بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1391  
قدیمی 12-11-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


آفتابي شد
هر گاه کسي پس از دير زماني از خانه يا محل اختفا بيرون آيد و خود را نشان دهد، اصطلاحاً مي گويند فلاني «آفتابي شد». بحث بر سر آفتابي شدن است که بايد ديد ريشه آن از کجا آب مي خورد و چه ارتباطي با علني و آشکار شدن افراد دارد.
خشکي و کم آبي از يک طرف و وضع کوهستاني، به خصوص شيب مناسب اغلب اراضي فلات ايران از طرف ديگر، موجب گرديد که حفر قنوات و استفاده از آبهاي زير زميني از قديمترين ايام تاريخي مورد توجه خاص ايرانيان قرار گيرد. اگر چه وسايل حفر قنات از هزاران سال پيش تا کنون تغييري نکرده است، مع ذالک ايرانيان با تحمل رنج فراوان موفق شده اند از ده قرن قبل از ميلاد مسيح مساحت زيادي از بيابانهاي بي آب و علف کشور را به مزارع و باغات سرسبز و خرم مبدل سازند و در روزگاري که هنوز تلمبه اختراع نشده بود، جمعيت زيادي از طريق حفر قنوات به کشاورزي مشغول شوند.
شاهان هخامنشي براي تشويق مردم به کشاورزي و آباد کردن اراضي باير و لم يزرع، مقرر داشته بودند که: هر کس زمينهاي بي حاصل را آبياري و آماده کند، تا پنج پشت از پرداخت ماليات و عوارض مقرر معاف خواهد بود. در عهد هخامنشيان ايرانيان فن فنايي را در کشورهاي مفتوحه معمول مي ساختند. چنانکه شبه جزيره عمان را به اين وسيله آباد کردند؛ و در بيابانهاي سوريه و شمال آسياي مرکزي به حفر قنوات پرداختند. فن قنايي به جهت عظمت و اهميتش از حدود مرزي ايران خارج شد و در کشورهاي دور دست تا دامنه کوههاي اطلس در آفريقاي شمالي نيز گسترش پيدا کرد.
در عهد اشکانيان و ساسانيان نيز که به امور کشاورزي توجه خاصي مبذول مي شد، احداث سد و نهر و حفر قنوات در درجه اول اهميت قرار داشت. ولي در زمان تسلط خلفاي عرب در ايران متدرجاً تأسيسات آبياري و آباديها تعمداً و يا بر اثر عدم توجه رو به ويراني گذاشت.
از سلسله هاي معروف ايران بعد از اسلام که در قسمت آبياري و حفر قنوات ابراز علاقه و فعاليت کرده اند، سلسله ديلميان بوده اند، که به عنوان نمونه قنات رکن آباد در شيراز و بندامير در مرودشت فارس است. اولي به فرمان رکن الدوله ديلمي حفر و به نام او تسميه گرديد و دومي را به دستور عضدالدوله بر روي رودخانه کر بستند. حاج ميرزا آقاسي صدراعظم محمد شاه قاجار هم تا آن اندازه به امور کشاورزي و حفر قنوات علاقه داشت که انتصاب حکام ايالات و ولايات را موکول و معلق به اين شرط کرده بود که در منطقه تحت الحکومه چند رشته قنات حفر نمايند. حاج ميرزا آقاسي شخصاً نيز چند رشته قنات احداث کرد؛ و مساحت زيادي از حومه و اطراف شهر تهران را آباد ساخت. بايد دانست آباديهاي که در اطراف و حتي داخل شهر تهران کنوني به نام عباس آباد هنوز باقي است از مستحدثات همين ميرزا عباس ايرواني، معروف به حاج ميرزا آقاسي است که به نام خودش تسميه و نامگذاري شده است.
به طور کلي حفر قنوات و تونلهاي تحت الارضي به قدري اهميت داشته و دارد که در عصر حاضر با وجود اين همه امکانات و وسايل موجود، آن را از عجايب اختراعات بشمار آورده اند. زمين شناس آمريکايي به نام "تولمان" در کتابي که راجع به آبهاي زير زميني نوشته، قنات را بزرگترين اقدام مربوط به تهيه آب در روزگار باستان دانسته است. هرگاه سطح آب به زمين نزديک بوده، شيب آن هم کافي باشد، طول قنات از چند کيلومتر تجاوز نمي کند؛ ولي مسطح بودن زمين و شيب ملايم گاهي طول قنات را تا يک صد و بيست کيلومتر هم مي رساند. مانند قنوات يزد که از مسافات بعيده با تحمل مخارج گزاف به دست مي آيد. در بعضي از نقاط که سطح آب در عمق زيادي قرار دارد، چاهها مخصوصاً مادر چاه تا سيصد متر عمق دارند، مانند قنات گناباد. با اين توصيف و با توجه به عمق چاهها و طول قنوات مي توان به مهارت و استادي ايرانيان چيره دست پي برد که چگونه از قرنها پيش قادر بودند به با وسايل خيل ساده و ابتدايي شيب آب زير زميني و طراز زمين را در عمق چند صد متري از زير زمين طوري حساب کنند که آب پس از طي کيلومترها در نقطه محاسبه شده به سطح زمين برسد و به قول مقني ها « آفتابي شود ». يعني از تاريکي خارج و در معرض آفتاب و روشنايي قرار گيرد.
در هر صورت غرض از تمهيد مقدمه بالا اين است که " آفتابي شدن " از اصطلاحات قنايي است و آنجا که آب قنات به مظهر سطح زمين مي رسد و گفته مي شود آفتابي شد؛ يعني آب قنات از تاريکي خارج شده به آفتاب و روشنايي رسيده است. اين عبارت بعدها مجازاً در مورد افرادي که پس از مدتها از اختفا و انزوا خارج مي شوند به کار برده شده است.


م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1392  
قدیمی 12-11-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


ارنعود
ارنعود که به اصطلاح عوام ارنبود و ارنئوت هم مي گويند به کساني اطلاق مي شود که سينه هاي فراخ و قد و بالايي خارج از حد متعارف داشته باشند و همچنين به عقيده استاد محمد علي جمالزاده: « بي انصاف باشند ولي بي انصافي آنها از روي بيحسي باشد ». شايد کمتر کسي بداند ارنعود کيست و مردان قوي هيکل و بلند بالا را از چه جهت به او تشبيه مي کنند. اينک تاريخچه زندگي اين مرد غول آسا.
ملک ناصر يوسف بن ايوب شادي معروف به صلاح الدين ايوبي مؤسس دولت ايوبيان در قرن ششم هجري است که در مصر و شام و حجاز و يمن حکمراني داشت و قسمت مهمي از بيست و دو سال سلطنتش در جنگهاي صليبي و مبارزه با اهل صليب مصروف گرديد. به جرأت مي توان گفت که تنها رشادت و شجاعت صلاح الدين ايوبي بود که جنگهاي صليبي را به نفع مسلمين پايان داد و ممالک اسلامي را از خطر مهيب فرنگيان (اروپاييان) که چون سيلي عظيم به جانب آسياي غربي روان بودند نجات بخشيد.
صلاح الدين ايوبي مردي جسور و شجاع و عادل و دانشمند بود، به قسمي که اروپاييان هم فضايل و محامدش را انکار نمي کنند. صلاح الدين ايوبي خواهري داشت که هنگامي که مي خواست براي انجام مناسک حج به مکه برود از طرف دسته اي از راهزنان مسيحي ربوده شد و فديه گزافي از صلاح الدين مطالبه کردند تا وي را آزاد کنند. صلاح الدين مي دانست که اگر به جنگ راهزنان برود بدون شک خواهرش را به قتل مي رسانند. پس فديه را پرداخت و خواهرش را از چنگ دزدان خلاص کرد. آنگاه با يک مبارزه دائمي آنان را مجبور کرد تا در ساحل درياچه طبريه واقع در فلسطين به جنگ کشانده شوند. سردسته اين راهزنان مرد هيولايي بود به نام ارنعود که در حدود يک برابر و نيم قد و بالاي آدم معمولي داشت و گردن کلفت و سينه هاي سطبر و بازوان ورزيده اش او را بصورت مرد غول آسايي درآورده بود. صلاح الدين ايوبي با مهارت قشون خود را بين درياچه طبريه و جبهه راهزنان قرار داد تا دسترسي به آن درياچه نداشته باشند.
در يک روز گرم و طولاني تابستان جنگ بين سپاهيان صلاح الدين ايوبي و قشون ارنعود در گرفت. مسيحيان که در منطقه اي سنگلاخي قرار گرفته بودند، چنان از فشار گرما ناراحت شدند که زره را از تن و مغفر را از سر به در کردند تا خنک شوند، ولي به زودي از فرط تشنگي همه بي تاب شده عده کثيري از آنان به قتل رسيدند و جمعي از سران آنها منجمله ارنعود دستگير شدند. صلاح الدين ايوبي دستور داد همه را به حضور آوردند و به غلامان خود گفت از رودي که وارد درياچه مي شود و آبي خنک و گوارا دارد به اسيران آب بنوشاند. منتهي فقط به کسي که مورد ترحم صلاح الدين واقع مي شد آب مي داد. ارنعود آن قدر تشنه بود که منتظر ترحم و صدور فرمان صلاح الدين ايوبي نمانده، ظرفي از آب را از دست يکي از غلامان ربود و لاجرعه سرکشيد. صلاح الدين با صداي بلند گفت: " کساني که اينجا نشسته اند مي دانند که من نگفتم به اين مرد - ارنعود - آب دهند و او خودسرانه آب را از دست غلام من گرفت و نوشيد".
البته مقصودش اين بود که هر کس به فرمان او سيراب مي شد مورد ترحم قرار مي گرفت و آن اسير را بــه قـــتــــل نمي آوردند.
موقع غذا خوردن فرا رسيد و صلاح الدين قبل از صرف غذا به ارنعود پيشنهاد کرد که اگر دين اسلام را بپذيرد از خونش مي گذرد و آزاد خواهد شد. ارنعود چون آن سخن بشنيد با نفرت و انزجار به سوي صلاح الدين آب دهان انداخت. صلاح الدين ايوبي به خشم آمد و فرمان داد قبلا دو دست و دو پايش را محکم بستند و آنگاه شمشير از نيام کشيد و با يک ضربت سر از بدنش جدا کرد.
در خاتمه اين نکته براي مزيد اطلاع لازم است دانسته شود که در حال حاضر ارنئوت نام قبيله ايست که در بلغارستان و ترکيه فعلي سکونت دارند و به قساوت قلب و بيرحمي و شرارت معروف هستند.


م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1393  
قدیمی 12-11-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


از آسمان افتاد
اين مثل در مورد افرادي که به قدرت و زورمندي خود مي بالند به کار مي رود. في المثل فلان گردن کلفت به اتکاي نفوذ و نقودش مالي را به زور تصرف کند و به هيچ وجه حاضر به خلع يد و استرداد ملک و مال مغصوبه نشود. عبارتي که مي تواند معرف اخلاق و روحيات اين طبقه از مردم واقع شود اين جمله است که در مورد اينها گفته مي شود:
مثل اينکه آقا از آسمان افتاده!
اين مثل مربوط به عصر و زمان قاجاريه است که چند واقعه جالب و آموزنده آن را بر سر زبانها انداخته است:
حجةالاسلام حاجي سيد محمد باقر شفتي، عالم و فقيه عاليقدر شيعيان در عصر فتحعلي شاه و محمد شاه قاجار در اصفهان سکونت داشت. مطالعه تاريخچه زندگي اين مرد بزرگوار از زمان طلبگي و فقر و ناداري در نجف اشرف، که غالباً از شدت جوع و گرسنگي غش مي کرد، تا زمان مراجعت و مرجعيت در اصفهان و چگونگي ثروتمند شدن، که از رهگذر خورانيدن و سير گردانيدن سگي گرگين و توله هايش که گرسنگي آنها را بر گرسنگي خود و اهل و عيالش مقدم داشته، به دست آمده است؛ جداً خواندني و آموزنده است.
سيد شفتي در مرافعات، بسيار دقيق بود و طول مي داد به قسمي که بعضي از مرافعاتش بيش از يک سال هم طول مي کشيد تا حقيقت مطلب به دستش آيد. تدبير و فراست او در امر قضا و مرافعات به منظور کشف حقيقت زياده از آن است که در اين مقالت آيد. از جمله مرافعاتش به اقتضاي مقال اين بود که به گفته ميرزا محمد تنکابني:
«... زني خدمت آن جناب رسيد و عرض کرد کدخداي فلان قريه ملک صغار مرا غضب کرده. کدخدا را حاضر کردند. او منکر برآمده و چهارده حکم از چهارده قاضي اصفهان گرفته و در همه مجالس آن زن را جواب گفته.
سيد (حجةالاسلام شفتي را سيد مي نامند و مسجد سيد در اصفهان از بناهاي اوست) آن احکام را ملاحضه کرد و آن نوشتجات را پيش روي خود بالاي هم گذاشته، پس به آن زن گفت که: "کدخدا مرد درستي است و سخن بقاعده مي گويد!" آن زن شروع به الحاح و آه و ناله نمود. سيد به مرافعات ديگر اشتغال فرمود و در ميان مرافعات پرسيد که: "اي کدخدا، مگر تو اين ملک را خريده اي؟" گفت: "نه، مگر در مالکيت خريدن لازم است؟" سيد گفت: "نه، ضروري نيست." باز مشغول ساير مرافعات شد. در آن اثنا از کدخدا پرسيد که: " اين ملک از باب صلح يا وصيت به شما رسيده؟" گفت: "نه، مگر در مالکيت اينگونه انتقال شرط است؟" سيد فرمود: "نه". پس در اثناي مرافعات يک يک از نواقل شرعيه را نام برد و آن شخص همه را نفي کرده اقرار بر عدم آنها نمود. سيد گفت: "پس به چه سبب اين ملک به تو انتقال يافته؟" گفت که: "سببي نمي خواهد. از آسمان سوراخي پديد آمده و به گردن مي افتاده". سيد فرمود: "چرا از آسمان براي من ملک نمي آيد؟! برو ملک صغار اين زن را رد کن که تو غاصبي". پس سيد آن چهارده حکم را دريد و به خواهش آن زن حکمي به کدخداي قريه خود نوشت که: آن ملک را گرفته تسليم آن زن نموده باش...»
اما واقعه ديگري که در زمان ناصرالدين شاه قاجار اتفاق افتاده به شرح زير است:
محمد ابراهيم خان معمار باشي ملقب به وزير نظام که مردي بسيار هشيار و زيرک بود از طرف کامران ميرزا نايب السلطنه (وزير جنگ ناصرالدين شاه) مدتي حکومت تهران را بر عهده داشت. در طول مدت حکومتش شهر تهران در نهايت نظم و آرامش بود. با مجازاتهاي سختي که براي خاطيان و متخلفان وضع کرده بود، هيچ کس ياراي دم زدن نداشت و تهرانيها از آرامش و آسايش کامل برخوردار بودند.
روزي يکي از اهالي تهران به وزير نظام شکايت کرد که چون عازم زيارت مشهد بودم، خانه ام را براي حفاظت و نگاهداري به فلان روضه خوان دادم. اکنون که با خانواده ام از مشهد مراجعت کردم مرا به خانه راه نمي دهد. حرفش اين است که متصرفم و تصرف قاطعترين دليل مالکيت است. هر کس ادعايي دارد برود اثبات کند! وزير نظام بر صحت ادعاي شاکي يقين حاصل کرد و روضه خوان غاصب را احضار نمود تا اسناد و مدارک تملک را ارائه نمايد. غاصب شانه بالا انداخت و گفت: "دليل و مدرک لازم ندارد، خانه مال من است زيرا متصرفم." حاکم گفت: "در تصرف تو بحثي نيست، فقط مي خواهم بدانم که چگونه آن را تصرف کردي؟" غاصب مورد بحث که خيال مي کرد وزير نظام از صداي کلفت و اظهارات مقفي و مسجع و دليل تصرفش حساب مي برد با کمال بي پروايي جواب داد: "از آسمان افتادم توي خانه و متصرفم. از متصرف مدرک نمي خواهند".
وزير نظام ديگر تأمل را جايز نديد و فرمان داد آن روحاني نما را همان جا به چوب بستند و آن قدر شلاق زدند تا از هوش رفت. آنگاه به ذيحق بودن مدعي حکم داد و به غاصب پس از به هوش آمدن چنين گفت: "هيچ ميداني که چرا به اين شدت مجازات شدي؟ خواستم به هوش باشي و بعد از اين هر وقت خواستي به از آسمان بيفتي، به خانه خودت بيفتي نه خانه مردم! چرا بايد اين گونه افکار، آن هم نزد امثال شما باشد؟"
با توجه به اين دو واقعه و واقعه اي که مرحوم محسن صدر - صدرالاشراف - به ميرزا عبدالوهاب خان آصف الدوله نسبت مي دهد؛ پيداست که به مصداق "الفضل للمقدم"، ريشه تاريخي عبارت از آسمان افتادن را از مرافعه حجةالاسلام حاجي سيد محمد باقر شفتي در اصفهان بايد دانست که اصولا معتقد بود قاضي علاوه بر اطلاعات فقهي بايد فراست داشته باشد در حالي که وزير نظام و آصف الدوله را از باب مقايسه چنان فراستي نبوده است.


م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1394  
قدیمی 12-11-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


آنکه شتر را به پشت بام برد خودش بايد پايين بياورد
اگر چه عبارت مثلي بالا به همين صورت بر سر زبانهاست؛ ولي با توجه به جرياني که روي داده فکر مي کنم به اين صورت بايد تغيير داده شود " آنکه الاغ را به پشت بام برد، خودش بايد پايين بياورد " و شايد همين واقعه موجب شده باشد که عبارت بالا چزء امثله صائره درآيند.
در اوايل سلسله قاجاريه يک نفر پهلوان کشتي از شهر اسلامبول به ايران آمد و در منطقه آذربايجان با هر پهلوان ايراني که کشتي گرفت همه را مغلوب کرد. در شهر تهران هم مبارز و هماوردي برايش باقي نمانده بود و قصد مراجعت به عثماني - ترکيه امروزي - را داشت که به وي خبر دادند در شهر يزد يهلوان نامداري به نام عسگر (اصغر) زندگي مي کند که تا کنون کسي نتوانسته پشت او را به خاک رساند. پهلوان اسلامبولي با خود انديشيد که اگر پشت اين پهلوان را به خاک نرساند، دور از جوانمردي است که در عالم پهلواني ادعاي قهرماني کند. پس درنگ و تأمل را جايز نديده راه يزد را در پيش گرفت تا هم ديداري از بلاد مرکزي ايران کرده، ره آورد سفر ايران را تکميل نمايد و هم با پهلوان يزدي که صيت شهرتش همه جا را فرا گرفته دست و پنجه اي نرم کرده باشد.
خلاصه بار سفر بست و پس از چند روز طي مراحل وارد يزد شد و در حضور جمعي کثير از معاريف و جوانان و ورزشکاران با پهلوان عسگر کشتي گرفت. اين کشتي که در آخر به گلاويزي کشيده بود، سرانجام به فتح و غلبه پهلوان عسگر يزدي منتهي گرديد و پهلوان اسلامبولي به وطن مألوفش بازگشت.
پدر پهلوان عسگر که انتظار چنين فتح و فيروزي را نداشت و هرگز تصور نمي کرد که قدرت و توانايي فرزند برومندش تا به اين پايه باشد از فرط سرور و خوشحالي مقرر کرد که بقال سرگذر هر روز مقدار کافي شکر سفيد در اختيار فرزندش بگذارد تا شربت کند و به منظور رفع خستگي و ازدياد قدرت بنوشد. زيرا سابقاً معمول بود و اخيراً تجارب علمي هم نشان داده است که قهرمانان ورزشي مي توانند با مصرف کردن شکر به مقدار قابل توجهي انرژي و قدرت بيشتر کسب کنند و با زحمت کمتري پيروز شوند.
باري، دستور پدر تا مدت چند ماه ادامه داشت و کار پهلوان يزدي اين بود که همه روزه به سراغ بقال سرگذر برود و مقرري شکر را اخذ نمايد.
چون چندي بدين منوال گذشت، روزي بقال سرگذر از دادن شکر امتناع کرد و در مقابل اصرار و پافشاري پهلوان عسگر اظهار داشت که پدرش جيره او را قطع کرده و ديگر حاضر نيست بيش از اين پول شکر بدهد. پهلوان عسگر پيش پدر رفت تا او را از اين تصميم باز دارد. ولي هر چه بيشتر اصرار و الحاح کرد کمتر نتيجه گرفت.
در اين موقع فکر بکري به خاطرش رسيد و شب هنگام که تمامي اهل خانه در خواب خوش غنوده بودند، به طويله رفت و الاغ مرکوب پدرش را بيرون کشيد. سپس نردباني از پاي طويله به پشت بام خانه گذاشته، الاغ را بر دوش گرفت و با قدرت و نيروي شگرف خود به پشت بام برده و افسارش را در گوشه اي ميخکوب نمود. بامدادان که اهل خانه بيدار شدند، طويله را خالي و الاغ را بر پشت بام ديدند. پدر پهلوان عسگر چون به جريان قضيه واقف شد در مقام چاره جويي برآمد و مقصودش اين بود که الاغ را به هر وسيله اي که ممکن باشد، بدون کمک و ياري فرزند پهلوانش پايين بياورد.
پس چند تن پهلوان نيرومند را به خانه آورد و از آنها استمداد نمود. پهلوانان موصوف هر قدر فعاليت کردند نتوانستند الاغ را از آن بام رفيع به زير آورند. زيرا تنها راه چاره و علاج اين بود که الاغ را بر دوش گيرند و پله پله از نردبان پايين آيند، در حالي که انجام چنين کاري از عهده آنها خارج بود. هيچکدام چنان نيروي شگرفي نداشتند که چنين کار خطيري را انجام دهند. پس با نهايت يأس و شرمندگي به پدر پهلوان عسگر اطلاع دادند که اين کار از ناحيه هيچکس در يزد ساخته نيست و « آنکه الاغ را به پشت بام برد، خودش بايد پايين بياورد ».
پدر پهلوان عسگر يزدي چون بار ديگر به نيروي خارق العاده فرزند سطبر بازويش واقف گرديد او را مورد نوازش قرار داد و مقرري شکر را دوباره بر قرار کرد.


م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1395  
قدیمی 12-11-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


از بيخ عرب شد
عبارت مثلي بالا در مواردي به کار مي رود که مدعي در مقابل مدارک مثبت، دست از لجاج برندارد و بديهيات و واضحات را با کمال بي پروايي انکار کند. در اينگونه موارد از باب استشهاد و تمثيل گفته مي شود: "فلاني از بيخ عرب شد".
با وجود آنکه بالغ بر يک صد ميليون نفر عرب زبان در دنيا زندگي مي کنند و عرب شدن هيچ ارتباطي با انکار بديهيات ندارد، بايد ديد که اين عبارت چرا و چگونه به صورت ضرب المثل درآمده است.
قبل از ظهور اسلام زبان رسمي ايران، زبان پهلوي ساساني بود که به گويشها و لهجه هاي مختلف در سراسر ايران به آن تکلم مي کردند. حمله و تسلط عرب بر ايران اگر وثيقه گرانبهايي چون دين مبين اسلام را بر ايرانيان عرضه کرد، در عوض اساس قوميت و مليت ايران را که قرون متمادي بر اين سرزمين پهناور حکفرما بود متزلزل ساخت و فرهنگ و ادب کشور ما را به شکل و هيئتي ناموزون در آورد. اجمالاً آنکه خط و کتابت در ايران به خط و کتابت عربي تبديل شد و زبان پهلوي و شقوق مختلف آن جاي خود را به زبان عربي داد. اينکه مي بينيد خط و زبان عربي در کليه ممالک پهناور اسلامي تا اقصي نقاط شمال غرب افريقا ريشه دوانيد و ميليونها نفر را به زبان عربي متکلم ساخت؛ ولي نتوانست زبان و فرهنگ ملي و قومي ما ايرانيان را ريشه کن کند. اين نکته را در همت و پايمردي بزرگان و دانشمندان وطنخواه خراسان و آن رادمرد تواناي طوس، حکيم ابوالقاسم فردوسي بايد جستجو کرد، که با بنيان کتاب شاهنامه و صدها کتاب نظم و نثر پارسي شيرازه مليت ايران را از تند باد حوادث مصون داشته اند و زبان دري را که شاخه اي از زبان پهلوي به جاي زبان عربي بکار برده اند.
چون بحث و تفصيل در اين مقوله سر دراز دارد به اقتضاي مقال از آن مي گذريم. غرض اين است که سلسله طاهريان اگر چه در تجديد استقلال ايران مساعي جميله مبذول داشته و به سابقه ايران دوستي و حسن مليت بي گمان در احياي کليه آداب و مراسم ايراني ساعي و کوشا بوده اند؛ ولي چون در عصر و زمان آنها استقلال و تماميت ايران هنوز نضج و نموي نگرفته بود، لذا ناگزير بودند که به ظاهر در حفظ و نگاهداري رابطه دوستي و سياسي خود با دربار خلفاي عباسي اظهار علاقه کنند تا نهال نورس استقلال کشور که پس از قريب دو قرن تسلط بيگانه دوباره جوانه زده بود با تندرويهاي بي مورد و احساسات دور از عقل و منطق بکلي ريشه کن نشود. به همين جهات و علل زبان و خط عربي را در زمان حکومت طاهريان و صفاريان و سامانيان در امور ديواني و حکومتي خراسان جايگزين خط و زبان فارسي کردند و حتي خود نيز گهگاه به عربي شعر مي سرودند و توقيعاتي مي نوشتند.
پيداست بزرگان و دانشمندان خراسان به مصداق "الناس علي دين ملوکهم" از امراي خويش پيروي کرده همه تازي آموختند؛ و در زبان تازي تا آنجا پيش رفتند که غالب آنان را ذواللسانين مي ناميدند. اهالي خراسان چون بازار خط و زبان عربي را تا اين پايه گرم و رايج ديدند به جهت علاقه و دلبستگي خويش به فرهنگ و ادب پارسي، هر ايراني را که عربي مي نوشت و يا به عربي صحبت مي کرد، از باب تعريض و کنايه مي گفتند: "فلاني از بيخ عرب شد"، يعني عرق و حميت و نژاد ايراني بودن را فراموش کرده و يکسره به دامان عرب آويخته. در واقع چون ايرانيان در آن عصر و زمان حاضر به قبول نفوذ بيگانگان نبودند و در عين حال قدرت مبارزه و مخالفت علني با هيئت حاکمه را هم نداشته، لذا حس مليت و وطن خواهي خويش را در عبارت مثلي بالا قالب گيري کرده آن را به رخ مجذوبان و مرعوبان عرب مي کشيدند.
از آنجايي که عبارت از بيخ عرب شد مترجم بيان و احساسات قاطبه ايرانيان وطن دوست بود، پس از چندي همه جا ورد زبان گرديد و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد تا جايي که در ايران امروز نيز با وجود آنکه به هيچ وجه مصداقي بر آن مترتب نيست مع هذا در موارد انکار بديهيات به آن استشهاد و تمثيل مي کنند.

م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1396  
قدیمی 12-11-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


از پشت خنجر زد
پناه بر خدا از منافقان روزگار که در لباس دوستي جلوه مي کنند ولي چون وثوق و اعتماد طرف مقابل را جلب کردند در فرصت مناسب از " پشت خنجر مي زنند " و دشنه را تا دسته در قلب دوست فريب خورده فرو مي کنند. افراد منافق به سابقه تاريخ و شوخ چشمي هاي روزگار هرگز روي خوش نديدند و اگر احياناً چند صباحي از باده غرور و خيانت سرمست بودند، آن سرمستي ديري نپاييد و آن شهد موقت به شرنگ جانکاه و جانگداز مبدل گرديد.
اکنون ببينيم چه کسي براي اولين بار از پشت خنجر زد و فرجام کار محرک اصلي به کجا انجاميد:
هنگامي که ذونواس فرزند شواحيل (يا به قولي تبع الاوسط پادشاه يمن موسوم به حنيفة بن عالم) را به قتل رسانيد و به دستياري بزرگان و امراي کشور بر مسندسلطنت مستقر گرديد، چون پيرو هيچ مذهبي نبود و يا به روايتي از آيين موسي پيروي ميکرد، در مقام آزار و کشتار امت مسيح برآمد و کار ظلم و شکنجه را نسبت به اين قوم بجايي رسانيد که عاقبت پادشاه حبشه، که دين مسيحيت داشت، در صدد دفع و رفع وي برآمد و يکي از سرداران نامي خود به نام ارياط را با هفتاد هزار سپاهي به کشور يمن اعزام داشت.
در جنگي که بين ارياط و ذونواس رخ داد، ذونواس به سختي شکست خورده، منهزم گرديد و ارياط زمام امور يمن را در دست گرفت. دير زماني از امارت ارياط در يمن نگذشت که يکي از سرداران سپاه او موسوم به ابرهه که نسبت به وي حسد مي ورزيد، سپاهياني فراهم آورده متوجه شهر صنعا پايتخت يمن شد. ارياط مردي سلحشور و شجاع بود و ابرهه مي دانست که از عهده وي در ميدان جنگ بر نخواهد آمد. بنابراين در صنعا به غلام خود غنوده دستور داد که وقتي در ميدان جنگ با ارياط روبرو مي شود و او را به کار جنگ و جدال مشغول مي دارد؛ وي ناگهان از پشت به ارياط حمله کند و کارش را بسازد. چون ابرهه و ارياط مقابل يکديگر قرار گرفتند، ارياط با ضربت شمشير خود چنان بر فرق ابرهه نواخت که تا نزديک ابروي وي، شکافي عظيم برداشت! ولي در همين موقع غنوده به دستور ارباب خود، ارياط را نامردانه از "پشت خنجر زد" و به قتل رسانيد. وقتي که خبر کشته شدن ارياط به نجاشي پادشاه حبشه رسيد، سخت برآشفت و سوگند ياد کرد که تا قدم بر خاک يمن نگذارد و موي سر ابرهه را به دست نگيرد از پاي ننشيند. چون ابرهه از قصد نجاشي و سوگندي که ياد کرده بود آگاه شد، تدبيري انديشيد و نامه اي مبني بر پوزش و معذرت با انباني از خاک يمن و موي سر خويش توسط يکي از کسان و نزديکان به حضور سلطان حبشه فرستاد و در نامه معروض داشت: «براي آنکه سوگند سلطان راست آيد، خاک يمن و موي سر خويش را فرستادم».
عبارت مثلي از پشت خنجر زد احتمال دارد سابقه قديمي تر داشته باشد، زيرا افراد محيل و مکار در هر عصر و زماني وجود دارند و هميشه کارشان اين است که ناجوانمردانه از پشت خنجر بزنند. ولي واقعه اي که جمله بالا را بر سر زبانها انداخت به قسمي که رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده محققاً همين غدر و خيانت و منافقي ابرهه بوده است؛ چو قبل از اين واقعه هيچ گونه علم و اطلاعي از واقعه مهم ديگر مقدم بر واقعه ابرهه و ارياط در دست نيست. حضرت علي ابن ابيطالب (ع) در اين زمينه مي فرمايد: «چيزي سخت تر و مهمتر از دشمني پنهاني نديدم».

م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1397  
قدیمی 12-11-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


احساس بالاتر از دليل است
دليل و برهان هر قدر هم قاطع و مستدل باشد، نمي تواند جاي احساس را بگيرد. هميشه دليل و برهان دون احساس، و احساس بالاتر از دليل است. اين عبارت - البته در ميان اهل اصطلاح و عرفان - هنگامي مورد استفاده و استناد قرار مي گيرد که متکلم در پيرامون رد و نقض مسائل مسلم و بديهي اقامه دليل کند. يعني همان کاري را که اهل جدل و سفسطه انجام مي دهند و هدفشان اقامه دليل است، نه قانع کردن مخاطب.
عبارت بالا از تاريخي ضرب المثل شد که فيلسوف شرق و صاحب کتاب اسفار، ملاصدراي شيرازي با ذکر شاهدي بارز و آشکار به حقيقت احساس و رد دلايل سوفسطايي پرداخت؛ چه اساس فلسفه سوفسطايي بر اصل جدل و سفسطه و قلب حقايق از طريق اقامه دلايلي که رد آن دلايل خالي از اشکال نيست استوار مي باشد.
مي گويند روزي ملاصدرا در کنار حوض پر آب مدرسه درس مي داد. غفلتاً فکري به خاطرش رسيد و رو به شاگردان کرد و گفت: " آيا کسي مي تواند ثابت کند آنچه در اين حوض است آب نيست؟"
چند تن از طلاب زبردست مدرسه با استفاده از فن جدل که در منطق ارسطو شکل خاصي از قياس است و هدف عاجز کردن طرف مناظره يا مخاطب است نه قانع کردن او، ثابت کردند که در آن حوض مطلقاً آب وجود ندارد و از مايعات خالي است.
ملاصدرا با تبسمي رندانه مجدداً روي به طلاب کرد و گفت: " اکنون آيا کسي هست که بتواند ثابت کند در اين حوض آب هست؟ " يعني مقصود اين است که ثابت کند حوض خالي نيست و آنچه در آن ديده مي شود آب است.
شاگردان از سؤال مجدد استاد خود ملاصدرا در شگفت شده جواب دادند که با آن صغري و کبري به اين نتيجه رسيديم که در حوض آب نيست، حال نمي توان خلاف قضيه را ثابت کرد و گفت که در اين حوض آب هست...
فيلسوف شرق چون همه را ساکت ديد سرش را بلند کرد و گفت:
« ولي من با يک وسيله و عاملي قويتر از دلايل شما ثابت مي کنم که در اين حوض آب وجود دارد ». آنگاه در مقابل چشمان حيرت زده طلاب کف دو دست را به زير آب حوض فرو برد و چند مشت آب برداشته به سر و صورت آنها پاشيد. همگي براي آنکه خيس نشوند از کنار حوض دور شدند. فيلسوف عاليقدر ايران تبسمي بر لب آورد و گفت: «همين احساس شما در خيس شدن بالاتر از دليل است ....».
ميرزا محمد تنکابني صاحب کتاب قصص العلماء نظير اين واقعه را به عالم و حکيم عصر صفويه معروف به ملا ميرزاي شيرواني يا محقق شيرواني هم نسبت داده است.
باري در اين مقالت مختصر و مجمل هر دو واقعه شرح داده شد. ولي بديهي است چنانچه هر دو واقعه اتفاق افتاده باشد؛ به مصداق الفضل للمتقدم، واقعه اولي را چه از نظر تقدم زماني و چه به لحاظ مقام شامخ علمي قهرمان واقعه بايد ريشه تاريخي ضرب المثل بالا دانست که صيت شهرت ملاصدرا در شرق و غرب پيچيده، حکايتها و داستانها از دوران افاضات و در به دريهايش نقل کرده اند.


م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1398  
قدیمی 12-11-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


از خجالت آب شد
آدمي را وقتي خجلت و شرمساري دست دهد، بدنش گرم مي شود و گونه هايش سرخي مي گيرد. خلاصه عرق شرمساري که ناشي از شدت و حدت گرمي و حرارت است از مسامات بدنش جاري مي گردد. عبارت بالا گويان آن مرتبه از شرمندگي و سرشکستگي است که خجلت زده را ياراي سربلند کردن نباشد و از فرط انفعال و سرافکندگي سر تا پا خيس عرق شود و زبانش بند آيد. اما فعل "آب شدن" که در اين عبارت به کار رفته ريشه تاريخي دارد و همان ريشه و واقعه تاريخي موجب گرديده که به صورت ضرب المثل درآيد:
بايزيد بسطامي و يا بگفته شيخ فريدالدين عطار: «آن سلطان العارفين، آن برهان المحققين، آن پخته جهان ناکامي، شيخ وقت ابويزيد بسطامي رحمةالله عليه» در شهر بسطام و در خانداني زاهد و پرهيز گار ديده به جهان گشود. در بدايت حال روزي قرآن تلاوت مي کرد، به سوره لقمان و اين آيه رسيد که حق تعالي مي فرمايد: "مرا و پدر و مادرت را شکر و سپاس گوي". بي درنگ به خدمت مادر شتافت و عرض کرد: "من در دو خانه کدخدايي چون کنم؟ اين آيت بر جان من آمده است. يا از خدا خواه تا همه آن تو باشم. يا مرا بخدا بخش تا همه آن او باشم"، مادر گفت: "ترا در کار خدا کردم و حق خود بتو بخشيدم."
«پس بايزيد از بسطام رفت و سي سال در شام و عراق مي گشت و رياضت مي کشيد. يک صد و سيزده و به روايتي يک صد و سه پير را خدمت کرد و فايده برد که از آن جمله امام ششم شيعيان حضرت امام جعفر صادق (ع) بوده است. روزي حضرت صادق (ع) در حجره اش به بايزيد فرمود: "آن کتاب را به من ده" عرض کرد: "کدام کتاب؟" فرمود: "کتابي که بر روي طاقچه است." شيخ گفت: "کدام طاقچه؟"حضرت صادق (ع) فرمود: "حجره من بيش از يک طاقچه ندارد و تو چگونه آن طاقچه را تا کنون نديدي؟" بايزيد عرض کرد: "من اينجا به نظاره نيامدم. مرا با طاقچه و رواق چکار؟" امام صادق (ع) فرمود: " چون چنين است باز بسطام رو که کار تو تمام شد ".
بايزيد به بسطام رفت و هفت بار او را از بسطام بيرون کردند. زيرا سخنانش در حوصله اهل ظاهر نمي گنجيد. شيخ مي گفت: "چرا مرا بيرون مي کنيد؟" هر بار جواب مي دادند: "تو مرد بدي هستي". و شيخ مي گفت: " خوشا شهري که بدش من باشم". خلاصه مقام او در طريقت به جايي رسيد که مي گويند ذوالنون مصري مريدي به خدمتش فرستاد و پيغام داد: "همه شب مخسب و به راحت مشغول نباش که قافله رفت." شيخ جواب داد: "مرد تمام آن باشد که همه شب خفته بود و بامداد پيش از نزول قافله به منزل فرو آمده باشد." ذوالنون چون اين بشنيد بگريست و گفت: «مبارکش باشد که احوال ما بدين درجه نرسيده است.» بايزيد در سال 261 هجري به سن 73 سالگي در بسطام درگذشت و همانجا مدفون گرديد. شگفتا که قبرش در جايي (بدون صندوق و مقبره) و گنبد و بارگاهش در جايي ديگر است که مي گويند سلطان محمد اولجايتو در نبش قبر و انتقال جسدش به زير گنبدي که ساخته بود تقريباً نظير همان خوابي را ديد که پس از اتمام بناي گنبد چمن سلطانيه، حضرت علي بن ابيطالب (ع) را در خواب ديده بود.
بايزيد بسطامي به سلطان مغول در عالم رؤيا گفت: "من تحت السمأ را دوست دارم. حال که خاک قبر حجابي بين من و آسمان شده، تو ديگر گنبد و بارگاه را حجاب دوم قرار مده. اجر تو قبول و طاعتت مقبول باد."
نقل کردند که شبي ذوق عبادت در خود نديد، خادم را گفت: "مگر در خانه چيزي مانده است که دل مشغولي دهد؟" خادم خانه را گشت، خوشه اي انگور يافت. بايزيد گفت: "ببريد به کسي دهيد که خانه ما دکان بقالي نيست!" چون خوشه انگور را از خانه بيرون بردند؛ وقتش خوش شد و ذوق عبادت يافت. خلاصه مقام زهد و تقواي بايزيد بسطامي به جايي رسيد که گبري را گفتند: "مسلمان شو." جواب داد: "اگر مسلماني اين است که بايزيد مي کند، من طاقت آن را ندارم و نتوانم کرد. اگر اين است که شما مي کنيد، اصلاً به دين احتياج ندارم!"
نقل است روزي مريدي از حيا و شرم مسئله اي از وي پرسيد. شيخ جواب آن مسئله را چنان مؤثر گفت که درويش آب گشت و روي زمين روان شد. در اين موقع درويشي وارد شد و آبي زرد ديد. پرسيد : "يا شيخ، اين چيست؟" گفت: "يکي از در درآمد و سؤالي از حيا کرد. من جواب دادم. طاقت نداشت چنين آب شد از شرم." به قول علامه قزويني: "گفت اين بيچاره فلان کس است که از خجالت آب شده است." اين عبارت از آن تاريخ بصورت ضرب المثل درآمد و در مواردي که بحث از شرم و آزرم به ميان آيد از آن استفاده و به آن استناد مي شود.


م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1399  
قدیمی 12-11-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


از دماغ فيل افتاد
اين مثل در مورد افرادي به کار مي رود که از خود راضي باشند و عجب و تکبر بيش از حد و اندازه آنها ديگران را ناراحت کند. در چنين مواردي گفته مي شود: "مثل اينکه از دماغ فيل افتاده".
اکنون ببينيم که چه موجود عجيب الخلقه اي از دماغ فيل افتاده که عنداللزوم مورد استشهاد و تمثيل قرار ميگيرد.
نوح پيغمبر به هنگام وقوع طوفان به اتفاق پيروان و همراهان داخل کشتي شد و به فرمان الهي از هر نوع حيوان و جانور نيز جفتي نر و ماده به کشتي برد تا نسلشان در روي زمين از بين نرود.
در خلال مدت شش ماه که کشتي نوح چون پر کاه بر روي امواج خروشان در حرکت بود از سرگين و پليدي مردم و فضولات حيواناتي که در کشتي بوده اند، سطح و هواي کشتي ملوث و متعفن شد و ساکنان کشتي به ستوه آمده نزد نوح رفتند و: "صورت واقعه را معروض گردانيدند. آن حضرت به درگاه کريم کارساز مناجات فرموده امر الهي صادر شد که دست به پشت پيل (فيل) فرود آورد. چون به موجب فرمان عمل نمود، خوک از پيل متولد گشته و پليديها را خوردن گرفت و سفينه پاک گشت. آورده اند که ابليس دست بر پشت خوک زده و موشي از بيني خوک بيرون آمد. در کشتي خرابي بسيار مي کرد و نزديک بود که کشتي را سوراخ نمايد. باري سبحانه و تعالي به برکت دست مبارک نوح که به فرمان خداوندي بر روي شير ماليد، شير عطسه اي زد و گربه از بيني شير بيرون آمد و زحمت موشان را مندفع ساخت."
بايد دانست که در اين عبارت دماغ به معني بيني است که در اصطلاح عاميانه گفته مي شود: "از دماغ فيل افتاده"، يعني: "از بيني فيل افتاده" که علت و سببش در سطور بالا آمد.


م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1400  
قدیمی 12-11-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


از ترس عقرب جراره به مار غاشيه پناه مي برد
عبارت مثلي بالا به صور و اشکال ديگر هم گفته مي شود. از قبيل: در جهنم عقربي است که از ترس آن به مار غاشيه پناه مي برند و يا: از ترس جهنم به مار غاشيه پناه برده و همچنين: از ترس مار به غاشيه پناه برده. که عبارت دومي بکلي غلط است زيرا اصولا جهنم جايگاه مار غاشيه است و پناه بردن به مار غاشيه جز در جهنم انجام پذير نيست. عبارت سوم هم بي معني است، زيرا يکي از معاني غاشيه به طوري که خواهيم ديد قيامت و رستاخيز است و از مار به قيامت پناه بردن مفهومي ندارد.
باري مراد از ضرب المثل بالا که غالباً اهل اطلاع و اصطلاح به کار مي برند اين است که آدمي گهگاه به چنان سختي و دشواري گرفتار مي شود که رنج و مصيبت سهل و ساده تر از مصيبت اولي را فوزي عظيم مي داند و يا به قول شادروان: «از ترس بدتر به بد، و از ترس شريرتر به شرير پناه مي برد.» که در اين مورد شاهد مثال زياد است و خواننده اين مقاله نظاير آنرا قطعاً شنيده و يا خود لمس کرده است.
لغت غاشيه اصولا به معني زين پوش اسب آمده که چون از اسب سواري پياده شوند بر زين اسب مي پوشانند. و همچنين به معاني مطيع و فرمانبردار، و درد بيماري شکم در لغتنامه ها نقل شده است، ولي در عبارت مثلي بالا به استناد اين آيه شريفه «هل اتيک حديث الغاشيه» از سوره 88 قرآن مجيد، معاني آتش و آتش دوزخ و به عبارت اخري قيامت و رستاخيز از آن افتاده مي شود و با اين تعريف و توصيف چنين نتيجه مي گيريم که مراد از مار غاشيه همان مار قيامت و رستاخيز، يعني ماري است که در جهنم و در کات جهنم به سر مي برد تا به فرمان خداي تعالي گناهکاران را عذاب دهد.
عقيده به معاد و رستاخيز و بهشت و جهنم از قديمترين ايام تاريخي در بين ملل و اقوام مختلفه جهان شايع بوده و هر قومي بر حسب تخيلات و اوضاع محيط و زمان خود آنرا به صورتي تصور و تصوير کرده است که در اين زمينه در قسمت چاه ويل تفصيلاً بحث خواهد شد.
راجع به جهنم و عذاب گناهکاران که در اين قسمت مورد بحث است، با استفاده از گفتار زنده ياد آيت الله سيد محمود طالقاني، در قسمت اول از جزو سي ام کتاب پرتوي از قرآن صفحه 35، و ساير کتب مذهبي يادآوري ميشود که هنديان دو محل براي عذاب گناهکاران قايل بوده اند که بعدها اين محلهاي عذاب را به بيست و يک تا چهل محل ترقي داده و هر محل را براي نوعي عذاب و درد اختصاص داده اند.
چينيان معتقد به هفده محل عذاب، با اشکال مختلفه قايل بوده اند. کنفوسيوس فيلسوف متفکر چيني و پيروانش به عذاب تناسخي يعني بازگشت به دنيا و بدن حيوانات پست درآمدن عقيده داشته اند. در ايران قديم به يک جهنم معتقد بودند که ارواح گناهکاران در آن زنداني مي شوند تا از گناهان پاک گردند و اهورامزدا پس از غلبه بر اهريمن، آن ارواح را از زندان آزاد کند. آنچنان که از گفته هاي هومر شاعر نابينا و افلاطون فيلسوف برمي آيد، يونانيان معتقد بودند که جهنم عالمي مانند دنيا مي باشد. روميان قديم به انواع عذابها و جهنم عقيده داشته اند. ژاپني ها عذاب را منحصر به تناسخ و حلول ارواح گناهکاران به بدن روباه مي پنداشتند. يهوديان نخستين عقيده اي به جهنم و عذاب گناهکاران نداشته اند و جهنم بعدها مورد توجه آنان واقع شده است. مسيحيان جهنم را سراي ابدي گناهکاران ميدانند که هر که در آن قرار گرفت، راه بازگشتي برايش وجود ندارد.
اما در دين اسلام، قرآن اين حقيقت را در بسياري از آيات با استناد به رموز نفساني و آيات خلقت و رابطه علت و معلول و مقدمات با نتايج، تصوير و تمثيل کرده است. احاديث بسيار از رسول اکرم (ص) و ائمه طاهرين (ع) درباره جهنميان و چگونگي بيرون آمدن يا خلود آنان در جهنم وارد شده است که عصاره و چکيده احاديث مزبور اين عبارت است: «کساني که به جهنم وارد شدند از آن بيرون نمي آيند، مگر آنکه زمانهاي طولاني در آن درنگ کنند». پس کسي نبايد بدين اميد متکي باشد که از آتش خارج مي شود، ولي با توجه به عبارت «زمانهاي طولاني» مي تواند اميدوار باشد که بالاخره روزي، هر قدر هم طولاني باشد از عذاب و آتش جهنم خلاصي خواهد يافت.
باري، در جهنم يا دوزخ مراتب و درجاتي به تناسب شدت و ضعف جرم گناهکاران در نظر گرفته شده است که آنرا هفت طبقه و بيشتر مي دانند، از قبيل: حجيم، جهنم، سقر، سعير، لظي، هاويه، خطمه، سکران، سجين و بالاخره ويل که چاهي عميق و بي انتهاست و در قعر جهنم قرار دارد. به روايتي طبقه هفتم جهنم را تابوت ناميده اند که در اين مورد چنين نقل شده است:
«... از اوصاف جهنم پس از گرزهاي آتشين و شعله هاي مدام آذر که معصيت کاران پيوسته در آن مي سوزند و پس از خاکستر شدن دوباره زنده مي شوند يکي هم مراتب و درجات آن است که به گناهکاران بزرگ اختصاص مي يابد. از جمله طبقه هفتمين (تابوت) جاي مخربين و بدعتگذاران است.
«در آن عقربي به نام "عقرب جراره" و ماري به اسم "مار غاشيه" مي باشد که تا هفتصد سر براي او معلوم کرده اند. اما با اين همه، عقربهاي آن چنان اليم (يعني دردناک) باشد که جهنميان از زحمت آن پناه به مار مي آورند...».
از مشخصات مار غاشيه در عبارت بالا معلوم شد که هفتصد سر دارد! آدمي که در اين دنيا از نيش زهر آلود مارهاي يک سر در عذاب است پناه بر خدا که گرفتار مارهاي غول آسا و عظيم الجثه اي شود که هفتصد سر داشته باشند و گناهکار بيچاره را از هر طرف در حيطه قدرت و اختيار خود گيرند! پيداست که نجات و خلاصي گناهکار از چنگ و دندان چنين ماري امکان پذير نيست و تا بخواهد بجنبد هفتصد نيش دندان بر هفتصد جاي بدنش فرو مي رود.
اما عقرب جراره، اين عقرب در عالم دنيوي نوعي کژدم زرد رنگ بزرگ کشنده است، که در شهر اهواز خوزستان تا چندي قبل به وفور ديده مي شد و هر کسي را که مي گزيد خون از هر بن مويش روان مي شد و گويند مسافر را نمي زد و اين از غرايب است.(لغتنامه دهخدا، به لغت عقرب جراره مراجعه شود) حالا بايد ديد عقرب جراره عالم عقبي چيست، که گناهکاران از ترس و وحشت نيش دم کج و معوجش به مار غاشيه پناه مي برند و آغوش اين مار کذايي را مأمن و ملجأ خويش قرار مي دهند.
متأسفانه در کتب تاريخي از مکانيسم بدن عقرب جراره جهنم بحثي نشده است تا خواننده از آن آگاه شود؛ ولي در هر حال اين نکته روشن است که مار غاشيه با آن هيبت و صلابت در مقابل دهشت و وحشت عقرب جراره خزنده کم اعتباري بيش نيست، و همين عبارت بالا را به صورت ضرب المثل درآورده است تا هر جا از بد به بدتر و از فاسد به افسد و از زياني اغماض پذير به ضرر فاحش مواجه مي شويم، به آن تمثل مي جوييم و استناد مي کنيم.

م: فرهنگسرا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 
ابزارهای موضوع
نحوه نمایش

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:53 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها