بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > ایران ما > استان کرمانشاه

استان کرمانشاه در این تالار به بحث و بررسی مطالب مرتبط به استان کرمانشاه میپردازیم.

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آثار احمد عزیزی شاعر معاصر کرمانشاهی

ناودان و الماس


شطحی از احمد عزیزی




چترهای آسمانی‌مان را باز كنیم، خدا می‌بارد بر كوه، ابرها بر‌ شانه‌های كوه سنگینی می‌‌كنند، آنان را تا نزد آلاچیق های خود راه ‌دهیم.
دارد باران می‌بارد، اطراف چادر را با سرنیزه‌های آبائی‌مان گود ‌كنیم. امشب مروارید از آسمان خواهد بارید، باید منتظر تگرگ باشیم، تگرگ زیبا، تگرگی كه گردنبند پاره فرشتگان است؛ تگرگی كه ناودان ما را پر از دانه‌های الماس می‌كند.

باد می‌آید، گیسوان خویش را چون بید بر دشت بگسترانیم، آتش، آتش مقدس را روشن كنیم كه هدیه الهه نور به آدمیان است.
بر گرد آتش گرد آییم و از روزگاران كهن سخن گوییم، خرگوشها در خواب خشیت‌اند، و خرسها خرناسه‌های خود را برای فصل جاری شدن آبها ذخیره می‌كنند. فصل، فصل شكار شاپركهاست. مهر ماه است. جشن مهرگان بگیریم. خوشه‌های انگور طلایی شده‌اند، خورشید تاك برافروزیم.
بگذاریم سنگ‌پشتها در میان سنگها آرام بگیرند، خلوت بركه‌ها را بیهوده بر هم نزنیم، نگذاریم گزندی به مورچه برسد، نگذاریم كس از دیوار باغ، بالا رود. به همدیگر عشق و هندوانه تعارف كنیم!
فردا پشت‌بامهای ما سنگین خواهد شد. پاروزنان دریای برف را فراموش نكنیم. از پشت شیشه‌های مه‌گرفته و از كنار چراغهای گردسوز برای همه چراغهای زنبوری كه اكنون بر بالای كندوی ر‍َ‌فهای از یاد رفته‌اند پیام بفرستیم دوباره برای بازگشت چراغهای پی‌سوز دعا كنیم و چراغهای توری زیبا كه ما را به یاد عروسی شكوفه‌های سپید می‌اندازند.
بیایید ترك‌خوردگیهای تعصب را درمان كنیم، روی زخم دلها نمك بپاشیم، بیایید برای تندرستی مادران باردار و بر چیدن سیمهای خاردار دعا كنیم.
چیزی دیگر به عید عود نمانده است خود را مانند آیینه پاك كنیم.


بسم الله الرحمن الرحیم




خودم را به خواب زده‌ام. رویاهای رنگین دست از مخیله‌ام برنمی‌دارند در انباری ناخودآگاهم كه سالهاست سری به آن نزده‌ام به دنبال یك میخِ طویله می‌گردم، می‌خواهم با آن مخیله‌ام را به كلی خالی كنم. اسم این كار از نظر روانشناسی بالینی نوعی عمل پیشگیرانه برای سر به بالین گذاشتن است.
ناخودآگاه چشمم به ساعت دیواری خورد: وای


عقربه‌ها، روی زاویه حاده ایستاده‌اند! یعنی وضع من حاد است و این زاویه حاده را اگر رها كنی به زاویه منفجره تبدیل خواهد شد، یعنی تا چند دقیقه دیگر من منفجر خواهم شد؟ هیچ راه دیگری ندارم اِل‍ّا اینكه به زاویه قائمه پناه ببرم پس آهسته با خود می‌‌گویم یا زاویه قائمه!
وارد اطاق می‌شوم. آَه! تلفن از بس كه زنگ زده، پوسیده است! پیغام‌گیر را با آخرین ذخیره پلوتونیونیم فشار می‌دهم: صداها از ماوراء اعصار است، یكی از عهد بوق زنگ زده و احتمال می‌دهد بوقلمون آنها در حیات خانه ما به سرقت رفته باشد، یكی از شهر نیوزلند و مرا به جای آنالیزدانِ شركتش عوضی گرفته و می‌پرسد چه مقدار آنتی‌اكسیدان توی چیز برگر بریزم كه همه دختران محله یكهو پف كنند!!
به چشم نگاه می‌كنم در آینه‌ای كه چیزی شبیه مرا كه شبیه قبل از دل شكستن من بود نمایش می‌دهد: وی! عجب پف چشمی! پف بر این پف چشم. آدم را از فلاش بك دوران جوانی‌اش یكهو به فلاش فوروارد هشتاد سالگی‌اش دكوپاژ می‌كند. می‌دانید من یك‌بار پیر شده بودم و از بركت یك دانة بادام جوان شدم و حالا هم نمی‌خواهم چشمهایم الكی آلبالو ـ گیلاس بروند. دلم نمی‌خواهد مردم بدانند من دردِ دل دارم، و شب تا صبح از عذاب وجدانم فریاد می‌كشم، آخر سال گذشته پزشكی كه ادعا می‌كرد قلب مادر خانمم را می‌توان به‌راحتی تو یك گلدان كاشت، من هم وجدانم را عمل كردم.
می‌دانید برای من با سایه‌ها حرف زدن مشكل است، آدم لكنت می‌گیرد، هی دلش می‌خواهد یقه دیگران را بچسبد و گلوی آنها را تا خرخره خور و پف، فشار دهد و من ناگهان احساس كردم خیابان به سوی من می‌آید با تمام تیرهای برقش، برق از كلاهك اتمی‌ام می‌پرد: اینها دیگر چه جانوران جدیدی هستند؟



دختری دنبال عروسك گم‌شده‌اش دسته راه انداخته است، مردی با سبیلهای چخوفی‌اش سگهای ولگرد را چ‍ِخ می‌كند، عابری دارد به بانك دستبرد می‌زند، مردی زنش را جلوی طلافروشی آورده است كه برای او یك «دستبند» متناسب بگیرد، خری صاحبش را گم كرده و دنبال یك چمن، قدم‌زنان به پارك مجاور می‌رود، سگی دارد سیبی را گاز می‌كند،


آخرین گنجشك درخت نارون، جل و پلاس غروبش را می‌بندد تا هر چه زودتر كارت ورودش را به دانشگاه آزاد شبانه‌ شب‌پره‌ها اعلام كند، سر خیابان یك گله دخترك زیبا با موهای رنگ‌كرده و پوستیژهای مجهز به انواع عطرهای مدرن در حالی كه هر كدام پشت میز موییلای موبایلی نشسته‌اند و تند تند به آن سوی خطی، آدرس می‌دهند یا نشانی می‌گیرند با خبرگزاری JIN یا شاید هم ON چی یعنی مخفف مایعی به نام جین فوندا تماس می‌گیرند. صاحب جوجه كبابی محل هم از اینكه این همه مشتری زحل به تورش خورده زر ورق زده شده است.
كمی ع‍ُقم می‌گیرد. احساس می‌كنم كباب كوبیده امروز كه احتمالاً از راستة الاغ یا استیك سوسمار تهیه شده است دارد كار خودش را به‌خوبی یك جعبه سم‌ّ جادویی كلرات انجام می‌دهد.

آهسته‌آهسته طوری كه اورژانس محل نفهمد خودم را به اولین پنجرة نزدیك به حنجره‌ام نزدیك می‌كنم: آه! خانمی از آن بالا دارد آب كاج كریسمسش را عوض می‌كند، من با لحنی كه شبیه به باغ‌وحش باشد از مساعدت مجدانة ایشان برای حفظ محیط زیست و اینكه بالاخره انسانها باید قدر گیاهان را بدانند و همان طور كه یك بز به علف علاقه نشان می‌دهد هر چه می توان در گل‌كاری پرده‌ها و منجوق‌دوزی منگنه‌ها و طلاكوبی سندانها و نقره‌كوبی مشتها طفره نروند و بدانند كه اگر یك ماگنولیا از كاخ سلطنتی ملكه ویكتوریا كم شود، جهان در معرض نابودی قرار خواهد گرفت و ضمناً اضافه كردم گازهای گلخانه‌ای را باید به تمام كوچه‌های شهر كشید و شهروندان پر ریخته، این‌قدر هم به هله و هوله و فسنجون هجوم نیاوردند كه چیزی جز بالا رفتن عرض مملكت و ارتفاع درختان خارجی را به دنبال نخواهد داشت. بوی قهوه‌ای كه از خانه خانم آداب محیط زیست‌دان آمد یكهو مغز مرا عین یك دیگ زودپز به بخار انداخت، احساس كردم گوش چپم مثل یك سوت علامت خطر با بخاری به قوه صد اسب می‌چرخد. گفتم مبادا توی دیگ بخار زودپز، سنگدان مرغِ زردچوبه ندیده‌ای یا هویج بیچاره رنگ خرگوش نپریده‌ای یا شلغم مادر‌مرده‌ای یا سیب‌زمینی سطل آشغال‌خورده‌ای انداخته باشم.



بنابراین سعی كردم مثل یك مارمولك خودم را از لای جرزها و دیوارها به خانه مقصود برسانم، ولی متأسفانه احساس كردم كه متن مثل یك متن بی‌حالت تله‌تیزویزونی كه در آن آهویی را به شیوه آرام اسلوموشن و به روش سینه‌راما در كام یك نهنگ دبنگ دهان‌گشوده می‌گذارند قدم برمی‌دارم.


حس كردم به من یك بی‌حس‌كننده زده‌اند، حس كردم كه اصلاً حس نمی‌كنم، عجب تجربه خوبی بود: تجربه بی‌حس شدن، هیچ كس نمی‌تواند بی‌حس‌ شدن را تجربه كند و این گام بزرگی بود كه من به‌‌رغم كفشهای كوچكم برداشته بودم و خودم هم خبر نداشتم حتی این را هم خبر نداشتم كه اكنون در خانه ایستاده‌ام و كلید را مثل دزدی ماهر در قفل بستة بخت می‌چرخانم.
اوه می‌گویند كخ، مخ نداشته است، اینشتین، لنگ جورابش را كه در آن ماست، كیسه می‌كرده است به جای كراوات می‌بسته یا ارشمیدس ساعت شنی‌اش را پر از آب می‌كرده یا فی‌المثل، گراهام بل نعوذبالله كرِ مادرزاد بوده، یا پاستور كه بیماری سل را ریشه‌كن كرد، خودش پاستور بازی می‌كرده است پس با این وجنات من هم باید برای خود یك پا ماكس پلانگ باشم كه درِ همسایه روبه‌رو را به جای خانه خود باز می‌كنم؟

حالا ورود من با خانه با حركت آنتنهای یك سوسك، و ایست ناخودآگاه یك زنجره بر روی دیوار، رسماً اعلام می‌شود: من با وقار تمام و بدون اینكه ككِ كیك نیمه شام روی كاناپه مرا گزیده باشد آرام و بی‌خیال با برداشتن كلاهی كه هرگز بر سر نگذاشته‌ام به آنان تعظیم می‌كنم و یكراست به سمت آشپزخانه این مطاف اهل دل و قلوه، این جایگاه عظیمی كه در آن گوسفندان فراوانی سربریده و حلق‌آویز شده‌اند، این خلوتگاه پر رمز و راز فنجانها با یكدیگر، این محل طهارت بشقابها و چشمه شست‌وشوی لیوانهای كمر تنگِ طلایی، این مكان مقدس كه وعده‌گاه دودها و عودها و اسپندهاست، محل اتلاف وقت قلیانها، محل برخاستنِ دودهای بی‌پروانه پرواز، مذبح مقدس ماهیان سر بریده، جایی كه گوجه‌فرنگیها به جنگ لشكر نخودفرنگیها رفتند و صدای تیر در كردن بی‌خود كبریتها، كبریتهایی كه انگار در ابحر احمرتر شده‌اند؛ و فندكهایی كه گویی از سیبری می‌آیند، و شعله پخش‌كنهایی كه مهلت پرداخت گازشان تمام شده است.



سرم را به سوی «هال» برمی‌گردانم، هال بی‌حال، پر از مرگ موش. حالی پر از ضدعفونی‌كننده‌های سریع‌الاجابه، پخاش دارد پخش می‌كند: پودر چه‌چه! پماد به‌به! در اندك مدتی پوست شما را به ظرافت یك صخره به قطره‌های آب تبدیل می‌كند، صبحانه‌ای مركب از دوات و قلم، صبحانه‌ای كامل شامل تاك و تنبور و تربچه.و من گوش خودم را فراتر می‌دهم: ما در


اندك زمانِ ممكن، می‌توانیم سر املاك شما را آب كنیم: گوش فرا دهید! گوش فرا دهید! فردا نزدیك است تا آنجا كه می‌توانید در بانك تاجرات كه سیم سیفون آن مستقیماً به یك عابربانك وصل می‌شود پس‌انداز كنید! [می‌چسبونه! می‌گیره! باز می‌كنه! چسبهای دوقلوی بن لادن و بن لاله] آره، همه سولژینتیسین از چسب یلتسین!

كانال را عوض می‌كنم، كانال سوئز را نشان می‌دهد به یاد مرحوم تازه گذشته جوان ناكام جمال عبدالناصر فاتحه‌ای می‌فرستم، و برای طرفداران پر و پا قرص پان عربیسم كه اطراف مجسمه مومی قذافی گرد آمده‌اند كمی هورای الكی می‌كشم البته یادم رفته بود لباس كشدار آفریقایی‌ام را كه تا تنبانِ پرولتاریای گینة بی‌صاحو را نشان می‌داد تنم كرده باشم.

می‌دانید آفریقاییها خیلی سیرند، آنها هر شب محتاج یك لقمه نانِ موگابه یا مرهون منت یك جرعه نصِ صریح نلسون ماندلا هستند. من خودم به شخصه وقتی شكمهای بالاآمده بچه‌های فرانسه را با شكمهای به هم چسبیده كودكان آفریقایی مقایسه می‌كنم دیگر نرخ بالای تورم توئیگیهای معاصر در بازارهای اروپا و آمریكا یادم می‌رود ... خدا بیامرزه مصطفی عقاد! راستی از هنده گفتی:

از خانم رایس چه خبر! این توئیگی آفریقایی‌تبار جمهوری‌خواه اخیراً! طرفدار سگهای خانگی و حفاظت از چرخه سوخت مواد غذایی گربه‌سانان شده است و تلویزیون مثل تسونامی می‌غرد: فاكس نیوز در خبر امروز خود فاش كرد كه صدها دوشیزه هندی كه تازه از یك گاوداری هلندی فارغ شده بودند در مقابل دوشیزه رایس به رقص سنتی «ما گربه‌های موشیم / از چنگ بوش بی‌هوشیم» پرداختند كه مورد استقبال شدید حاضران و غایبان قرار گرفت. پرفسور یاكوفاما هوفسكی كه در سال هزار و سیصد و نهصد و پنجاه و نه درست بر روی د‌ُمِ جزایر كروكودیل پای به عرصه حشرات گذاشت در مصاحبه‌ای با سن كریستین دیوید تلویحاً! به ویرانی دیوار برلن اشاره كرد و آن را به عنوان نماد دیگری از توحش دنیای مدرن توجیه نمود.

كانال را اشتباهی عوض می‌كنم: اخبار سراسری را به گوش جان می‌شنویم و از همگی شما در این لحظات ملكوتی یاد عمه مفلوكم افتادم كه نمی‌تواند در این لحظات ج‍ُم‌ج‍ُم از بخورد. التماس دعا داریم.

__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض عشق، سرطان دوست داشتن است !

عشق، سرطان دوست داشتن است !


یک لیوان شطح داغ از دست احمد عزیزی برای دم افطار

...هر جا از عاشقی بپرسید عشق چیست؟ تنها به زخمهای خود اشاره می‌کند. عشق، ترجمه‌ی زخم است.
عشق، حاشیه‌ی انسان بر کتاب آفرینش است.
عشق، خلاصه‌ی جهان است.
عشق، چکیده‌ی ذرات و شیره‌ی کائنات است.
عشق، پاسخ مبهم انسان به ابدیت است.
عشق، جوابیه‌ی خدا به شیطان است.
عشق، انفاکتوس تدریجی محبت است.
عشق، سرطان دوست داشتن است.
عشق، خرید و فروش پایاپای عاشق و معشوق است.
عشق، پیغامی‌ست که پرستوها به سرزمین‌های دیگر می‌برند.
عشق لک لکی‌ست که روی درخت خاطرات ما لانه دارد...
عشق، دل ماست تقسیم بر همه‌ی زیبایی‌ها. عشق، کوچه‌ای است که دوست داریم از آن عبور کنیم.
عشق، محلی است که دل ما در آن قرار ملاقات می‌گیرد.
عشق، اولین کت و شلوار ما در شب عید خودآگاهی‌ست.
عشق، اولین حقوق ما از باجه‌ی معرفت است.
عشق، اولین پاداش ما از حسابداری الهی است.
عشق، عقد دائمی ما با غربت است.
عشق، شب نامزدی ما با جدایی‌ست.
عشق، کارت تبریکی‌ست که الان برای معلم سال اول خود می‌فرستیم.
عشق، لحظات نادر شاه زندگی‌ست.
عشق، اولین مژگانی‌ست که از جیحون حیرت ما عبور می‌کند.
عشق حمله‌ی مغول به رویاهای ماست.
عشق، لحظات شکوهمندی‌ست که کودکان بر تلفظ بابا پیروز می‌شوند.
عشق، شماره تلفنی‌ست که سالها به دنبال آن می‌گردیم.
عشق، بزرگترین ثانیه‌ی ساعت شماطه‌دار زندگی ماست.
... عشق امتحان ورودی رحمت الهی‌ست. عشق، آسانسور حیات بشرست، وای به حال کسی که در آسانسور گیر افتاده باشد.
عشق، نردبانی‌ست که ما را از خود بالا می‌کشد.
عشق، عبور اضطراری انسان ار کریدور عادت است.
عشق، اتوبانی‌ست که تا ته ابدیت می‌رود.
عشق، جناح رادیکال عرفان است.
عاشقان پیوسته به دنبال یک تحول بنیادی در ساختار وجودند...
باید شیشه‌های افتاده‌ی پنجره را متواضع کرد. باید پرده‌های تماشا را کشید و نماز شب خواند. باید مثل جلبک‌ها به حوض خیره شد. باید به موقع، حیرت آیینه‌ها را عوض کرد. باید مواظب تُنگ تنفّس بود.



این اهل کتابند که به سنّت احترام می‌گذارند. اهل قلم، از اهل کتاب بالاترند. قلم یک قلندر سینه‌چاک است؛ مثل آهوان معرفت می‌رمد و غبار تکلّم باقی می‌گذارد.
ما خودمان کتابیم، لب‌های ما، ترجمه فارسی بسم‌اللّه الرّحمن الرّحیم است.
ما کوک شده‌های تقدیریم؛ داریم از اتوبان معصیت، با صدوهشتاد کیلومتر سرعت، رد می‌شویم. جلوترها پمپ بنزین تأمّل هست؛ کمی به لاستیک‌های ساییده جوانی نگاه کنیم.

جهان، تصادفی نیست. اگر جهان تصادفی باشد، تا حالا جلوبندی آن را عوض کرده بودند. اگر جهان تصادفی بود، رنگ خوردگی گل‌ها معلوم می‌شد. عالم، صفر کیلومتر است. اگر گل سرخ تصادفی باشد، باید چمن را بیمارستان مجروحین نام‌گذاری کنیم.

انسان، نخستین موجودی است که وجود را درک می‌کند؛ باقی اشیا، منگ تجلّی‌اند. هیچ کس نمی‌تواند نرگس را از خواب مستی بیدار کند. هیچ کس نمی‌تواند به ذرّه پس‌گردنی خورشید بزند. عناصر، همه مبهوتند. شبنم حیرت، بر تمام پدیده‌ها نشسته است.

...ماه رمضان ، خانه‌ی ما پر از ملائکه‌ی مسافر می‌شد. همه برای تفریح به حوالی لیلة‌القدر می‌رفتیم.
کوچه‌ی ما، پر از خروس‌های نمازخوان بود.
نزدیکی‌های صبح، تمام ده ما، به اندازه‌ی یک سجّاده بیشتر جا نداشت.
مردم، عطر گل‌محمدی می‌زدند.
هر کس استطاعت لبخند داشت، به حج آیینه می‌رفت.
هیچ کس مقروض تقدیر نبود.
هیچ کس از گرانی آمرزش، شکایت نمی‌کرد.
کوه، شب‌ها می‌آمد لب رودخانه و گریه می‌کرد.
شکوفه‌ها، مثل لبخند خدا، باز می‌شدند.
صبح‌ها، مثل گنجشک، دور سماور خورشید جمع می‌شدیم.





... وقتی که ضمیر آیینه‌ها شکافته شود و همه‌ی تصویرها بیرون بریزند، وقتی که تصویرها مثل نوزادان بی‌مادر، بر آیینه‌های خود اشک بریزند،
وقتی که کوه، چون شیشه‌ای در آستانه‌ی انسان فرو بریزد، وقتی خُمکده‌ی ترکیب، واژگون شود،
وقتی که مردم از مقبره‌ی بدن، سراسیمه برخیزند و در روحانیتِ طوفان، به رعد و برقِ اعمال خود نگاه کنند،
وقتی که مسیح با شمشیر برگردد و برای تکلم خاموش ما، فانوس الهی بیاورد، دست‌های ما را بگیرد و سرهای بریده‌ی ما را بر شمشیرهای گردن کشیده‌مان بگذارد،
برای ما گرسنگی را تفسیر کند،
برای ما تلفظ کبوتر را آسان سازد،
برای ما تهجّی خورشید را متجانس کند،
ما را به مشرق خود تسلّی دهد،
ما را به کودکی الوهیت، به دامنه‌های نزدیک تجلی و به تیررس ملکوت برگرداند، ب
ه دخترانمان گوشواره‌ی مریم ببخشد،
نرگس‌ها، در نگاه ما تلاوت کند، بر ما تازیانه‌ی تبسم بگشاید، بر ما شمشیر تضرع بکشد، ما بگوییم و او گریه کند، او بگوید و ما حرارت لبخند بگیریم،
پس،
صواب‌کاران آمرزیده شوند و گناه‌کاران در شعله‌ی شقایق‌ها بسوزند؛
پس قبطیان بر خوشبختی فرعون غبطه خورند و گناه‌کاران، در کرانه‌ی رحمت، کشتی برانند؛
پس طاعون، زیبا شود و دختران از مهلکه‌ی نیلوفر بگذرند و شعله‌ی شبانان مجرّد را فراهم کنند.
ما بر عرش لاهوت، فرش ناسوت بگستریم و آن گاه، باران بالا بیاید و دریا، نازل شود.
آن گاه، خورشید، پهلو بگیرد و زمین، متفرق شود. پس ما از شرک تلاطم، پاک شویم و به ذات اقیانوس برگردیم.


یک لیوان شطح داغ . نیستان
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 03-15-2010
abadani آواتار ها
abadani abadani آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Apr 2009
نوشته ها: 1,022
سپاسها: : 0

13 سپاس در 12 نوشته ایشان در یکماه اخیر
abadani به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

رزیتا جون واقعا متشکرم اگر لطف کنی از کتاب شط گیسوی احمد عزیزی هم مطلب بگذاری عالی می شود
یا علی مدد
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ابرهای اجابت

ابرهای اجابت



ای خدای مهربان و پاك ما!
دفن كن شمشیر را در خاك ما

ما ز شرك و شمر و شیون خسته‌ایم
ما ز برق كوه آهن خسته‌ایم

سوختیم، ای كرت‌كار بامداد
ما نداریم ابر و باران را به یاد

شهر باران را به رومان باز كن
خاك‌مان را معدن آواز كن

نسل ما صد پشت خنجر دیده است
قرن‌ها این خاك قیصر دیده است

خان علیا، خان سفلی، خان خواب
خان صد شبنم ده و صد پاچه آب

بارالها! عرصه بر گل تنگ شد
روح شبنم در صحاری سنگ شد

بارالها! ناودان‌هامان كرند
خوشه‌هامان خسته و ناباورند

خاك ما نسبت به گل مسؤول نیست
كشت شبنم بین ما معمول نیست

ما به تعویق زمان افتاده‌ایم
ما به كنج كهكشان افتاده‌ایم

از تو می‌‌جوییم سمت باد را
سایه‌های سبز بی‌‌فریاد را

ما گرفتاریم با جرمی جهول
در ظلومستان عصری بی‌‌رسول

رقص ما بر گرد تشییع تن است
بهترین آوازمان از شیون است

ما گرفتاریم در قرنی مذاب
زیر سقف سرب عصری لاكتاب

خاك‌خواهان، دشمن سنجاقكند
دوست‌داران شقایق اندكند



نهر راه سبزه را گم كرده است
نرخ زیبایی تورم كرده است

جز صدای شوم شبنم‌خوارها
نیست باغی در طنین سارها

نسترن رسوای خاص و عام شد
خون داوودی مباح اعلام شد

زاهدان رفتند شب با قافله
نیست آواز نماز نافله

هیچ‌كس با گریه خود قهر نیست
لولی بربط‌زنی در شهر نیست

ماه رفت و یاس‌ها یاغی شدند
سیب‌های كرمكی باغی شدند

كودكان با نی‌‌لبك بیگانه‌اند
دختران در حسرت پروانه‌اند

كس چراغ عشق را روشن نكرد
عكس گل را نقش پیراهن نكرد

این همان عصر سیاه ثانی است
این كمون آخر ویرانی است

دامداران ولایت غافلند
گوسفندان رسالت بزدلند

ما به فرعونی‌‌ترین قصر آمدیم
ما به بی‌‌موسا‌ترین عصر آمدیم

باغداران «فلسطین» مرده‌اند
شاعران «دیر یاسین» مرده‌اند

كس نیارد در قدمگاه هجا
مستحبات شقایق را به‌جا

ما به سوی آب‌های ناگوار
بسته‌ایم از بركه بابونه بار

ای خدا! آواز ده خورشید را
بین ما تقسیم كن توحید را

گله‌ای بخش از شبانان امین
رسم شیون را برانداز از زمین

دست هر آلاله یك بیرق بده
كسب و كار باد را رونق بده

قفل شب‌های «حرا» را باز كن
كوه بعثت را طنین‌انداز كن

از زمین بردار رسم لرزه را
منزوی كن آب‌های هرزه را




احمد عزیزی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری

ویرایش توسط رزیتا : 03-15-2010 در ساعت 11:53 PM
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض نقد مثنوی« ابرهای اجابت» سروده ی احمد عزیزی

نقد مثنوی« ابرهای اجابت» سروده ی احمد عزیزی





در شیوه‌های جدید مثنوی‌سرایی دو شاعر حضور جدی دارند كه هركدام با سبكی خاص، مثنوی‌‌هایی متفاوت با قدیم سروده‌اند، علی معلم و احمد‌عزیزی. جالب این است كه با وجود یگانگی قالب، سبك كار این دو شاعر كاملاً با هم متفاوت است، به‌حدی كه آنها در دو قطب مخالف در شعر كلاسیك امروز قرار دارند. وقتی وارد بحث «ابرهای اجابت» شویم، وجوه این افتراق خود به خود روشن می‌شوند. اما اینجا همین‌قدر باید گفت، به همان شدتی كه علی‌معلم شیفته معناست، احمد عزیزی شیفته لفظ است و همان‌قدر كه شنونده از


ظاهر كلام معلم رم می‌كند در باطن شعر عزیزی به بلا تكلیفی می‌‌رسد.
«ابرهای اجابت» شعری از كتاب «كفش‌های مكاشفه» است؛ كتابی كه با انتشار آن در سال 1367، احمد عزیزی كم نام و نشان به یكی از مطرح‌ترین چهره‌های شعری مبدل شد. با این كتاب و كتاب بعدی یعنی «شرجی آواز»، موجی از عزیزی‌‌گرایی در بین شاعران جوان و حتی گاه سابقه‌دار آن سال‌ها به راه افتاد و مخصوصاً در عرصه شعر دانش‌آموزی این موج چشم‌گیرتر و البته مقلدانه‌تر بود. اما این یك موج بود، آمد و رفت و اینك دیگر چاپ پی‌در‌پی كتاب‌های جدید این شاعر برای جامعه شعری حادثه تلقی نمی‌شود. شاید هم‌اكنون مجموع آثار چاپ‌شده عزیزی چه به صورت كتاب و چه در مطبوعات بیشتر از همه هم ‌نسلانش باشد، اما این تولید انبوه، هیچ‌گاه نتوانسته آن موقعیت زودگذر را تحكیم كند و دوام بخشد.
شعر احمد عزیزی، پدیده‌ای بود نوظهور و پر جاذبه با ظاهری زیبا كه این زیبایی هم، نه ناشی از تناسب، بلكه ناشی از غرابت كلام بود. خواننده‌ جوان امروز كه دیگر از شعرهایی چون:

تا مو به موی دل نكنی مبتلای دوستراهت نمی‌دهند به خلوت‌سرای دوستبا صدهزار حیرت و غم زنده‌ام هنوز ای خاك برسرم كه نمردم برای دوست

از زبان معاصرین خسته شده بود و در بیان‌هایی از این نوع:

سمند صاعقه زین كن، سواره باید رفتبه عرش شعله سحر با ستاره باید رفت شهید زنده تاریخ عشق می‌گوید به دار سرخ انا الحق دوباره باید رفت

غلبه شعار بر شعر را می‌‌دید و منتظر بود شاعری بیاید و عناصر پیرامون او را كه برایش ملموس و حسی بودند وارد شهر كند، شعری از نوع:

ماده جسم تو تجریری شدهروح تو امسال تجدیدی شده آلیاژ سادگی‌‌ها را بخوان جزوه افتادگی‌‌ها را بخوان

را بسیار با ذهن و زبان خویش نزدیك می‌‌دید و فریفته‌اش می‌‌شد.
اما غرابت‌ها و تازگی‌‌ها اگر در صورت شعر باشند، بسیار دیرپا نخواهند بود؛ چون زبان قابل‌تقلید، قابل‌ تكرار و محدود است. بنابراین با گذشت مدتی از شیوع این سبك، كم‌كم زبان آن عادی شد و دیگر واژه‌هایی چون آلیاژ و جزوه شگفتی‌آور نبودند. متأسفانه احمد عزیزی در حوزه معانی كه هم گسترده‌تر و هم غیرقابل تقلیدترند كار چندانی نكرد و چنین بود كه با گذشت زمان، این بازار رو به كسادی نهاد.
اما بی‌‌انصافی‌‌ست اگر همه توان هنری احمد عزیزی را منحصر در استخدام مناسب عناصر زندگی بدانیم. او خلاقیت‌های ویژه دیگری هم دارد كه هرچند همه در صورت شعرند اما قابل‌ توجهند و تأمل. به طور كلی می‌توان گفت عزیزی نه شاعر خیال است، نه اندیشه و نه ساختمان شعر، آنچ‌ه در كار او جلوه دارد در قدم اول جسارت‌های زبانی‌‌ست و در قدم دوم، انواع مختلف موسیقی. اگر هم تصویری در شعر او رخ می‌نماید از رهگذر زبان است نه یك كشف هنری. ببینید، او می‌گوید:
خاك‌خواهان، دشمن سنجاقكند دوست‌داران شقایق اندكند

و اینجا، شقایق شخصیتی انسانی یافته اما خارج از این تشخیص، هیچ رابطه تصویریی مشاهده نمی‌شود. تصویرسازی كاری هنری‌‌ست، نه آماری و اگر یك تصویر ویژگی خاصی نداشته باشد تا آن را تثبیت كند، وجودش با عدمش برابر خواهد بود. برای اینكه منظور خود از این «ویژگی خاص» را نشان داده باشیم بیتی از حافظ را نقل می‌‌كنیم:

ای گل! تو دوش داغ صبوحی كشیده‌ای ما آن شقایقیم كه با داغ زده‌ایم



اینجا هم شقایق تشخیص یافته، ولی كار شاعر منحصر به آن نشده. او این تشخیص را در خدمت تصویری گسترده‌تر قرار می‌دهد و در جااندازی آن، به تناسب بین شقایق، داغ و گل نظر دارد. در واقع می‌توان گفت شقایق در بیت حافظ دارای یك هویت تصویری‌ست و نقشی دارد كه نمی‌توان آن را به كلمه دیگری واگذار كرد. ولی در بیت عزیزی، شقایق فقط یك واژه «قشنگ» است بدون هیچ رابطه تصویری با بقیه اجزای بیت. به همین علت به‌راحتی می‌توان آن را برداشت و كلمه قشنگ دیگری گذاشت:



«دوست‌داران پرستو اندكند»، «دوست‌داران چكاوك اندكند»، «دوست‌داران درختان اندكند» و «دوست‌داران سپیدار اندكند».
این یعنی تصویرسازیِ جدول ضربی كه اساس كار احمد عزیزی‌‌ست. متأسفانه تصویرهای شعر احمد عزیزی در عین بی‌خاصیت بودن، پرش‌های بسیاری هم دارند. یعنی وحدت تصویری خاصی در كل شعر به چشم نمی‌‌خورد.
اما در حوزه زبان و موسیقی چیزهای دیگری هم می‌توان یافت كه ما آنها را برای شعر «ابرهای اجابت» به این صورت دسته‌بندی كرده‌ایم:

1- گستردگی دایره واژگان و قدرت شاعر در استخدام واژه‌هایی كه كمتر در شعر معمول بوده‌اند آن هم به نحوی كه متناسب با كلام او به نظر آیند و همانند وصله‌هایی ناجور جلوه نكنند.

2- ایجاد تركیب‌های تازه و غیرمعمول مثل «باغ‌داران فلسطین» و «شاعران دیر یاسین» كه باعث می‌شود زبان از كاركرد معمولی و اتوماتیكی‌اش خارج شده و نوعی رستاخیز یا تمایز بیابد. اینكار البته برای ایجاد شگفتی خوب است ولی انتظار ما را از كاركرد معنایی كلمات برآورد نمی‌‌كند. نباید فراموش كرد كه همین جسارت‌ها گاه كار دست شاعر داده‌اند و او را به ساختن تركیبات ناخوشایند و نامناسبی چون «كرت‌كار بامداد» یا «گوسفندان رسالت» كشانده‌اند. (كه در این دومی اگر «رسالت» همان رسالت الهی باشد واقعاً به آن مقام توهین شده.)

3- مردم‌گرایی، چنانچه در این بیت دیده می‌‌شود:

نسترن رسوای خاص و عام شد خون داوودی مباح اعلام شد

4- تناسب‌های لفظی و معنوی بین كلمات، مثل:

ما ز شرك و شمر و شیون خسته‌ایم و گوسفندان رسالت بزدلند

كه در اولی، به‌كارگیری حرف «ش» در اول سه كلمه متوالی را می‌بینیم و در دومی تناسب معنایی «گوسفند» و «بز» را كه اتفاقاً تازه و بدیع است. (و شاید همین تازگی، آن قدر شاعر را مفتون خودش كرده كه او از زشتی معنایش غافل مانده.)

5- استفاده از غرابت قافیه‌ها؛ هرچند در كل شعر بسیار اتفاق نیفتاده: «مسؤول معمول»، «قافله نافله»، «قهر شهر» و «لرزه هرزه ».

6- و بعضی كاركردهای زبانی خاص مثل ساختن واژه «ظلومستان»، وصل علامت صفت عالی به صفت‌هایی كه ساخته خود شاعرند مثل «بی‌موسا» و بعضی تضادها، تكرارها و قرینه‌سازی‌‌های خاص كه نمونه‌اش در این بیت دیده می‌شود:

خان علیا، خان سفلی، خان خواب خان صد شبنم ده و صد پاچه آب

دل به دریا زدن و جسارت در عالم شعر پسندیده است اما خطرناك؛ مخصوصاً اگر ذهنی هوشیار و دقیق، مراقب شعر نباشد. احمد عزیزی شاعری‌ست خلاق و مبتكر، اما در عین حال فاقد قدرت بازدارنده‌ای در درون خویش تا جلو سقوط‌ها را بگیرد. نتیجه این می‌‌شود كه گاه ابیات شعرش بسیار درخشانند مثل:

ما به فرعونی‌‌ترین قصر آمدیم ما به بی‌‌موساترین عصر آمدیم

و گاه ابیاتی را می‌‌بینیم سخت به‌هم ‌ریخته و بی‌‌تناسب. مثل:

جز صدای شوم شبنم‌خوارها نیست باغی در طنین سارها

بگذریم از این كه «طنین» در معنای واقعی خود «صدای مگس» است و در همین معنای متعارف هم چندان با صدای پرنده تناسب ندارد، اصولاً وقتی جمله را به نثر برگردانیم، می‌شود«به جز صدای شوم شبنم خوارها، باغی در طنین سارها نیست» و این جمله‌ای است بی‌‌ربط و بی‌‌معنی.
و مشكل دیگری كه باز حاصل پركاری و بی‌‌حوصلگی شاعر است، ناهمگونی مصرع‌های ابیات است، به‌گونه‌ای كه غالباً به نظر می‌‌رسد شاعر یك مصرع را سروده و مصرع دیگر را بدون این‌كه حرف خاصی داشته باشد ساخته و آن هم ساختنی زوركی و بی‌‌دقت. این چند بیت از این مثنوی را ببینید كه همه یك مصرع خوب و یك مصرع فرمایشی دارند:



ما به تعویق زمان افتاده‌ایم ما به كنج كهكشان افتاده‌ایم رقص ما بر گرد تشییع تن است بهترین آوازمان از شیون است هیچ‌كس با گریه خود قهر نیستلولی بربط‌زنی در شهر نیست كس چراغ عشق را روشن نكرد عكس گل را نقش پیراهن نكرد



جالب این‌كه گاه حتی این دو مصرع، متضاد و خنثی‌كننده هم می‌‌شوند. مثلاً در بیت «از تو می‌‌جوییم سمت باد را/ سایه‌های سبز بی‌‌فریاد را» «بی‌‌فریاد» كاملاً با «باد» مصرع اول ناسازگار است. طبعاً از شعری كه حتی‌ در جملاتش هماهنگ نیست دیگر انتظار یك «ساختمان» یا «محور عمودی» مرتب بیهوده است.
اما لغزش‌های صوری تنها مشكل این شعر نیستند. شعر در باطن هم مشكل دارد یا درست‌تر بگوییم، باطنی‌ در آن نمی‌بینیم جز یك موضع‌گیری كلی و بی‌‌خاصیت در برابر بدی‌‌ها. حرف شاعر یك شكایت كلی از وضع جهان است آن هم به صورتی كه اصلاً مشخص‌كننده مصداق خودش نیست. ستایش‌ها و نكوهش‌های كلی اگر خط‌دهنده و هدایت‌گر نباشند، هیچ سودی ندارند، ولو شعر پر از تصویر یا نماد باشد. ما از بیت:

نسترن رسوای خاص و عام شد خون داوودی مباح اعلام شد

هیچ‌چیزی را دریافت نمی‌‌كنیم كه به درد ما بخورد یا به عبارت دیگر، با این بیت نمی‌‌توان هیچ خدمتی به بشر و بشریت كرد، چون معلوم نیست نسترن و داوودی چه‌كاره‌اند و چه مصداق بیرونیی دارند. ما مخالف نمادسازی نیستیم و معتقدیم شاعر به این وسیله می‌‌تواند به حرف‌هایش كلیت و عینیت ببخشد به شرطی كه این نمادها شناسنامه‌ای عاطفی یا فكری در ذهن شنونده شعر داشته باشند و یا شاعر بتواند چنین هویتی ایجاد كند ولی نمادهای گل، شبنم، خوشه، سنجاقك، شقایق، نسترن، داوودی و ... در شعر «ابرهای اجابت» چنین نیستند و هیچ‌كدام هویت خاصی ندارند (حتی شقایق هم دیگر آن شقایق شناخته ‌شده نیست). بنابراین وقتی مثلاً سخن از «سنجاقك» به میان می‌‌آید شنونده نمی‌‌داند این كلمه را معادل چه مفهومی بگیرد. البته در یك تقسیم‌بندی كلی می‌‌توان گفت همه عناصر بالا، نمادهایی مثبتند در مقابل نمادهایی منفی مثل شهر و آهن و سیب‌های كرمكی. اما فقط یك تقسیم‌بندی بین خوب و بد كافی نیست. از شاعر انتظار می‌رود به صرف «خوب بودن» یا «بد بودن» چیزی اكتفا نكند، بلکه بسیار ظریف‌تر و دقیق‌تر وارد عمل شده، ریزترین لایه‌های خوبی و بدی را از هم جدا كند. صرف تشخیص روشنی و تاریكی كار سخت و مهمی نیست؛ از یك چشم بینا انتظار می‌رود كه در همان محدوده «روشنی» هم به قضاوت بپردازد و رنگ‌های مختلف و تركیب‌های آنها را توصیفی ارزیابانه كند.
شاعر شعر «ابرهای اجابت» فقط به بیان همین حرف كلی اكتفا كرده كه «اوضاع دنیا ناگوار است» و بعد از خداوند خواسته كه به این وضع پایان دهد اما این ناگواری در كجاست؟ چراست؟ وظیفه انسان در برابر آن چیست؟ و ده‌ها پرسش دیگر خواننده هم‌چنان بی‌پاسخ مانده.



محمد خراسانی- مجله شعر
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مغازه ای با اجناس ازلی

مغازه ای با اجناس ازلی



شعر
، دوغی است كه از آن كره فلسفه به دست می‌آید. فیلسوفان مستعمرة شاعران‌اند. فیلسوفان برای شكار مضامین نوین سعی می‌كنند خودشان را به روح شاعران نزدیك كنند. روح شاعر دریای فلسفه و بندر الهام است، كمی پایین‌تر از آبشار عظیم وحی، سرچشمة نورانی الهام قرار دارد شاعران پروانه‌های


سرچشمة الهام‌اند.
شعور نبوت بالاتر از دامنه‌های شاعرانة هستی است. پرّه‌های شعور نبوت به نیروی وحی می‌گردد و آسیای تخیل شاعران با نسیم الهام تكان می‌خورد. پیامبران واسطه خداوند در بازار خلائق‌اند و شاعران وظیفه دارند شعور پیامبرانه را در مردم، زنده نگاه دارند. شاعران‌، پس از پیامبران قدم بر می‌دارند و پیش از فیلسوفان بر می‌خیزند. شاعران مثل عارفان سخن می‌گویند و عین عالمان رفتار می‌كنند.
اشراق، دریچه شاعرانه بین انسان و خداست. اشراق، پرنده‌ایست كه در آشیانة جهان شاعران تخم گذاری می‌كند و در قفسة سینة عارفان آواز می‌خواند، اشراق، صدای پر الهام‌، در آب‌های مجاور است. اشراق، كبوتریست كه از تصور آسمان در ذهن به وجود می‌آید و تصویریست كه از محتوای نامه در جان ما پر می‌زند.
الهام، كبوتری از آسمان ملكوت و شاهینی از قلّه‌های جبروت است. الهام، پیامبریست كه از كوه تفكر فرود می‌آید و حالتی روحانی است كه از مشاهدة روان آسمانی جهان، به انسان دست می‌دهد.
الهام، قلمرو شاعران زمین و محیط زیست ادبی جانداران جهان است. كبوتران مضمون، درختان پربار معنا، كوچه باغ‌های تودرتو احساس، خانه‌های نورانی اشراق، نهرهای پرآب آگاهی، باران‌های پی در پی عاطفه، سیلاب‌های بهاری اشك، طوفان‌های پشت سر هم عشق، كویر بی آب و علف ناخودآگاه، دنیای رؤیائی بیداری، سرزمین شاعرانة خواب‌ها، سحر روح‌بخش مكاشفه، صبای صهبا، شراب اشك، دانه انگور، باغ سیب، صبح دولت، شب پادشاهی، غروب غمگین، دشتهای خاطره، كوچه‌های تنهائی، خیابان‌های وداع، بیشه‌های كودكی، چشمه‌های جوانی،پله‌های فلسفی، جهان، باغ عشق‌های فراموش شده، مغازه‌هائی پر از اجناس ازلی، خانه‌هائی با تراس‌های تاریخی و درختان اسطوره‌ای، هر روز صبح یك مصرع بر جسته می‌تواند ذوق صدها خیابان مضمون را در انسان برانگیزاند.
شعر، نیاز به آلت موسیقی ندارد و در قید بوم و رنگ نیست. شاعر، می‌توان با قلم موی مژگان، نقاشی كند و با تار زلف یار، آواز بخواند. شاعر، می‌تواند حتی از حرف‌های ساده و عامیانه نیز باز فلسفه بكشد و اصطلاحات عظیم عرفانی، خلق كند.
كلمات، موم زنبور شعر است، ذهن شاعر، معدن كلمات و دریای واژه‌هاست. شاعر، جواهر فروشی معانی و گنجینه دار الفاظ است. مروارید زیبای اشك، در نیمة شب احساس شاعر، خلق می‌شود و الماس خیره كنندة غزل، در دستهای لطیف شاعران، تراش می‌خورد. شاعران بانك مركزی احساسات جامعه و پشتوانه‌های اصلی زبان و فرهنگی مردم اند.
این شاعرانند كه واژه‌های تازه را به استخدام اداره آگاهی انسان در می‌آورند و این هیئت گزینش شاهرانه واژه‌هاست كه چراغ جواهر فروشی‌ها و اجاق چهار راه‌ها را روشن می‌كنند.
اگر شاعران نبودند خوانندگان ناچار می‌شدند بی هدف چهچه بزنند نقاشان، دیوانه مناظر شاعرانه و فیلسوفان در بدر افكار شاعرانه هستند. اگر شاعران نبودند هیچكس گلدان یادبودی را لب ایوان خاطره‌ای نمی‌گذاشت. اگر تصنیف‌های عاشقانه توسط شاعران سروده نمی‌شد ویلن‌ها نمی‌توانستند دست مستمعین را بگیرند و به سالن احساس هدایت كنند.



شعر، كاغذ دلسوختگان و نامه عاشقان است. شعر، نامة عاشقانة انسان به خداست. عاشقان از طریق شعر با یكدیگر ارتباط برقار می‌كند و عارفان بر موج شعر برای یكدیگر پیام می‌فرستند. بیشتر پیام‌های بزرگ بشری، روی تلكس شعر آمده است. زیباترین نامه‌های عاشقانه نامه‌هائی بوده‌اند كه در پرتو شمع شاعران نوشته شده‌اند.


شعر، صرف كلمات، به نحو عاشقانه است. شعر، فرهنگ لغات عاطفی‌ست. شعر، آرشیو مضامین كهنه و فایل واژه‌های نوین است. شعر، آلونك بشر در سایة درخت طبیعت است. شعر، شكوفه‌های شعور شاخه‌ها و جوانه‌های حضور در باغچه‌هاست. شعر، شعله خرمن احساس و آتش بزم تخیل است.


احمد عزیزی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها