بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > زبان ادب و فرهنگ کردی

زبان ادب و فرهنگ کردی مسائل مربوط به زبان و ادبیات و فرهنگ کردی از قبیل شعر داستان نوشته نقد بیوگرافی و .... kurdish culture

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-10-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید باز خوانی یک دیالوگ ( گفتگوی مولوی کرد وحافظ )

باز خوانی یک دیالوگ ( گفتگوی مولوی کرد وحافظ )



به بهانه ی 20 مهر ، روز بزرگداشت حافظ
بر تارک پاره ای و در پا نوشت بعضی از تقویم ها بیستم مهر ماه را به عنوان روز بزرگداشت خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی رقم زده اند اگر چه امسال نمود مناسب آن را در سطح رسانه ها شاهد نیستیم اما گفتن از خواجه ی رمز وراز ادبیات ونکته پردازی های او حدیثی است که تکرارش نه تنها ملال آور نیست بلکه بایسته و جان فزا ست .

حافظ در قامت شاعری شیوا سخن ، عارفی واجد تجربه های ناب ، ناقدی صریح لهجه ، عشق مداری دردمند ، رندی پاک باز و بسیاری ازصفات دیگر و البته دیگرگون زمان و مکان و عصر و نسل را درنوردیده و هرروز و هر ساعت خود را به مراجعه کنندگان به دیوانش می نمایاند و از این خودنمایی برخود می بالد .

حافظم در مجلسی ، دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم


براستی چرا ما به این صنعتگری با خود نه تنها رضایت می دهیم بلکه آن را دوست داریم و از آن لذت می بریم ؟

آیا زبان حافظ را زبانی آشنا نمی دانیم که گویی با زمان و زمانه ی ما همگونی خاصی دارد تا جایی که نصایحش همچنان پابرجا و نقد هایش نیز هنوز رواست ؟
آیا گفتن از جوهره هستی یعنی عشق توسط او و نهیبش بر عشق ناشناسان بازتاب احساس درونی ما نیست با این تفاوت که ما پنهانش می کنیم اما او برآفتابش می افکند .
واعظ ما بوی حق نشنید ، بشنو کاین سخن
در حضورش نیز می گویم ، نه غیبت می کنم
......
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور
با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر ، نمی کنم
آیا افسوس اوبر کساد بازار اندیشه و به خواب رفتن یا خود را به خواب زدن مدعیان برای ما درک شدنی نیست ؟
میان گریه می خندم که چون شمع اندراین مجلس
زبان آتشینم هست ولیکن در نمی گیرد
پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
آیا خروش او بر جاری بودن ناپسند های اخلاقی مورد نکوهش آموزه های دینی هیچ گاه پایان می پذیرد؟
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن


وآیا نمی توان بازهم براین «آیا» ها افزود ؟
براین باورم که هر شخصی بشرط آنکه غافلانه زندگی نکند خود می تواند سوالی دیگر بر این سوالات بیفزاید و به جوابی شایسته خویش نیز برسد و البته این پرسش و پاسخ ها لزوما یکسان نخواهند بود .
لاجرم صفت لسان الغیب زیبنده ی این بنده ی بختیار وگوهر تراش پروردگار بوده ورازاستمرار تفال به دیوانش آشکار می شود.
هدف نگارنده در این مقاله پرداختن مشروح ومبسوط به حافظ وپرده برداری از اشارات پنهان در لابلای عبارات ایهام آلود وتو برتوی او نیست چرا که بضاعت خویش را قلیل وشکوه خواجه را بسی جلیل می دانم اما در دیوان راهرو دیگر وادی عشق وعرفان در دیار هورامان ( سید عبد الرحیم مولوی ) مشهور به مولوی کرد ابیاتی را دیدم که داستان همدلی او را با لسان الغیب بازگو می کند . باز خوانی آنها را بایسته و شایسته ی امروز می دانم.
در این نکته که دیوان حافظ مورد مطالعه ومراجعه ی مولوی بوده است تردیدی نیست وجستجویی اندک در ابیات تاثیر پذیری دردمند « سرشاته » را ازپاکباز « شیراز نشین » به خوبی نشان می دهد که خود می تواند موضوع مقال وموکول مجالی دیگر باشد، اما در حد اشارت ،سرمست بودن این دو بزرگوار از باده عشق و عرفان و بهره مندی آنها از آتش درون را در جای جای آثارشان می توان به نظاره نشست .
حافظ :


ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل[1]
سلسبیلت کرده جان و دل «سبیل»[2]
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی برخلیل
مولوی :
سه بای هه ناسه م نه ده رون سه د ته رز
که رده ن کلپه ی نار ئیبراهیمی به رز
ده خیل تا هالا ته ن نه ویه ن وه گه رد
سفته ش نه به رده ن وه ناله که ی ده رد
رجا که ر ئه حمه د لوتفش بو چه نیم
خه جاله تی به رز «که ریم» نه یو پیم
ویا در جای دیگر پاکبازی خویش را در راه معشوق سرمدی صلا سر می دهند.



حافظ:
گرکه چشم این است وابرو ، ناز این وعشوه این
الوداع ای زهد وتقوی، الفرار ای عقل ودین
مولوی:
شیوه ئه ر ئید ه ن من که رده نم سه یر
نام خودا حافیز، دین بنیشه خه یر
اما دیالوگ زیبای مولوی وحافظ و یا تفال مولوی به دیوان حافظ


تفال به دیوان حاقظ رسمی است جاری که چرایی ودیر پایی آن مانند غزل های نغز و حیرت افزای خواجه خود داستانی دیگر است اما نکته جالب این است که مراجعه به دیوان مولوی به نیت راهنمایی نیز مرسوم است که دلیل دیگری بر مشابهت مشرب فکری این دو بزرگوار است. گویی آن ابیات فارسی واین ابیات هورامی ترجمان مواجهات ومکاشفات مشابهی است که برای دو انسان وارسته در فاصله ی زمانی 600 ساله پیش آمده اند
به شهادت تاریخ حافظ دل بسته، بلکه پای بسته به شیراز بود وندا سر می داد که:
خوشا شیراز و وضع بی مثالش / خداوندا نگهدار از زوالش
زرکن آباد ما صد لوحش الله / که عمر خضر می بخشد زلالش
میان جعفر آباد ومصلی / عبیر آمیز می آید شمالش
ویا در جایی دیگر می گوید:
نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر / نسیم باد مصلی و آب رکن آباد
شاید زمانی که حافظ این ابیات را می سرود تصور نمی کرد که پس از گذشت هفت قرن پاکبازی دیگر از دیار هورامان به آنها مراجعه می کند وبا او به عنوان« امام محراب مصلی ذوق » هم صحبت می شود
را، جه عفه ر ئاباد سارای گه رم مه یل
مه نزل شیراز شار، سه ودای عه شق له یل
ده سو دیم و ئاو روکن ئاباد شه وق
ئیمام میحراب سه ر « موسه لای» زه وق
خواجه ی سه ر حه لقه ی به زمه که ی« ئه له ست»
ده ماخ وه نه شئه ی باده ی فه نا مه ست
وپس از توصیف خواجه خواسته اش را از او مطرح می کند که چیزی نیست جز با خبر شدن از یار وعبور از انقباض خاطر.
خه یلیو ه ن ئازیز، شای نه و نه مامان
په ی شیفای زامان نامه ش نه یا مان
هیچ نه به رده ن نام خه سته ی ده رده که ش
نه که رده ن خه یال مه ینه ت وه رده که ش
وسپس ضمن آنکه آرزو می کند که حافظ به درد دوری یار گرفتار نشود از چشم براه بودن خود می گوید واز لسان الغیب می خواهد که برایش خوش خبر باشد و با غزل زیبای
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
اورا بنوازد.
بو به شقی ئه و جام ، ئه وبه زم وئه و جه م
بی مه یلی ئازیز نه وینی وه چه م
مزانی چه نیم جه م ها وه راوه
ئه ر وه ی زو مه یو په یکی جه لا وه
یه ک غه زه ل مه تله ع« موژده ئه ی دل» بو
باوه ر به ل په ی دل ته سکین حا سل بو
وسر انجام پایان گفتگو بسیار زیبا وتامل بر انگیز است. مولوی با وجود آنکه نیک می داند که حافظ بیدی نیست که در باد کلمات به لرزه در آید و منظور اصلی خویش را به روشنی بیان کند و در مجمل گویی و پوشیدگی معنا در فراسوی کلمات استاد است اما گویی از این تفال به دیوان حافظ بسیار بیمناک است که مبادا خواجه در این مورد عهد دیرین و روش معمول خود را ترک گوید و اخبار ناخوشایند را بی پرده و آشکار بیان کند، لاجرم از اوتقاضا می کند که اگر خوش خبر نیست، آن را مجمل و پوشیده باز گوید.
وه رنه یشه للا لمیش تیکه ل بو
خواجه تو پیرت با هه ر موجمه ل بو
چ حاجه ت سه ریح تو بواچی پیم
من زووم شناسا به خت سیای ویم
ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــ
[1] نام چشمه ای در بهشت
[2] وقف




حبیب الله مستوفی

__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:03 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها