فرهنگ تمام مباحث مربوط به فرهنگ در این بخش |
03-04-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ویژه نامه میلاد پیامبر (محمد منجی هستی)
ویژه نامه میلاد پیامبر (محمد منجی هستی)
پیامبر اکرم چگونه به دنیا آمد؟
آمنه مادر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مىفرماید:
هنگامى كه باردار محمد(صلى الله علیه و آله) شدم، نورى از او ساطع گردید كه آسمانها و زمین را روشن كرد.
حضرت آمنه مىفرماید: چند روزى بر من گذشت كه ناراحت بودم، مىدانستم در ماه زایمان هستم. شب ولادت درد من افزون شد و من تك و تنها در اطاق به شوهر جوانمرگم عبدالله و به تنهایى و غربت خودم كه دور از سرزمین یثرب افتادهام، فكر مىكردم، شاید آهسته آهسته اشك هم مىریختم، از طرفى هم خیال داشتم برخیزم و دختران عبدالمطلب را كنار بسترم بخوانم اما هنوز این خیال قطعى نبود و با خودم مىگفتم از كجا معلوم این درد درد زائیدن باشد كه ناگهان به گوشم آوایى رسید كه شادمان شدم، صداى چند زن را شنیدم كه بر بالینم نشستهاند و درباره من صحبت مىكنند.
از صداى آرام و دلپذیرشان آنقدر خوشم آمد كه تقریبا درد خود را فراموش كرده بودم، سرم را از روى زمین برداشتم كه ببینم زنانى كه در كنارم نشستهاند كجایى هستند و از كجا آمدهاند و با من چه آشنایى دارند؟ دیدم چقدر زیبا! و چه خوش بو و پاكیزه! من گمان كردم از خانمهاى قریش هستند حیرتم از این بود كه چگونه بى خبر به اتاق من آمدهاند! و چه كسى ایشان را از حال من با خبرشان كرده است ؟
به رسم و روش عربها كه در برابر عزیزترین دوستانشان قربان صدقه مىروند به گرمی گفتم: پدر و مادرم به فداى شما باد از كجا آمدهاید و چه كسانى هستید؟
آن زن كه طرف راستم نشسته بود گفت: من مریم مادر مسیح و دختر عمرانم !
دومى مىگفت: من آسیه همسر فرعون هستم و دو زن دیگرى هم که دو فرشته بهشتى بودند كه به خانه من آمده بودند، دستى كه از بال پرستو نرمتر بود به پهلویم كشیده شد دردم آرام گرفت اما نه دیگر چیزى مىدیدم و نه چیزى مىشنیدم این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت كه آهسته آهسته این حالت محو شد و جاى خود را به نورى روحانى بخشید در روشنایى این نور ملكوتى، پسرم را بر دامنم یافتم كه پیشانى عبودیت بر زمین گذاشته بود و نجوایى نامفهوم گوشم را نوازش مىداد با این كه نه گوینده را مىدیدم و نه از نجوایش مطلبى در مىیافتم باز هم خوشحال بودم .
سه موجود سفیدپوش پسرم را از دامنم برداشته بودند، نمىدانستم این سه نفر كیستند از خاندان هاشم نبودند عرب هم نبودند شاید آدمى زاد هم نبودند، اما من مىترسیدم و در عین حال قدرتى كه دستم را پیش ببرد و كودك تازه به دنیا آمدهام را از دستشان بگیرد در من نبود، این سه نفر با خودشان دو ظرف آورده و پارچه حریرى كه از ابر سفیدتر و لطیفتر بود در كنارشان دیدم .
پسرم را با آبى كه در یكى از آن ظرفها مىدرخشید در ظرف دیگر شستشو دادند و بعد در میان دو شانهاش مُهر زدند و بعد در آن پارچه پیچیدند و برداشتند و با خود به آسمانها بردند، تا چند لحظه زبانم بند آمده بود ناگهان زبان و گلویم باز شد و فریاد زدم ، امّ عثمان، امّ عثمان !
خواستم بگویم كه نگذارند فرزندم را ببرند ولى در همین هنگام چشمم به آغوشم افتاد، اى خدا این پسر من است كه به آغوشم آرمیده است.1
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
03-04-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پدر پیامبر که بود؟
پدر پیامبر که بود؟
حادثه بزرگ جامه آغشته به خون حضرت یحیى علیه السلام و تولد پدر پیامبر( صلى الله علیه و آله و سلم)
هنگامی كه عبدالله پدر پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) در مكه دیده به جهان گشود همه كشیشان یهود كه در شام بودند اطلاع یافتند، به این ترتیب كه:
در نزد آنها جامه پشمى سفید رنگى بود كه به خون حضرت یحیى (علیهالسلام) آغشته بود و آنها در كتابهاى دینى خود خوانده بودند كه هرگاه آن جامه را به رنگ سفید یافتند و دیدند كه از آن قطرههاى خون مىچكد بدانند كه در همان ساعت پدر حضرت محمد (صلى الله علیه و آله) متولد شده است .
آنها همین موضوع را در آن جامه دیدند، همه آنها به مكه مسافرت نمودند و تصمیم داشتند كه با نیرنگ به عبدالله آسیب برسانند، خداوند عبدالله را از گزند آنها حفظ كرد و آنها به هدف شوم خود دست نیافتند.
آنها در مكه از هر كس در مورد عبدالله سئوال مىكردند، جواب مىشنیدند كه عبدالله نورى است كه در خاندان قریش مىدرخشد.1
نوشتهاند: روزى عبدالله در مكه به شكار رفت در آن مكان 90 نفر از كشیشان یهود كه به شمشیرهاى زهرآلود مسلح بودند به سوى او رفتند تا او را غافلگیر كرده و بكشند.
وهب، پدر حضرت آمنه "مادر پیامبر(صلى الله علیه و آله)" صاحب آن شكارگاه بود در آنجا حضور داشت وقتى كشیشان را در آنجا دید دریافت كه در كمین عبدالله هستند تا به او آسیب برسانند با این كه تنها بود براى كمك به سوى عبدالله شتافت.
وهب مىگوید: نزدیك عبدالله رفتم ناگاه مردانى را كه شباهت به مردان دنیا نداشتند و سوار بر اسبهاى شهاب بودند دیدم كه بر آنها حمله كردند و آنها را سركوب نمودند و عبدالله را از گزند آنها نجات دادند.
هنگامى كه وهب این منظره زیبا را دید شیفته مقام عبدالله شد و گفت: براى دخترم آمنه همسرى مناسب تر و شایسته تر از عبدالله نیست، با توجه كه اشراف و ثروتمندان قریش از آمنه خواستگارى كرده بودند ولى آمنه آنها را نمىپذیرفت و به پدر مىگفت هنوز وقت ازدواج من نرسیده است .
وهب به خانه بازگشت و جریان مقام با شكوه عبدالله را براى همسرش تعریف كرد و افزود كه عبدالله زیباترین مردان قریش است و داراى نسب شایستهاى است و من براى دخترم شوهرى را غیر از او نمىپسندم نزد او برو و آمادگى دخترم را براى همسرى با او اعلام كن .
عبدالمطلب گفت: هیچ دخترى براى پسرم عبدالله پیشنهاد نشده كه مناسبتر و شایستهتر از آمنه باشد. آنگاه عبدالله با آمنه ازدواج كرد وقتى زنهاى قریش از جریان آگاه شدند از حسرت این كه این افتخار نصیب آنها نشده بیمار گشتند.
مادر آمنه به حضور عبدالمطلب «پدر عبدالله» آمد و عرض كرد: دخترى دارم، آمادهایم كه او را همسر عبدالله نمائیم .
عبدالمطلب گفت: هیچ دخترى براى پسرم عبدالله پیشنهاد نشده كه مناسبتر و شایستهتر از آمنه باشد.
آنگاه عبدالله با آمنه ازدواج كرد وقتى زنهاى قریش از جریان آگاه شدند از حسرت این كه این افتخار نصیب آنها نشده بیمار گشتند.
گفتهاند در شب عروسی آمنه، دویست زن از طایفههاى گوناگون بر اثر محروم شدن از افتخار همسرى با عبدالله مردند. "والله اعلم"2
مرگ عبدالله در یثرب
عبدالله از طریق ازدواج فصل نوینى از زندگى به روى خود گشود و شبستان زندگى خود را با داشتن همسرى مانند آمنه روشن ساخت و پس از چندى براى تجارت راه شام را همراه كاروانى كه از مكه حركت مىكرد، در پیش گرفت .
زنگ حركت نواخته شد و كاروان به راه افتاد و
صدها دل را نیز همراه خود برد، در این وقت آمنه دوران بارداری خود را مىگذرانید، پس از چند ماه طالع كاروان آشكار گشت، و عدهاى به منظور استقبال از خویشان خود تا بیرون شهر رفتند.
پدر عبدالله نیز در انتظار پسر بود، دیدگان كنجكاو عروسش هم عبدالله را در میان كاروان جستجو مىكرد، متاسفانه اثرى از او در میان كاروان نبود و پس از تحقیق مطلع شدند كه عبدالله موقع مراجعت در یثرب "مدینه" بیمار شده و براى استراحت و رفع خستگى، میان خویشان توقف كرده است، استماع این خبر آثار اندوه و پریشانى در چهره هر دو پدید آورد و سیلاب اشكى از دیدگان پدر و عروس فرو ریخت.
عبدالمطلب بزرگترین فرزند خود به نام حارث را مامور كرد كه به یثرب برود و عبدالله را همراه خود بیاورد، ولی وقتى وی وارد مدینه شد اطلاع یافت كه عبدالله یك ماه پس از حركت كاروان با همان بیمارى چشم از جهان بربسته است .
حارث پس از مراجعت جریان را به عبدالمطلب رساند و همسرش را نیز از سرگذشت شوهرش مطلع ساخت و آنچه از او باقى مانده بود پنج شتر و یك گله گوسفند و یك كنیز بنام "ام ایمن" بود كه بعدا پرستار پیامبر(صلى الله علیه و آله) شد.3
هدهدی
1- كحل بصره ، ص 12.
2- همان مدرك ، ص 13.
3- از تاریخ پیامبر اسلام، ص 54/ تاریخ طبرى، ج 2، ص 7 و 8.
قصص الرسول یا داستانهایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-04-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نوزادی در سجده
نوزادی در سجده
صبح همان روزى كه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) متولد شد هر بتى كه در هر جاى عالم بود سرنگون شد و کاخ پادشاه عجم لرزید و چهارده كنگره آن افتاد و دریاچه ساوه كه آن را مىپرستیدند فرو رفت و خشك شد، "همان كه نمك شده و نزدیک كاشان است" و وادى سماوه كه سالها بود كسى در آن آب ندیده بود؛ آب در آن جارى شد و آتشكده فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود، خاموش شد و طاق كسرى از وسط شكست و نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گردید تا به مشرق رسید و تخت هر پادشاهى در آن روز سرنگون شده بود و همه پادشاهان در آن روز لال و گنگ بودند و نمىتوانستند سخن بگویند و سحر ساحران باطل شد و قریش در میان عرب بزرگ شد، و به آنها «آل الله» مىگفتند زیرا كه در خانه خدا بودند.
آمنه(علیهاالسلام) مادر آن حضرت فرمود: والله چون پسرم بر زمین قرار گرفت دستهایش را بر زمین گذاشت و سر به سوى آسمان بلند كرد، و از او نورى ساطع شد كه همه چیز را روشن كرد و میان آن روشنایى، صدایى شنیدم كه گویندهاى مىگفت: تو بهترین مردم را زائیدى، پس او را محمد نام گذار، و چون شب شد این ندا از آسمان رسید كه: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا .»
در آن شب دنیا روشن شد و هر سنگ و كلوخ و درختى خندید و آنچه در آسمانها و زمین بود تسبیح خدا گفتند و شیطان پا به فرار گذاشت و مىگفت: بهترین امتها و گرامىترین بندگان و بزرگترین عالمیان، امت محمد است.
برگرفته از کتاب منتهى الامال، شیخ عباس قمی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-04-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دایههای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
دایههای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
لطف پیامبر اکرم به دایه اول خود
ثویبه كه دایه پیامبر(صلى الله علیه و آله) بود چهار ماه آن حضرت را شیر داد، عمل او تا آخرین لحظات مورد تقدیر رسول خدا و همسر پاك او خدیجه(علیهماالسلام) بود، حتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در مدینه براى او لباس و هدیههاى دیگر مىفرستاد و او همچنان از محبتهاى پیامبر(صلى الله علیه و آله) برخوردار بود تا این كه بعد از فتح خبیر (در سال هفتم هجرت) از دنیا رفت.
وقتى كه خبر فوت او به پیامبر(صلى الله علیه و آله) رسید آثار تاثر در چهره مباركش پدید آمد، از فرزند او سراغ گرفت تا در حق او نیكى كند ولى خبر یافت كه فرزند آن زن زودتر از او فوت كرده است .(1)
دومین دایه پیامبر و معجزات محیرالعقول
مرحوم قطب راوندى روایت كرده كه بعد از ثویبه "حلیمه سعدیه" همراه گروهى از زنان بنى سعد از محل سكونت خود كه در بیابان بود به مكه آمدند و در جستجوى كودكى بودند تا نزد خود برده و شیر بدهند و مزد بگیرند.
حلیمه مىگوید: همراه آن زنان از بادیه بیرون آمدیم من بر الاغ مادهاى سوار بودم و شوهرم هم همراه من بود و شتر ماده و پیرى همراه داشتیم كه بر اثر قحطى یك قطره شیر هم نداشت. فرزندى همراه داشتیم كه او در سینهام آنقدر شیر نمىیافت كه سیر شود و بر اثر شدت گرسنگى به خواب نمىرفت.
وقتى كه به مكه رسیدیم هیچ یك از زنان، محمد(صلى الله علیه و آله) را براى شیر دادن نپذیرفتند زیرا او یتیم بود(2)، همه بانوانى كه با من به مكه آمده بودند كودكى یافتند و او را با خود بردند، ولى براى من كودكى پیدا نشد. چون ناامید شدم به ناچار محمد(صلى الله علیه و آله) را پذیرفتم آن كودك را به نزد كاروان خود آوردم و شب را سپرى كردم، ناگهان یافتم كه به بركت آن كودك سینههایم پر از شیر شده است كه هم او را سیر كردم و هم بچه خودم را، شوهرم كنار شترمان رفت و دست به پستان او برد ناگهان آن را پر از شیر یافت و از آن شیر دوشید، من و بچههایم از آن خوردیم و همگى سیر شدیم، شوهرم به من گفت اى حلیمه! كودك پر بركتى نصیب ما شده است، آن شب را با شادى و سعادت سپرى كردیم و سپس به محل سكونت خود مراجعت نمودیم .
حلیمه مىگوید: من سوار همان الاغى كه هنگام آمدن سوار بر آن بودم شدم، محمد(صلى الله علیه و آله) هم در آغوشم بود، سوگند به خداوندى كه جانم در دست اوست بر اثر سرعت حركت الاغ از همه آنها جلو افتادم، كه آنها به من گفتند: اى حلیمه توقف كن! این همان الاغى است كه قبلا بر آن سوار بودى؟
از خاطرات دیگر حلیمه این كه: بعدها كه پیامبر(صلى الله علیه و آله) بزرگ شد و با خدیجه(علیهاالسلام) ازدواج نمود حلیمه به مكه به حضور آن حضرت آمد و از قحطى و خشكسالى و هلاكت چهارپایان شكایت كرد؛ پیامبر در این مورد با حضرت خدیجه صحبت كرد و به آنها چهل گوسفند و شتر داد.
گفتم: آرى
آنها گفتند: تو پسر با بركتى همراه خود دارى .
به این ترتیب هر روز و شب خیر و بركت به ما افزوده مىشد با این كه همه جا را خشكسالى و قحطى فرا گرفته بود و گوسفندان و شتران قبیله از چراگاه گرسنه بر مىگشتند ولى گوسفندان من در حالى كه كاملا سیر و چاق بودند و پستانهایشان هم پر از شیر بود و از چراگاه بر مىگشتند و از شیر سرشار آنها نیز بهرهمند مىشدیم .
از خاطرات دیگر حلیمه این كه: بعدها كه پیامبر(صلى الله علیه و آله) بزرگ شد و با خدیجه(علیهاالسلام) ازدواج نمود حلیمه به مكه به حضور آن حضرت آمد و از قحطى و خشكسالى و هلاكت چهارپایان شكایت كرد؛ پیامبر در این مورد با حضرت خدیجه صحبت كرد و به آنها چهل گوسفند و شتر داد.
و پس از آن كه آئین اسلام ظهور كرد او با شوهرش به حضور پیامبر(صلى الله علیه و آله) آمدند و مسلمان شدند.(3)
هدهدی
1- فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله)، ص 61/ بحارالانوار، ج 15، ص 384، مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 119/ كحل بصر، ص 51.
2- این كلام مایه تامل است و شاید افسانهاى بیش نباشد زیرا عظمت خاندان بنى هاشم و شخصیت مردى مانند عبدالمطلب كه جود و احسان و نیكوكارى او زبان زد خاص و عام بود، سبب مىشد كه نه تنها دایهها سر باز نزنند بلكه مایه سر و دست شكستن دایهها درباره او مىگردید، علت این كه رسول خدا (صلى الله علیه و آله) را به دیگر دایهها ندادند این بود كه! حضرت سینه هیچ یك از زنان شیرده را نگرفت و سرانجام حلیمه سعدیه آمد و سینه او را مكید و در این لحظه و جد و سرور خاندان عبدالمطلب را فرا گرفت. در این لحظه عبدالمطلب رو به حلیمه كرد و گفت كه از كدام قبیلهاى؟ گفت از بنى سعد، گفت اسمت چیست؟ جواب داد حلیمه، عبدالمطلب از اسم قبیله او خوشحال شد و گفت: آفرین آفرین دو صفت پسندیده و دو خصلت شایسته، یكى سعادت و خوشبختى و دیگرى حلم و بردبارى .
3- كحل بصر، ص 53 و 54/ فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله)، ص 62، بحارالانوار، ج 16، ص 442 .
برگرفته از قصص الرسول یا داستانهایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-04-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خواب عجیب عبدالمطلب جد پیامبر اکرم
خواب عجیب عبدالمطلب جد پیامبر اکرم
از ابوطالب روایت شده كه عبدالمطلب گفت:
شبى از شبها در حجر اسماعیل خوابیده بودم، ناگاه خواب عجیب و غریبى دیدم، برخاستم در راه یكى از كاهنان مرا دید كه مىلرزم چون آثار تغییر در من مشاهده كرد گفت: چه شده كه بزرگ عرب چنین رنگش تغییر كرده؟ آیا حادثهاى از حوادث روزگار روى داده است؟
گفتم: بله امشب در حجر اسماعیل خوابیده بودم در خواب دیدم كه درختى از پشت من روئیده شد؛ چنان آن درخت بلند گردید كه سرش به آسمان و شاخههایش مشرق و مغرب را گرفته، نورى از آن درخت ساطع گردید كه هفتاد برابر نور خورشید بود، و عرب و عجم را دیدم كه براى آن درخت سجده مىكردند، پیوسته عظمت و نور آن درخت بیشتر مىشد اما گروهى از قریش خواستند آن درخت را قطع كنند، چون نزدیك مىرفتند جوانى كه از همه نیكوتر و پاكیزهتر بود آنها را مىگرفت و پشتهایشان را مىشكست و چشمهایشان را مىكند. پس دست بلند كردم كه شاخهاى از شاخههاى آن را بگیرم آن جوان مرا صدا زد و گفت: تو را از ما بهرهاى نیست، گفتم: درخت از من است و من از آن بهرهاى ندارم؟ گفت بهرهاش از آن گروهى است كه به آن آویختهاند، پس هراسان از خواب بیدار شدم .
چون كاهن این خواب را شنید رنگش متغیر شد و گفت: اگر راست بگویى از صلب تو فرزندى بوجود خواهد آمد كه مالك مشرق و مغرب گردد و پیامبر مىشود.
پس عبدالمطلب گفت: اى ابوطالب سعى كن آن جوانی كه در خواب یارى او میکرد؛ تو باشى .
ابوطالب پیوسته بعد از فوت آن حضرت آن خواب را ذكر مىكرد و مىگفت: والله آن درخت ابوالقاسم امین است .
مرحوم مجلسى(ره) مىفرماید: ظاهرش آن است كه آن جوان تعبیرش امیرالمومنین است.(1)
هدهدی
1- كمال الدین، ص 173، امالى شیخ صدوق، ص216، جلاء العیون، ص 66.
برگرفته از کتاب قصص الرسول یا داستانهایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلفزاده
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-04-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شیطان و هنگام تولد پیامبر (صلى الله علیه و آله)
شیطان و هنگام تولد پیامبر (صلى الله علیه و آله)
هنگام تولد پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) ابلیس در میان فرزندان خود فریاد كشید كه همه نزد آن آمدند و پرسیدند چرا بى تاب و نگران شدهاى؟
ابلیس در پاسخ گفت: واى بر شما امشب چهره آسمان و زمین دگرگون شده، و موضوع عظیمى براى من رخ داده كه از زمان عروج عیسى به آسمان تاكنون برایم رخ نداده است، بروید به جستجو بپردازید چه اتفاقى افتاده است؟!
همه آنها در سراسر زمین متفرق شدند و به جستجو پرداختند و سپس نزد ابلیس آمدند و گفتند: چیز تازهاى رخ نداده است.
ابلیس گفت: من خودم به جستجو مىپردازم و جریان را كشف مىكنم، پس به روى زمین آمد و همه جا را گشت و تا این كه به سرزمین مكه رسید؛ دید سراسر حرم مكه پر از فرشتگان است خواست وارد حرم گردد فرشتگان بر او فریاد زدند. از نهیب فرشتگان به عقب بازگشت، سپس به صورت گنجشگى شد و از جانب كوه حراء(كه در یك فرسخى مكه بود) داخل حرم شد، ناگهان جبرئیل بر او فریاد زد: برگرد خدایت تو را لعنت كند!
ابلیس گفت: یك سوالى دارم بگو امشب در زمین چه اتفاقى رخ داده است؟
جبرئیل فرمود: محمد(صلى الله علیه و آله) متولد شده است .
ابلیس گفت: آیا مرا در او بهرهاى است؟
جبرئیل فرمود: خیر
ابلیس گفت: آیا در امت او بهرهاى است؟
جبرئیل فرمود: آرى
ابلیس گفت: به همین اندازه راضى و خشنودم.
برگرفته از منتهى الامال، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 18.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-04-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
او محمود و من محمد هستم
او محمود و من محمد هستم
رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود:
من شبیهترین مردم به حضرت ابراهیم(علیهالسلام) هستم و حضرت ابراهیم شبیهترین افراد به آدم (علیهالسلام) در خلق و خلقت بود، حق تعالى مرا از بالاى عرش پر عظمت و جلال خود به ده نام نامیده و صفت مرا بیان كرده و به زبان هر پیامبرى بشارت مرا به قوم خود داده و در تورات و انجیل نام مرا بسیار یاد كرده و نام مرا از نام بزرگوار خود مشتق نمود.
نام او "محمود" است و نام مرا "محمد" نام نهاد و مرا در بهترین قرنها و در میان نیكوترین امتها ظاهر گردانید.
- در تورات مرا «احید» نامید زیرا كه به توحید و یگانه پرستى خدا مبعوث شدهام و جسدهاى امت من بر آتش حرام گردیده است .
- در انجیل مرا «احمد» نامید زیرا كه من محمودم در آسمان، و امت من حمد كنندگانند.
- در زبور مرا «ماحى» نامید، زیرا كه به سبب من از زمین عبادت بتها را محو مىنماید.
- در قرآن مرا «محمد» نامید، زیرا كه در قیامت همه امتها مرا ستایش خواهند كرد و كسى در قیامت شفاعت نخواهد كرد مگر به اذن من .
- در قیامت مرا «حاشر» خواهند نامید زیرا زمان امت من به حشر متصل است .
- و مرا «موقف» نامید، زیرا كه من مردم را نزد خدا به حساب مىدارم .
- و نیز مرا «عاقب» نامید زیرا كه من بعد از پیامبران آمدهام و بعد از من پیامبرى نیست .
- و من رسول «رحمت» و رسول «توبه» و رسول «ملاحم یعنى جنگها» و منم «مقفى» كه از قفاى انبیاء مبعوث شدهام و منم «قسم» یعنى جامع كمالات .
پروردگارم بر من منت گذاشت و گفت اى محمد من هر پیامبرى را به زبان امتش فرستادم و بر اهل یك زبان فرستادم و تو را بر هر سرخ و سیاهى مبعوث كردم .
تو را به ترسى كه بر دل دشمنان تو افكندم یارى دادم و هیچ پیامبر دیگرى را چنین نكردم .
و غنیمت كافران را بر تو حلال گردانیدم و براى احدى قبل از تو حلال نكرده بودم بلكه مىبایست غنیمتهایى را كه مىگفتند بسوزانند.
و به تو و امت تو گنجى از گنجهاى عرش خود كه آن سوره فاتحة الكتاب و آیات سوره بقره است عطا كردم.
و من همه زمین را براى تو و امت تو محل سجده و نماز گردانیدم بر خلاف امتهاى گذشته كه مىبایست نماز را در معبدهاى خود سجده كنند، و خاك زمین را بر تو پاك كننده گردانیدیم و «الله اكبر» را به امت تو دادم و یاد تو را با یاد خدا مقرون كردم كه هرگاه امت تو مرا به وحدانیت یاد كنند تو را هم به پیامبرى یاد كنند.(1)
«اى محمد خوشا به حال تو و امت تو»
هدهدی
1- جلاء العیون، ص 31/ علل الشرایع، ص 127/ معانى الاخبار، ص 50 .
قصص الرسول یا داستانهایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-04-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نامهای پیامبر در قرآن
نامهای پیامبر در قرآن
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در قرآن ده نام دارد:
امام صادق(علیهالسلام) فرمود: رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در قرآن ده نام دارد .
1 - محمد(صلى الله علیه و آله) و ما محمد الا رسول. (1)
2 و 3 - احمد و رسول؛ و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد. (2)
4 - عبدالله و انه لما قام عبدالله. (3)
5 – طه، ما انزلنا علیك القرآن لتشقى. (4)
6 – یس، والقرآن الحكیم. (5)
7 - ن والقلم و ما یسطرون. (6)
8 - مزمل یا ایهاامزمل. (7)
9 - مدثر یا ایها المدثر. (8)
10- ذكر قد انزلنا الله الیكم ذكرا رسولا. (9)
سپس امام صادق(علیهالسلام) فرمود: ذكر از نامهاى آن حضرت است و ماییم اهل ذكر كه حق تعالى در قرآن ذكر كرده است كه هر چه ندانید از اهل ذكر سئوال كنید.
بعضى از علما براى آن حضرت چهارصد نام از قرآن استخراج كردهاند.(10)
هدهدی
پینوشتها:
1- سوره آل عمران، 144.
2- سوره صف، 6.
3- سوره جن، 19.
4- طه، آیه 1 و 2.
5- یس، آیه 1 و 2.
6- قلم، آیه 1.
7- مزمل، آیه 1.
8- آیه 1.
9- سوره طلاق، آیه 10.
10- بصائر الدرجات، ص 512/ جلاء العیون، ص 35.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-04-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اشکهای پیامبر بر مزار عزیزی
اشکهای پیامبر بر مزار عزیزی
سال چهارم ولادت پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرا رسید. حلیمه سعدیه او را به مكه آورد و به مادرش آمنه تحویل داد، بعضى آن را در آغاز سال ششم دانستهاند.
در سال ششم ولادت بود كه آمنه (علیهاالسلام) قصد كرد فرزندش را جهت زیارت آرامگاه شوهرش به یثرب ببرد و در ضمن از خویشاوندان خود دیدارى به عمل آورد، با خود فكر كرد كه فرصت مناسبى به دست آمده و فرزند گرامى او بزرگ شده است و مىتواند در این راه شریك غم او گردد.
آنان با ام ایمن بار سفر بستند و راهی یثرب شدند و یك ماه در آنجا ماندند، این سفر براى حضرت با تالمات روحى تؤام بود زیرا براى نخستین بار دیدگان او به خانهاى افتاد كه پدرش در آن جان داد و به خاك سپرده شده بود و مسلما مادر تا آن روز چیزهایى از پدر براى او نقل كرده بود. هنوز موجى از غم و اندوه در روح او حكمفرما بود كه ناگهان حادثه جانگداز دیگرى رخ داد و امواج دیگرى از حزن و اندوه به وجود آورد، زیرا موقع مراجعت به مكه مادر عزیز خود را در میان راه در محلى بنام "ابواء" از دست داد .
در این هنگام ام ایمن كه همراه آمنه(علیهاالسلام) بود بعد از گذشت پنج روز از وفات آمنه(علیهاالسلام) پیامبر(صلى الله علیه و آله) را با خود به مكه آورد، از آن پس او خدمتکار رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شد كه مادرش آمنه (علیهاالسلام) آن را به ارث برده بود، ام ایمن آن حضرت را نگهدارى و سرپرستى مىكرد، وقتى كه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در سن بیست و پنج سالگى با خدیجه ازدواج كرد او را آزاد نمود.
حادثه فوت پدر رسول خدا (صلى الله علیه و آله) حضرت را بیش از پیش در میان خویشاوندان عزیز و گرامى گردانید و یگانه گلى كه از این گلستان باقى مانده بود، خیلی مورد علاقه عبدالمطلب قرار گرفت از این جهت او را از تمام فرزندان خویش بیشتر دوست مىداشت و بر همه مقدم مىشمرد.
هنوز امواجى از اندوه در دل پیامبر (صلى الله علیه و آله) حكومت مىكرد كه براى بار سوم مصیبت بزرگترى روى داد، در هشتمین بهار زندگیش بود كه جد و سرپرست بزرگوار خویش "عبدالمطلب" را از دست داد، مرگ عبدالمطلب آنچنان روح وى را فشرد كه در روز مرگ او تا لب قبر اشك ریخت و هیچگاه او را فراموش نمى كرد.(1)
عبدالمطلب فرمود: اكنون مرگ براى من آسان گردید.
سال چهارم ولادت پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرا رسید. حلیمه سعدیه او را به مكه آورد و به مادرش آمنه تحویل داد، بعضى آن را در آغاز سال ششم دانستهاند.
در سال ششم ولادت بود كه آمنه (علیهاالسلام) قصد كرد فرزندش را جهت زیارت آرامگاه شوهرش به یثرب ببرد.
عبدالمطلب وقتى كه نشانههاى مرگ را در خود احساس كرد پسرش ابوطالب "پدر بزرگوار على (علیهالسلام)" را به حضور خود طلبید و به او چنین وصیت كرد: اى ابوطالب! خوب در حفظ این پسر یگانه كه بوى پدر را استشمام نكرده و مهربانى مادر را نچشیده و در كودكى یتیم بوده كوشا باش، همچون جگرت از او نگهبانى كن، بدان كه من در میان پسرانم تنها تو را براى این كار برگزیدم زیرا مادر تو و مادر پدر او یكى است .
اى ابوطالب! وقتی ایام زندگى او را درك كردى(2) خواهى دانست كه من كاملا او را مىشناختم و از همه بیشتر به مقام او آگاهى داشتم، اگر توانستى از او پیروى كنى، از او پیروى كن و با زبان و دست و مال خود او را یارى نما زیرا سوگند به خدا او بزودى سرور و آقاى شما مىگردد و به موقعیتى مىرسد كه هیچ یك از پسران پدرانم به آن نرسیدهاند و نمىرسند.
اى ابوطالب! من هیچ یك از پدران تو را نیافتم كه همچون پدر او "عبدالله" باشد و یا مادرشان همچون مادر او "آمنه" باشد او را كه تنها و یتیم است محافظت كن، سپس فرمود: آیا وصیت مرا پذیرفتى؟
ابوطالب عرض كرد: آرى پذیرفتم و خداوند را شاهد مىگیرم كه پذیرفتم .
عبدالمطلب گفت: دست خود را به سوى من دراز كن او نیز دستش را به سوى پدر دراز كرد، عبدالمطلب دست خودش را بر دست ابوطالب زد آنگاه گفت: اكنون مرگ برایم آسان گردید. (3)
پینوشتها:
1- فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله)، ص 68 و 69/ كحل بصر، 56.
2- دوران اسلام .
3- سیماى پرفروغ محمد(صلى الله علیه و آله)، ترجمه كحل بصر، ص 62.
قصص الرسول یا داستانهایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
03-04-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کیفیت عبادت رسول خدا (صلى الله علیه و آله)
کیفیت عبادت رسول خدا (صلى الله علیه و آله)
رسول خدا (صلى الله علیه و آله) اولین كسى است كه به حق، معرفت كامل پیدا كرده و در درگاه الهى، پیشانى فروتنى بر خاك بندگى ساییده است . ایشان فرموده است:
كنت اول من اقر بربى جل جلاله و اول من اجاب 1؛ من اولین كسى بودم كه مبداء را شناختم و به توحید اقرار كردم و اولین كسى بودم كه دعوت معبود را اجابت كردم.
نماز كه كمال خضوع بندگان در برابر پروردگار است، نور چشم رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است. ایشان مىفرماید: قُرة عینى فى الصلوة؛ نماز نور چشم من است.2
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شب تا صبح را به طور متناوب به عبادت و شب زندهدارى مشغول بود و چنین نبود كه تمام شب را استراحت كند. امام صادق(علیهالسلام) درباره این سیره نبوى مىفرماید:
هنگامى كه پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) نماز عشا را مىخواند، آب وضو و مسواك را بالاى سرش مىنهاد و روى آن را مىپوشاند. قدرى مىخوابید، سپس بیدار مىشد و مسواك مىزد و وضو مىگرفت . چهار ركعت نماز مىخواند و آنگاه مىخوابید. دوباره بر مىخاست و مسواك مىزد و وضو مىگرفت. چهار ركعت دیگر نماز مىخواند. باز مىخوابید و آنگاه نماز "وتر" را مىخواند.3
آن وجود نازنین چه نیكو به این كریمه قرآنى عمل مىكرد: وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا. (انسان: 26)
خداوند از بندگان خاص مىخواهد كه بخشى از شب را به تسبیح معشوق بپردازند و پاسى از شب طولانى را سر بر سجده تواضع نهند و براى معبود خود نیایش كنند.
حضرت در نماز چنان خلوصى داشت كه هنگام نماز از همه تعلقها مىبرید و تنها توجهش به سوى خداوند بود:
كان اذا حضر الصلوه فكانه لم یعرفنا و لم نعرفه اشتغالا بعظمة الله4؛
هنگامى كه وقتى نماز مى رسید، آنقدر متوجه خدا بود، مثل این كه او ما را نمىشناخت و ما او را نمىشناسیم .
رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) هیچ چیز را (از شام و غیر آن) بر نماز مقدم نمىداشت و چون وقت نماز مىشد، گویا هیچ یك از اهل و عیال، قوم و خویش و دوست خود را نمىشناخت.
دگرگونى حالت حضرت هنگام راز و نیاز، نشان دهنده اوج بندگى و خاكسارى ایشان در برابر پروردگار بود:
اذا قام الى الصلوه تربد وجهه خوفا من الله5؛ هنگامى كه به نماز مىایستاد، صورت حضرت از بیم خدا دگرگون مىشد.
ایشان از نظر ادب نیز آنقدر مؤدب و خاضعانه در برابر حق قرار مىگرفت كه گویى مانند لباسى است كه كنارى افتاده باشد: اذا قام الى الصلوه كانه ثوب ملقى 6؛ پیامبر گرامى، لذت بخشترین كارها را ارتباط با معبود و راز و نیاز با خدا مىدانست. بى شك، اظهار بندگى و راز و نیاز با خداوند، چنان شوقى در دلها پدید مىآورد كه محبت غیر خدا در آن جاى ندارد. با بندگى خدا، آدمى در خود احساس آرامش مىكند. حضرت على(علیهالسلام) مىفرماید:
كان رسول الله(صلى الله علیه و آله) لا یؤثر على الصلوة عشاء و لا غیره و كان اذا دخل وقتها كانه لا یعرف اهلا و لا حمیما7؛
رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) هیچ چیز را (از شام و غیر آن) بر نماز مقدم نمىداشت و چون وقت نماز مىشد، گویا هیچ یك از اهل و عیال، قوم و خویش و دوست خود را نمىشناخت .
همچنین روایت شده است كه شبى پیامبر در خانه یكى از همسرانش(ام سلمه) بود. اندكى از شب نگذشته بود كه ام سلمه دید رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در بستر نیست . برخاست و دنبال او گشت. ناگهان متوجه شد كه حضرت كنار اتاق ایستاده، دستها را بلند كرده و اشك از دیدگانش جارى است و چنین با خدا راز و نیاز مىكند:
خدایا! نیكىهایى كه به من عطا فرمودهاى از من مگیر. خدایا! دشمنان و حسودان مرا شاد مگردان . خدایا! مرا به بدىهایى كه از آنها نجاتم دادى، باز مگردان . خدایا! یك لحظه مرا به خودم وا مگذار.
در این هنگام، ام سلمه گریست . پیامبر فرمود: ام سلمه! چرا مىگریى؟ گفت: پدر و مادرم فدایت چرا گریه نكنم؟ تو با آن مقام بلندى كه دارى، چنین با خدا راز و نیاز مىكنى (حال آن که ما به ترس از خدا و گریه سزاوارتریم). پیامبر فرمود: چگونه در امان باشم، حال آن كه خداوند یك لحظه، یونس پیامبر را به خودش واگذاشت و بر سرش آمد، آنچه آمد.8
در حدیثى از پیامبر اعظم(صلى الله علیه و آله) آمده است:
افضل الناس من عشق العباده فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها، فهو لا یبالى على ما اصبح من الدنیا: على عسر ام على یسر.9؛ برترین مردم كسى است كه عاشق عبادت شود. پس دست در گردن آن آویزد و از صمیم دل دوستش بدارد و با پیكر خود با آن درآمیزد و خویشتن را وقف آن گرداند و او را باكى نباشد كه دنیایش به سختى بگذرد یا به آسانى .
هدهدی
برگرفته از کتاب ملكوت اخلاق، سیدحسین اسحاقى
1- بحارالانوار، ج 16، ص 12.
2- محجة البیضاء، ج 3، ص 68.
3- وسائل الشیعه، ج 3، ص 196.
4- محجة البیضاء، ج 1، ص 351.
5- میرزا حسین نورى، مستدرك المسائل، مؤسسه آل البیت، ج 4، ص 93.
6- همان .
7- مجموعه ورام، ج 2، ص 78.
8- بحارالانوار، ج 6، ص 218.
9- ابن شعب حرانى، تحف العقول، ص 35.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 03:01 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|