شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
05-13-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
لالایی برای مادر
وقتی فقط دعای تو دل خدا رو میبره وقتی یه قطره اشک تو با یه دریا برابره
وقتی که مهربونی هات فراتر از یه عالمه وقتی برای زندگی صدتا بهشت برات کمه
اونکه فقط برای تو این همه غصه میخوره چطور دلش میاد تو رو به خاک تیره بسپُره
حالا منم که تا اَبد میخوام دعا کنم برات حیف تنت حیف چشات حیفه که جای تاج گل غبار بشینه رو موهات
خواننده : جمشید آهنگساز تنظیم کننده : عماد نکوئی شاعر : محمد فراهانی ترانه : لالایی برای مادر
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
05-15-2011
|
|
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ديشب چشم هايم را بر هم گذاشتم و آرزويي در دل کردم آرزويي هر چند
بچه گانه هر چند از روي دل هر چند مي دانم ممکن است به آرزويم نرسم
ولی حتي اگر به آرزويم نرسم! من تا آرزوها و هر جا که درها را باز کني با تو
هستم و خواهم بود هرگز تو را فراموش نخواهم کرد حتي اگر فاصله ها
باعث دوري ديده ها گردد هميشه در دلم خواهي ماند جايي که جاي هيچ
کسي نيست بجز تو و هيچ کسي نمي تواند جاي تو را در دلم بگيرد...
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|
05-17-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشستهام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی است پرستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچههای بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر , بیفکنندم و سزاست
وگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
شعر از هوشنگ ابتهاج ( ه.ا. سایه )
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
05-18-2011
|
|
مدیر تالار کرمانشاه
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 1,458
سپاسها: : 6,194
3,940 سپاس در 933 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شعری بسیار زیبا از سهراب سپهری
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور
آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات اوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
تورا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد
|
کاربران زیر از آناهیتا الهه آبها به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
05-18-2011
|
|
کاربر خيلی فعال
|
|
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312
1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
... می پرسی
حال مرا هم از سر اجبار می پرسی
انگار داری از در و دیوار می پرسی
گل روی میزت می گذارم شب به شب اما
بی حوصله از علت اینکار می پرسی
هر روز می گویم که می دانم تو صد در صد
از سرخی چشمان من این بار می پرسی
تلویزیون هم فاصله می آورد گاهی
تا می رسی درباره ی اخبار می پرسی
من توی شعرم می نویسم باز دلتنگم
موضوع را از کاغذ آچار می پرسی
می گویم آیا می شود صحبت کنیم امشب ؟
با آخرین ته مانده ی سیگار می پرسی . . .
آخر بگو از جان من دیگر چه می خواهی ؟!
این را پس از ( دست از سرم بردار! ) می پرسی
با حالتی مابین خشم و حسرت و تردید
با یک سری رفتار ناهنجار می پرسی
من میروم تا با خودم تنها شوم ، تنها
( حالا کجا؟! ) را لحظه ای ناچار می پرسی
نه سال و اندی بی تفاوت زیر یک سقفیم
حس مرا در آخرین دیدار می پرسی !
دوست شاعرم زهرا شعبانی
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|
05-18-2011
|
|
کاربر خيلی فعال
|
|
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312
1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ارغوان ...
ارغوان ...
شاخه ی همخون جدا مانده ی من !
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا ...
يا گرفته است هنوز ؟
من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است
آفتابی به سرم نيست
از بهاران خبرم نيست ..............
"ه.الف.سایه"
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|
05-20-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-26-2011
|
|
ناظر و مدیر ادبیات
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شعر رهگذر اثر بسيار زيباي خانم بامداد
دختر ميرزا حسين خان سراج و بدرالملوک بامداد...
گویی ای رهگذر از داغ دلم باخبری
که به هر نالهات از سینه برآید شرری
مگر این آتش من از سر دیوار گذشت
که در افتاد به دامان دل رهگذری
مگر آگاه شدی از غم تنهایی من ؟
که به غمخواریام اندر دل شب نوحهگری
مگر از گلشن عشق آمدیای بلبل مست؟
که چنین نالهی جانسوز ندارد بشری
گر تو از آه من اینگونه پریشان شدهای
ز چه در دلبرم این آه ندارد اثری ؟
بازگو شبرو بیدل ز چه آرامت نیست
به ره کیست که درنیمهی شب پی سپری؟
تو هم ای همنفس! از یار شکایت داری
به غم عشق بتی مهوش و طناز، دری
تو هم ای مرغ خوش آواز گرفتار چو من
زار و دلخسته و آشفته و بی بال و پری
شب تو نیز به فریاد و فغان می گذرد
تو هم اندر هوس نالهی مرغ سحری
مگر از راز نهفتن به فغان آمدهای ؟
که کنی فاش، غم خویش به هر بام و دری
کمی آهستهتر ای شبرو از این کوی گذر
که نوای تو بوَد مرهم داغ جگری
زسکوت شب و تاریکی و تنهایی خویش
خاطر آسوده کن و بیم مدار از خطری
نه همه آنچه به ره بینی دیوار و در است
پس ِ دیوار نگر مردم صاحب نظری
دلی اینجاست هم آهنگ تو و نغمهی تو
که به جز ناله و فریاد ندارد هنری
ز غم من تو بدین ناله حکایت ها کن
اگر از منزل جانانهی من می گذری
گوی: کای خفته! به یاد آر که تا این دل شب
خواب را یاد تو ره بسته به چشمان تری
گوی: کای خفته! غمم کشت خدا را دریاب
که به جز عشق توام نیست گناه دگری
...
..
.
ميتوانيد از ادرس زير خاطرات و اشعار
خانم پروين بامداد و مهرداد اوستا و ديگر بزرگواران را بشنويد ....
http://www.4shared.com/audio/54K_b1c...g_Sharif_.html
.....
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
|
05-27-2011
|
مدیر روانشناسی
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221
2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تقدیم به دل خودم
چه در دل من ، چه در سر تو من از تو رسیدم به باور تو تو بودی و من ، به گریه نشستم برابر تو ، به خاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم
با تو شوری در جان بی تو جانی ویران از این زخم پنهان میمیرم نامت در من باران یادت در دل طوفان با تو امشب پایان می گیرید
نه بی تو سکوت نه بی تو سخن به یاد تو بودم به یاد تو من ببین غم تو رسیده به جانم بگو چه کنم با تو شوری در جان بی تو جانی ویران از این زخم پنهان میمیرم
ویرایش توسط GolBarg : 05-27-2011 در ساعت 05:03 PM
|
05-27-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
یا رب آن نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
گر به سر منزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی زمنش
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه
جای دلهای عزیز است به هم بر مزنش
چون دلم حق وفا با خط و خالش دارد
محترم دار در آن طرّه ی عنبر شکنش
در مقامی که به یاد لب او می نوشد
سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش
هر که ترسد زملال اندوه عشقش نه حلال
سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 23 نفر (0 عضو و 23 مهمان)
|
|
ابزارهای موضوع |
|
نحوه نمایش |
حالت خطی
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 10:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|