شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
07-11-2010
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14
95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شب شده ، دلم سخت ازین شب گرفته
آه بی تابم
شورش کابوس های شبانه
آرام ِ دقایقم را خیس کرده
بیزارم ، از رؤیای نبودنت بیزارم
فریاد نبودنت در صدایم بغضی شده دلگیر
هوای ثانیه هایم مواج است و طوفانی . . .
دریای دلم چگونه قرار گیرد
که قرار بی قراری هایش ساز رفتن می نوازد !؟
کاش پای رفتنت سست شود . . .
کاش نگاهت به یاد خاطره هامان لحظه ای بارانی شود . . .
نمیدانم پشت پلک خیس کدام پنجره
دلم گرفت از نبودنت !
نمیدانم ، هیچ نمیدانم . . .
با تمام دل نگرانی هایم معامله کرده ام
چشم های خیسم را داده ام
تا دمی معصوم ِ نگاهت را بخرم
نمیدانستم قمار چشم هایت کار من نیست !
مشتی امید آورده بودم
و دلی خوش به بازی
اما . . . خودت خوب میدانی
که همیشه بازنده ی خوبی بودم
همیشه . . . همیشه !
از آن همه امید کوله باری تنهایی برایم مانده
و خرواری سکوت . . .
سکوت میکنم تا کسی راز دلم را با تو نداند
سکوت میکنم تا حرفی برای نگفتن باشد
حرفای نگفتنم آنقدر زیادند
که شب های بارانی و مهتابی در مقابلشان کم آورده اند
حرف های نگفتنم را تنها برای تو نگاه داشته ام
تا شاید روزی . . .
آه نه! شاید کدام روز ؟!
تا به کی پتک نیامدنت بر دقایق انتظارم کوبیده شود ؟
"کدام درد مرا میشناسی ای رفته؟ کدام ؟ "
باید باور کنم که رفته ای ، باید !
نباید بازهم خام خیال چشم هایت شوم
آری باید فراموشم شوی
باید حال که نیستی خیالت تنهایم گزارد !
باید تو را تازه تر بنامم:
"آرزوی سوخته" یک رویای قدیمی !
باید هایم را نگاه معصومت
که از قاب عکس مرا می نگرد شسته
یادم رفت قرارمان این بود که بایدی نباشد
گرچه نبایدهامان باید شد !
این شب ها سرد شده ام
سرد ِ سرد
به سردی ِ یک قهوه ی تلخ
این شب ها گوسفند های خیال تو را آنقدر می شمارم
تا چشمانم برای همیشه به خواب رود !
آه چقدر دلم میخواهد تا کسی هرگز بیدارم نکند !
باید آرام سکوت کنم
سکوت دل !
چقدر دلم میخواهد آرام بخوابم
عطش لبانم را بوسه ای باید !
بوسه ی آرام مرگ !
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...
======================================
مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
07-11-2010
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14
95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شايد فريادهاي بي پاسخ ِ ساقه ي خشكيده چشمانم
براي تو از ساده ترين حرف ها هم ساده تر است
كه بي بهانه،
نگاه خيس پنجره را
به مهماني گل هايم دعوت مي كني.
من با خيال باراني ام
زير واژه هاي اسمت رسوب كرده ام.
كاش مي دانستم
تو در بُعد كدام اقاقي ابي رنگ مانده اي
كه ثانيه ها براي سادگي نگاه تو،
با مرگ قرار ملاقات مي گذارند.
زود باش.
اگر دير كني،
شايد ديگر صبح كسي
براي دل من گريه نكند
و چشم شفق سرخ نشود.
اگر تو از منطق زنبق هايي كه روي باغچه ات طرح زده ام
صداي آفتاب را نشنوي،
شايد ديگر شعرهايم بدرقه دستانت نشوند.
كمي بهانه را به سپيدي كاغذ سنجاق مي كنم،
شايد روي تبسم آسمان
به اندازه همه ي ستاره ها كمي ياس
مهمان ابرا كني
هنوز در روشنايي مهتاب
خنده اي را روي لالايي شبنم ها مي پاشي
و من كوتاه تر از باور هاي تو،
ميان روياهايم سوخته ام.
بگذار لحظه هاي نوشته ام در انتها،
متن هاي خوبي براي تو باشد.
مگر مرز تلافي نگاهمان
نجابت ياسي رنگ چشم هايمان نيست
و انديشه هايي كه
حتي از آسمان هم منطقي ترند؟
انگار تو هنوز پروانه ها را با سادگي نگاه مي كني
كه نمي داني من نگاهت را پر از پروانه كرده ام.
اي كاش مي دانستي
براي من اهورايي ترين ستاره اي.
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...
======================================
مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
|
07-12-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
لحظه نبودن نيستن ها ،
اگر منت مي نهي بر كلام من ، با احترام سلامت مي گويم
و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم.
قابل ناز چشمانت را ندارد.
ديرروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند.
و برايم دلسوزي كردند.
البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراري بود و
يادآوري خاطرات با تو بودن.
دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي كردم.
زيبا ، به بزرگي مهرباني ات ببخش
كه اشكهايم دست خطت را بوسيدند.
باز هم ستاره به ستاره جستجويت كردم.
ولي نيافتمت.
از كهكشان دلسپردگي من خسته شدي
كه تاب ماندن نياوردي و بي خبر رفتي ؟
مهتاب كهكشان نيافتني من ،
آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم
و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.
روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند.
قاصدك هم برنگشت.
شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد.
باشد، اشكالي ندارد.
تو عزيزي ، اگه يه قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنيايي است.
كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند،
دوست داشتنم را برايت آواز كنند.
كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.
نازنين ،
هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،
نام تو را بر زبان مي آورد.
نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و
لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.
بگذار باز هم قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.
همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.
زيبا ، امشب ،
شام غريبان عاشقانه من و تو است.
به يادت مثل شمعمي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.
تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.
مهرباني باران ، يادم كن در هر شبي كه بي ستاره شد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-12-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني
تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفرصدا كردم.
تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.
پس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبياحساس
تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخآبي ترين موج تمناي دلم
گفتي دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگين
حريم چشمهايم را
به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجيخورشيد وا كردم
نمي دانم چرا رفتي؟
نمي دانم چرا ، شايد خطا كردم
و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
نمي دانم چرا ؟
شايد به رسم و عادت پروانگي مان
باز براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم...!!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-12-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دلم برات تنگ شده.....
اما من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم
به فاصله ها فكر نميكنم
ميدوني چرا؟؟
آخه جاي نگاهت رو نگاهم مونده
هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم
رد احساست روي دلم جا مونده
ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم
چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن
حالا چطور بگم تنهام؟چطور بگم تو نيستي؟چطور بگم با من نيستي؟
آره!خودت ميدوني....
ميدوني كه هميشه با مني
ميدوني كه تو،توي لحظه لحظه هاي من جاري هستي
آخه تو،توي قلبمني
آره!تو قلبمن
براي همينه كه هميشه با مني
براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دور نيستي
براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم
آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه
هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم
ديگه نميتونم تحمل كنم
دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم
دستامو كه بو ميكنم مست ميشم
مست از عطرت.
صداي مهربونت رو ميشنو م
و آخر همه اينه...
به يه چيز ميرسم
به عشق و به تو
آره...
به تو
اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه
اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم
اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم
به اين تنهايي دل بستم
حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست پر از ياد عشقه.. پر از اشكهاي گرم عاشقونه
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-14-2010
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,337
سپاسها: : 0
66 سپاس در 58 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اگه که خیلی غمگینه ، اگه پر از دلتنگیه ...
همش از غصه ی توست ...
هی می گفتم دردمو، حالمو، داغمو ....
اما نه ... فایده نداشت ...
دردم سنگینه سنگینه، حالم خرابه خرابه، داغم سوزان و بی پایونه
توی گفتن و نگفتن .... از چه روزایی گذشتم ....
از چه دردایی شکستم ...
اینقده رفتم و رفتم، که هنوز هم برنگشتم ...
__________________
زندگي با صدا شروع ميشه بي صدا تموم ميشه، عشق با ترس شروع ميشه با شك تموم ميشه، دوستي هر جايي ميتونه شروع بشه اما هيچ جا تموم ميشه.
|
07-14-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من تورو میخام
عطر زرد گل یاس رو نمی خوام
نمره ی بیست کلاسو نمی خوام
من فقط واسه چش تو جون می دم
عاشقای بی حواسو نمی خوام
من تو رو می خوام اونارو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
عشق رو نقطه ی جوشو نمی خوام
دوره گرد گل فروشو نمی خوام
اونی که چشاش به رنگ عسله
مجنون خونه به دوشو نمی خوام
من تو رو می خوام اونارو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
من کسی با قد رعنا نمی خوام
چشای درشت و گیرا نمی خوام
دوس دارم قایق سواری رو ، ولی
جز تو از هیچ کسی دریا نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
موهای خیلی پریشون نمی خوام
آدم زیادی مجنون نمی خوام
می دونی چشم منو گرفتی و
جز تو هیچی از خدامون نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
چشم شرقی سیاهو نمی خوام
صورتای مثل ماهو نمی خوام
آخه وقتی تو تو فکر من باشی
حق دارم بگم گناهو نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
حرفای نقره ای رنگ رو نمی خوام
او دو تا چشم قشنگو نمی خوام
حتی اون که بلده شکار کنه
صاحب تیر و تفنگو نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
شعرای ساده و تازه نمی خوام
اونکه می گه اهل سازه نمی خوام
من دلم می خواد تو رو داشته باشم
واسه ی اینم اجازه نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
سفر دور جهانو نمی خوام
رنگای رنگین کمانو نمی خوام
لحظه و ساعت عمر من تویی
تو که نیستی من زمانو نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
فالای جور واجور رو نمی خوام
نامه های راه دور و نمی خوام
واسه چی برم ستاره بچینم
ماه من تویی که نور و نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
آذر و خرداد و تیر نمی خوام
آدمای سر به زیر نمی خوام
من خودم تو چشم تو زندونیم
حق دارم بگم ، اسیرو نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
حرف خیلی عاشقونه نمی خوام
دل رسوا و دیوونه نمی خوام
یا تو ، یا هیچکس دیگه به خدا
خدا هم خودش می دونه ،نمی خوام
خرداد و اردی بهشت و نمی خوام
بی تو من این سرنوشتو نمی خوام
یکی پرسید اگه آخرش نشه
حتی این خیال زشتو نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
بی تو چیزی از این عالم نمی خوام
تو فرشته ای من آدم نمی خوام
می دونی خیلی زیادی واسه من
همیشه عادتمه ،کم نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
من و باش شعر و نوشتم واسه کی
تویی که گفتی شما رو نمی خوام
شعر از مریم حیدرزاده
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
07-16-2010
|
|
کاربر خيلی فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2010
نوشته ها: 2,007
سپاسها: : 926
875 سپاس در 242 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسيد
من به او خنديدم
کمي آزرده و حيرت زده گفت
روي ديوار و درختان ديدم
باز هم خنديدم
گفت ديروز خودم ديدم پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
بعدها وقتي غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بي گمان مي فهمي
- پنج وارونه چه معنا دارد
__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
|
07-17-2010
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9
155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شاپرک دلت شکسته میدونم که تنها هستی
میدونم کنار غمهات با یه مشت رویا نشستی
دلت و شکسته اونکه یه روزی همه کست بود
اونی که تو دار دنیا همه کارو کست بود
شاپرک بالت شکسته .یکی بال تو رو بسته
توی اون غربت تاریک به تو تیر غم نشسته
همه عمرت هدر شد چرا اینجوری خدا خواست؟
اونی که فکر نمیکردی اینجوری به خاکت انداخت
حالا اونجا توی غربت رو کدوم شونه میباری؟
واسه ریختن اشکات سرتو رو چی میذاری؟
میبینم غم رو تو چشمات که غریبونه نشسته
میخونم از توی چشمات بدجوری دلت شکسته
شاپرک عمر تو . خوابه . چه جوری دووم میاری ؟
گلا پژمرده و زردن تو عجب طاقتی داری
[IMG]http://*****************/Files/a4eaebb59da94540ad4f.gif[/IMG]
|
07-18-2010
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2007
محل سکونت: داخل
نوشته ها: 659
سپاسها: : 314
299 سپاس در 77 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آغازم در دست دیگری بود
پایانم در دستان تو
در میانه راه به هر سویی روان شدم...
__________________
میانِ غربتِ خاموشِ رهگذر
و تنهای مانده از سفر
یک پنجره
فاصله است...
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 11:11 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|