بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #21  
قدیمی 01-16-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اولین نبرد سرنوشت سازتاریخ بشر است .



1ـ علل جنگ و استعداد دو طرف متخاصم
الف ـ علل جنگ
آتش
زدن سارد به دست یونانیها موجب شد که به امر داریوش بزرگ، ارتش ایران براى
سرکوب شورشیان به محل اعزام شود. پس از فرونشاندن شورش، نیروهاى ایران به
فرماندهى «مردونیه» براى دفع بقیه شورش آسیاى صغیر به حرکت درآیند. در این
لشکرکشى مردونیه توانست سلطه ایران را براى بار دوم در«تراکیه»فراهم سازد و
سپس براى ارضاى خاطر یونانیها با تأسیس حکومت ملى در مناطق تسخیر شده
موافقت نموده و در نتیجه پادشاه مقدونیه راوادار ساخت که مانند گذشته از
ایران اطاعت نماید. مردونیه پس از این اقدامات احضار شد و ادامه برنامه
جنگى وى برحسب دستور داریوش به «داتیس» و «آرتافرن»Artafren محول گردید.
داتیس با ششصد کشتى* که در اختیار داشت از راه دریا به سوى آتن روانه
گردید. نیروهاى ایران در این پیشروى با پیاده شدن در «اریتره» با
سپاه«اریتره» که از مهمترین مردان جنگى یونان بودند، جنگیدند و پس از سه
روز آنان را از پاى درآوردند، سپس اهالىاین شهر را به علت شرکت در طغیان
یونانیهاى آسیا و حمله به شهر سارد و تخریب معبد آن سرکوب نمودند و عده
زیادى از آنان را اسیر کردند و به شوش فرستادند. ناوگان دریایى ایران سپس
به طرف شبه جزیره «آتیک»که آتن مرکز آن بود به حرکت درآمدند. در تمامى این
مراحل «هیپ پیاس» Hippias فرمانرواى مخلوع آتن همراه سپاهیان ایران بود و
براى اینکه مجدداً به حکومت آتن انتخاب شود موجبات ادامه جنگ با یونان را
فراهم ساخت. همچنان که براى شروع جنگ اصلى ایران و یونان نیز سپاهیان ایران
را به سوى دشت ماراتن براى جنگ راهنمایى نمود.
ب ـ استعداد دو طرف متخاصم
بنا
به نوشته «کرنلیوس» عده پیاده نظام ایران در این جنگ۰۰۰‎/۲۰۰ نفربوده که
بر این عده،تعداد ‎۰۰۰/۱۰ نفرسواره نظام نیز اضافه شده است. مورخ دیگرى به
نام «یوستینوس« تعداد کل نیروهاى ایران را در این جنگ ۰۰۰/۶۰۰‎ نفر ذکر
نموده است. «ادواردمایر» متخصص تاریخ عهد قدیم، سپاهیان ایران را مجموعاً
از پیاده وسواره۰۰۰ /۲۰نفر بیان نموده است . سلاح ایرانیان در این جنگ تیر و
کمان و سپر بود، به استثناى سپاه جاویدان که داراى اسلحه دفاعى بودند،
بقیه به چنین اسلحه اى مجهز نبودند. مورخان استعداد یونانیها را در این جنگ
۰۰۰‎/ ۱۱ذکر نموده اند.
۲ ـ شرح عملیات:Philippides
آتنیها زمانى
از لشکرکشى ایرانیان به یونان آگاه شدند که «داتیس» به « اریتره» تک نمود.
آنان توسط «فیلیپ پید» دونده مشهور و تندرو، پیامى براى اسپارتى ها
فرستادند و درخواست کمک فورى نمودند و خود نیز آماده نبرد شدند. اسپارتىها
پیام فرستادند که به آنان کمک خواهند کرد، اما به علت جشن هاى مذهبى این
کمک حدود دو هفته به تأخیر خواهدافتاد تقریباً در همان موقع به آتنى ها خبر
رسید که ایرانیان در حدود ۴۰ کیلومترى ماراتن در حال پیاده شدن به ساحل
هستند. آتنى ها با حدود ۹۰۰۰ نفر (هپلیت(Hoplitesپیاده نظام سنگین اسلحه و
تعداد کمى نیروهاى سبک اسلحه به بلندیهاى مشرف به دریا پیشروى نمودند و
پیاده شدن نیروهاى ایران را نظاره کردند. آنان مى توانستنداز همین محل
پیشروى نیروهاى ایران را از معبر باریکى که به آتن ختم مى شود، سد نمایند.
بزودى تعداد کمى از نیروهاى شهر پلاته به آنها پیوستند. فرماندهى آتنى ها
را در این نبرد «کالى ماک» به عهده داشت و ده سردار دیگر آتنى تحت فرماندهى
او بودند که محتشم ترین و با تجربه ترین آنها «میلیتار»بود. ظاهراً
ایرانیان فهمیدند که بسیارى از آتنى ها از ترس شکست و انهدام شهرشان آماده
تسلیم هستند. ایرانیان بدین منظور در خلیج ماراتن پیاده شده بودند که آتنى
ها را از شهرشان به این سمت بکشانند. پس از پیاده شدن بخشى از نیروهاى
ایران، «آرتا فرن» با نیمى از سپاه ایران سوار بر کشتى شده و به سمت «آتیک »
و آتن حرکت نمودند در حالى که «داتیس» و بقیه سپاه ایران (احتمالاً ۲۰۰۰۰
نفر) در ساحل توقف نمودند تا آتنى ها را از هر گونه حرکتى بازدارند.
«میلیتار» طرح جنگى ایرانیان را حدس زد و اصرار نمود که بلافاصله به
نیروهاى ایران تک شود. پس از تشکیل یک شوراى جنگى پرشور «کالى ماک» به
پشتیبانى از طرح جسورانه «میلیتار» رأى داد و فرماندهى فرد را به او تفویض
نمود. بلافاصله نیروهاى آتنى و اهالى پلاته از ارتفاعات فرود آمدند و
درفاصله هشت استاد (راست و برابر ۱۴۷۲ متر) و به روایتى یک مایل از سپاه
ایران آرایش رزمى گرفتند. در این آرایش تاکتیکى، آتنى ها در جناح راست و
اهالى پلاته در جناح چپ مستقر گردیدند… «میلیتار» جبهه یونانى ها را طورى
گسترش داد که جناحین نیروهاى متکى به دو رودخانه کوچکى گردید که به دریا
جریان داشتند. این کار موجب گردید که مرکز آتنى ها ضعیف (۱۲ ردیف سرباز در
عمق) و در مقابل سوار نظام ایران ضعیف و آسیب پذیر گردد. اما «میلیتار»
جناحین نیروهایش را با عمق کانال فالانژ یعنى ۱۶ ردیف آرایش داد. نتیجه این
آرایش آن بود که جناحین او قوى و به وسیله خط ضعیفى در مرکز جبهه به
یکدیگر متصل مى گردیدند پس از این آرایش، آتنى ها اقدام به تعرض نمودند و
دوان دوان به سوى سپاهیان ایران یورش بردند. ایرانیان از این نوع شیوه
کارزار که عده اى بدون ترس و محابا به سوى آنان مى دوند دچار بهت و حیرت
شدند و پنداشتند که آتنى ها (یونانى ها) دیوانه شده اند. همین که سربازان
آتنى مقابل ایرانیان رسیدند جنگى سخت و خونین آغاز گردید. در ابتداى عملیات
ایرانیان به سهولت مرکز آرایش یونانیها را به عقب راندند، درحالى که
فالانژهاى سنگین اسلحه در جناحین، جناحین نیروهاى ایران را به عقب راندند.
در این مورد مورخان اختلاف عقیده دارند که آیا این عمل یونانیها برابر طرح
انجام شده و یا بطور اتفاقى رخ داده است. با غلبه یونانیها در جناحین، مرکز
آرایش ایران نیز به عقب آمده و به فرمان «داتیس» نیروهاى ایران به طرف
ساحل عقب نشینى نمودند. یونانیها، نیروهاى ایران را تا ساحل تعقیب نمودند
ولى نتوانستند از سوار شدن آنان بر کشتى جلوگیرى نمایند».
۳ـ نتیجه عملیات
بنا
به نوشته «هرودوت» ایرانیان در این نبرد متحمل ۶۴۰۰ نفر تلفات گردیدند و
هفت کشتى خود را از دست دادند. تلفات یونانیها فقط ۱۹۲ نفر کشته بود که
«کالى ماک» و تعدادى از سرداران یونانى از جمله آنان بودند. اکنون
«میلیتار»به سرعت نیروهاى خود را به سمت آتن راند. او امیدوار بود بشارت
این پیروزى نیروهاى متزلزل یونانى را در آتن وادار به مقاومت نماید تا ارتش
یونان فرا رسد. ازاین رو او « فیلیپ پید» دونده مشهور را براى ارسال این
پیام به آتن اعزام نمود. هنگامى که ارتش یونان به آتن رسید، نیروهاى ایران
در حال نزدیک شدن به ساحل براى پیاده کردن نیروها بودند. ایرانیان با
مشاهده ارتش یونان دریافتند که خیلى دیر کرده اند. ازاین رو«آرتافرن» از
پیاده نمودن نیروهاى ایران خوددارى نمود. سرانجام نیروهاى ایران پس از مدتى
توقف در سواحل یونان با ۵۹۳ کشتى باقیمانده به آسیا مراجعت نمودند. تا
نبرد ماراتن تصور مى شد که ایرانیان شکست ناپذیرند. پیروزى یونانى ها دراین
جنگ الهام بخش آنان درجنگهاى آینده با ایرانیان وعقب راندن نیروى عظیم و
هراس انگیز چهار میلیونى خشایارشا وشکست بعدى سپاهیان ایران بود.
۴ ـ دیدگاه مورخان درباره نبرد ماراتن
الف
ـ نبرد ماراتن (ماراتون) یکى از قاطع ترین و سرنوشت سازترین محاربات بشر
است . دراین جدال اگر سپاه عظیم وقدرتمند ایران فاتح مى شد، چه بسا که تمدن
غرب هرگز گسترش وتکامل نمى یافت وبه جاى آن حکومتى مستبد ونیمه شرقى ،
نظارت جهان را به عهده مى گرفت. اما یونانیها که در پیشاپیش سپاه آنان،
نیروى دموکراتیک آتن به پیش مى رفت، پیروز گشت و در اثر این پیروزى توانست
تمدن درخشان خود را از تباهى وفنامحفوظ دارد ومهمتر از آن اندیشه آزادى
ودموکراسى را درعالم محفوظ بدارد».
ب ـ نى بور:Niebuhr مى گوید: «نوشته
هاى یونانیها درباره نبرد ماراتن وجنگهاى دیگر ایران با یونان به
شعروافسانه گویى و داستان سرایى از تاریخ نویسى شبیه تر است. آنچه به نظر
مى رسد این است که سپاه ایران در دشت ماراتن دچار شکست نشده است، بدین معنى
چون «داتیس » فرمانده سپاه ایران متوجه شد که میدان عمل وباریک بودن عرض
میدان نبرد مانع از کاربرد سواره نظام است ، ناچار شد که فرمان عقب نشینى
صادر نماید. «هرودوت » صدور فرمان عقب نشینى را به منزله شکست سپاهیان
ایران قلمداد کرده است».
پ ـ ناپلئون که وقایع نبردهاى ایران را به
استناد نوشته هاى هرودوت و سایر منابع یونانى مطالعه نموده است ، در
یادداشت هاى خود چنین مى نویسد: در باب فتوحاتى که یونانیها به خود نسبت مى
دهند وشکست هایى که براى ایرانیان قائلند ، نباید فراموش کرد که این گفته
ها تماماً از یونانى ها است و گزاف گویى و لافزنى آنان نیز مسلم مى باشد.
از طرف ایرانیان نیز نوشته هایى به دست نیامده تا بتوان این نوشته ها را با
گفته هاى یوناینها مقایسه کرد ونتیجه را بر مبناى قضاوت قرار داد.
ت ـ
اما جالب ترین اظهارنظر ، نتایج توأم با تحقیقات علمى «هانس ولبروک»
(۱۵)مورخ آلمانى است. او دراین بارهمى نویسد: ارتش یونان در ماراتن از
سربازان پیاده سنگین اسلحه ترکیب شده بود و تشکیل فالانژ ابتدایى رامى داد
که قابلیت مانور آن محدود به تغییر مکان بطور بطئى به سمت جلو بود. این
ارتش مواجه با ارتشى بود که از لحاظ استعداد کمتر ولى از کمانداران و سواره
نظامى که آموزش عالى داشتند، ترکیب شده بود. «هرودوت» نوشته است که
یونانیها با حمله و پیشروى ۴۸۰۰ قدم در وسط دشت ماراتن وخرد نمودن مرکز
جبهه ایرانیان فاتح شدند. «ولبروک» خاطرنشان ساخت که این عمل از لحاظ
فیزیکى غیرممکن است. طبق آیین نامه هاى نظامى مشق صف جمع ارتش آلمان، سرباز
با تجهیزات کامل مى تواند فقط در دقیقه تقریباً ۱۰۸۰ تا ۱۱۵۰ قدم بدود.
اسلحه آتنى ها از سربازان کنونى آلمان سبکترنبود و دو نقص کلى هم داشتند.
یکى اینکه آنان سربازان حرفه اى نبودند بلکه مردمان غیرنظامى بودند. دیگر
اینکه سن غالب آنان از حد مجاز در ارتش هاى نوین تجاوز نمى کرد. به علاوه
«فالانژ» یک دسته از سربازان مجتمع و فشرده به هم بود که نمى توانست همه
نوع حرکات سریع را انجام دهد یا حمله از دور به چنین واحدى فالانژ را به یک
توده بدون سازمان تبدیل نموده و ممکن بود توسط سربازان حرفه اى ارتش ایران
بدون اشکال از بین بروند. تاکتیکى که توسط هرودوت تشریح شده بود آشکارا
غیرممکن بود. بیشتر این علت که فالانژ یونانى ها در مصاف در زمین باز در
پهلو ضعیف وبد و ممکن بود به وسیله سواره نظام محاصره شود. به نظر «دلبروک»
آشکار بود که نبرد ماراتن در خود دشت به وقوع نپیوسته است بلکه در یک دوره
کوچک در جنوب شرقى و در جایى زد وخورد شده است که ارتفاعات و جنگل
یونانیها را از حرکات محاصره اى محفوظ داشته است. به نظر مى رسد موضع دره
«وارنا» یگانه موضع ممکن بود. به علاوه این موضوع به یگانه راه آتن تسلط
داشت. براى رسیدن به شهر آتن ایرانیان مجبور بودند نیروهای «میلیتار» را از
بین ببرند و یا آنکه از جنگ دست بکشند وایرانیان شق اول را انتخاب نمودند.
پس تنها توضیح منطقىفرد این است که ایرانیان با وجود کمى تعداد و عدم
توانایى به کار بستن تاکتیک محاصره اى جنگ را آغاز نمودند و«میلیتار» در
لحظه بحرانى وضع دفاعى را به حالت تعرض درآورده است. «ولبروک» در خاتمه مى
نویسد: دشتماراتن به قدرى کوچک است که تقریباً ۵۰ سال پیش یک افسر ستاد
ارتش آلمان که آنجا را بازدید نموده بود، با تحیرنوشت که براى یک تیپ پروسى
(آلمانى) جاى کافى براى انجام تمرینات ندارد.
۵ ـ ختم نوشتار
اکثر
مورخان غربى، بسیارى از وقایع جنگى ایران را با سفسطه و ذکر ارقام وروایات
نادرست ثبت کرده اند. مثلاً درمورد نبرد ماراتن که داریوش شخصاً در آن حضور
نداشت و ایرانیان حتى یک نفر اسیر نداده اند، آنچنان اغراق نموده و خاطره
آن را گرامى مى دارند که نام یکى از ورزش هاى دو و میدانى المپیک را ماراتن
نهاده اند.آنها براى اینکه به غرور ملى شان لطمه نخورد، از افتخارات جنگى
ایرانیان مثلاً نبرد کاره: ۵۳ پیش از میلاد که به شکست فاحش رومیها از
اشکانیان منجر گردید، چیزى نمى نویسند. «آلبرماله فرانسوى» و «ژول ایزاک»
در تاریخ مفصل خود براى شکست ایرانیان در دشت ماراتن سه صفحه از جلد یکم
تاریخ خود را به آن اختصاص داده اند، در صورتیکه براى شکست کراسوس از
«سورنا» سردار اشکانى حتى یک سطر هم مطلب ننوشته اند. آیا عوامل بخصوصى در
کار نبوده است که تا ممکن باشد افتخارات تاریخى ما راتحریف نمایند؟ قطعاً
بلى. کما اینکه ویل دورانت در کتاب یازده جلدى تاریخ تمدن (جلددر مورد سقوط
قسطنطنیه به دست ترکان عثمانى در نگرشى رندانه چنین مى نویسد سلطان
محمدفاتح با تصرف۶)قسطنطنیه (استانبول فعلى) نه تنها انتقام جنگهاى صلیبى
بلکه انتقام نبرد مارتن را هم بازستاند. نوشتار را با سؤالى به پایان مى
بریم. آیا نباید «آریابرزن » در برابر یونانیها سرافکنده باشد؟ او در تنگ
تکاب همان کارى را کرد که لئونیداس» در مقابل خشایارشا در تنگه «ترموپیل
»کرد. با این تفاوت که لئونیداس تزلزل روحى شکست هاى پى در پى«سپاه کشورش
را ندانست وروحیه او و افرادش ضعیف نشده بود. اما «آریابرزن» شاهد شکست هاى
پى در پى کشورشدر نبردهاى «گرانیک» ، «ایسوس» و «اربل» (اربیل کنونى در
عراق) یا «کوکل» بود. اسکندر مقدونى با سپاه فاتح خود تمام غرب کشورش ، و
متصرفات آفریقایى سرزمینش رافتح کرده بود و... آریا برزن» در برابر
«لئونیداس» سرافکنده است ، نه براى اینکه کارش کمتر از او بود، بلکه براى
آنکه لئونیداس«بازماندگانى قدرشناس داشت که نامش را بلندآوازه کنند و کارش
ضرب المثل دلیرى و فداکارى شود. ولى آریابرزن را چه بسیارى از هموطنانش که
نمى شناسند
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #22  
قدیمی 01-28-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


افسانه فرزندان شاهنشاه هرمزد


در زمان های قديم، پيش از حمله ی اعراب به ايران زمين،
1شاهنشاهی به نام هرمزد بر اين سرزمين حکومت می کرد. عمر شاهنشاه هرمزد رو به پايان بود و او پنج پسر با نام های شاپور، اردشير، يزدگرد، بهرام و خسرو داشت. از بين پسران، شاهنشاه فرزند دوم خود که اردشير نام داشت را بيش از ديگران دوست می داشت. شايد علتش علاقه ی بيش از حد هرمزد به زن دوم خود ( مادر اردشير ) بود. در روزگار جوانی، به علل سياسی و به فرمان پدر، هرمزد با زن اول خود ( مادر شاپور ) که از خاندان قدرتمند سورن که بعد از خاندان ساسانی قدرتمند ترين خانواده ی کشور بود و بسياری از مقامات لشکری و کشوری و از جمله مقام وزير اعظم 2( ورزگ فرمَدار ) که بر عهده ی شخصی به نام 3قباد بود را در اختيار داشتند، ازدواج کرده بود. در آن زمان 4هفت خانواده ی بزرگ تيول دار که از گذشته های قديم در ايران زمين وجود داشتند، دارای قدرت و ثروت بودند که در عصر ساسانی خود خاندان ساسانی يکی از اين هفت خانواده بود و بعد از آن خاندان سورن ( suren ) و کارن يا قارن ( karin ) بيشترين قدرت را داشتند. زن دوم، انتخاب خود هرمزد بود و به همين علت دوست داشت فرزند اين زن جانشينش شود. بنابراين او را برخلاف نظر بسياری از بزرگان به ولايت عهدی انتخاب کرده بود. اما عرف آن زمان به جانشينی فرزند ارشد حکم می داد. شاپور، پسر بزرگ تر که از طرز فکر پدر بسيار ناراحت بود، چون شاهنشاهی را حق خود می دانست، بعد از نااميدی از پدر، سعی در جلب نظر بزرگان داشت و چون از سورن ها بود، قباد و خاندان سورن به شدت از او حمايت می کردند. از طرف ديگر خاندان کارن که چشم ديدن جاه و مقام بيش از حد سورن ها و کم شدن قدرت خود در آن زمان را نداشت، به سرپرستی شخصی به نام پيروز، از نظر هرمزد و جانشينی اردشير حمايت می کرد. در اين ميان فرزند سوم ( يزدگرد ) ميل چندانی به قدرت نداشت. او سعی می کرد زندگی آرامی داشته و از مسائل سياسی دور بماند. اما فرزند چهارم که 5
بهرام نام داشت و مادرش از خاندان بزرگ سپَندياد بود، علاقه ی فراوانی به نظامی گری داشت. با اينکه او يک شاهزاده بود، بيشتر وقت خود را در پادگان ها می گذراند و حتی شب ها در آنجا می خوابيد. او با تمام توان سعی می کرد، فنون رزمی و استراتژی های جنگ را هر چه بهتر بياموزد. بهرام دوستی به نام مهرداد داشت که مثل خودش از خاندان ساسانی بود و بسيار به يکديگر نزديک بودند. مهرداد در تير اندازی با کمان بسيار استاد بود، چنانکه می توانست سواره و از فاصله ای دور تير را بر گردن موش صحرايی گريزان فرود آورد. کوچک ترين برادر که خسرو نام داشت، در اين زمان هنوز به سن بلوغ نرسيده بود.



__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
  #23  
قدیمی 01-28-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

افسانه فرزندان شاهنشاه هرمزد

قسمت دوم



زمان به سرعت در حال عبور بود. هرمزد بيمار بود و هر روز به مرگ نزديک تر می شد. جانشينی مسئله ی بسيار مهمی بود. قطعاً شاهنشاه جديد مناصب و عنوان ها را به خاندان طرف دار خود می بخشيد. خاندان ديگر تا مدتی از قدرت به دور می ماند و می بايست منتظر موقعيت ديگری برای دست يابی به آن باشد و کسی نمی دانست موقعيت کی دوباره به دست خواهد آمد.

پيروز احوال هرمزد را به وسيله ی پزشک مخصوص که از خاندان کارن بود، زير نظر داشت. تا اينکه روزی پزشک مخصوص او را از نزديکی ساعات پايانی عمر هرمزد مطلع کرد. پيروز که چنين ديد، به نزد مقامی که رياست تشريفات و امانت خلوت شاهنشاه را بر عهده داشت، رفت و از او خواست که به ملاقات هرمزد برود. رئيس تشريفات پيروز را به حضور شاهنشاه برد. هرمزد روی تختی زرين آرميده بود. پيروز بالای سر او ايستاد و به شاهنشاه 6ادای احترام کرد. هرمزد با لبان لرزان و صدايی که به سختی شنيده می شد از او پرسيد:
_ برای چه به اينجا آمده ای؟
پيروز زير چشمی نگاهی به رئيس تشريفات انداخت. هرمزد متوجه منظور او شد. بنابراين به رئيس تشريفات گفت:
_ تو مرخصی.
رئيس تشريفات تعظيمی کرد و آنجا را ترک نمود. بعد از رفتن رئيس تشريفات، پيروز به هرمزد گفت:
_ شهرياررا. اگر زبانم لال... ساعت مرگ شما فرا برسد. آيا فکر می کنيد خاندان سورن می گذارند، وليعهد جانشين شما شود؟ قطعاً قباد و ديگر سورن ها چنين اجازه ای نمی دهند.
هرمزد قدری تأمل کرد. سپس از پيروز پرسيد:
_ به نظر تو من چه باید بکنم؟
_ فقط يک راه برای حل اين موضوع وجود دارد. شما بايد قبل از مرگ... خودتان اردشير را به عنوان شاهنشاه انتخاب کنيد. اين تنها راهی است که می شود جلوی سوء استفاده ی سورن ها را گرفت.
هرمزد نظر پيروز را پسنديد. بنابراين به او گفت:
_ تو بايد در اجرای اين کار به من کمک کنی.
پيروز، خوشحال پاسخ داد:
_ جانم به فدايت، ما کارن ها با تمام قوا، اوامر شما را اطاعت می کنيم.
هرمزد به پيروز گفت:
_ بسيار خب... کمکم کن.
پيروز زير بغل هرمزد را گرفت. هرمزد با کمک پيروز از جا برخواست.

ادامه دارد
...


6- اگر چه در داستان بيشتر برای ادای احترام از رکوع و سجده در مقابل مقام بالاتر استفاده شده، ولی يکی از روش های بسيار مرسوم ادای احترام در بين پارسيان به اين شکل بوده که دست را برافراشته، انگشت سبابه را به نشانه ی احترام و اطاعت به طرف جلو دراز می کردند. همانطور که در نقش رجب، آن گاه که اردشير بابکان دو علامت شاهی شامل حلقه ی سلطنتی و عصای پادشاهی را از اهوره مزداه دريافت می دارد، ديده می شود. اما در اين داستان بيشتر از تعظيم و سجده استفاده شده چون از ديد مردم امروزی پذيرفتنی تر است.
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
  #24  
قدیمی 01-28-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

افسانه فرزندان شاهنشاه هرمزد

قسمت سوم



اردشير در آن زمان در پايتخت نبود. رسم آن دوران بر اين منوال بود که 7اصفهان را معمولاً به وليعهد می سپردند. به همين خاطر آن ايالت را گاهی اوقات با نام واسپوهرگان می ناميدند. هرمزد پيکی ويژه را که از محارم او بود، به نزد فرزند فرستاد و او را به پايتخت فرا خواند. هرمزد به پيک فرمان داد تا به اردشير بگويد، در آمدن شتاب فراوان کند و اين موضوع را از ديگران مخفی بدارد.
چند روز بعد به دستور شاهنشاه هرمزد تمامی بزرگان، موبدان، شاهزادگان و سران لشکری و کشوری با عجله به تالار بزرگ قصر احضار شدند. هيچ کس علت تشکيل اين گردهمايی بزرگ را نمی دانست. آزادشاد که مقام 8موبدان موبد را بر عهده داشت، ( هرمزد که مدت فراوانی بر تخت سلطنت تکيه زده بود، در طول مدت سلطنت خود سعی در کم کردن قدرت روحانيون و بسط دادن به قدرت مطلق شاهنشاه داشت. بنابراين اختيارت مقامات روحانی را تا حدودی کاهش داده بود. روحانيون از اين رفتار هرمزد ناراحت و منتظر موقعيتی برای تلافی بودند. ) به همراهی تعدادی از بزرگان که کلاه بلند استوانه ای شکل بر سر داشتند، به نزد قباد که 9تاجی کوچک بر سر داشت، رفت و از او علت جلسه را پرسيد. قباد اظهار بی اطلاعی نمود. همهمه همه جا را فرا گرفته بود. دربان مخصوص ورود شاهنشاه هرمزد را اعلام کرد. همه ی سر ها به طرف محل ورود شاهنشاه برگشت. عده ای از بزرگان که در مسير بودند، کنار رفتند. هرمزد تاج کنگره دار بسيار مجللی بر سر نهاده و گيسوان مجعد سفيد رنگش از بالای سر و ميان تاج زرين پيدا بود. گوی مدور منسوجی بالای تاج به حالت افراشته قرار داشت. در دو سمت گوی مدور دو بال که مظهر خدای 10جنگ يا پيروزی است تعبيه شده بود. دنباله ی گيسوان بلند و منظم هرمزد حلقه وار بر دوشش ريخته بودند. ريشی دراز و مربع شکل داشت. نوارهايی چين خورده از تاجش آويزان بودند. او در حالی که پزشک مخصوص زير بغلش را گرفته بود، وارد گرديد. همه ی بزرگان با ديدن او حالت احترام به خود گرفتند، بدين شکل که دست را برافراشته، انگشت سبابه را به سمت پيش دراز نمودند. هرمزد با کمک پزشک مخصوص سلانه سلانه به طرف تخت بزرگ پادشاهی که در مکان مرتفعی قرار داشت، رفت و روی آن نشست. خواجه سرايی که کلاه نمدی با علامت مخصوص بر سر داشت، همه جا پشت سر شاه حرکت می کرد و مگس پرانی را بالای سر او نگاه می داشت. پس از نشستن بر تخت، هرمزد با صدای لرزانی که سعی می کرد تا می تواند آن را بلند کند، رو به حضار کرد و گفت:
_ تصميم گرفته ام... به نفع وليعهد از مقامم کناره گيری نمايم. اکنون شما را به اينجا فرا خوانده ام... تا نظاره گر مراسم تاجگذاری باشيد.
بزرگان به هم نگاه کردند. هيچ کس انتظار چنين برنامه ای را نداشت. قباد که از ديگران ارشد تر بود، جلو رفت و بعد از تعظيم به هرمزد گفت:
_ درود بر شاه شاهان، قرین ستارگان و برادر مهر و ماه. سرور عالیقدر... درست است که شما بيماريد، اماهنوز در قيد حياط هستيد. کاملاً واضح است که اين تصميم با عجله گرفته شده. آيا بهتر نيست در مورد اين موضوع بيشتر تعمق شود و نظر بزرگان در آن لحاظ گردد تا نکند در اثر غفلت مملکت را زیانی وارد آید و خللی به ما رسد؟!
هرمزد خیلی جدی به قباد پاسخ داد:
_ من ساعات بيشماری اين موضوع را مورد بررسی عميق قرار داده ام. من آگاهم که عده ای از شما با جانشينی اردشير مخالفيد. اگر بعد از مرگ من بر سر جانشينی نزاعی داخلی در بگيرد، دشمنان قدرتمندی که در شرق و غرب اين مملکت به انتظار نشسته اند از موقعيت استفاده می کنند و مملکت آبا و اجدادی ما را مورد تهاجم قرار می دهند. بنابراين تصميم گرفتم قبل از مرگ به نفع شاهزاده اردشير کناره گيری کنم تا او بتواند در اين مدت پايه های حکومتش را کاملاً مستحکم نماید. تو هم بايد از نظر من پيروی کنی. بنابراين کنار بايست.
با تشر شاه قباد به کنار رفت. شاپور که چنين ديد و تا حد زيادی هم شوکه شده بود، نتوانست عکس العملی نشان دهد. هرمزد روی خود را به طرف در سالن کرد و گفت:
_ داخل شو.
اردشير داخل سالن شد. بزرگان که فکر می کردند او در 11اصفهان است از ديدنش تعجب کردند. هرمزد به اردشير گفت:
_ پیش تر بیا.
اردشير به سمت تخت رفت. در جلوی ديدگان حيران بزرگان هرمزد از تخت برخواست و اردشير به جای او نشست. هرمزد با دستان لرزان تاج از سر خود برداشت و بر سر اردشير نهاد. سپس حلقه ی سلطنتی را از انگشت خود در آورد و به انگشت اردشير کرد و عصای پادشاهی را به دست او داد.
مراسم به پايان رسيد. بزرگان در حال ترک محل بودند. در همين حين آزادشاد آرام به قباد نزديک شد و از او پرسيد: _ اينجا چه خبر است؟ مراسم تاجگذاری آن هم بدون بسياری از رسومات مرسوم. از اولين شاهنشاه تاکنون تماميه شاهان در معبد 12آناهيتا که جد اردشير اول، ساسان موبد آن بود، تاجگذاری کرده اند. پس تو اينجا چه کاره ای که چیزی از اين موضوع نمی دانستی؟!
قباد با ناراحتی به پيروز که او هم مثل خودش تاج کوچکی بر سر داشت، نگاهی انداخت و گفت:
_ من دست های سودجوئی را پشت سر اين ماجرا می بينم که بايد قطع شوند.

ادامه دارد...

نوشته: علی پاینده جهرمی

7- نام ديگر قديمی اصفهان، سپاهان است.
8- در عصر ساسانيان روحانيون که بالاترين طبقه ی اجتماعی را تشکيل می دادند، دارای قدرت و نفوذ فراوانی بودند. اردشير بابکان مؤسس اين سلسله، خود از نثل ساسان رئيس معبد آناهيتای شهر استخر پارس بود. بنابراين مقامات روحانی دارای نفوذ و قدرت فراوانی در ارکان دولت بودند. روحانيون و نجبای ملوک الطوايف قرين و همدوش يکديگر بودند و معمولاً در ادوار ضعف و انحطاط دولت برای مخالفت با پادشاه همدست میشدند. رئيس همه ی موبدان که منزلت پاپ زردشتيان داشت، موبدان موبد بود. ظاهراً شخص موبدان موبد توسط پادشاه انتخاب می شده است. اسباب قدرت روحانيون فقط اين نبود که از جانب دولت حق قضاوت داشتند و ثبت ولادت و عروسی و تطهير و قربانی و غيره با آنان بود، بلکه علت عمده ی اقتدار آنان داشتن املاک و زمين های زراعتی و ثروت هنگفت بود.
9- اعضای هفت خاندان ممتاز ايران حق داشتند تاج بر سر نهند و از حيث نسب همرتبه ی شاهان بودند، فقط تاج آنان از تاج شاهنشاهان ساسانی کوچکتر بود اما ديگر بزرگان اغلب کلاه بلند استوانه ای شکل بر سر می نهادند.
10- بال های پرنده موسوم به وارِغنَه، مظهر خدای پيروزی ورثرغن، می باشد. اين مرغ به عقيده ی بعضی باز يا شاهين است.
11- سپاهان
12- معبد آناهيتا يا ناهيد واقع در استخر پارس بود که اردشير بابکان در آنجا تاجگذاری کرد. البته بعضی از شاهان ساسانی در جاهای ديگری تاجگذاری کرده اند.
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
  #25  
قدیمی 01-28-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

افسانه فرزندان شاهنشاه هرمزد

قسمت چهارم



چند روز بعد هرمزد درگذشت. اکنون مملکت در اختيار اردشير قرار داشت. او به عنوان اولين اقدام خود، در زمان زنده بودن پدر، قباد را عزل و پيروز را به جای او منصوب کرده بود. قطعاً اردشير ديگر مناصب کليدی را هم به کارن ها می سپرد. اما سورن ها نمی توانستند اين موضوع را بپذيرند. قباد که شخص بسيار دانا و زيرکی بود، به تفکر پرداخته و راه حل را يافت. شب هنگام او لباس مردم عادی را پوشيد و به طرف آتشکده ی بزرگ 13پايتخت حرکت نمود. قباد به دم در آتشکده رسيد. در زد. نگهبان آتشکده در را گشود. فرد رو پوشيده ای پشت در ايستاده بود. نگهبان بر او نهيب زد:
_ ای مرد عامی... چه طور جرأت می کنی خلوت آتشکده را به هم بزنی؟
قباد تقاضای ملاقات با موبد بزرگ را کرد. نگهبان خنديد و به او گفت:
_ ای کوته بين، آيا فکر می کنی موبد بزرگ، مرد عامی ای مثل تو را به حضور می پذيرد؟
قباد سکه ی زری به نگهبان داد. نگهبان با تجب زر را امتحان کرد. دادن سکه ای به آن مقدار از يک فرد عامی بعيد بود. نگهبان دانست که او بزرگی در لباس مبدل است، بنابراين با احترام به کنار رفت تا قباد داخل شود.
آزادشاد به تنهايی در آتشکده نشسته و غرق تفکر بود که قباد و نگهبان بر او وارد شدند. آزادشاد به تندی از نگهبان پرسيد:
_ به چه دليل بی اجازه خلوت ما را بر هم زدي؟
نگهبان ترسيد و به تته پته افتاد اما به جای او، قباد جواب آزادشاد را داد:
_ من از اين مرد خواسته ام تا مرا به حضور شما بياورد.
با شنيدن صدای آشنا، لحن آزادشاد تغيير کرد. او رو به نگهبان کرد و گفت:
_ ما را تنها بگذار.
نگهبان تعظيمی کرد و محل را ترک نمود. قباد که بالاتنه ی کلاهداری به تن و روبنده بر چهره داشت، روبنده برداشت و سر خود را برهنه نمود. آزادشاد از جای برخواست و به او گفت:
_ چه چيز شما را به اينجا کشانده؟
قباد پاسخ داد:
_ آمده ام تا از شما بخواهم کاری را برايم انجام دهيد.
_ خواهش می کنم بفرماييد.
_ من از شما می خواهم که همکاری کنيد تا شاهنشاهی به شاپور که فرزند ارشد است برسد.
آزادشاد گوش هايش را کاملاً تيز کرد تا بهتر سخنان قباد را بشنود.
_ قطعاً او حق بيشتری برای اين مقام دارد. شاهنشاه هرمزد بدون اينکه نظر بزرگان را در نظر بگيرد، کاری ناصحيح را انجام داد. در حالی که از قديم رسم بر اين منوال بوده که بزرگان جانشين پادشاه را به دلخواه خود تعيين کنند. احتمال زيادی دارد که اردشير هم راه پدرش را در مقابل موبدان در پيش بگيرد. اما اگر شما با من همکاری کنيد... من قول می دهم که قدرت قبل از هرمزد را به شما باز گردانم و حتی اختيارات موبدان را افزايش دهم.
قباد به خوبی می دانست اگر چند مدعی سلطنت پیدا شود و هر یک از آن ها مبتنی بر یک فرقه از نجبای عالی مرتبت باشند، رأی روحانی اعظم قاطع می گردد، چه او نماینده ی قدرت دینی و مظهر ایمان و اعتقاد ملت محسوب می شود. بنابراین با دادن امتیاز سعی در جلب نظر آزاد شاد داشت زیرا انتخاب پادشاه مخصوص عالیترین نمایندگان طبقات روحانی و جنگیان و دبیران بود و در صورت وجود 14اختلاف میان آنان رأی موبدان موبد قدرتمند ترین رأی محسوب می شد. موبد بزرگ چشمانش را بست و قدری تأمل کرد. سپس آن ها را گشود و به آرامی گفت:
_ چه کمکی از من بر می آيد؟
قباد با خوشحالی به او گفت:
_ ما می خواهيم بر عليه شاهنشاه اردشير کودتا کنيم. اما برای موفقيت در نقشه يمان، لازم است که جلوی دخالت سپاهيان گرفته شود. سپهبد گودرز بيش از همه از شما حرف شنوی دارد. احتياجی به دخالت شما يا لشکريان نيست، فقط من از شما می خواهم که با او صحبت کنيد تا پادگان پايتخت در موقع کودتا دخالت نکند و کنار بماند.
موبد بزرگ با سخنان قباد موافقت کرد و قول داد تا با سپهبد گودرز صحبت کند.
ادامه دارد...
نوشته: علی پاینده جهرمی.

13- پايتخت ساسانيان شهر تيسفون بر ساحل دجله بود. تيسفون با شش شهر ديگر که در کنار هم ساخته شده بودند، مجموعاً مدائن به معنی هفت شهر خوانده می شدند.
14- تنها قدرتمند ترین شاهان ساسانی در اوج اقتدار توانستند جانشینانشان را خود تأیین کنند. از آن جمله می شود از اردشیر بابکان و فرزندش شاپور اول نام برد. معمولاً سلطنت در آن دوره انتخابی بود با این قید که پادشاه را از میان دودمان ساسانی انتخاب می کردند.
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
  #26  
قدیمی 01-28-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

افسانه فرزندان شاهنشاه هرمزد


قسمت پنجم


چند شب بعد همه جای پايتخت در خون آتش فرو رفت. جنگجويان خاندان سورن به طور ناگهانی به قصری که اردشير در آن اقامت داشت، حمله کردند. اردشير همراه يکی از زنان خود در بستر مشغول عشقبازی بود که ناگهان فرمانده ی 15گارد محافظش به طور ناگهانی وارد اتاق خواب او گرديد. اردشير از ورود بی موقع فرمانده بسيار خشمگين شد و با عصبانيت سر او فرياد کشيد:
_ ای ابله. آیا می خواهی دستور دهم سرت را از تن جدا کنند و بر نزدیک ترین دروازه به محل اقامتت بیاویزند تا هر که بیاید آن را دیده و مایه ی عبرتش گردد که فرمانده ی محافظان ما چگونه با جسارتی بی موقع سرش را از دست داد؟!
فرمانده بدون اينکه مطابق رسومات در مقابل شاهنشاه تعظيم کند، بی مقدمه به او پاسخ داد:
_ زمانی برای این کار ها نیست سرورم. اتفاق خيلی مهمی افتاده است که اگر هر چه سریع تر به آن رسیدگی نشود، جان همگی ما از دست می رود. پس خواهشمندم هر چه سريع تر با من بيايید.
اردشير سراسيمه همانطور که لباس خواب به تن داشت، همراه فرمانده ی گارد از اتاق خارج گرديد. از دور صدای نعره ی جنگاوران شنيده می شد. اردشير به همراه فرمانده ی گارد به پشت بام قصر رفت و از بالای ديوار به پايين نگريست. تعداد زيادی سرباز تا دندان مسلح در بيرون ديوار ها موضع گرفته و سعی می کردند به زور وارد قصر شوند. سربازان گارد محافظ شاهنشاه که تعدادشان بسيار کمتر از مهاجمان بود، سعی می کردند، جلوی آن ها را بگيرند. اردشير که کاملاً دستپاچه شده بود از فرمانده ی گارد پرسيد:
_ چه خبر شده؟ این افراد که هستند. چگونه به خود جرأت چنین جسارتی داده اند؟
فرمانده ی گارد سراسيمه پاسخ داد:
_ سرورم، خاندان سورن بر عليه شما کودتا کرده است.
اردشير به فرمانده ی گارد دستور داد:
_ با تعجیل فراوان پيکی را به پادگان حومه ی شهر بفرست و از طرف ما به سپهبد گودرز فرمان بده به کمک ما بياید.
فرمانده ی گارد تعظيمی کرد و گفت:
_ سرورم کاخ در محاصره است، این پیک چگونه به مقصد برسد؟
_ باید برسد. در غیر اینصورت ما را از مرگ گریزی نیست. تمام توان خود را به کار بدار.
_ چشم سرورم.
فرمانده ی گارد از اردشير جدا شد و به سرعت از پلکان مارپيچی که به پشت بام ختم می شد، پايين رفت. اردشير همانطور که با چشمان بهت زده به پايين می نگريست، بالای پشت بام ماند. پيروز هم در وضعيتی مشابه اردشير در بستر خفته بود که خبر کودتای سورن ها به او رسيد. او با عجله لباس رزم پوشيد و سعی کرد به جنگجويان کارن که غافلگير شده بودند، نظم ببخشد.

ادامه دارد...

نوشته: علی پاینده جهرمی



15
- رئيس محافظان سلطنتی را پشتيگبان سالار می گفته اند.
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
  #27  
قدیمی 01-28-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

افسانه فرزندان شاهنشاه هرمزد

قسمت ششم


صبح شده بود. قصر در شرف سقوط بود. تعداد زيادی از افراد گارد سلطنتی کشته شده بودند. اردشير در سالن بزرگ قصر در حالی که شمشيری به دست داشت، خسته و کوفته نشسته بود. سالن بزرگ قصر پر از اجساد کشته شدگان و زخمی های گارد سلطنتی بود. ديوارها و محوطه ی قصر به دست سربازان سورن افتاده بود. تعداد زيادی از سربازان سورن در پشت در بزرگ سالن وسيع تجمع کرده بودند و با الوار بزرگی که در دست داشتند به در می کوبيدند. در آن طرف در سربازان گارد سلطنتی سعی می کردند، جلوی آن ها را بگيرند. فرمانده ی گارد از دری ديگر وارد محوطه ی سالن شد و مستقيم به سمت اردشير رفت. همينکه به اردشير رسيد، او از جا برخواست و از فرمانده ی گارد پرسيد:
پس نیرو های سپهسالار ما کجا هستند؟
فرمانده با ناراحتی سرش را پايين انداخت و به ولينعمت خود گفت:
_ مرا عفو فرمایید سرورم. فکر نمی کنم کسی در این موقعیت نوای یاری طلبانه ی ما را پاسخ گوید و به کمک مان بياید.
ناگهان در سالن شکست. صدها سرباز مهاجم به داخل ريختند. آن ها همه ی ساکنين قصر را به قتل رساندند و تنها اردشير را زنده گذاشتند. در همان زمان، بزرگ خاندن مهران که يکی از 16هفت دودمان ممتاز بود، با عجله در راهروی آتشکده ی بزرگ پايتخت در حال دويدن بود تا خود را به محل موبد بزرگ برساند. در جاهای مختلف آتشکده 17هيربدان مشغول انجام تشريفات مذهبی بودند. آزادشاد در سالن اصلی آتشکده نشسته بود که ناگهان در سالن باز شد و بزرگ خاندان مهران که بهمن نام داشت، وارد گرديد. او با عجله در حالی که صدای کف کفشش بر روی سنگفرش محوطه ی آتشکده، در سالن انعکاس می يافت، به سمت آزادشاد رفت. همين که بهمن به آزادشاد رسيد، بدون سلام و احوالپرسی با صدای بلند و خشمگينانه ای از او پرسيد:
_ می خواهی همين طور دست روی دست بگذاری و کاری نکنی تا پایتخت کاملاً ویران گردد؟
آزادشاد که از رفتار بهمن ناراحت شده بود، به او پاسخ داد:
_ موبدان را چه کار با سياست؟! کار ما فقط انجام رسومات مذهبيست.
بهمن خشمگين گفت:
_ من مطلعم که قباد از تو خواسته تا از سپهبد گودرز بخواهی جلوی دخالت لشکريان را بگيرد. اما اگر اوضاع همین طور ادامه پیدا کند و هيچ کاری نکنيم، تمام مملکت نابود می شود. جنگ بين سورن ها و کارن ها هم اکنون تمام پايتخت را ويران می کند. از طرف ديگر اقطاعات و تيولات اين دو خاندان در تمام مملکت پراکنده است. اين می تواند باعث پراکنده شدن جنگ داخلی در همه جا شود و کل ایران زمین را در آشوب فرو برد.
سخنان واقعگرايانه ی بهمن بر روی آزادشاد اثر گذاشت. او چشمانش را بست و چند لحظه ای تأمل کرد. سپس چشمانش را گشود و به بهمن گفت:
_ با من بيا.

ادامه دارد...

نوشته: علی پاینده جهرمی

16- اولين خانواده ی ممتاز در زمان ساسانيان ( دوره ی پارسی دوم ) خود دودمان سلطنتی ساسانی بود و بعد از آن سورِن پَهلَو، کارِن پَهلَو، سپاهبد پَهلَو، سپَندياد، مِهران، و دودمان هفتم گويا زيگ يا زيک بوده است. بنابر روايت طبری ، کارن در حوالی نهاوند ( در سرزمين ماد )، سورن در سيستان، سپندياد در اطراف ری، و سپاهبد در دهستان گرگان اقامت داشتند. از طرف ديگر می دانيم که سوخر از تخمه ی کارن و زادگاهش اردشير خوره واقع در پارس بوده است؛ نيز می دانيم که رودی نزديک ری و دهی نزديک نيشابور به نام سورن موسوم بوده است؛ و هم می دانيم که مهرنرسه از خاندان سپندياد اهل قريه ی آبروان واقع در دشت ای بارين در ناحيه ی اردشير خوره پارس بوده است، و اين قريه و قريه ی گيره را در بلوک مجاور، يعنی شاپور از اجداد ارث برد و موارد بسيار ديگر. از اين مطالب در می يابيم که املاک واسپوهران در سراسر کشور کشور ايران پراکنده بوده است،مخصوصاً در ماد و پارت که که مهد دولت اشکانی محسوب می شود و در ايالت پارس که منشاء دودمان ساسانی است. املاک خاندان های مزبور در اين ايالات نزديک به هم قرار داشتو تشکيل اقطاعات وسيعه و تيولات يک کاسه در آنجا ممکن نبود. ظاهراً همين نکته يکی از علل عمده ای بوده است که به تدريج تيول داران بزرگ را در طی دوره ساسانی مجبور کرد تا در زمره ی نجبا و اشراف درباری در آمدند و تا حدی وضع ملوک الطوايف که در دوره ی اشکانی بارز تر بود – نمود بيشتری داشت را از دست دادند. اما تا زمانی که جامعه ی قديم باقی بود، واسپوهران علاقه و انتساب باستانی خود را با ديه ( ويس ) نگاهداشتند. مثلاً هر وقت مورخان از منشاء يکی از واسپوهران نام برده اند، غالباً اسم قريه را ذکر کرده اند.
17- تشريفات مذهبی که مستلزم اطلاع و تجربه ی مخصوص بود، در معابد توسط هيربدان اجرا می شد. خوارزمی معنای لفظ هيربد را (( خادم آتش )) گفته است.
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
  #28  
قدیمی 01-28-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


افسانه فرزندان شاهنشاه هرمزد

قسمت هفتم

آزادشاد و بهمن به پادگان بزرگ پايتخت رفتند. در آنجا آزادشاد از سپهبد گودرز خواست تا جلوی گسترش نبرد داخلی را بگيرد. سربازان پادگان شهر خيلی دير به داخل خيابان ها ريختند. آن ها به محل های درگيری رفتند و بين جنگجويان سورن و کارن قرار گرفتند. بعد از اينکه جلوی درگيری گرفته شد، آزادشاد پيک هايی برای قباد و پيروز فرستاد و از آن دو خواست تا به ديدار او بروند. قباد و پيروز هر دو به آتشکده ی بزرگ پايتخت رفتند. در آنجا تعداد زيادی از بزرگان هفت خانواده ی ممتاز، آزادشاد، بهمن و سپهبد گودرز حضور داشتند. آزادشاد قباد و پيروز را به نزد خود طلبيد و جلوی روی همه ی بزرگان به آن دو گفت:

_ بهتر است ديگر پیش از آنکه همه جا را ويران کنید، به اين درگيری خاتمه داده شود و شمشیر ها در نیام فرو روند. در غير اين صورت من و ديگر بزرگان نمی توانيم، بدین شکل در مقابل کار های شما بی تفاوت باقی بمانيم و نابودی مملکت آبا و اجدادیمان را نظاره گر باشیم. باید هم اکنون....
قباد به وسط حرف آزادشاد پريد و گفت:
_ اما ما سورن ها هرگز نمی توانيم شاهنشاهی اردشير را بپذيريم. شاهنشاهی حق شاپور است که فرزند ارشد می باشد. شاهنشاه هرمزد بايد نظر ديگر بزرگان را در انتخاب جانشين مد نظر قرار می داد. از قديم الايام هم هميشه رسم بر همین منوال بوده. هرمزد کار اشتباهی را فقط به خاطر ميل شخصی انجام داده است. اگر در مملکت رسمشود که شاهنشاه هر کاری را فقط بنا به متامع شخصی و بدون در نظر گرفتن نظر بزرگان انجام دهد...
قباد تمام حضار را از نظر گذراند و ادامه داد:
_ چه بر سر ايران زمين خواهد آمد؟
_ بله اين درست است.
_ حق با اوست.
بزرگان يک به يک سخنان قباد را تأييد کردند. پيروز که در اقليت قرار گرفته بود و از طرف ديگر در صورت تنها ماندن زور سورن ها بر او و خاندانش می چربيد، برای باقی ماندن خود و ديگر کارن ها چاره ای به جز کوتاه آمدن نداشت. بنابراين گفت:
_ ما حاضريم پادشاهی شاپور را بپذيريم...
بزرگان نفسی به راحتی کشيدند.
_ فقط به يک شرط.
دنباله ی کلام پيروز بار ديگر تشويش و نگرانی را به جمع بازگرداند. آزادشاد از پيروز پرسيد:
_ شرط شما چيست؟
_ نبايد به جان اردشير صدمه ای وارد شود و خون شهزادگان بر زمین ریزد زیرا طهارت آن غیر ممکن می باشد و ما کارن ها حتی اگر تا آخرین نفر کشته شویم، هرگز دست از خونخواهی او بر نخواهیم داشت.
آزادشاد که می خواست هر چه زودتر موضوع فيصله پيدا کند، بدون تأمل گفت:
_ بسيار خب. من ضمانت می کنم... که جان ايشان در امان باشد.
آزادشاد زير چشمی نگاه خشم گينانه ای به قباد انداخت. قباد هم که نمی خواست پشتيبانی آزادشاد و سپهبد گودرز را از دست بدهد، با ناراحتی گفت:
_ من هم ضمانت می کنم.
پيروز برای جان اردشير ارزشی قائل نبود اما می خواست تنها شانسش برای به دست آوردن قدرت را برای آينده همچنان حفظ کند زيرا که ايرانيان با احترام ذاتی و تقريباً مذهبی سلطنت را حق خاندان شاهنشاهی می دانستند. بزرگان جرأت نداشتند، قبل از يافتن يک مدعی سلطنت از تخمه ی ساسانی علم مخالفت با شاه را برافرازند.
بدين ترتيب اردشير از مقام سلطنت خلع شد و به زندان افتاد. سپس شاپور به جای او منصوب گرديد. خاندان کارن ديگر مخالفتی نکرد و در عوض توانست قدرت و مقام خود را حفظ کند اما مقام اول به سورن ها رسيد
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
  #29  
قدیمی 01-28-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


افسانه فرزندان شاهنشاه هرمزد

قسمت هشتم

در آن زمان در شمال شرقی ايران زمين، اقوام نيمه متمدن صحراگرد ترک تباری می زيستند که وضعيت معيشتی آنان به نسبت مردمان روستايی و شهر نشين ايرانی ضيف تر بود. اقوام وحشی هميشه منتظر موقعيتی بودند تا مناطق آباد روستايی و شهری ايران را مورد هجوم خود قرار داده و آن مناطق را تاراج کنند. هرمزد در مدت بلند فرمانروايی خود آن مناطق را به مرزبانان قدرتمند سپرده بود، بنابراين اين اقوام در دوران حکومت هرمزد جرأت حمله به مناطق شمال شرقی را نداشتند. گاهی اوقات حملات کوچکی صورت می گرفت که باعث می شد طايفه ی مقصر به شدت توسط مرزبانان تنبيه شود. با مرگ هرمزد و اتفاقات بعد از آن، فرصتی مناسب دست داد تا اين اقوام آرزوی ديرينه ی خود را تحقق ببخشند، خصوصاً اینکه در آن زمان گرومباتس نامی موفق شده بود اتحادی بین قبایل مختلف ترک خصوصاً خیونی ها به وجود آورد و بدین وسیله قدرت آنان که معمولاً همواره در نزاع های داخلی می زیستند، افزایش چشمگیری یافته بود. اقوام وحشی مناطق شمال شرقی ایران زمین را مورد هجوم خود قرار دادند. پايتخت نشين های ايران هم که درگير مسائل خود بودند، توجه چندانی به وضع نابسامانی که با حمله ی ترکان برای مردم شمال شرقی پيش آمده بود، نداشتند. دامنه و وسعت حملات ترکان هر روز افزايش می يافت و هر پیروزی آنان را جری تر می نمود. تعداد زيادی از دهات مرزی در اثر حملات ترکان ويران گرديد و شهرهای بزرگ مورد تهديد قرار گرفت. عده ی کثيری از مردم شمال شرقی آواره شدند. حتی عده ای از اين مردم توسط ترکان به بردگی گرفته شدند. اين بردگان در بازارهای سواحل درياچه ی خزر به بازرگانان ثروتمند بيزانسی يا خان های جنوب روسيه فروخته می شدند. هر روز اخبار وحشتناکی به پايتخت می رسيد. گاهی اوقات کمک های نظامی اندکی فرستاده می شد اما اراده ای برای تشکيل ارتشی قدرتمند و پس راندن مهاجمان وجود نداشت.
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
  #30  
قدیمی 01-28-2011
فرانک آواتار ها
فرانک فرانک آنلاین نیست.
مدیر تالار مطالب آزاد

 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 3,544
سپاسها: : 1,306

3,419 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


افسانه فرزندان شاهنشاه هرمزد

قسمت نهم

بهرام که از وضعيت اسفناک مردم شمال شرقی و عدم توجه درباريان ناراحت بود و احساس مسئوليت می کرد، نامه هايی به اقصی نقاط کشور فرستاد و 18اسواران را به پيکار عليه مهاجمان فرا خواند. بعد از تلاش های فراوان عده ای حدود سه هزار نفر در اطراف او جمع شدند. تعداد شان اندک بود اما همگی از دلاوران و نام آورانی بودند که در آن موقعيت در مقابل مملکت خود احساس مسئوليت می کردند. آن ها خود را برای رفتن به ميدان جنگ آماده نمودند. اما برای عزيمت احتياج به فرمان همايونی بود. بهرام خود اعلام آمادگی نمود و به ديدار شاهنشاه رفت. او ابتدا به نزد مقامی که رياست تشريفات را بر عهده داشت رفت و از او خواست تا با شاهنشاه ملاقات کند. رياست تشريفات از شاهزاده فرصت خواست تا از شاهنشاه کسب تکليف کند. بهرام به انتظار ايستاد تا او باز گردد. پس از چند دقيقه، رياست تشريفات بازگشت. بعد از ادای احترام به بهرام گفت:
_ شاهنشاه شما را به حضور می پذيرند.
بعد از ظهر کسل کننده ای بود. شاپور روی تخت فرمانروايی نشسته و درباريان در حضورش ايستاده بودند. قباد که دوباره مقام سابق خود را به دست آورده بود، جهت رسيدگی به مسئله ای در آن جمع حضور نداشت و به مأموريت رفته بود. دربان ورود بهرام را اعلام کرد. در سالن بزرگ باز شد و بهرام وارد گرديد. سپس با قدم های استوار در حالی که تمام درباريان به او می نگريستند، به سمت تختی که برادرش روی آن نشسته بود، رفت. در چند قدمی تخت ايستاد. تا کمر خم شد و به برادر ادای احترام نمود. شاپور با صدايی سرد و بی تفاوت از او پرسيد:
_ چه می خواهی؟... آيا مستمری تو کفاف اموراتت را نمی دهد و می خواهی من آن را زياد کنم؟
بهرام که لحنی استوار و فوق العاده موجز داشت، به شاپور پاسخ داد:
_ نه برادر. آمده ام تا از تو خواهش کنم، اجازه دهی برای کمک به مردم سرزمين های شمال شرقی به آنجا بروم و مرز های سرزمینمان را از وجود متجاوزان پاک نمایم.
درباريان گوش ها را تيز کردند تا بهتر بتوانند سخنان بهرام را درک کنند.
_ اخبار وحشتناکی از اوضاع آنجا به من رسيده که باعث ناراحتی و نگراني فراوان است. خون اصيل مردان آريايی بر زمين ريخته می شود، کودکان به اسیری می روند، زنان در زیر اهریمن بیگانه می خوابند، اموال مردم به تاراج رود و شهر های زیبا ویران گردد.
بهرام روی خود را به طرف درباريان کرد و ادامه داد:
_ وظيفه ی هر اشراف زاده ايست... که در اين موقعيت خطرناک سلاح برگرفته... به کمک مردم رنج کشيده ی کشورش رود... و از آن ها در مقابل دشمن سفاک حیله گر دفاع نماید.
با شنيدن سخنان بهرام، شور و هيجانی در درباريان غافل که گويی در طول حمله ی ترکان به خواب رفته بودند، به وجود آمد. بهرام روی خود را به طرف شاپور برگرداند و ادامه داد:
_ من سه هزار سوار جمع آوری کرده ام. همگی با ميل و اراده ی شخصی آماده اند تا جانشان را در راه وطن فدا کنند و برای دفاع از مردمان شربت ناگوار مرگ را مزه مزه نمایند. حالا هم به اينجا آمده ام تا از شما بخواهم که اجازه دهید پايتخت را ترک کنم و برای مبارزه با مهاجمان به سرزمين های شمال شرقی بروم.
بهرام به طور ناگهانی به خاک افتاد و در مقابل برادر سجده کرد. سپس با صدايی استوار گفت:
_ خاکسارانه خواستارم جوهر بر فرمان همایونی بیفشانید، به مهر تاج نشان مزین فرمایید، و به من اجازه دهید.
شاپور از جای خود برخاست. حرکات بهرام او را در بهت و حيرت فرو برده بود. چند دقيقه ای به سکوت گذشت تا اينکه سرانجام شاپور که تحت تأثير قرار گرفته بود، با لبان لرزان گفت:
_ بسيار خب... من... من حکومت سرزمين های شمال شرقی را به تو می بخشم... از اين پس... کوشانشاه لقب تو خواهد بود... برو و مهاجمين را از کشورمان بيرون کن.
اشک از چشمان بهرام جاری شد.
_ سپاسگذارم سرورم.
بهرام همانطور در حالت سجده باقيمانده بود. چند دقيقه ای گذشت تا اينکه سرانجام او توانست از جای برخيزد
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 08:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها