون اومدم و د رحالیکه سرم به سمت قسمت فرود فضا پیما بود مشغول شنا در اطراف شدم . به محض اینکه متوقف شدم متوجه شدم که این کارم ایده خوبی نبوده چرا که انگار تمام محتویات بدن و معده م به رقص دراومده بودند ...
من ایستادم و سعی کردم تا حرکاتم رو به حداقل برسونم. از آن لحظه به بعد بیشتر شبیه یک مومیایی بودم . فقظ حرکات خیلی نرم و کوچبکی انجام می دادم و حتی همین حرکات هم باعث می شد تا احساس ناراحتی کنم.
غیر از این ،من به دو عارضه دیگه فضا زدگی هم دچار شده بودم . اولین اونها دردی در قسمت کمر بود . این موضوع به این دلیله که کمر شما تحت فشار قرار نمی گیره و جریان مواد بین مهره ها باعث می شه که شما قدتتون بلندتر بشه. البته من از اینکه قدم بلند بشه خوشحال بودم اما درد ش چندان خوش آیند نبود.
عارضه دوم هجوم خون به مغز بود به دلیل اینکه در شرایط بی وزنی گرانشی وجود نداره که کمک کند تا خونی که قلب شما آن رو پمپاژ می کنه به سمت پاهای شما حرکت کنه ،این خون در قسمت سر انباشته می شه و شما دچار سر درد می شید . این احساس شبیه به حالتیه که برای مدتی طولانی پشتک بزنید و روی سر خود بایستید.
به این ترتیب من اونجا با سردرد بسیار زیاد و درد آزار دهنده ای در ناحیه کمر و همینطور حالت تهوع مواجه شدم . و با خودم می گفتم این شروع خوبی نیست – و نکنه که در تمام مدت سفر با این حالت مواجه باشم . بعد از اینکه چند بار دچار تهوع شدم تصمیم گرفتم از دارو استفاده کنم.
در بسته جراحی داخل سفینه آمپول هایی برای حالت فضا زدگی وجود داره که در شرایط اضطراری باید به کار گرفته بشه و به نظر می رسید که واقعا به اون احتیاج دارم. بنابراین از مایک و میشا خواستم که این دارو را به من تزریق کنند. آنها بر مبنای دستورات و راهنماییهایی که به اونها ارایه شده بود مشورت کردند و تصمیم گرفتند نصف دوز دارو رو به من تزریق کنند. مایک سرنگ رو آماده کرد و میشا هم اون را تزریق کرد. هر دو اونها خیلی نگران من بودند و می خواستند برای اینکه من زودتر خوب شم کاری انجام بدن. من از اینکه اولین روز پرواز آنها با سایوز رو خراب می کردم احساس خیلی بدی داشتم.
از زمان تزریق دارو تا زمانی که به خواب برم خیلی طول نکشید . میشا کیسه خواب منو برام اماده کرد. این بار از من خواستند که در فضایی کوچیکتر بخوابم برای همین در شرایطی مثل یک جنین قرار گرفتم و دست و پام رو جمع کردم . به نظر می رسید این شرایط کمک کنه تادرد کمر من تا حد زیادی بهبود پیدا کنه. در نهایت میشا پیشنهاد کرد تا من سرم رو به یکی از بسته های محموله هایی که حمل می کردیم فشار بدم تا به کاهش سردردم کمک کنه. من در کیسه خوابم چرخیدم تا سرم در وضعیت مقابل بسته ها قرار بگیره و اکثر روز رو خوابیدم. گاهی چشمام رو باز می کردم و میشا و مایک رو می دیدم که اطراف من در حال حرکت بودند آنها چندین بار از من خواستند تا چیزی بخورم یا اگر چیزی می خوام به اونها بگم. همینطور نبض مرا بررسی میکردند تا مطمئن باشند وضعیت من بدتر نمی شه.
به هر حال دومین صبح در حالی بیدار شدم که حالم کمی بهتر شده بود اما هنوز اون قدر خوب نشده بودم که بتونم چیزی بخورم یا به اطراف حرکت کنم. به همین دلیل تصمیم گرفتم یک تزریق دیگه انجام بدم. و این بار میشا و مایک با مشورت و همفکری پزشک پرواز یک دوز کامل دارو رو به من تزریق کردند.
من واقعا از خودم ناامید شده بودم .... من همیشه آرزو داشتم که در فضا باشم و حالا که اینجام حالم اینقدر بد بود که حتی نمی توانستم از پنجره ، بیرون رو نگاه کنم . به خودم گفتم این چرندیات رو بس کن ... تو قوی تر از این حرفها هستی ، خودت رو جمع و جور کن . همه اینها در ذهن تویه و می تونی اون رو متوقف کنی ...
من واقعا برای رسیدن به ایستگاه بی حوصله شده بودم. بعضی وقتها فکر می کردم با ورود به ایستگاه وضعم بهتر خواهد شد اما همه به من گفته بودند وقتی که برای بار اول وارد ایستگاه میشی احساس بدی خواهی داشت چرا که از یک محیط کوچیک به محیطی بزرگتر وارد میشی.
این موضوع برام مهم نبود و فقط می خواستم از محفظه خفاش مانندم خارج بشم و به محوطه ای روشنتر و بزرگتر وارد شم. میشا به من گفت باید لباسم را برای ورود به ایستگاه به تن کنم . به همین جهت بلافاصله بعد از اینکه تزریقم رو انجام دادم انها کمکم کردند تا لباس فضاییم رو تنم کنم و در صندلی خودم محکم بشم.
عملیات الحاق مدت طولانی طول کشید . بعد از الحاق آزمایش نشت دریچه های الحاقی انجام شد تا از اینکه هیچ نشتی وجود نداره مطمئن بشیم. این کار معمولا نزدیک به 2 ساعت طول می کشه در حالیکه مایک و میشا درگیر تدارک عملیات الحاق بودند من هم چرت می زدم .
من وقتی که به ایستگاه نزدیک میشدیم بیدار شدم و شاهد این بودم که چطور سانتیمتر به سانتیمتر به ایستگاه نزدیک می شیم . هر اینچی که به ایستگاه نزدیکتر می شدیم من هم بهتر می شدم تا اینکه سرانجام کاملا به ایستگاه متصل شدیم.
بعد از مدتی تصمیم گرفتم از جای خودم بلند شم و لباس فضاییم رو در بیارم . می دونستم که هنگام ورود ما به ایستگاه دوربینها اونجا هستند و من نباید شبیه به یک سگ مریض به نظر بیام. زمانی که لباسم رو درآوردم احساس بسیار بهتری پیدا کردم . حتی گرسنم شد و کمی شیرینی خوردم.
زمان به آهستگی سپری می شد اما سرانجام وقت اون رسید و ما برای باز کردن دریچه آماده شدیم مایک و میشا به من گفتند نزدیکتر بیام و نفس عمیقی بکشم چرا که برای اولین بار رایحه فضا رو احساس خواهم کرد.
آنها می گفتند که این بویی کاملا استثناییه. به محض اینکه آنها دریچه کپسول سایوز رو باز کردند من بوی فضا رو استشمام کردم ...خیلی غریب و عجیب بود. چیزی شبیه نوعی شیرینی بادامی . من به اونها گفتم این بو شبیه بوی پخت و پزه. هر دو اونها با تعجب به من نگاه کردند و با هم پرسیدند پخت و پز؟
من پاسخ دادم: بله .... شبیه چیزی که روی حرارات قرار داره ... نمی دونم چطور توضیح بدم
در این موقع جف و پاشا آماده بودند تا دریچه دیگر متصل به ایستگاه رو باز کنند و ورود ما به ایستگاه رو خوش آمد بگویند. ... به محض اینکه قدم در ایستگاه فضایی گذاشتم مثل این بود که وارد خانه ام شده ام ..من 100% خوب شدم و به زحمت می تونستم جلوی خنده خودم رو بگیرم ... غیر قابل باور بود.. من این رو به حساب سرنوشت می گذارم ... سرانجام در خونه بودم و بقیه ماجرارا احتمالا شما از طریق NASA TV دیدید.
تا مطلب بعدی ... روز خوب و آرومی داشته باشید..





نظاره جهان گذرا (26 سپتامبر)
ساعت 9:10 عصر –
شاید شما هم اصطلاح تماشای گذرجهان رو شنیده باشید من فکر می کنم این اصطلاح معمولا زمانی به کار برده می شه که منظورمان گذر زمان، آرامش پیدا کردن ، و انجام ندادن هیچ کاری و فقط نظاره کردن باشه ... یا مجموعه ای از حالاتی که شامل مفهوم بی عملی باشه...
اما برای فضا نوردان این جمله معنی جدیدی داره
من اولین بار این جمله رو از پگی ویتسون (Peggy Whitson) شنیدم و زمانی که این بالا رسیدم دو باره اون رو از جفری ویلیامز و مایکل لوپز شنیدم. از نظر لفظی این جمله به معنی تماشای جهانیه که در حال حرکت و گذره. زمانی که شما از اینجا به بیرون پنجره نگاه می کنید زمین رو می بینید که به آهستگی در حال چرخش و حرکت در جهت مخالفه . من حدس می زنم شما می توانید 2 جور به این موضوع نگاه کنید. یکی اینکه شما در ایستگاه بین المللی فضایی ثابت نشستید و این زمینه که در حال چرخشه، همونطور که من اول فکر کردم و دیگه اینکه زمین روثابت فرض کنید و در نظر بیارید که ایستگاه در حال چرخش به دور زمینه.
اما واقعیت این است که هر دو (زمین و ایستگاه ) در حال حرکت در یک جهتند اما ایستگاه با سرعتی معادل 20 برابر سرعت دوران زمین در حال چرخشه و به همین دلیل به نظر می رسه زمین در جهت مخالف در حال چرخشه ... خوب فکر کنم توضیح این موضوع کافی باشه ... چون حدس می زنم شما هم دچار سرگیجه شده باشید .
به هرحال زمانی که شما به بیرون نگاه می کنید ، بسته به اینکه از کدوم پنجره استفاده کنید، چشم اندازهای متفاوتی از زمین رو پیش چشم خودتون می بینید. از پنجره ای که در قسمت خدمات قرار داره ( این همان جاییه که از اون به عنوان اتاق غذاخوری هم استفاده می کنیم) ما به طور مستقیم و رو به پایین زمین رو می بینیم و به همین دلیل تنها سطح زمین رومی بینیم که اندکی در لبه ها منحنی شده .
از پنجره های کناری که در کابین های کوچک و بخش الحاق وجود داره (جایی که در اون می خوابیم) شما می تونید انحنای زمین رو به صورت کامل، در مقابل زمینه تاریک کیهان تماشا کنید . این نمای محبوب من است چرا که به جای اینکه بخشی از زمین رو ببینیم می توانیم به تماشای کل آن بنشینیم. من همیشه دوست داشتم تصویری کلی از یک موضوع رو ببینم پیش از اینکه در باره بخش های اون تصمیم گیری کنم یا نگران بخش های کوچک باشم . من آرزو می کنم رهبران ملتهای مختلف جهان هم چنین کاری رو انجام بدند و پیش از اینکه دیدگاه ویژه ای در باره کشور خودشون رو مطرح کنند به دیدگاهی جهانی فکرکنند و کل جهان رو در نظر داشته باشند.
خوب ما کجا بودیم؟ در باره زمینی که می گذره صحبت می کردیم ... زمانی که برای اولین بار این عبارت رو شنیدم از اون خوشم اومد و سعی کردم که اون رو اینجا امتحان کنم ... به ویژه شبها و از درون کیسه خوابم به این منظره نگاه کنم .. در زیر تابش آفتاب (هنگام روز) شما می تونید صدها سایه گوناگون آبی رنگ رو در اقیانوس ها تشخیص بدید که بسته به عمق اقیانوس و زاویه تابش نور خورشید ، رنگ اون تغییر می کنه. شما همچنین می تونید بخشهای وسیعی از سطح زمین رو ببینید ،که اکثر اونها بدون هر گونه سرسبزیه ، و درون آن رگه هایی رو تشخیص بدید که با شکلهای مختلف در این سرزمین ها نقش بستند. اینها رودخانه ها یا بقایای جریانهایی از آب هستند که زمانی روی زمین جاری بودند و همانطور که راه خود رو به طرف اقیانوس دنبال می کردند نشانه هایی از خود به جای گذاشتند.
شهرها به خوبی قابل تشخیص هستند ، آنها شبیه به مناطقی از زمین هستند که شخم خوردند و زمین آن ناحیه رو متفاوت ساخته اند. زمینهای کشاورزی به شکل قطعاتی با شکل هندسی منظم و به رنگهای متفاوت دیده می شند که رنگ اونها بسته به نوع محصول یا نوع خاکی که در آن ناحیه ست متفاوت به نظر می رسه. شما نمی تونید هچ مرزی روببینید ... شما نمی تونید بگید کجا یک کشور به پایان می رسه و کشور دیگری آغاز می شه ... تنها مرزی که دیده می شه مرز میان آب ها و خشکی ها ست.
اغلب بخشهای زمین با ابر پوشونده شده . اول گمون کردم «این ابرهای سرگردون اجازه نخواهند داد که چیزی رورو ببینیم یا عکاسی کنم» اما پس ازاون از دیدن ابرها به خلسه فرو می رفتم ... اونها شکل ها و ساختارهای خیلی متفاوتی دارند ... گاهی اوقات انها مثل یک پتوی سفید کلفت و پف کرده به نظر میاند و بعضی دیگر از اونها به شکل گلوله های پنبه ای که همه جا پراکنده شدند....
برای ایرانیایی که این مطلب رو می خوانند، باید بگم این صحنه منو یاد دوره ای میندازه که خیلی جوون بودم و در ایران پنبه زن داشتیم ،آنها هر از چند گاهی می اومدند و پتوهای پنبه ای (لحاف) رو می گرفتند و پنبه های اون را با ابزاری ابتدایی که شبیه به یک کمان بزرگ بود می زدند . در بعضی از جا هم ابرها به صورت رشته رشته دیده می شدند مثل اینکه کسی قلم موی نقاشیش رو تو رنگ سفید فرو برده باشه و اون رو تصادفی در بخشهایی از بوم و در جهات مختلف کشیده باشه .
تماشای ابرها مرا یاد همسرم حمید می اندازه . ... یکی از علایق ما که در تعطیلات اون رو انجام می دادیم این بود که بیرون بریم به ابرها نگاه کنیم و ببینیم چه شکلهایی رو می توانیم درون اونها ببینیم ... از این بالا طرح های بسیاری رو می شه تماشا کرد ... مثلا امروز گروهی از ابرها رو دیدم که شبیه به پرنده ها یا هواپیما ها بودند.... شما این طرح ها رو می شناسید.... در عین حال برخی از این ابرها شبیه به قارچ های حاصل از انفجارهای اتمی بودند ... پاشا (پاول ویندگرادوف) با دست یک ساختار گرد بزرگ ابری رو نشونم داد و گفت یک سیکلون یاهاریکنه ( طوفانهای عظیم دوار که در نواحی استوایی شکل می گیرند)
شما می توانید ساعتها رو صرف تماشای بیرون کنید ... اما بعد از 45 دقیقه با پنهون شدن خورشید پشت زمین ، آسمان شروع به تاریک شدن می کنه و نمای بی نظیری از ترکیب رنگهای نارنجی و آبی رو شکل می ده . و بعد شب می رسه . در این موقع شما نمی تونید زمین رو ببینید مگه اینکه بالای شهرها برسید، تنها در این وقته که لکه های محو و نارنجی رنگی رو که در اطراف پراکنده شدند رو میبینید . البته شهرهای بزرگ بهتر دیده می شند وواضح ترند.
اغلب شبها وقتی به بیرون نگاه می کنم می تونم طوفانهای همراه با تندر و رعد وبرق رو اون پایین ببینم . من می دونم برای کسانی که این طوفانهارو تجربه می کنند این منظره چندان دل انگیز نیست اما ازا ین بالا شبیه به یک نمایش نور با شکوهه.. این درخش های نورانی در نواحی مختلف به صورت تصادفی دیده میشند یه شب دیگه وقتی به این منظره نگاه می کردم به موسیقی Canonساخته جان پاچلبل گوش می دادم و مثل این بود که کسی تونسته ارکستری رو برای این بازی نورها تنظیم کنه ...فکر کنم آن موقع جایی نزدیک ساحل استرالیا در منطقه اقیانوس آرام بودیم .
اما این بهترین بخش ماجرا نیست. بهترین بخش برای من و بهترین منظره ای که به اون نگاه می کنم تماشای کیهان در شبه. منظره ستاره ها این بالا غیر قابل باوره ... مثل این می مونه که کسی مشتی جواهر رو روی یک مخمل مشکی پخش کرده . راه شیری به خوبی، مثل رنگین کمونی که تمامی زمین رو در بر گرفته قابل رویته. .. من نمی تونم از چنین منظره ای چشم بردارم اون قدر سرم رو به شیشه می چسبونم که سرمای شیشه باعث سردردم می شه ... تنها این موقعست که کمی سرم رو عقب می کشم و بعد دوباره ادامه می دهم .
همانطور که خیره به این منظره نگاه می کنم بار دیگر خدا رو شکر می کنم که به من کمک کرد که اینجا باشم و چنین تجربه ای رو به دست بیارم. من از اون سپاس گذارم که به من اجازه میده صدای درونم رو به همه شما برسونم و از اون می خواهم به من بصیرتی اعطا کنه که راهم رو در زندگی ببینم و با قدرت اون رو دنبال کنم. اینها آرام ترین لحظاتی هستند که در تمام عمرم داشته ام و می تونم منبع عظیمی از انرژی رو احساس کنم . زمان طولانی خواب برای من سخته چرا که سعی می کنم چشمام رو باز نگه دارم تا این زیبایی رو ببینند و آن رو در خود بگیرند ... حتی برای لحظه ای طولانی تر ...
شب بخیر! پنجره من همراه من خواهد موند ومن می توانم جهان گذرا رو ببینم و و خنده ها و گریه های شما رو در آن پایین احساس کنم .
روز یا شب با شکوهی داشته باشید ، هرجا که هستید...



خدایا شکرت چسب وجودداره! (27 سپتامبر)

قرار گرفتن در شرایط بی وزنی مزایای ویژه و جذاب خودش رو داره.

شما می توانید یک بلوک 500 پاوندی رو با یک دست بلند کنید و تنها با کمک یک انگشت به اطراف ببرید… می توانید به جای راه رفتن در محیط شناور باشید و پرواز کنید … شما می توانید در هر سنی که هستید بدون مشکلی پشتک بزنید … و می توانید با غذای خودتون بازی کنید.

همانطور که قبلا هم گفتم همه کارها اینجا بدون صرف نیروی زیاد انجام می شه. اگر بخواهید که به سمت جلو حرکت کنید کافیه اندکی دیوار مقابل یا هر جسم صلب دیگه ای رو با یک انگشت لمس کنید تا در جهت مخالف با نیرویی که به کار بردید ، حرکت کنید. ممکنه در بین راه افراد دیگر مقابل راه شما قرار بگیرند. لازم نیست نگران این موضوع باشید کافیه به سمت سقف حرکت کنید تا مثل مرد عنکبوتی به کمک میله هایی که روی دیوارهاست از بالای سر اونها شنا کنان عبور کنید.(البته در واقع شما نمی توانید شنا کنید اما عمل شما شبیه شنا کردن به نظر می رسه.)

کتاب خودتون رو د رانتهای مدول جا گذاشتید؟ مساله ای نیست . کافیه از یک نفر که نزدیک کتابتونه بخواهید تا آن رو برایتان بفرسته.... این کار به این معنی اینه که اون شخص به آرامی کتاب شما رو به سمتتون هل می ده و بفرمایید... کتاب شما تمام مسیر را به سوی شما پرواز می کنه. دوست شما مشغول خوردن آب نباته و شمااز اون می خواهید اگر می شه کمی هم به شما بده و خوب ،اونم یک تیکه رو به سمت شما میندازه و آب نباتتون وارد دهان باز شما می شه.... ( بچه ها لطفا هیچ کدام از این را در جاذبه زمین امتحان نکنید)

در فضا مساله ای نیست اگر با غداتون بازی کنید. همیشه فضا نوردان و کیهان نوردان این کار رو انجام می دهند. قطعات پنیر هیچوقت مستقیم با دست به دهان گذاشته نمی شوند. فضا نوردان کمی از ان رو از ظرفشون خارج می کنند و به سمت دهنشون می فرستند. وقتی شما ظرف محتوی غذای مایعی مثل ماست یا سوپ رو باز می کنید اگر خیلی محتاط نباشید حبابهای کوچکی از ماست و یا سوپ شما شروع به پرواز در محیط می کنند و شما می توانید به تعقیب اونها با قاشقتان برید. اما اگر بخواهید آنها رو خیلی سریع بگیرید این حباب با قاشق شما برخورد می کنه و تبدیل به 10 حباب کوچکتر می شه و مجبور خواهید شد هر 10 تای اونها را دنبال کنید !

من واقعا از شرایط بی وزنی لذت می برم ... شما احساس یک روح آزاد رو دارید. به یاد دارم که وقتی خیلی جوان بودم ، برای مدتها این رویای دایمی روداشتم در میان شگفتی خانواد م میان اتاقهای خونه به پرواز در می اومدم و از توانایی خودم برای این کار احساس شگفتی می کردم. البته در رویای خودم ، توانسته بودم در این کار خبره بشم و در حالی که در اطراف با قدرت شناور می شدم به چیزی برخورد نمی کردم.

با وجود این در عالم واقعیت ، من یک تازه کار به حساب می آیم. من در حین پرواز به دیوارها برخورد می کنم و چیزها را از جای خود بیرون می اندازم. در روزهای اول من به دیوار مقابلم فشار زیادی وارد می کردم و به سرعت به سمت دیوار دیگه رونده می شدم و خوب، نمی توانستم خودم رو متوقف کنم و بنگ! به دیوار روبرو برخورد می کردم و به دلیل این برخورد دوباره به سمت جایی که شروع کرده بودم باز گردونده می شدم... البته اخیرا از من تمجید شده که چقدر حرفه ای پرواز می کنم ! که البته این موضوع غلو آمیزیه.

فکر می کنم شبیه ترین حالت به شرایط بی وزنی در حالت غوطه وری در آبه. البته یه تفاوت اساسی در این بین وجود داره . در آب زمانی که شما دست و پایتون رو تکون می دید ، حرکت می کنید .... اما اینجا شما می توانید هرچه قدر دلتان می خواهد دست و پایتان رو تکان بدید ولی هیچ جایی نمی رید. تنها چیزی که ممکنه کمکتون کنه که حرکت کنید جریان آرام هواییه که از فن ها خارج می شه...

بچه ها اینجا خواستند این موضوع رو عملا به من نشان بدند به همین دلیل منو در بین یکی از مدولهای آمریکایی (Node) قرار دادند و هیچ چیزی دم دست نبود که بتوانم به اون نیرویی وارد کنم.... خوب من معلق در میانه Node شناور مونده بودم و اصلا مهم نبود که چقدر خودم رو تکان بدم چون هیچ حرکتی نمی کردم. آنها به من می خندیدند و سرانجام نسیم ملایم فن ها باعث شد تا به یکی از دسته های تعبیه شده روی سقف نزدیک بشم تا بتوانم خودم را نجات دهم .

خوب حالا این رودر ذهن داشته باشید و امروز که در حال کار هستید تصور کنید که جاذبه ای وجود نداره و شما و همه چیزهای اطراف شما شناورند می توانید این موضوع رو تصور کنید؟

شما نشستید و مشغول تایپ با کامپیوترتون هستید ... ،خوب، شما نمی توانید بنشینید. چراکه چیزی نیست که شما را به صندلیتان بچسبونه مگه اینکه شما خودتون رو با تسمه و کمربند به صندلیتون که به زمین محکم شده بچسبونید. خوب از انجایی که نمی توانید بنشینید پس بیایید بایستید. شما حتی نمی توانید بایستید به خاطر اینکه هر ضربه ای که به کلیدهای صفحه کلیدتان وارد می کنید باعث می شود نیرویی هم از سوی صفحه کلید به شما وارد شود و ...

خوب پس مردم زمانی که در فضا هستند و می خواهند جایی بایستند و کاری انجام دهند چه کار می کنن؟ آنها از پاهاشون برای محافظت از خودشون و ایمن کردن موقعیتشان استفاده می کنند. آنها پاهای خودشون رو زیر میله های نگاه دارنده ای که همه جا نصب شده محکم می کنند یا چیزی رو پیدا می کنند که پاهاشون رو به اون محکم کنند به همین دلیل بود که روز اولی که من وارد ایستگاه شدم ، پاشا ، یک چکمه نرم پوستی اسکیمویی به من داد ... من علت اون رو نمی دونستم و اونها رو نپوشیدم. بعد هنگام شب زمانی که خواستم بخوابم دیدم که روی پاهام کبود شده و کمی آسیب دیده . در فضا شما یاد می گیرید که از انگشتهای پایتون به خوبی استفاده کنید . فکر نکنم هیچ وقت روی زمین به اونها توجهی کرده باشم ،اما این بالا انگشت شست پای شما ابزار قدرتمندی برای نگاه داشتن شما در یک محل به شمار می رود.

خوب اجازه بدهید به ادامه کارها بپردازیم ... شما می خواهید مطلبی از یک کتاب رو بخوانید و به همین دلیل اون رو روی میز قرار می دید ، اما کتاب اونجا نمی مونه. شما بطری نوشیدنیتون رو روی آن می گذارید تا کتاب رو سر جاش نگه داره . حالا شما کتابی رو دارید که به همراه بطری نوشیدنی شما در حال پروازه. شما مجبور میشید کتاب رو با دستتون بگیرید و نگه دارید اما هنوز بطری نوشیدنی شما در حال پروازه بنابراین به سرعت بطری رو با دست دیگرتون می گیرید و تلفن زنگ می زنه، کتاب رو روی میز می گذارید تا تلفن رو جواب بدید و به محض اینکه این کار رو می کنید کتاب دوباره شروع به پرواز می کنه و در حالی که شما سعی می کنید به تلفنتان برسید گوشی از شما دور شده .

تصورش رو بکنید... خوب خداوند ولکرو (چسب دورویه) رو برای همین شرایط خلق کرده... برای اینکه اشیا رو در شرایط بی وزنی در جای خودش نگاه داره.

به همه چیز اینجا ، ولکرو الصاق شده ،حتی به شلوار شما هم نوارهای ولکرو دوخته شده . من فکر می کردم اگر چیزی رو در جیبم بگذارم و زیپش رو ببندم جایش امنه . بله جای آنها امنه اما تازمانی که زیپ رو باز کنید و بخواهید یکی از آنها رو بیرون بیارید ، یقیه اشیای کوچک هم شنا کنان به بیرون پرواز می کنند .... هیس ! به کسی این بالا چیزی نگید اما تا الان چند تا چیز کوچولو رو همینطوری گم کرده م مثلا برق لبم !

پس به طور اساسی هرچیزی که دارید باید مجهز و متصل به ولکرو باشه . اینجا بسته هایی از نوارهای ولکرو در رنگها ، اندازه ها و شکل های مختلف وجود داره که همه جا مورد استفاده قرار می گیرند. شما به یاد داشته باشید که اگر چیزی رو به حال خودش رها کنید، در جای خودش باقی نمی مونه و شروع به حرکات نمایشی می کنه که این بالا می تواند مخاطره انگیز باشه.

با همه این ها ، پرواز احساس بسیار ارزشمنده ... و یکی از بزرگترین تلاشهای من پیش از ترک اینجا این است که ببینم چقدرمی توانم در یک مکان شناور بمانم بدون اینکه به چیزی برخورد کنم. برای این کار شما باید بایستید و هیچ نیرویی به هیچ چیزی وارد نکنید. بیشترین زمانی که من توانسته ام این کار رو انجام دهم 25 ثانیه پیش از آن بوده است که به چیزی برخورد کنم.

اکنون وقته اونه که از اخرین روزهایی که روی عرشه هستم استفاده کنم....

تا بعد....



ترک کردن مدار (28 سپتامبر)
من مشغول نوشتن آخرین مطلب وبلاگم از مدار هستم و از این موضوع احساسی دوگانه دارم.
ما تازه شام آخر رو در مدار تمام کرده ایم. مقداری گوجه فرنگی تازه داشتیم که با خودمون با سایوز آورده بودیم و برای وقت مخصوص ذخیره کرده بودیم. بعلاوه کمی ماهی دودی و بقیه چیزها هم غذاهای معمول فضایی بود. جف ویلیامز،مهندس پرواز برگشت ما به چهاردهمین گروه خدمه ایستگاه برای اغاز دوره ماموریتشوخوش آمد گفت و برای اونها آرزوی موفقی در مدار رو کرد
بعد از آن میشا تورین نطق زیبایی کرد ... فکر می کنم وبلاگ من رو خوانده بود چرا که احساس او بازتاب چیزهایی بود که من نوشته بودم . او در باره این موضوع صحبت کرد که ما مردمانی از کشورهای مختلف ، با پیشینه های گوناگون و فرهنگهای متفاوت اینجا با یکدیگر و در کنار هم حضور داریم و با یکدیگر زندگی و کار می کنیم و رابطه عاطفی مستحکمی رو به وجود آوردیم . او ادامه داد « سرانجام یک روز عمر مفید ایستگاه فضایی به پایان خواهد رسید و از مدار خارج خواهد شد و قطعات آن در جو زمین خواهد سوخت . اما خاطره این ماموریت و دوستیهای ما فراتر از همه اینها دوام خواهد اورد...»
موسیقی STING در زمینه صحبتهای او پخش می شد که آواز معروف “how fragile we are…” را می خواند. سپس میشا به من گفت که سورپرایز ویزه ای برای من دارد...
او نشان شخصی خودش رو به من داد. نشان ویژه کیهان نوردها و برچسب اسم او به همراه خرس کوچولویی که در هنگام پرواز در کابین ما آویزان بود ، اسم این خرس هم میشا بود شاید شما هم آن را در فیلم های پرتاب دیده باشید . او به من گفت میشا در حقیقت نوعی حسگر شرایط بی وزنی و گرانش صفر در این سفر بوده است.
حرفهای اون و هدیه ویژه چنان تاثیر گذار بود که نتوانستم جلوی اشک خودم رو بگیرم . من تمام روز سعی کرده بودم تا این موضوع را توی خودم نگه دارم وطوری به کارهام بپردازم که انگار همه چیز مرتبه، اما درونم احساس می کردم در حال از دست دادن چیزی هستم ... این واقعیت داره که زنجیر محبتی در اینجا تشکیل شده که قطع کردن آن به هیچ وجه راحت نیست . طی 10 روز گذشته من با اعتماد کامل زندگی خودم را به دست میشا و لوپز سپرده بودم . اونها فوق العده بودند و مثل برادر مراقب من بودند... اونها این سفر را برای من فوق العاده کردند و مطمئنم هیچوقت اونها را فراموش نخواهم کرد...
امشب نوشتن برای من خیلی سخته . احساسات و هیجان من اوج گرفته و میلیونها فکر از سرم می گذره و هر چند دقیقه یک بار اشکهام در می آیند و بغض می کنم دوباره همه رو پس می زنم و سعی می کنم قطار فکرهام رو متوقف کنم...
من هیچ درموقع پرتاب اینقدر احساساتی نشده بودم. فکر می کنم برای شروع آدم مناسبی باشم اما برای پایان ،نه ...
من به گوشه و کنار ایستگاه سرک می کشم و سعی می کنم همه چیز رو و هر چه رو که دیدم و حس کردم در ذهنم و خاطرم حک کنم .چند بار خودم رو شناور کردم و مثل پرنده ای که خودش رو به دست باد می سپره معلق ماندم تا ببینم به کجا می رسم .
من از پنجره به بیرون نگاه می کردم و با خودم فکر می کردم که چه زمانی ممکنه دوباره چنین منظره ای رو ببینم. سعی کردم چند تا از موسیقی های مورد علاقه ام رو گوش کنم . صبح هنگام صبحانه ، آهنگ (Only if you want to do ) اثر انیا را گوش کردم . این اهنگ منو سرشار از انرژی کرد . در طی روز من زمزمه موسیقی “Somewhere over the Rainbow” و “My Favorite Things.” را می شنیدم.
سعی داشتم بر روی نکات مثبت تمرکز کنم ... فردا بعد از مدتی طولانی می توانم همسرم رو ببینم... خیلی دلم براش تنگ شده . هر دوی ما 6 ماه دشواری رو سپری کردیم ... او بخشی از روح منه . تا پیش از این سفر ما از هم جدایی ناپذیر بودیم ... او تمام مدت سعی کرده بود مردی قوی باشه که تکیه گاه زندگی منه... اما می دانم که اون از درون در چه حالیه و wتا چه حد منقلبه. او زمانی اولین نفس راحت رو خواهد کشید که به اون خبر بدند ما رو سالم از کپسول بیرون آورده اند.
همینطور با خواهرم حرف خواهم زد و به صدای مشتاق و نگرانش گوش خواهم کرد که چقدر نگران بوده که منو از دست بده... من به او قول دادم که صحیح و سالم طی چند روز بعد دوباره پیشش خواهم بود... می توانم بگم که اون گریه می کرد اما به سختی سعی میکرد این رو در صداش بروز نده.
فرود معمولا حدود 4 ساعت طول می کشه و این سفری نه چندان راحت به سمت پایین با یک برخورد بزرگ در انتهای ان است . سایوز مثل گلوله کوچیکی از اتش وارد جو زمین خواهد شد بعد چتر ها باز خواهند شد و ضربه ای به کپسول وارد خواهند کرد و سپس چرخ زنان سرعت ما رو تا حدی کم می کنه و در آخرین مرحله موتورهای کوچک فرود روشن می شند و از اینکه ما به شکل یک شهابسنگ به زمین برخورد کنیم ، محافظت خواهد کرد.. من چندان درباره این موضوع نگران نیستم ... چیزهای دیگری است که باید نگران اونها باشم مثل اینکه چه زمانی دوباره می توانم این آزادی و آرامش را دوباره تجربه کنم....
سفر من به پایان خود نزدیک می شود اما رویای من تازه آغاز شده است.
شما در پیامهای خودتون به من گفته بودید که کار من برای شماالهام بخش بوده... خوب باید به شما بگم که همه شما هم برای من الهام بخش بودید. هر بار که ناراحتی و اندوه جدایی از ایستگاه فضایی سراغم میاد به یاد یکی از پیامهای شما می افتم و از خودم بیرون میام و به جلو نگاه کنم که چه کارهایی رو ما با یکدیگر می توانیم انجام بدیم.
شاید همه اینها نشانه ای در خود داشته باشه. سفر ناگهانی من به مسکو و تغییر خدمه پرواز در اخرین لحظه . شاید تقدیر من بود که چون زنگ ساعتی برای بیداری هر کسی ، صدای که در درون اون درآرم و یادآوری کنم که همه شما می توانید شروع به تغییر دنیا و تبدیل اون به محلی بهتر برای زندگی همه ما کنید...
شاید بعهده من بوده تا الهام بخش دانشمند جوانی باشم که تبدیل به یکی از کسانی خواهد شد که با نیروی خودش بالا میآد و رشد می کنه. شاید با من بوده تا به یاد همه بیارم که همه ما امکانات نا متناهی در پیش رو داریم . شاید ...شاید .... شاید....
اندیشه های زیادی از سرم می گذره و مطمئن نیستم تصمیم داشتم چه چیزی باشم یا چه کاری انجام دهم ... من هیچوقت حرکاتم رو محاسبه نکرده ام و برای ان تا دوردستها طرح نریختم... من به طور معمول مجموعه ای از اهداف رو در ذهنم مرتب کردم و بعد به صدای درونم اجازه دادم تا منو به سوی این سرنوشت راهنمایی کنه. .. من همیشه در قلبم می دونستم که به فضا خواهم رفت ، اما هیچوقت دقیقا نمی دونستم چطور. اما همیشه به همه می گفتم که چقدر عاشق فضا هستم و می خواهم روزی به فضا بروم و سرانجام راهش رو پیدا کردم....
مقصد فردای من زمینه ... اما زمین همون زمینی نیست که اون رو ترک کردم . اکنون این زمین کمی بهتر شده چرا که اندکی عشق بیشتر در آن به وجود آمده . من می توانم این رو از جملاتی که برای من در ایملهاتون فرستادید ببینم... من تنها امیدوارم به رشد این موج انرژی مثبت کمک کرده باشم . موجی که باید اون رو آغاز کنیم و مطمئن باشیم مردمان بیشتر و بیشتری رو در بر خواهد گرفت.
می گویند بخند تا جهان به تو بخنده .... من بر مبنای تجربه خودم به شما می گم این موضوع حقیقت داره ... من بارها و بارها گفته ام که خنده من مسری است ... من امیدوارم این خنده به شما هم سرایت کرده باشه وقتی شما به دیگران میخندید، گفتن «نه » به شما سخت تر می شه یا سخت تر می توانند از شما متنفر بشند... یا به شما صدمه بزنند.
بنابراین امشب که به رختخواب می رید با لبخندی این کار رو بکنید و ببینید فردا ، زمانی که از خواب بلندمیشید ، چه احساسی خواهید داشت... فراموش نکنید لبخندتان رو تا آخر روز حفظ کنید.... و تا زمانی که می شنوید که من فرود آمده ام ....
زنگیتان طولانی ،کامکار و شاد باد دوستان من....

















__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #562  
قدیمی 10-17-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض زیباترین اسکناسهای جهان

اسکناس هر کشوری سمبلی از سرمایه و فرهنگ آن کشور محسوب می شود. در نتیجه ترکیب فرهنگ و اقتصاد برخی کشورها بر روی اسکناس ها و پول رایجشان نقش بسته است.
طرح زیبای برخی اسکناس ها در کشور های جهان، به نمادی از فرهنگ آن کشور ها نیز مبدل شده است. در این جا با بعضی از این اسکناس ها آشنا می شویم.

جزایر فارو


نماد برج سلطان ، خرچنگی است که به پهلو حرکت می کند. این نماد بر روی اسکناس جزیره فارو طراحی شده است.جزیره فارو در میان اقیانوس منجمد شمالی و نروژ واقع شده است و مردمان خونگرمی دارد. واحد پول این کشور کرون است.


جزیره ایسلند


با هدف نشان دادن فرهنگ قدیمی ایسلند، عکس خانم بنام این کشور با کلاهی متعلق به پوشش قدیمی ایسلند بر روی اسکناس نقش بسته است. نام این شخص ، خانم ران هیور جان دوتیر است. او در سال های 1646- 1715 زندگی کرده است و همسر دو شخصیت موفق در تاریخ ایسلند است. علاوه بر آن وی خیاط بسیار متبحری بوده است و شاگردانی را در جهت زنده نگه داشتن فرهنگ پوششی این اقلیم تربیت کرده است.واحد پول این کشور کرون است.



هنگ کنگ


اسکناس هنگ کنگ یکی از معدود اسکناس هایی درجهان به شمار می رود که به این زیبایی طرح جغرافیایی این اقلیم بر روی آن حک شده است. طراحی آن اشاره زیبایی به زندگی همیشه بیدار اهالی هنگ کنگ نیز دارد. همچنین وقایع تاریخی این سرزمین به نوعی بر روی اسکناس رایج این کشور روایت شده است. واحد پول هنگ کنگ دلار هنگ کنگ است.


نیوزلند
تصویری که بر روی اسکناس 5 دلاری نیوزلند طراحی شده است متعلق به ادموند هیلاری است که بیشترین زمان عمر خود را به سیر در دنیا و جهانگردی گذارنده است. او در سن 33 سالگی و به سال 1953 اولین کسی بود که بر فراز قله اورست ایستاد. طرح حک شده بر روی اسکناس، هنر نقاشی است که به زیبایی با جزئیات عکس هیلاری را بر روی آن به تصویر کشیده است به گونه ای که چروک های پیشانی و دور چشم او، لبخند و صورت آفتاب سوخته اش همه حاکی از چهره واقعی این فرد است.از دیگر افتخارات این شخص سفر موفق وی در سال 1958 به قاره جنوبگان (Antarctica) است که در پیرامون قطب جنوب واقع شده است. همچنان او در سال 1977 موفق به صعود کوه هیمالیا به سمت چشمه رود گنگ شد. جالب است بداند که ابتدا وی زنبور دار بوده است. واحد پول نیوزلند ،دلار نیوزلند است.

مجمع جزایر کومور

مجمع جزایر کومور در سواحل شرقی قاره آفریقا و در شمال ماداگاسکار قرار گرفته است. پیش از به استقلال رسیدن این کشور در سال 1957، به مدت 130 سال کومور مستعمره فرانسه بوده است.طرح این اسکناس نمادی از صلح و آرزوهای دور دست را در خود جای داده است که گویی ریشه در تاریخ این کشور و آرزوی مردم آن برای رسیدن به استقلال و آزادی و آرامش دارد. واحد پول کومور، فرانک کومور است.


سوئیس

سوئیس یکی از زیبا ترین کشور های دنیا محسوب می شود.در پشت اسکناس 100 فرانکی این کشور زیبا طرح هنری، پیکره آلبرت گیاکومتی نقش بسته است. این اثر هنری که به سال های 1901-1966 ساخته شده است همراه با نماد امضای این هنرمند هم اکنون بر روی پول رایج این کشور که فرانک باشد خودنمایی می کند.


سائو تام

سائو تام کشوری از خلیج گینه است که طرح زیبای پرندگان و طبیعت آن منطقه را بر روی اسکناس هایش حک کرده است. ساکنان این منطقه معتقدند که کشورشان گوشه ای از بهشت خداوند بر روی زمین است و این اعتقاد با سواحل باشکوه و زندگی حیات وحش زیبای آن باور کردنی است. واحد پول این کشور دوبرا است.


مالدیو

مالدیو واقع در اقیانوس هند و از مجموع 1300 جزیره ای است که در این اقیانوس قرار دارند و در 500 مایل جنوب غرب هند قرار دارد. ماهی گیری و جمع آوری نارگیل که تنها راه در آمد در این کشور است، با طرحی زیبا بر اسکناس این کشور فقیر طراحی شده است. مالدیو در میان فقیرترین کشورهای جهان جای دارد. همچنین صدف های زیبا که در حاشیه این اسکناس حک شده است استعاره ای است بر اولین منبع درآمدی از طریق این صدف ها که اولین و بهترین منابع را به واسطه آن دارند. واحد پول مالدیو رافیا است.


__________________
پاسخ با نقل قول
  #563  
قدیمی 10-17-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ورساچه




تولد برندی معروف در یک کارگاه خیاطی (ورساچه)






جیانی ورساچه که بنیانگذار برند معروف و شناخته شده ورساچه در دنیای مد و لباس است در سال ۱۹۴۶ میلادی در ایتالیا به دنیا آمد. از آنجایی که در زمان کودکی جیانی، مادرش مسوولیت اداره یک کارگاه خیاطی را برعهده داشت جیانی توانست به تجربیات زیادی درباره طراحی و دوخت لباس دست یافته و با توجه به این که خودش هم علاقه زیادی به طراحی لباس داشت از سن نوجوانی قدم به این عرصه گذاشت. اگرچه جیانی ورساچه تا پیش از سن ۲۵ سالگی در رشته معماری تحصیل می کرد اما پس از این که تصمیم گرفت برای کسب تجربیاتی در زمینه طراحی لباس عازم میلان شود و بدون گذراندن دوره های رسمی آموزشی در سال های ۱۹۷۴ و ۱۹۷۵ مجموعه لباس هایی را به نمایش گذاشت و به این ترتیب نخستین مجموعه لباس زنانه در فروشگاه تازه تاسیس ورساچه به فروش گذاشته شد.

او در این سال ها اطلاعات جامعی درباره رنگ، جنس و چگونگی دوخت پارچه های مختلف بدست آورده بود و به همین علت پس از گذشت مدت زمان کوتاهی مارک اختصاصی ورساچه را به عنوان یک برند جدید معرفی کرد. جیانی ورساچه سال ۱۹۸۲ به خاطر طراحی بهترین لباس های پاییزی و زمستانه جایزه چشم طلایی را که در آن زمان از جوایز اختصاصی طراحی لباس به شمار می رفت از آن خود ساخت. از آنجایی که لباس های طراحی شده توسط ورساچه مورد توجه بسیاری از افراد در سراسر دنیا قرار گرفت به تدریج شعبه های جدیدی از مجموعه فروشگاه های ورساچه در سطح دنیا تاسیس و راه اندازی شد. پس از گذشت مدت زمانی از موفقیت ورساچه در زمینه طراحی لباس سال ۱۹۹۱ جیانی ورساچه عطر و ادکلن های جدیدی را تحت عنوان همین برند به بازار عرضه کرد. پس از تاسیس اولیه شعبه فروشگاهی خود در آمریکا سال ۱۹۹۵ به عنوان خلاق ترین طراح دنیای مد و لباس معرفی شد، جیانی ورساچه سال ۱۹۹۷ در سن ۵۰ سالگی توسط یکی از قاتلان زنجیره ای تحت تعقیب پلیس FBI به قتل رسید.

بدون تردید ورساچه نقش بسیار مهمی در دنیای مد و لباس داشت و به همین دلیل یکی از خیابان های مرکز پایتخت صنعتی ایتالیا به اسم او نامگذاری شده است. پس از مرگ جیانی برادرش سانتو مدیریت کمپانی ورساچه را بر عهده گرفت و این در حالی است که سرپرستی گروه طراحان ورساچه را نیز دوناتلا ورساچه خواهر جیانی برعهده دارد. او از جمله طراحانی است که برای نخستین بار تصمیم گرفت لباس هایی را که طراحی کرده بود توسط افراد معروف و سرشناس به نمایش بگذارد و نام او در فهرست طراحان ثروتمند و برجسته در سطح جهان قرار گرفته است، اما اگر نگاهی به بازارهای تجاری در سطح دنیا بیندازید متوجه خواهید شد که این روزها ورساچه قدمی فراتر از دنیای مد و لباس گذاشته و به یک تجارت خانوادگی مبدل شده است که در هر گوشه و کناری ردپایی از آن به چشم می خورد تا جایی که اگر درباره ویژگی های بلندترین هتل دنیا یعنی برج العرب که در امارات عربی متحده قرار دارد به جستجو بپردازید متوجه خواهید شد که یکی از نمادها و ویژگی های این هتل معروف و شناخته شده در سطح دنیا این است که اتاق های لوکس و گرانقیمت این هتل بسیار زیبا و دیدنی مجهز به مبلمان و تختخواب هایی است که نشان اختصاصی برند ورساچه روی آن حک شده است و به این ترتیب ورساچه که روزی در یک کارگاه خیاطی متولد شد در دنیای امروز، هیاهوی بسیاری را به راه انداخته است.

فرانک فراهانی جم
منبع: Wikipedia
روزنامه جام جم
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #564  
قدیمی 10-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
جدید یه عالمه میلیاردر ایرانی




یه عالمه میلیاردر ایرانی
خیلی ها موفقیت را داشتن موقعیت شغلی مناسب و برخورداری از رفاه کامل می دانند ، اگرچه بسیاری ثروتمند بودن را به عنوان نوعی ارزش، شاید شبیه به موفقیت نمی دانند، اما در بسیاری از کشورهای دنیا چنین است. از همین راهروی فکری هم هست، که ثروتمند ترین مردان و زنان دنیا، آنجا که سامانه مالیاتی درستی هم وجود دارد، با افتخار سر خود را بالا می گیرند و از ثروت مشروعی می گویند که البته قانونمد و شفاف به دست آمده است و کم نیستند لیست های ثروتمند ترین افراد یک کشور یا جهان که در نشریات مطرح می شوند.
به گزارش عصرایران، در "ایران سال 1389 "اما ، موضوع مثل خیلی از مقولات دیگر متفاوت از دنیاست. در اینجا، پولدار بودن همان است که در «به کجا چنین شتابان؟» و «دارا و ندار» نشان داده می شود ؛ اگرچه این سریال محصول ماه های اخیر است، اما فیلمنامه آن در ذهن بسیاری از افراد جامعه ما از خیلی سال ها پیش نقش بسته است. سال هایی که گنج قارون ساخته شده بود.

بر اساس این تفکر است که: «اولا پولدار ها خبیث هستند و هیچ راهی به جز بالا کشیدن حق فقرا نداشتند تا پولدار شوند. ثانیا، پولدارها معمولا امراضی نظیر سرطان خون (خاص مرفهان بی درد) دارند و اگر این را هم نداشته باشند، حتما از حرص پول سکته می کنند. بچه هایشان هم که اگر ایدز نداشته باشند(که این ایدز هم سوغات یک سفری خارجی و بی بندوباری است) حتما معتاد و الکلی هستند.»

از بحث دور نشویم، به لطف سامانه های مالیاتی و مالی کشورمان ایران، دو دسته ثروتمند وجود دارند. دسته اول که همیشه هم بحث برانگیز بودند، رانتی هستند و زمین خوار و ... اینها را کسی نه می شناسد، نه دیده، نه حساب هایشان معلوم است. لااقل 5 سالی هم هست که اسمشان از نوک زبان، به بیان نرسیده و هنوز مردم منتظر شنیدن نامشان هستند و مدارک ثروت نامشروعشان.در ضمن وقتی نام شان از نوک زبان بزرگان به مقام بیان نرسیده، انتظار زیادی است که از قلم ما بچکد!

پس اجازه بدهید سراغ دسته دوم برویم، همان ها که ثروتمند هستند، اما شناخته شده اند و به خاطر شناخته شده بودنشان، مالیات می دهند. مالیاتی که کوچه های شهرمان را با آن اسفالت می کنند، صدا و سیمای مان را با آن می چرخانند و... برای پیدا کردنشان باید کمی بگردیم.

در فهرست زیر، هرجا که دیدید، نام شرکت یا کارخانه ای آمده است، بدانید که در آن بنگاه اقتصادی، اشخاص زیادی کار می کنند و به واسطه تولید، چرخ اقتصاد خانواده شان می چرخد ؛ پس قابل احترام هستند.



1- علاء میرمحمدصادقی:
الان 79 سال دارد و متولد اصفهان است. كسی كه همه او را به‌عنوان پدر گچ و سیمان كشور می‌شناسند.
اولین صندوق قرض‌الحسنه انقلابی را 38 سال پیش در مسجد لرزاده تأسیس كرد.
او بنیانگذار سازمان اقتصاد اسلامی است كه روزی قرار بود بانك خصوصی بازاری‌ها باشد اما با تهدید به استعفای 7 عضو كابینه دولت موقت، به محاق تعلیق رفت تا سرانجام در دولت احمدی‌نژاد به بانك قرض‌الحسنه تبدیل شد.
میرمحمد صادقی رئیس انجمن صنایع و معادن گچ کشور، رئیس خانه معدن کشور، بنیانگذار و رئیس هیات مدیره اتاق های مشترک این و کانادا، ایران و افغانستان، کمیته مشترک ایران و کره، شورای مشترک ایران و بحرین، و ایران و عربستان، اتحادیه تولید کنندگان و صادر کنندگان محصولات معدنی، عضو هیات مدیره شرکت کشتی سازی نوح، شرکت صنایع گچ خوزستان، شرکت صادراتی بنادر جنوب، شرکت پخش سیمان کشور و عضو هیات رئیسه اتاق تهران است.



2- سید حمید حسینی:
حضور اشخاصی مثل صفایی فراهانی در مجلس ترحیم پدر وزیر ارشاد برای بسیاری سوال برانگیز بود.
پاسخ سوال را باید در فعالیت های اقتصادی برادر وزیر ارشاد جست، بالاخره برادر وزیر ارشاد با صفایی فراهانی همکار است.
52 ساله است و اهل رفسنجان. رئیس هیات مدیره گروه بین المللی مذاکرات و مدیر عامل شرکت پالایشگاه نفت سروش است.






3- محسن خلیلی‌عراقی:
مدیرعامل شركت بزرگ بوتان. همین بوتان کافی است تا دامنه فعالیت های او مشخص شود.
رئیس هیات مدیره و مدیر عامل شرکت بوتان است، رئیس هیات مدیره انجمن مدیران صنایع ایران، رئیس هیات مدیره کنفدراسیون صنعت ایران، دبیر کل کانون عالی کارفرمایان ایران، رئیس هیات مدیره شورای صنایع لوازم خانگی ایران، رئیس هیات مدیره انجمن صنفی کارفرمایان توزیع کننده گاز مایع ایران است. عراقی متولد 1308 در تهران است.



4- شاهرخ ظهیری:
حتما لااقل یکبار سس های او را تجربه کردید، به او سلطان سس هم می گویند ؛ پیشگام صنایع غذایی در كشور و بنیانگذار كارخانه‌های مهرام است.

علاوه بر این، ظهیری 80 ساله عنوان های دیگری نظیر: نایب رئیس اتاق های مشترک ایران و روسیه، ایران و استرالیا، ایران و ارمنستان و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، عضو هیات رئیسه اتاق ایران و کانادا، رئیس کمیسیون کشاورزی در صنایع و بسته بندی اتاق ایران، عضو هیات رئیسه انجمن مدیران، نایب رئیس کنفدراسیون صنایع غذایی ایران را نیز در کارنامه دارد.
سلطان سس ایران ، متولد تهران است.



5- مهدی جاریانی:
هربار که حمام بروید یا دست هایتان را بشویید، شاید به یاد جاریانی بیفتید. جاریانی متولد تهران است و 62 سال سن دارد. جاریانی مدیر عاملی شرکت های: پاکسان، انتباه، تولی پرس، پخش عظیم، کالا مصرفی، تولید مواد اولیه داروپخش(تماد) را در کارنامه دارد.




6- علینقی خاموشی:
متولد تهران است، اما چه کسی نمیداند که او اصالتا مشهدی است؟

بالاخره دوران زیادی را به صندلی ریاست اتاق های بازرگانی تکیه زده و از سابقه دار هاست.
به کت و شلوار عادیش نگاه کنید و با خودتان فکر کنید که در روزگاری نه چندان دور، هر مردی در شب دامادیش یکی از محصولات آقای مدیر را به تن می کرد.
درست متوجه شدید، خاموشی 71 ساله، این عنوان ها را در کارنامه دارد(به جهت فزونی تعداد شرکت هایی که به واسطه ریاستش در بنیاد در آنها نیز نفوذ داشته است از ذکر بسیاری از آنها در اینجا خودداری شده است): رئیس هیات مدیره شرکت سرمایه گذاری ایران، رئیس هیات مدیره شرکت های: ریسندگی و بافندگی مطهری و پوشاک جامعه، مدیر کل شرکت های: ریسندگی و بافندگی مقدم و تیم، مدیر تولید نساجی ممتاز، عضو شورای عالی پول و اعتبار و رئیس بنیاد مستضعفان.



7- اسداله عسگراولادی:
همین یکی –دو هفته قبل، جوابیه معترضانه ای را به یکی از روزنامه های کثیر الانتشار فرستاده بود، از آنها گله کرده بود که چرا از وی با عنوان «حاجی ترانسفر» نام برده اند.

عسگراولادی اهل تهران است و چه کسی است که او را نشناسد. بر اساس روایتی پیر مرد خوش قلب در جریان نگرانی بخش خصوصی از واگذاری نمایشگاه بین المللی تهران با آن وسعت در آن نقطه اعیان نشین تهران در جمع هیات نمایندگان اتاق چنین گفته بود: جناب رئیس(آل اسحاق) اگر اجازه می دهید، بنده به عنوان یک «کاسب جزء» همین حالا چک خرید نمایشگاه را بکشم!
این اظهار نظرش در مقابل دیدگان حیرت زده خبرنگاران در زمان خودش کم سر و صدا نکرد!
از اعضای بنام مؤتلفه، رئیس اتاق مشترك ایران و چین، دارنده شركت بزرگ «حساس» كه در عرصه صادرات خشكبار و به خصوص پسته ایران در سطح جهان صاحب نام است. چند هفته قبل هم گفته شد دو بانک چینی را خریده، البته بعدا متذکر شد که کل بانک ها را نخریده ، بلکه سهام آنها را خریداری کرده است.



8- فاطمه مقیمی:
اهل رشت است. به روسری و مزدای صورتی رنگش نگاه نکنید، راننده کامیون های زیادی آخر برج چشمشان به دست خانم رئیس دوخته شده است.

موسس و مدیر عامل شرکت حمل و نقل بین الملل است و در کارگروه های مرتبط با موضوع حمل و نقل همکاری های زیادی دارد.
داستان زندگیش هم خالی از لطف نیست. مقیمی قرار بوده مترجم یا معلم زبان باشد. ماجرا از جایی شروع شده که مترجم یک شرکت حمل و نقل بین المللی شده است و بعد وقتی صحبت های روسایش را ترجمه می کرده، فکر کرده که چرا خودش مدیر نشود. همین می شود که یک شرکت راه می اندازد و باقی ماجرا!



9- محمد مهدی رئیس زاده:
مشهدی 52 ساله انگار برای مدیریت در این دنیا حاضر شده: عضو هیات مدیره و مدیر عامل گروه صنایع سیمان کرمان، عضو هیات مدیره و مدیر عامل شرکت تسهیلات بازرگانی صنعتی، عضو هیات مدیره و مدیر عامل شرکت بازرگانی صنایع ملی ایران، رئیس هیات مدیره شرکت سرمایه گذاری سیمان کرمان، عضو هیات مدیره شرکت سیمان ممتازان، عضو هیات مدیره گروه تولیدی لاستیک بارز، نایب رئیس هیات مدیره شرکت صنایع چوب و کاغذ مازندران و... .




10- احمد امیراحمدی:
71 ساله است، اما خیلی جوان مانده، به گوش های شکسته و پف کرده اش که نگاه کنید ظاهرا رمز جوانیش را دریافتید، کشتی گیر با سابقه ای است. البته کیست که نداند کار و پول خوب هم آدمی را جوان نگه میدارد! كشتی‌گیر قدیمی با گوش‌های شكسته كه به‌عنوان پدر سرب و روی كشور شناخته می‌شود اهل تهران است.

علاوه بر سرب و روی، در صنعت شیشه و بلور هم کم فعالیت نکرده است. عناوینی چون: رئیس انجمن صنفی کارفرمایان صنعت شیشه و بلور استان تهران، و شرکت تعاونی تولید کنندگان شیشه و بلور و انجمن تخصصی صنایع همگن شیشه وبلور تهران، نایب رئیس خانه صنعت و معدن تهران و... را هم یدک می کشد.



11- تقی بهرامی نوشهر:
فکر نکنید چون شهرتش به نوشهر ختم می شود شمالی ست. دو کلمه که حرف بزنید متوجه لهجه دلنشین اذریش خواهید شد.

متولد 1324 در اردبیل است. اگر سر و کارتان به بازار آهن و ... خورده، احتمالا میخواهید بدانید چه کسی فی این بازار را مشخص می کند. با پدر خوانده فولاد كشور آشنا شوید! مؤسس چندین شركت بزرگ فولاد و فعال این صنعت است.
او موسس شرکت های گرو.ه صنعتی نورد نوشهر، ذوب آهن اردبیل و سبلان و سهند، کارخانه قطعه سازی دینام و استارت اردبیل، سیمان خلخال، کاغذ سازی اترک اصفهان، رئیس انجمن فولاد کشور، دبیر کل خانه صنعت و معدن، رئیس هیات مدیره شرکت کشتیرانی لنگر است.



12- محمد صدر هاشمی‌نژاد:
از مؤسسان اولین بانك خصوصی كشور و رئیس هیأت‌مدیره همان بانك، مدیر عامل شركت توانمند ساختمانی استراتوس، كسی نمی‌داند او چقدر ثروت دارد، اما در زمینه ساختمان‌سازی و بازرگانی از بزرگان به شمار می‌رود. صدر هاشمی متولد 1329 در شهر کرمان است.




13- پدرام سلطانی: شخصی كه با وجود جوان بودن به‌عنوان یكی از بزرگان بخش خصوصی پتروشیمی معروف است.
41 سال سن دارد و متولد زاهدان است. رئیس هیات مدیره گروه شرکت های پرسال، عضو هیات مدیره و دبیر کل اتحادیه صادر کنندگان فرآرده های نفت، گاز و پتروشیمی ایران، موسس، عضو هیات مدیره و مدیر عامل صندوق توسعه صادرات فرآرده های نفتی ایران است.



14- علی شمس اردكانی:
مدیرعامل یك
شركت بزرگ خودروسازی و از فعالین بنام صنعت خودروسازی خصوصی در كشور. سوابق اجرای شمس اردکانی کم نیست که بتوان در چند خط تمام آنها را گفت. رئیس مجمع ایران برای فردا، مشاور وزارت نفت، عضو هیات مدیره بانک مسکن در امور بازرگانی و مالی در اردن، رئیس هیات مدیره شرکت های گروه سرمایه گذاری و تبدیل گاز به مایع نارکنگان، رئیس اجرایی هیات مدیره شرکت های آسیای آرام و صنایع خودرو کویر و گروه بین المللی ساروج بوشهر، دبیر کل اتاق بازرگانی ایران، عضو بنیانگذار منطقه آزاد قشم و.... شمس اردکانی متولد 1322 در اصفهان است.




15- عباسعلی قصاعی:
از بازماندگان خاندان بزرگ سرمایه‌دار قصاعی و از بزرگ‌ترین فعالان صنعت چینی در كشور است. به سال1326 در نطنز به دنیا آمده و تا امروز نامش را با چینی و بلور در ذهن بازار ثبت کرده است. قصاعی 63 ساله مدیر شرکت های صنایع چینی قصایی، چینی زرین ایران، چینی یاسمن، صنایع بسته بندی زرین بان و رئیس انجمن صنایع چینی ایران است.




16- محسن بهرامی ارض اقدس:
بیشتر سمت های دولتی داشته مثل معاونت وزیر بازرگانی و مشاور وزارت نفت داشته است، اما این باعث نمی شود که ارض اقدس مشهدی چیزی از سایرین کم داشته باشد، چراکه در حال حاضر او مدیرعامل و عضو هیات مدیره ده ها شرکت صنعتی بزرگ است. ارض اقدس 54 ساله است.




17- احمد پورفلاح:
از اقتصادی های خوش تیپ «خیر» به شمار می رود. متولد کرج است و حالا 65 ساله شده. مدیرعامل شركت بزرگ تأسیساتی سكو ایران است علاوه بر این عناوینی چون: قائم مقام رئیس هیات مدیره اتاق ایران و ایتالیا، نایب رئیس اتاق ایران و استرالیا، عضو شورای مرکزی ICC، عضو هیات امنای موسسه خیریه محک و... را نیز یدک می کشد.




18- مسعود دانشمند:
61 سال دارد و اهل زاهدان است. دارنده یك شركت بزرگ حمل و نقل دریایی است. اما شاید دوستی اش( با وجود کراواتی که همیشه به گردن دارد) با علینقی خاموشی هم جزو عناوینش باید ذکر شود. البته از دور دستی هم بر آتش هتلداری یا چیزی شبیه گردشگری و سفر و... دارد!




19- هوشنگ ادهمی:
همشهری روسای اتاق های ایران و تهران است، یک زنجانی 58 ساله. عناوینی چون: مدیر عامل شرکت مبنای خاورمیانه(اکنون)، مدیرعامل سیمان فارس خوزستان، رئیس هیات مدیره شرکت توسعه معادن روی، مدیر گروه سیمان سازمان صنایع ملی ایران را در کارنامه اش دارد.




20- اکبر برادر هریسچیان:
تبریزی 70 ساله است. فرش تبریز را چه کسی نمی شناسد؟ در اطراف تبریز هم منطقه ای وجود دارد به نام هریس، شاید نام فامیلش را از آن منطقه اخذ کرده باشد که اتفاقا اگر در ایران فرش تبریز مشهور است، در تبریز هم فرش هریس. او هم در این هنر-فن صاحب نام است.

هریسچیان مدیر عامل و رئیس اتحادیه صادر کنندگان فرش ایران است.



21- محمدرضا بهرامند:
تهرانی 61 ساله، بی مقدمه بگذارید برخی از سمت هایش را مرور کنیم: عضو هیات مدیره شرکت های: تولید و فراوری مواد معدنی ایران، گدارسنگ، سنگاب همدان، معدنی پیرتاک، فراسنگ محلات، منطقه ای، معادن آذربایجان، فصلنامه سنگ، اروم کانسار، مدیر عامل و عضو هیات مدیره: فرامز تهران، مجتمع معادن نی ریز، سنگاب آذرشهر، معدنی ایران سنگ، مدیر مسئول مجله سنگ و معدن، عضو کمیته ملی برگزاری بیستمین کنگره جهانی معدن، مشاور وزیر معادن و فلزات در ستاد سیاست گذاری توسعه صادرات سنگ کشور- نایب رئیس کنونی کمیسیون معادن اتاق ایران و... .




22- مهدی پورقاضی:
دوباره نوبت به اصفهانی ها رسید، اینبار یک اصفهانی 53 ساله. با عناوینی مثل: مدیر عامل شرکت نیرومند پلیمر و شرکت فرافن گاز تهران.

او در صنعتی فعال است که مردم کوچه و بازار به آن می گویند پلاستیک.



23- احمد ترک نژاد:
درست 50 ساله است. متولد الشتر . ترک نژاد از جهادگران سال های قبل بوده و از اقتصادیان امروز! نام بانک خصوصی در کشورمان با پارسیان گره خورده، عناوینی مثل: مدیرعامل شرکت سرمایه گذاری بانک پارسیان، رئیس هیات مدیره شرکت تجاری بین المللی راهبرد پارسیان، رئیس هیات مدیره شرکت توسعه سیستم های حمل و نقل راه ابریشم، نایب رئیس هیات مدیره شرکت پارسیان اینترنشنال، عضو هیات مدیره شرکت گشترش هتل های لوتوس پارسیان را در کارنامه دارد.




24- محمدرضاجابر انصاری:
61 ساله، اهل تهران، ایجاد یا مشارکت در تاسیس شرکت های: دژ پاد، صنایع فلزی سبک، گروه صنعتی سپاهان، آهن و فولاد اصفهان، ساخته های فلزی اصفهانیان، سرمایه گذاری صنایع ایران، سرمایه گذاری ساختمانی سخت آژند، زراعی محمدآباد، آجر ماشینی سه ام، بار آهن سپاهان، آژند سازه اسکان و مهر آژند، انبوه سازان اسکان، عضو موسس شرکت های عام و تشکل های صنفی موسسه اعتباری کارآفرینان، بانک کارآفرینان، فروسیلیس ایران، بیمه کارآفرین، اتحادیه صنایع فلزی سبک و... را یدک می کشد.




25- غلامرضا حمیدی انارکی:
بالاخره نوبت به سمنان هم رسید، 66 ساله است و عناوینی مثل: رئیس کارگاه شرکت پارادیس، عضو هیات مدیره شرکت سرب و روی، مدیر عامل شرکت های: باریت ایران، ایران کان آرا، تولید و فراوری مواد معدنی ایران، معدنی آهن آجین، فولاد زاگرس، مواد نسوز بیرجند، مدیرعهامل تهیه و تولید مواد نسوز کشور-رئیس کنونی کمیسیون معادن اتاق ایران و... را یدک می کشد.




26- محمدرضا حیدری:
درست 60 ساله شده است، کردی از خطه کرمانشاه، رئیس هیات مدیره و مدیر عامل شرکت سیمان فارس و خوزستان و 50عضویت در هیات مدیره بیش از 50 شرکت بزرگ بورسی را در کارنامه دارد.




27- مسعود خوانساری:
بازهم یک اصفهانی، 56 ساله است و موسس و مدیر عامل شرکت سرمایه گذاری آتی سامان .




28- جمشید عدالتیان شهریاری:
55 ساله و اهل تهران، بسیار خوشتیپ و البته مدیر، تحصیلاتش را در آلمان ادامه داده و مدیر عامل شرکت کمپاس ایران و سرپرست منطقه 7 کمپاس بین الملل، رئیس هیات مدیره شرکت صنایع فراورده های غذایی پدیده دیناوند است.




29- فرهاد فزونی:
تهرانی 63 ساله مدیر عامل و رئیس هیات مدیره شرکت های گروه سرزمین سبز است.




30- توفیق مجد پور:
تبریزی 60 ساله، رئیس هیات مدیره شرکت کشتیرانی فرادریا و شرکت برادران مجدپور است.


و البته میلیاردرهای ایران به همین فهرست ختم نمی شوند.
قلم پولاتدین میخواهد و..............







__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #565  
قدیمی 10-29-2010
mr_samyar آواتار ها
mr_samyar mr_samyar آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Oct 2010
نوشته ها: 16
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض جالب‌ترين دانشگاه‌ها را بشناسيد

جام جم آنلاين: دانشگاه هاي آمريکا طي دسته بندي هاي مختلف و جالب از جمله بهترين امکانات خوابگاهي ، خوابگاه هاي دوستدار محيط زيست، آنلاين ترين دانشگاه ها ، شاد بودن دانشگاه ها و خلاقيت مديران رتبه بندي شدند که جداول نتايج آن در زير مي‌آيد.

به گزارش مهر ، موضوعات اين رتبه بندي شامل گرانترين خوابگاه ها، خوابگاه هاي دوستدار محيط زيست، آنلاين ترين دانشگاه ، شادترين دانشگاه و خلاقانه ترين طراحي معماري است که در اين گزارش به برخي از اين رتبه بندي ها اشاره مي‌شود.
در بين دانشگاه هايي که در اين رتبه بندي مورد بررسي قرار گرفتند گروهي از اين دانشگاه ها از نظر امکانات دانشگاهي طبقه بندي شدند.

در اين ميان شاخص هايي همچون گرانترين ، مجلل ترين و بهترين امکانات خوابگاهي مورد توجه قرار گرفت که دانشکده موسيقي دانشگاه برکلي با هزينه شارژ هر اتاق بالغ بر 15 هزار دلار گرانترين موسسه آموزشي آمريکا شناخته شد.
رده بندي دانشگاه ها بر اساس بهترين امکانات خوابگاهي
رديفنام دانشگاهميزان شارژ ماهانه1دانشکده موسيقي دانشگاه برکلي15 هزار دلار2دانشکده موسيقي نيو اسکول15 هزار دلار3دانشگاه سافولک14 هزار دلار4دانشگاه فوردهام13 هزار دلار5دانشگاه نيويورک13 هزار دلار6دانشگاه سينت فرانسيس13 هزار دلار7دانشگاه کاليفرنيا برکلي13 هزار دلار8دانشگاه کاليفرنيا سانتا کروز13 هزار دلار9دانشگاه لايولا مريمانت (Loyola Marymount)13 هزار دلار10دانشگاه جورج تاون12 هزار دلاردر اين رتبه بندي خوابگاههاي دوستدار محيط زيست نيز که شاخص انتخاب آنها ميزان توليد زباله هاي قابل بازيافت، توليد انرژي قابل تجديد و استفاده از مواد دوستدار محيط زيست است جايگاه قابل توجهي دارد.
رتبه بندي دانشگاهها بر اساس خوابگاههاي دوستدار محيط زيست
رديفنام دانشگاه1آتلانتيک2ديکينسون3پيتزر4رايس5نيو همپشاير6واندربيلت7واشنگتن8وست مينيستر9موسسه پلي تکنيک ورکستر10هامبولت توجه به فناوري در دانشگاههاي آمريکا از شاخصهاي مورد توجه رتبه بندي مجله پي سي است. در بين دسته بندي هاي اين مجله يک رتبه بندي هم به دانشگاههاي داراي بيشترين ميزان استفاده از خدمات آنلاين و بکارگيري فناوري ارتباطات اختصاص دارد. شاخصهايي از جمله وجود شبکه وايرلس در کل خوابگاه در اين رتبه بندي موثر بوده است.
رتبه بندي دانشگاهها بر اساس آنلاين بودن
رديفنام دانشگاه1 ايلينويز2 ايالتي کانزاس3 يوتا4 بنتلي5 پومانا6بوستون 7 اکرد8 هالينز9 اوکلاهوما10 استنفوردشادترين دانشگاههاي آمريکا عنوان ديگري از دسته بندي هاي اين رتبه بندي است که در آن عواملي مانند روحيه بالا، داشتن اميد، خوشرويي و همچنين کمک هزينه هاي بالا دانشگاهي، جوايز نفيس که باعث رضايتمندي و در نهايت خوشحالي دانشجويان شده مورد توجه قرار گرفته است.
رتبه بندي دانشگاهها بر اساس شاد بودن (شادترين دانشگاهها)
رديفنام دانشگاه1کلمسون2بران3پرينستون4دانشکده مهندسي فرانکلين5کلرمونت6استنفورد7دي تان8نيوجرسي9تولان10دانشکده هند بودينمديران خلاق و ايده هاي نو که در طراحيهاي هنري دانشگاههاي آمريکا کارهاي برجسته اي ارائه دادند دسته بندي ديگري از اين رتبه بندي را به خود اختصاص دادند.

رتبه بندي دانشگاهها بر اساس خلاقيت مديران
رديفنام دانشگاه1دانشکده هنر کاليفرنيا2کارنگي ملون3کيس وسترن4چيبا5دانشکده فناوري دلف6پلي تکنيک هنگ کنگ7دوميوس8کرانفيلد9آکادمي مرکزي هنرهاي زيباي چين10دانشکده مرکزي هنر طراحي
پاسخ با نقل قول
  #566  
قدیمی 10-29-2010
sharareh1 آواتار ها
sharareh1 sharareh1 آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: مشهد
نوشته ها: 964
سپاسها: : 1,827

1,432 سپاس در 313 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آقایان (پسر های بزرگ) بدانند که…

آیا تابه حال به این فکر کرده اید که در ذهن خانم ها چه می گذرد؟ آیا می دانستید که گاهی اوقات منظور خانم ها آن چیزی نیست که بر زبان می آورند؟ آنها ممکن است چیزی به زبان بیاورند و منظورشان دقیقاً برعکس آن باشد. اما خانم ها واقعاً چه می خواهند؟ در این مقاله رازهایی را برایتان فاش می کنیم که خانم ها اصلاً دوست ندارند شما آنها را بدانید!
تبصره : جهت اطلاع آقایان معزز قابل ذکر است شما حتی اگر یکی از اعضای خانومها هم باشید بااااااااااااااااز نمی تونید بفهمید در مغز مبارک خانوم چی میگذره……چه برسه به اینکه دوست یا همسر اون خانوم باشید…..بعله…خانومها از این روش ها برای موش کردن آقاها استفاده می کنند تا خدااااااااااااااااایی نکرده سرو گوش شما آقایون نجنبه چطوری؟؟؟؟ خب حداقل همینقدر که شما در حال فکر کردن به این راز و رمز ها در خانومتون هستید دیگه فرصت فکر کردن به هیچ ننه قمر دیگه ای ندارید …..و این است دلیل ماندگاری شما در کنار همسرتان…
مو بور ها رو دریابید و ازشون ساااااااااده رد نشید…. بلوندها همیشه هم خنگ نیستند. اگر فکر می کردید که همه بلوندها خنگ هستند باید بگویم که کاملاً در اشتباهید. رنگ مو ارتباطی با هوش ندارد. آنها فقط خودشان را خنگ جلوه می دهند که جذاب تر و بانمک تر به نظر برسند و شما پول بیشتری خرجشان کنید. و اگر شما این کار را بکنید آنوقت باید بگوییم که خنگ شما هستید نه آنها!
تبصره: هر خانومی رو که شما خنگ بپندارید( به هر میزان ) به همون اندازه خودتون رو فریب دادید…. امتحان کنید تا با تجربه بهتون اثبات بشه….
حسادت؟؟؟خانومها حسود نیستند ….خیلی خیلی حسودند… خانم ها به حد مرگ حسودند. شاید انکار کنند اما واقعیت این است که شدیداً حسادت می کنند اگر طرفشان با یک زن ناشناس یا حتی یک دوست حرف بزند. شاید طور دیگری خود را نشان دهد اما مطمئن باشید که شعله های حسادت درونش زبانه می کشد.
تبصره: اگر روزی دیدید نه از شام خبریه و نه ناهار…. نه عشق و طنازی و حال(فکر منفی موقوف !!) مطمئن باشید در جایی در حال صحبت با خانومی بودید که از تیر رس چشم خانوم محترمتون پنهان نبودید…. تاااااااااااااااازه اگه رابطه ای هم باشه و خانوم متوجه بشه که واااااااااویلا باید چمدون رو ببندید و…..الفرااااااااااااااااا� �اااار


چاق یا لاغر….. من چاقم؟ مطمئنم که این جمله تابه حال چندین و چند بار به گوشتان خورده است اما اجازه بدهید خیلی راحت قبول کنیم. خانم ها هرچقدر هم که لاغر باشند به هیچ وجه خودشان را لاغر نمی دانند. تقریباً همه خانم ها عادت دارند که هر لباسی که می پوشند قبلش بپرسند که چاق نشانشان می دهد یا نه.
تبصره: چاق ها دوست دارند لاغر باشن و لاغر ها هم چاق…. اما واقعا خوش اندامها میدونید دوست داشتن چطوری باشن؟؟؟ اندر حکایت بازار و خانومهای پول حروم کن… همیشه درمورد خریدهایشان دروغ می گویند. ممکن است برای خرید موادغذایی بیرون رفته باشند اما مطمئناً برای خودشان هم یک چیزی می خرند. بعد سعی می کنند یا آنرا پنهان کنند یا درمورد قیمت آن دروغ بگویند.
حکایت دوستی برای من در اینجا یاد آوری شد…. دوست بنده یکبار به خرید رفته بود و یه کیف خریده بود ۵۷۰۰۰تومن!!! بعد وقتی اومد خونه به مامانش گفت…(بی مقدمه) مامااااااااااان(باصدای بلند) یه کیف دیدم ۵۷۰۰۰تومن نخریدمش!!!!!!! بنظر شما این کیف که تو دستش بود از کجا اومده بود…. این حکایت ادامه داشت که اگه بخواهیم اینجا بذکریمش….دوست ما شاکی میشه راز…
هیچ رازی را با آنها درمیان نگذارید. تقریباً همه خانم ها هر رازی که به آنها بگویید را با دوستانشان هم درمیان می گذارند. اگر اینکار را نکنند آنوقت وقتی برای ناهار بیرون می روند یا برای خوردن چای دور هم جمع می شوند حرف کم می آورند. این مسئله حتی درمورد خصوصی ترین رازهایتان هم صدق می کند (امیدوارم متوجه شده باشید منظورم چه رازهایی است).
تبصره: باز هم اندر حکایت رفقای من!!! یکبار دور هم جمع بودیم یکی از دوستامون به دیگری رازی رو گفت و ۲۰۰۰ تومن براش شارژ خرید تا این راز رو به کسی نگه….فرداش دوست دوممون دیدیم ۵۰۰۰تومن شارژ خریده و اومده پیش دوست اولیمون و می گفت…تو رو خدا این ۵۰۰۰ تومن شارژ رو بگیر دارم منفجر میشم…میخوام راز رو به فلانی بگم….. …….
چه کفش هایی پایتان است؟ بله واقعیت دارد، خانم ها مردها را از روی کفش هایشان می سنجند. پس بهتر است دفعه بعد که بیرون رفتید، کفش های شیک تر و تمیزتری بپوشید. اندر حکایت ناتو بازی های آقایون….
وقتی خیانت کنید می فهمند. سیستم عاطفی و احساسی خانم ها آنقدر قوی است که وقتی خیانت کنید سریع به آنها انتقال می دهد. هرچقدر هم که در اینکار خبره باشید اما مطمئن باشید که از چشم او پوشیده نمی ماند.
تبصره: فقط فراموش نکنید خانومها یه پا جن تشریف دارند و بس…….
__________________
سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران ، گرفتن خودت از آن ها باشد
پاسخ با نقل قول
  #567  
قدیمی 11-02-2010
MAMAD-ARAM آواتار ها
MAMAD-ARAM MAMAD-ARAM آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
نوشته ها: 21
سپاسها: : 0

8 سپاس در 3 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض حالا ما هی بگیم کمربند ایمنی رو ببندید شما گوش نکنید...

پاسخ با نقل قول
  #568  
قدیمی 11-13-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض پدر جنین شناسی جهان وچگونگی مسلمان شدن وی...



پدر جنین شناسی جهان

( چگونگی مسلمان شدن وی )


دکتر کیت مور پدر جنین شناسی جهان / دکتر کیت مور که در سال 1984 بزرگترین جایزه کشور کانادا در رابطه با دانش کالبد شکافی را به خود اختصاص داده و در دانش جنین شناسی در جهان سر آمد بود ، به کشور عربستان سعودی دعوت شد تا در مورد آیاتی که چهارده قرن پیش در مورد دنیای جنین در قرآن آمده و یا احادیثی که در این باره از پیامبر اسلام روایت شده است ، نظرات خود را ارائه دهد . دکتر در ابتدا تمایلی به این سفر نداشت و مطمئن بود که کتابی متعلق به چهارده قرن پیش نباید چیز جالبی در مورد جهان جنین ارائه داده باشد به ویژه که این دانش فقط در نیم قرن اخیر پیشرفت قابل ملاحظه ای داشته است . اما به علت نقطه ضعف گرفتن از کتاب آسمانی مسلمانان و نیز گشت و گذاری در کشورهای عربی ، به این دعوت جواب مثبت داد . او پس از برسی آیات قرآن در مورد جهان جنین چنان حیران و شگفت زده شد که گفت امکان ندارد که این کتاب توسط فردی و یا افرادی در چهارده قرن پیش نوشته شده باشد بلکه این کلام خداوند است که آگاه به همه ی امور است . او نتنها نتوانست از کتاب آسمانی مسلمانان نقطه ضعفی بگیرد بلکه با توجه به یافته های خود از قرآن در چاپ های بعدی تعدادی از کتابهای مشهور خود و اصلاحات و تجدید نظر های انجام داد . یکی از کتابهای مشهور او (( انسان در حال رشد )) نام دارد که در بسیاری از دانشگاههای دنیا تدریس می شود و به بیش از 25 زبان مختلف دنیا ترجمه شده است . از آن پس او در بیشتر کنفراسهایی که در مورد اعجاز علمی قرآن برگذار می شد ، شرکت می کرد از جمله در کنفرانسی در مسکو به همین منظور شرکت نمود . در خلال این کنفرانس که جلسات آن در یکی از شبکه های تلویزیونی مسکو پخش شد و علمای اسلامی و غیر اسلامی در آن به بحث پرداختند ، 37 دانشمند مشهور روسی به دین اسلام گرویدند . در آن کنفرانس از دکتر کیت مور پرسیده شد : آیا شما مسلمان شده اید ؟ جواب داد : نه ولی گواهی می دهم که قرآن کتاب خداوند و محمد پیامبر خداست . به او گفته شد : با این تفاصیل شما مسلمان هستید . دکتر گفت : من اکنون نیز که مسلمان شدن خود را اعلان ننموده ام ، زیر فشارهای شدید اجتماعی قرار دارم اما تعجب نکنید از اینکه روزی بشنوید که کیت مور مسلمان شده است . یک سال بعد او اعلان نمود که مسلمان شده است . دکتر کیت مور آیاتی از قرآن در مورد جهان جنین را مورد برسی قرار داد و برای تعدادی از آنها تفاسیری منطبق با دانش امروزی ارائه داده است و در مقاله ای به چاپ رسانده است .
---------------------------------------------
منبع : از آهنگ پاپ تا آهنگ ناب
مؤلف : صلاح الدین توحیدی


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #569  
قدیمی 11-18-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ترفندهای ساده برای یک سخنرانی بدون ترس


ترفندهای ساده برای یک سخنرانی بدون ترس

اگر شما هم جز کسایی هستین که همیشه از پرزنت و سخنرانی فراری هستین، این پست مال شماست! با کمک این ترفند ها و کمی تمرین میتونید جزو بهترین ارائه دهندگاه یا سخنورا بشید.




1- این رو قبول کنید که همواره کمی ترس و عصبانیت همراه شماست.
این اصل خیلی مهمی تو انجام یک پرزنت هست. بهتره خودتون به حضار بگین که کمی ترس ورتون داشته تا اینکه خودشون کشف کنن که شما کمی استرس و ترس دارین. اینجوری دیگه لازم نیست استرس و ترس خودتون رو بپوشونین وکلی از سنگینی کارتون کم میشه. شما میتونید این مطلب که کمی استرس و ترس دارین رو به صورت جوک و فان به حضار بگین. مثلا بگین که “1 ساعت پیش فقط من و خدا میدونستیم که من درباره ی چی میخام صحبت کنم؛ ولی حالا فقط خدا میدونه چی میخواستم بگم!! ”



2- بازنگری به حضار
حالا که قبول کردین هرکسی موقع ارائه دادان کمی ترس وعصبانیت داره، نوبت اونه که یه جور دیگه به حضار نگاه کنین. یعنی به جای اینکه اونها رو افرادی هستن که میخان پرزنت شما رو ارزیابی کنن اونها رو افرادی در نظر بگیرین که میخان بعد از شما اونها هم ارائه داشته باشن. پس طبق اصل 1 اونها هم کمی ترس و استرس دارن، پس دلیلی نداره که شما هم عصبانیت نداشته باشین.
یک دید دیگه به حضار اینه که اونها رو به عنوان دوستایی در نظر بگیرین که مثلا 10 ساله ندیدینشون، به این طریق شما میتونین یک ارتباط چشمی (Eye contact) عالی با مخاطبینتون داشته باشین. به این علت که شما همش در این فکر خواهید بود که به چشم ها و صورت حضار نگاه کنید و پیش خودتون فکر کنین که اونها رو قبلا کجا دیدین.
تو بعضی کتابها گفته میشه که فکر کنین کسی دور و برتون نیست و شما تتنها هستید، ولی پنداشتن چنین حالتی در حالی شما میدونید سالن پر از افراد مختلفه خیلی سخته، پس بهتره یکی از دو حالت بالا رو در نظر بگیرین.


3- کمک گرفتن از رسانه های تصویری
بیشتر افراد از اینٍ ارائه میترسن که میدونن افراد زیادی دارن اونها رو تماشا میکنن. پس بهترین کار در این حالت اینه که نگاه اونها رو از خودتون دور کنید. چه جوری؟ نظرتون راجع به استفاده از پاورپویت یا پخش کردن تعدادی کاغذ بین حضار چیه ؟! اینجوری نصف بیشتر زمانی که شما دارین ارائه میدین نگاه حضار به شما نیست و شما میتونین با خیال راحت کارتون رو دنبال کنین، و هر وقت دیدین که کسی نگاهش به شماست، فورا کسی رو پیدا کنید که حواسش به اسلاید ها و یا کاغذ هایی که بشون دادید !


4-عمدا اشتباه کنید !
برای مثال وقتی که به طور عمدی کاغذ نت هاتون از دستتون به زمین می افته هنگام برداشتنش از روی زمین بگین که از اینجا به بعد ارائه ی من گیج کننده تر میشه. این باعث میشه که حضار کمی بخندن. و این باعث جذابتر شدن بیشتر ارائه شما میشه و مسلما میتونه روی رای داورها هم تاثیر بذاره.
مثلا یادمه که یکبار یکی از دوست هام ارائه ای در باره ی “جوشکاری زیر آب” داشت و جزو معایب این روش، خورده شدن توسط کوسه رو ذکر کرده بود!
مطمئن هستم بعداز ابن عمل و دریافت این نکته که حواس شنودگان با شماست، با اعتماد به نفس بیشتری به کارتون ادامه میدین.


5-فقط برای یک نفر نطق کنید.
یکی دیگه از عواملی که باعث ترس ارائه دهنده میشه، شلوغی سالنه. اینکه تعداد زیادی آدم ساکت اونجا نشستن و منتظر نطق شما هستن. پس بهترین کار تو اینجور مواقع اینه که روی صحبتتون فقط به یک نفر باشه. و بقیه اصلا توجهی به سخنرانی شما ندارن. هرچند لحظه هم این شخص رو عوض کنین و روی شخص دیگری فوکوس کنین.


6-تائیرگذاری با نظرات شخصی
فقط سعی نکنید روی موضوع فوکوس کنید. سعی کنید نظرات خودتون رو هم توی اون موضوع ارائه بدین. الیته این نظراتتون رو باید از قبل آماده کرده باشین. مسلما کسایی که اونجا جمع شدن فقط نمیخان گردآوری شما رو راجع به یک موضوع بدونن و به نظرات شما هم علاقمندن وگرنه به جلسه ی شما نمیمودن!


7- تمرین، تکرار و آزمایش
هرکسی با توجه به خلق و خو و خصوصیات فردیش، میتونه یه نوعی استرس و ترس خودشو کاهش بده. مثلا یکی با قدم زدن، یکی با توی دست گرفتن یه خودکار و یکی هم با خوردن جرعه ای آب. شما میتونید تو ارائه های مختلف با تمرین و تکرار این ترس رو کاهش بدین. پس از داوطلب شدن برای ارائه تو کلاس هرگز غافل نشید که همین قدم های کوچیک میتونه شما رو به بهترین سخنرانها و ارائه دهندگان تبدیل کنه.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #570  
قدیمی 11-19-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض مادران میلیاردر جهان چه کسانی هستند؟


مادران میلیاردر جهان چه کسانی هستند؟

مجله آمریكایی فوربس مطابق سنت دیرینه فهرست ثروتمندترین افراد جهان را منتشر كرد. با این تفاوت كه جدیدترین فهرست این مجله این بار در آستانه روز جهانی مادر مربوط به مادرهای میلیاردر است. هفتاد مادر میلیاردر در این جهان وجود دارد که در این فهرست تنها نام 10 نفر از آنها ذکر شده است.

1. كریستی والتون
22.5 میلیارد دلار، آمریكا، 55 ساله، بیو، یك فرزند





او بیوه پسر مالك ثروتمند فروشگاه‌های زنجیره‌ای Wal،Mart است كه در سال 2005 بعد از سقوط هواپیمای شخصی اش از دنیا رفت. خانم والتون به لطف سرمایه گذاری آخرین همسرش در كارخانه تولید انرژی خورشیدی یكی از ثروتمندترین‌هاست.

2. لیلیان بتنكورت
20 میلیارد دلار، فرانسه، 87 ساله، بیوه، یك فرزند




او دختر مالك ثروتمند شركت L’Oreal، برند مشهور محصولات آرایشی و زیبایی است. این زن كه لقب وارث لوازم آرایش را به او داده اند، ثروتمندترین مادر اروپاست و در سال 2007 بیوه شد.

3. بریجیت راسینگ
13 میلیارد دلار، سوئد، 86 ساله، بیوه، سه فرزند





او و سه فرزندش بعد از مرگ پدر خانواده كه سهامدار اصلی شركت Tetra Laval بود، مبلغ زیادی به ارث بردند. این شركت در زمینه بسته‌بندی مایعات انقلاب بزرگی به‌وجود آورده است.

4. ساویتری جیندال
12.2 میلیارد دلار، هند، 60 ساله، بیوه، 9فرزند





او رئیس غیراجرایی گروه جیندال، یكی از بزرگترین كارخانه های فولاد و برق هند است. آخرین همسر ثروتمندترین مادر آسیا كه رئیس این كارخانه بود، در سال 2005 در یك سانحه هوایی كشته شد.

5. ابیگیل جانسون
11.5 میلیارد دلار، آمریكا، 48 ساله، متاهل، 2 فرزند





او به همراه پدرش موسسه سرمایه گــذاری Fidelity را مدیریت می كند. این موسسه بزرگترین شركت سرمایه گذاری دوجانبه در ایالات متحده به حساب می‌آید كه توسط پدربزرگ این زن تاسیس شده است.

6. سوزان كلاتن
11.1 میلیارد دلار، آلمان، 47 ساله، متاهل،3 فرزند






او سهام بی.ام.و را از پدرش هربرت كوآندت كه یك دهه پیش این كارخانه ماشین سازی را از ورشكستگی نجات داد، به ارث برده است. به جز بی.ام.و بیش از 50 درصد سهام كارخانه سازنده مواد شیمیایی Altana نیز به این خانم ارث رسیده است.

7. آیریس فونتبونا
11 میلیارد دلار، شیلی، بیوه، سه فرزند






او دومین همسر و حالا بیوه میلیارد مشهور شیلی، آندرونیكو لوكسیك است. خانواده او مالك یكی از بزرگترین معادن مس جهان به نام Antofagasta هستند. در عرض یك سال مدیریت این خانم سهام شركت بیش از 80 درصد رشد كرد و ثروت او از گذشته بیشتر شد.

8. ژاكلین مارس
11 میلیارد دلار، آمریكا، 71 ساله، مطلقه، 3 فرزند






پدربزرگ او فرانك مارس در سال 1911 در آشپزخانه كوچكش شكلات درست می كرد. بعدها پدرش كارخانه مشهور M&M را تاسیس كرد. او سومین نسل مارس است كه بعد از مرگ پدرش در سال 1999،از صنعت خوشمزه شكلات درآمدزایی می كند.

9. آن كوكس چامبرز
10 میلیارد دلار، آمریكا، 90 ساله، مطلقه،3 فرزند






دختر جیمز كوكس، موسس شركت Cox بعد از پایان دبیرستان به عنوان معلم و خبرنگار كار می كرد تا این كه در 1989 از سود شركت صاحب 26 هزار دلار شد. كمی بعد شركت Cox وارد دنیای سیاست شد و امروز مالك اصلی بیش از 17 روزنامه، 15 شبكه تلویزیونی، 86 شبكه رادیو و چندین خبرگزاری است.

10. چارلن دكاروالهو ، هنکن
7 میلیارد دلار، هلن، 55 ساله، متاهل، 5 فرزند






هشت سال پیش او 25 درصد از سهام یكی از بزرگترین كارخانه های نوشیدنی جهان را به ارث برد. بعد از مرگ پدر، همسر این زن جانشین پدر شد تا او بتواند به راحتی به تحصیل حقوق در دانشگاه ادامه بدهد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ

برچسب ها
giorgio armani, جورجیو آرمانی


کاربران در حال دیدن موضوع: 6 نفر (0 عضو و 6 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها