رونوشت برابر اصل
مجله ی کایه دو سینما در شماره ی ۶۲۵ ژوییه ـ اوت۲۰۰۷ ، دو مصاحبه و مطالبی داره در مورد ژولیت بینوش، بازیگری که سالها قبل وقتی تازه فیلم دیدن مداوم رو شروع کرده بودم، با دیدن بازیش در فیلم" آبی" کیسلوفسکی ، شیفته اش شدم. و بعد که کارهاش رو جستجو کردم مطمئن شدم که این بازیگر بزرگ با ظاهری ساده و چهره ای که شبیه "ستاره ها"! نیست، باید دنیای غریبی داشته باشه. وقتی این شماره ی کایه دو سینما رو دیدم فکر کردم اگه ایران بودم چقدردوست داشتم ترجمه ی این مصاحبه رو بخونم .بنابر این بی هیچ ادعای مترجمی، تصمیم گرفتم برش گردونم به فارسی برای اونایی که شامل حال اون "اگر " میشن و چون فرصت کافی نداشتم فقط سوالاتی که برای خودم جالب بود رو ترجمه کردم! اما در بخش هایی که ترجمه شده هیچ جرح و تعدیل یا تلخیصی انجام ندادم . عکسهایی هم بود که اونها رو هم با توضیحاتشون میذارم اینجا، خدمت شما . امیدوارم شمام مثل من از خوندن این مصاحبه لذت ببرین.
ـ فکر میکنید که بعضی وقت ها شما درمورد پرسوناژ، چیزی بیشتر یا بهتر از کارگردان میدونید؟
ـ من توانایی خودم رو در بازی کردن اون شخصیت میشناسم. من دانش عینی در مورد پرسوناژ ندارم اما میل به آزمودن دارم ، میل به رفتن به نقاط تازه، به طرح کردن سوال از طریق اون برداشت. اگه کارگردان اینو نپذیره از نظر من نشانه ی محدودیتشه،و ثابت میکنه که اعتماد نمیکنه.
ـ شما از ارتباط بین خودتون و فیلمساز ، و خودتون با پرسوناژ حرف میزنید اما به هر حال هدف فیلمه،
همه ی اینا باید در خدمت اثر نهایی باشه.
ـ سر صحنه "خود" تبدیل میشه به "ما" . گرچه توضیح دادنی نیست ولی قطعیه. من با انرژی با حس با نشونه هایی که دارم میام سر صحنه . اینها رو باید سر موقعش ارائه کرد. این ارائه میتونه دو تا شکل کاملا" متفاوت داشته باشه: یا من خودم رو تا لحظه ی فیلمبرداری کاملا" منزوی میکنم یا اینکه در طول مدتی که تراولینگ و نور ها رو نصب میکنند سر صحنه هستم. با عوامل فنی گپ نمیزنم اما تلاش میکنم تا از اتفاقاتی که در جریانه تاثیر بگیرم. فیلم یه کار جمعیه که قراره به یک "واحد " برسه.
ـ ارتباط بین کارگردان و بازیگر ، وقتی که بازیگر میل به کارگردان شدن هم داره ، پیچیده تر میشه.
ـ باید این میل رو آزاد گذاشت، نیازفیزیکی به فیلمسازی رو. من شخصا" دوست دارم تو مسیرهای مختلف برم. در حال حاضر دارم یه کار مشترک میکنم با اکرم خان طراح رقص. این برای من یه تجربه ی تازه است با این دورنما که طی یک سال برای اجراهامون در سفر هستیم. قراره که آنیش کاپور طراح صحنه باشه. تمرین ها در ماه آوریل و سفرهامون از سپتامبر ۲۰۰۸ به همه جای دنیا شروع میشه، یک ماه در تئاتر ملی لندن، بعد در "تئاتر شهر"( پاریس)، در چین ، استرالیا، نیویورک، لس آنجلس، کانادا، ژاپن و ...
ـ بله، ما لحظاتی رو بوجود میاریم که باهامون همخوانی داشته باشه. من میخوام خودم رو بندازم توی دنیایی که مال من نیست. دلم میخواد کاری روکه هنوز بلد نیستم ، انجام بدم. بدن ما به ما خیلی متعهده و ما اغلب خودمون رو محدود میکنیم. این در مورد همه صادقه و این کار هنرمنده که به بقیه بگه: شما توی خودتون همه ی امکانات رو دارید.
{انتهای میز بزرگی که نزدیکش این مصاحبه انجام شد، چند پارتیشن وجود داشتند}
ـ این پارتیشن ها برای طراحی رقص اینجان؟
ـ نه این هم باز یه چیز دیگه اس. من دارم خودم رو برای ورودبه یه کمدی موزیکال آماده میکنم... خیلی آمریکاییه ولی منو سرگرم میکنه. این هم یکی از رویا های بچگی منه. من قراره تا پونزده روز دیگه برای راب مارشال که فیلم های "شیکاگو" و "گیشا" رو کار کرده ، تست بدم. اون داره یه موزیکال رو با الهام از "هشت و نیم" با خاویه باردم آماده میکنه. من باید دو تا ترانه بخونم... خیلی دلم میخواد این کار رو بکنم. باید بتونم این کارروجا بدم میون" ساعت تابستان" و "مرد دیگر"فیلم ریچارد دایر که توش برای ۱۵ روزیه حضور کوچیک خواهم داشت و بعد که می رم آرژانتین برای فیلم سانتیاگو آمیگورنا "نوع دیگر سکوت" و بعدشم با کیارستمی در فیلم "رو نوشت برابر اصل".
ـ کارهای پیوسته با هو، جیتای، آسایاس و کیارستمی به هر حال موید یه انتخابه. حضور درکنار اینها برای بازیگر ، به نسبت فیلمهای دیگه کار متعالی تری محسوب میشه ؟
ـ همکاری با هنرمندان بزرگ آدم رو تغذیه میکنه. اینها تجربه هایی بسیار غنی هستند اما من فکر میکنم باید همه جا رفت. این باعث میشه آدم خودش رو محک بزنه.
ـ غیر از اشتیاق، تکنیک هم وجود داره؟ تکنیک بازیگری؟
ـ تکنیک در خدمت بازیگره اما فرمان نمیده. همونطور که مغز یه وسیله است اما مرکز خلاقیت نیست. یه سینماگر، سینماگر واقعی ـ مثل کسیه که توی زمین دنبال آب میگرده و ما بازیگر ها دستگاه کشف آب هستیم. وقتی ما مرتعش میشیم اونها میفهمن چیزی که دنبالشن اینجاست. نتیجه ی این اتفاق یه لذت مشترکه اما برای رسیدن بهش ترس جایی نداره.
ـ با گوش کردن به شما آدم فکر میکنه اتفاق اصلی بین شما و کارگردانه که می افته نه شما و بازیگران مقابلتون.
ـ موقع بازی کردن من هماهنگ با اون فرد دیگه ، توی صحنه هستم. اما یه حجبی هم وجود داره ، یه نوع خود داری در رابطه ی بین بازیگران. این تناقض رو دارم که وقتی موقع فیلمبرداری بابازیگرای مقابلم فاصله رو حفظ کنم ، بهشون نزدیک ترم. من این رو با لئوس(کاراکس) یاد گرفتم.
ـ آیا آشنایی با بازیگرهای دیگه برای شماپربار بوده؟
ـ هر بازیگری دنیای خودشو داره. باید بازیگر توی خودش باشه درحالیکه آنتن هاش بیرونن. یه نوازنده در لحظه ی نواختن حواسش به ویولونیست کنار دستش نیست. اون مینوازه به امید اینکه هردوشون هماهنگ ومشغول یه آفرینش مشترک باشن . بازی کردن با هم مثل قایم باشکه. تو چشمات رو بستی ، منم چشمام بسته اس و باید همدیگه رو پیدا کنیم. کارگردان ما رو میچینه، و اغلب فقط با بودنش به ما نت پایه ی "لا" رو میده. حضور کارگردان مثل یه نشونه اس چونکه کمک میکنه همه به مقصد برسن.و واژه ی پدر به معنای واقعی توش وجود داره .* این یه پدر کمابیش خوبه...
*( کلمه ی repère به معنای نشانه و père به معنای پدر. در واقع این بازی با کلمه ی بینوش در فرانسه نه فقط به لحاظ شکل که به لحاظ معنایی هم زیباست و همونطور که میبینید در فارسی به دلیل متفاوت بودن ساختار این دو کلمه بی ارتباط به نظر می رسه.)
در فیلم "خون بد" خیلی جا خوردم از اینکه میشل پیکولی هیچ توجهی به ما بازیگرهای دیگه نداشت. فقط از کارگردان خوشش می اومد. من توی بازیگرها آشنایی های ارزشمندی داشتم: روز بی نظیری که با ژان مورو سر فیلم جیتای داشتم فراموش نشدنیه. کافیه فقط با فورست وایتکر تلفنی حرف بزنیم، با جودی دنچ که همه اش غش غش خنده اس: همیشه راجع به یه ملاقاتی در بعده، چیزی که ازش گذر کردیم ،به یمن اتفاقی که رهاش کردیم تا خودش بگذره. هر کسی اینو تجربه کرده . هر کسی تونسته از طریق یک هنری عشق بورزه ، هنری که توضیح دادنی نیست ، آموختنی نیست ، خودش وجود داره. اونجاست که هر چی که از منیت میاد نا پدید میشه. عشق ورزیدن یعنی حضور در شگفتی دیگری، چیزی که در عرفان بهش میگن :شوق . این شگفتی مشترک زندگیه ، که از ما عبور میکنه و ما میتونیم از طریق هنر اونو تقسیم کنیم.
ـ به چه هنری مربوط میشه؟ به هنر بازیگر بودن؟ شما خودتون رو بازیگر سینما میدونین؟ اگر کسی از شما بپرسه خانم شما چکاره اید، چه جوابی می دید؟
ـ میتونم بگم: من توی فیلم بازی میکنم. توی تئاتر هم بازی کردم ، مخصوصا" "مرغ دریایی" که برای من یه تجربه ی خیلی مهم به حساب میاد، آشنایی با کونچالفسکی و به ویژه با چخوف. تئاتر اولین رویای من بود. وقتی دبیرستان بودم نمایش هایی رو روی صحنه بردم. برام قطعی بود که تو این حرفه خواهم موند، شاید به عنوان دکوراتور یا کارگردان. برام اصلا" مهم نبود که بازیگر بشم. رقصیدن، آواز خوندن ، نقاشی کردن، بازیگری ، همهشون برای من یه نوع حرکتن: یه جورجهش انرژی به سمت دیگه در حالیکه ریشه اش توی سکوته، در یک فضای درونی و پنهان که فقط مال منه. برای اینکه این اتفاق بیفته باید یه شکل انتخاب کرد، یه شکل بیان. البته یه راه دیگه هم هست که من تجربه اش کردم؛ اون باردار شدن و زایمانه.
ـ انتخاب های شما بیانگر میل به شناخت دنیاهای متفاوته. برای مثال شما رفتید ایران. برای چه کاری؟
تنظیم مصاحبه : ۱۱ ژوئن توسط ژان میشل فرودون
+ نوشته شده در بیست و یکم شهریور 1386 توسط بابونه