اي
دليل شادي من
اي حضورت بهانه شكستن تنهايي
مي داني
اين درد مشترك من و توست
گاهي نميتوانيم در چشمان هم بنگريم
گاهي آنقدر دير مي رسيم
كه حتي آخرين ستاره خاموش شده
بدون تو روزها سرد و بيرنگند
***
زير اولين باران ايستادم و دستهايم را بسوي افق روشن باز كردم
زمين پر از مريم است
تنها صدايي كه ميشنوم صداي ضربان قلب مریم است
آنقدر بلند كه صداي ديگري نمي شنوم
پيش از آنكه لب فرو بندم بايد تو را صدا كنم
پيش از آنكه چشمانم را ببندم بايد تو را نگاه كنم
تو در روز و شب من حضور داري
در حس غريبم . در قله غرورم. در جزيره تنهاييم
با تو هيچ جزيره اي بوي تنهايي نمي دهد
حتي در عكس گل مريمي كه بروي ديوار است
***
شبها بيدارم
شب بدون تو يك درد ملال آور است
شب بدون تو تاريكي مطلق است
در شب
مانند مسافري سرگردانم كه مسير را فراموش كرده است
***
اي بانوي خسته من
آنهايي كه عمق قلب تورا باور نكردند
آنهايي كه قدر تو را ندانستند
تورا نشناختند
به من بگو
از چه بنويسم؟
اي عشق ناگزير!
اگر قرار باشد كه بنويسم
بايد باشي ...نفسهاي تو مي تواند
رخوت را از قلمم پاك كند
من منتظرم
كه روزي بيايي
مي خواهم اولين صبح را با تو آغاز كنم
فقط در كنار تو
تنهايي كمرنگ تر است...