بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #471  
قدیمی 02-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


کلاه گذاشتن

داستان:
عبارت مثلی بالا در مورد افراد فریب خورده به کار می رود . کسی که به علت عدم توجه یا سادگی مرتکب اشتباه و متحمل زیان و ضرر شود در اصطلاح عامه گفته می شود : کلاه سرش رفت و یا به عبارت دیگر کلاه سرش گذاشتند .
چون میزان فریب خوردگی زیاد باشد صفت گشاد را هم اضافه کرده می گویند : کلاه گشادی سرش رفت .

در ادوار قدیمیه یکی از انوع مجازاتها این بوده است که به مقصر لباس ناموزون می پوشانیدند و کلاه دودی مضحکی بر سرش می گذاشتند آن گاه وی را پیاده یا سواره و گاهی به طور وارونه بر مرکوب دوره می گردانیدند تا مردم از آن وضع مضحک و توهین آمیز عبرت گیرند ودست به اعمال ناشایست نزنند .
یک وقتی مقصود این بود که مقصر را فقط تحقیر و تخفیف کنند تا به مقام و منزلتش غره نشود . در این صورت لباس وارونه و کلاه ناموزون برای تنبیه و مجازاتش کفایت می کرد اما چنانچه گناه مقصر به میزانی بود که لازم می آمد عبرت الناظرین شود در چنین مورد قبل از آنکه مجازات نهایی را اعمال کنند لباس عجیب و غریب بر تنش می پوشانیدند و کلاه گشادی که از آن زنگوله و دم روباه بسیاری آویخته بودند محتسبان بر سرش می گذاشتند تا در میان جمعیت که در حین دوره گردانی مقصر ازدحام می کردند کاملاً شناخته شده مورد ملامت و سخریه واقع شود .
چون افرا فریب خورده در نزد دوستان و همکاران به علت سادگی و ساده لوحی زود شناخته می شوند لذا ضرب المثل بالا را در مورد آنان به کار می برند .وقتی میزان فریب خودگی زیاد باشد صفت گشاد راهم به کلاه داده و می گویند : در این معامله کلاه گشادی سرش رفته است .
حمزه میرزا حشمت الدوله در آغاز 1275 والی خراسان و سیستان شد . در آن وقت میرزا محمد قوام الدوله پدر معتمدالسلطنه و جد وثوق الدوله و قوام السلطنه وزیر خراسان بود . او و حشمت الدوله برای راندن ترکمنها از سرخس و مرو مامور شدند .
سرانجام در 1276 سرخس ومرو را گرفتند ولی در اثر مسامحه و اختلاف نظر قوام الدوله با حشمت الدوله شکست سخت بر قوای دولت وارد شد و بسیاری از سپاهیان ایران کشته شدند و بسیاری ازمردم مرزنشین به اسارت رفتند و پس از آن دیگر دولت ایران بر مرو تسلطی نیافت تا در سال 1301 قمری ( 1884 میلادی ) علیخان اف افسر روسی مرو را از طرف امپراطوری تزاری متصرف وبرای همیشه ضمیمه خاک روسیه شد .

از این نامه پیداست که حشمت الدوله و قوام الدوله به تعلیمات شاه توجه نکرده و در اثر راحت طلبی و مسامحه سرانجام کارشان به شکست منتهی شده است . گفتنی است که حشمت الدوله چند سال مغضوب و بیکار بود و قوام الدوله هم گذشته از بیکاری و مغضوب بودن وقتی وارد تهران شد به دستور شاه کلاه کاغذی بر سر اوگذاشته بر الاغ سوارش کردند و در حالی که در محاصره چند سرباز بود وی را گرد شهر گردانیدند و مسئول شکست قشون ایران را در مرو به این صورت به مردم معرفی کردند.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #472  
قدیمی 02-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


کلاه شرعی

داستان:
کلاه شرعی در اصطلاحات عامیانه و معنی و مفهوم مجازی کنایه از حیله شرعی است برای ابطال حق و احقاق باطلی . فی المثل ربا را که از محرمات مصرحه شرع مبین است به نام مال الاجاره پول حلال شمردن و یا به گفته ابوالفضل بیهقی :« نان همسایگان دزدیدن و به همسایگان دیگر دادن » و امثال و نظایر آن که همه وهمه را اصطلاحاً کلاه شرعی گویند .
به طوری که ملاحظه می شود کلاه شرعی از دو لغت کلاه وشرع ترکیب یافته که کلاه همان سربند وهرچیزی است که با آن سر را بپوشانند ومجازاً وسیله ای برای سرپوش گذاشتن بر روی هرگونه منهیات و محرمات است که به وطور کلی معنی و مفهوم غدر و مکر تزویر و حیله از آن افاده می شود .
معنی لغوی شرع همان دین و آیین و کیش و مذهب وبه طورکلی صراط مستقیم وراه راست است که حق تعالی برای بندگان نهاده و بدان امر کرده است .
شرعی یعنی مشروع و حلال . احکام شرع همان تعالیم دینی و مذهبی است. حکام شرع به متصدیان و متولیان احکام شرعی گفته می شود که صرفاً به آنچه که ناظر بر کتاب آسمانی و احکام و تعالیم مذهبی است رای می دهند و از آن خط نباید و نتوانند خارج شوند .
کلاه شرعی در واقع کلاه غدرو مکر است که در لباس شرع بر سر دین و آیین و اخلاق و وجدان و انصاف و شرایع الهی گذاشته می شود .
برای باب مثال یک نمونه ذکرمی کنیم :
سابقاً در پارس معمول نبود که کسی با خواهر خود ازدواج کند ولی کمبوجیه دومین پادشاه سلسله هخامنشی عاشق یکی از خواهران خود شده خواست او را به حباله نکاح درآورد.
چون میل او برخلاف عادت بود قضات شاهی را خواسته پرسید :« آیا قانونی نیست که ازدواج خواهر را اجازه داده باشد ؟» جواب دادند :« قانونی را که چنین اجازه ای داده باشد نیافته ایم ، ولی هست قانون دیگری که به شاه اجازه می دهد آنچه خواهد بکند .» پس کمبوجیه با خواهری که دوست داشت ازدواج کرد و بعد از چندی خواهر دیگر را گرفت .
سوء استفاده ازعبارت آنچه خواهد بکند همان کلاه شرعی است که آدمی به تبعیت از هوای نفس بر سر اخلاق و وجدان می گذارد و هر چه دل هوسبازش بخواهد انجام دهد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #473  
قدیمی 02-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



کلاهش پس معرکه است

داستان:
این ضرب المثل ناظر برشخصی است که در اموری که دیگران نیز شرکت دارند تنها او با وجود تلاش وفعالیت خستگی ناپذیر به مقصود نرسد و از مساعی و زحمات خویش بهره نگیرد .
درچنین مورد گفته می شود : فلانی کلاهش پس معرکه است . یعنی وضعش طوری است که احتمال موفقیت نمی رود .
در ازمنه گذشته معمول بود که دراویش وشعبده بازها در سر چهارراهها و معابرعمومی معرکه می گرفتند و چند چشمه بازی می کردند ، یعنی هنرها و شعبده بازیهای خود را ضمن اظهارمطالب مشروحی به تماشاچیان نشان می دادندو به فراخور اهمیت هنری که عرضه می کردند از تماشاچیان مبلغی پول به عنوان چراغ الله دریافت می داشتند .
دراویش معرکه گیر کارشان شعبده بازی ، مسئله گویی ، مارگیری ، مناقب خوانی و شرح معجزات پیامبر اسلام و اولیای دین ، عملیات پهلوانی ، قصه گویی و از این قبیل بوده است .
شکل و ترتیب معرکه گیری به این ترتیب بود که بدواً درویش یا شعبده باز در وسط چهارراه و معبر عمومی سفره ای پهن می کرد و با کمک معاون و دستیارش مشغول شعرخوانی و سوال و جواب می شد که آنرادر اصطلاح معرکه گیران شیداللهی می گفته اند .(آقای میرباقری در نمایش معرکه در معرکه گوشه هایی از این رسم را به نمایش گذاشتند ) اطراف این سفره تا مسافت و عمق یک الی دو متر کاملاً باز بود و جزء حریم درویش معرکه گیر محسوب می شد که هنگام انجام برنامه در آن تردد ورفت وآمد می کرده است .
خارج از این محوطه تماشاچیان مجاز بودند دایره وار بایستند و هنرنماییهای معرکه گیر را تماشا کنند . چنانچه بر تعداد تماشاچیان افزوده می شد درویش معرکه گیر دوایر صفوف اول ودوم و سوم را تکلیف می کرد بنشینند تا بقیه تماشاچیان که دیرتر رسیده و در عقب جمعیت ایستاده بودند بتوانند بساط معرکه گیری را ببینند و از نقالیها و عملیات و شیرینکاریهای معرکه گیراستفاده کنند .
گاهی اتفاق می افتاد یکی از تماشاچیان که در صف جلو نشسته بود با اطرافیان اختلاف پیدا می کرد و یا رفتاری ازاو سرمی زد که موجب حواس پرتی معرکه گر و اختلال نظم می شد . در این موقع یکی ازتماشاچیان به منظور دفع شر، کلاه آن شخص مخل ومزاحم را که در صف اول نشسته بود بر می داشت و به خارج ازدایره یعنی پس معرکه پرتاب می کرد .

پیداست شخص مزاحم که کلاهش پس معرکه افتاده بود برای بدست آوردن کلاهش اضطراً ازمعرکه خارج می شد و سایرین جایش را می گرفتند و دیگر نمی توانست به صف اول بازگردد.
به طوریکه ملاحظه می شود عبارت : کلاهش پس معرکه است از این رهگذر وبساط معرکه گیری به صورت ضرب المثل درآمد و در موارد مشابه به آن استشهاد و تمثیل میکنند .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #474  
قدیمی 02-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


چشم زخم

داستان:
این لغت مرکب هنگامی به کار می رود که به گفته علامه دهخدا آسیبی اندک و شکستی کوچک وارد آید دراین صورت گویند :« فلان کس را چشم زخمی رسید » یا :« چشم زخمی به نیروی ما رسید » ومراد آن است که فلانی مختصر بیماریی دارد ، یانیروی ما شکست کوچکی خورده است .
نادرشاه افشارپس از آنکه شاه طهماسب دوم رااز سلطنت خلع کرد پسرچند ماهه اش را به نام شاه عباس سوم بر تخت نشانیده وخود امور لشکری وکشوری را در دست گرفت . آن گاه به جنگ با عثمانیها شتافت و بغداد را محاصره کرد .درهمان احوال صد هزار سپاه عثمانی به فرماندهی توپال عثمان پاشا درمقابل لشکر ایران فرود آمد .
نادرشاه قسمتی از سپاه خود رابه محاصره بغداد گذاشت و خود با قسمت دیگر به لشکر توپال حمله برد ولی چون سپاه نادرخسته و معدود بود ودرمقابل قوای تازه نفس عثمانی تاب نیاورده متفرق و منهدم گردید .

همچنین لشکری که به محاصره بغداد اشتغال داشت در هم شکست . نادر پس از این شکست اجبارا عقب نشست و در همدان مستقر گردید ولی کمترین یاس ودلسردی به خود راه نداده نسبت به لشکریان باقی مانده کمال رافت ومهربانی را معمول داشت و به جمع آوری سپاه جدید همت گماشت .
ضمنا به میرزا مهدی خان منشی دستور داد جریان جنگ و شکست را مبسوطا به ایالات و ولایات وروسای قبایل و عشایر بنویسد و عده بخواهد . میرزا مهدی خان به اسلوب کتاب دوره شرحی با تعقید و اطناب و تصنع نگاشت و پس از تمجید و ستایش فراوان « از پیروزیهای ظفر نمون!» سپاه نادری چنین اشاره کرد که :« اندک چشم زخمی به قسمتی از سپاه سپهر دستگاه ...رسید »! وقتی که نوشته را به سمع نادر رسانید سردار نامدار ایران برآشفت و گفت :« این دروغها و مزخرفات چیست که به هم بافتی ؟ کدام اندک چشم زخم ؟ کدام پیروزی ظفرنمون؟ چرا حقیقت را نمی نویسی ؟ بنویس شکست خوردیم ، آن هم شکست سخت و فاحش . دمار از ما برآوردند » .
اگر چه مثل چشم زخم سابقه قدیمی تر دارد و آن را ناشی از چشم شور ودیده شور نظر می دانند .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #475  
قدیمی 02-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


چشم روشنی

داستان:
به طوری که در فرهنگها و لغتنامه ها آمده چشم روشنی کنایه از تهنیت و مبارک باد است . مبارک بادی که برای از سفر رسیده فرستند یا هدیه ای که برای کسی فرستند که نوزادی برای او تولد یافته یا منصبی یا چیز خوبی نصیبش شده باشد .
در هر صورت هر نوع هدایایی که به این مناسبات داده شود به چشم روشنی تعبیرو تمثیل می کنند . بحث بر این است که آنچه چشم را روشنی می بخشد داروهای شفابخش است نه هدایا و سوغاتی هایی که از جانب دوست می رسد . باید دید که چشم روشنی چیست و چه عاملی موجب شده که این لغت مرکب در مورد هدایا و مبارک بادها به صورت ضرب المثل درآمده است .
حضرت یوسف پس از سالها دربدری و سرگردانی و در زندان به سربردن، سرانجام در سن سی سالگی عزیز مصر شد و به شرحی که در آن مقالات آمد با زلیخا که زیبایی و جوانی از دست داده را به فرمان الهی باز یافته بود ازدواج کرده محرومیتها وناکامیهای گذشته را جبران کرده است .
سالی که در کنعان قحط سالی رخ داد فرزندان یعقوب ناشناخته نزد یوسف عزیز مصرشتافتند وبدون آنکه برادررا بشناسند از او استمداد کرده آذوقه خواسته اند حضرت یوسف برادران راشناخت و به آنها گندم و آذوقه داد و مرفه الحال به کنعان باز گردانید .
برای آنکه حضرت یعقوب مژده و بشارتی راکه فرزندانش راجع به سلامت و تندرستی حضرت یوسف می دهند باور کند وهمچنین نعمت بینایی را که در فراق یوسف از دست داده بود بازیابد و چشمش روشن شود حضرت یوسف پیراهنش رانیز به برادران داد وگفت :« بروید و پیراهنم را به چهرپدرم بیندازید چشمش روشنی خواهد یافت . آنگاه همگی از کنعان بار سفر ببندید و به مصر کوچ کنید و نزد من بیایید .
به همین ترتیب عمل کردند وبوی پیراهن یوسف که برچهره یعقوب انداخته بودند چنان جان بخش و شفا بخش بود که بصیرت و بینایی را بازگردانید و چشم بی فروغ پدر بزرگوارش را روشنی بخشید .
از آن پس به میمنت و مبارکی روشن شدن چشمان یعقوب که بر اثر بوی پیراهن یوسف – که برای پدر هدیه گرانبهایی بوده – تحقق یافته است هرنوع هدیه ای را که از باب تهنیت و مبارک باد می فرستند به منظور تیمن وتبرک به چشم روشنی تعبیر وتمثیل میکند تا چون پیراهن یوسف چشم و دل گیرندگان هدایا را روشن کند.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #476  
قدیمی 02-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


چراعاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

داستان:
عقل درلغت ازعقال و پای بند شتر ماخوذ است وچون خرد ودانش مانع رفتن طبیعت به سوی افعال ذمیمه شود لهذا خرد و دانش را عقل گویند .
رویه عقلا و هوشمندان همواره براساس تعقل و دوراندیشی استوار است . اطراف و جوانب امور را قبلا از نظر می گذرانند ، پست وبلند و زیروبم هر امری را در بوته سنجش و آزمایش قرار می دهند و سپس دست به کار می شوند تا اگر زیان وضرری معنا و مادتا برآن مترتب باشند در مقابل عمل انجام شده قرار نگرفته انگشت ندامت و پشیمانی به دندان نگیرند و بر گذشته افسوس و حسرت نخورند. در غیراین صورت اطلاق عنوان عاقل بر چنان افرادی دور از عقل واندیشه خواهد بود .
داستان شورانگیز زلیخا نسبت به یوسف پیغمبر به قدری مشهور و زبانزد خاص وعام است که همه کس کم و بیش به آن واقف است .
یوسف صدیق فرزند یعقوب و راحیل بر اثر حسادت برادرانش در چاه افتاد و مالک بن دعر که با کاروانش از آن سوی می گذشت وی را نجات داده به عزیز مصر قطیربن رحیب یا فوطیفرع که در زمان سلطنت ریان بن ولید فرعون مصر می زیست به قیمت قابل توجهی فروخت .

عزیز مصر یوسف را به خانه برد و به همسرش زلیخا گفت :« او را گرامی بدار. شاید روزی از او بهره برگیریم و وی را به فرزندی بپذیریم زیرا در ناصیه اش اصالت و گوهر و نجابت ذاتی کاملا هویداست.»
زلیخا که خود فرزند نداشت در پرورش و تربیت یوسف همت گماشت تا به حد کمال رسید ولی زیبایی و جذابیتش چنان محرک و خیره کننده شده بود که دل و جان زلیخا را به یغما برد واورا ازاوج غرور و نخوت به حضیض زبونی و بیچارگی کشانید .
زلیخا برای تحریک یوسف که از ارتکاب گناه امتناع داشت و مخصوصا حاضر نبود نسبت به ولی نعمت خود عزیز مصر خیانت کند به هر وسیله ای متوسل شد و« جامه ای ازخز و دیبا به قامتش برید و کمرهای مرصع از گهرهای درخشان و تاجهای مذهب به عدد سیصد و شصت برایش مهیا ساخت . هر روز به دوشش خلعتی نو می انداخت و تاجی تازه بر فرقش می آراست . خوردنیهای گوناگون از سینه مرغ و مربای خوشگوار وشربت ناب و مغز بادام آماده می کرد تا یارش به هر چه میل کند حاضر سازد . شبها از دیبا و حریر برایش بستر می ساخت . و ازهر دری با وی سخن می گفت . ولی یوسف پارسا و پرهیزگار با وجود آنکه درعنفوان جوانی و غرورجوانی می زیست طنازی و عشوه گری زلیخا و آن همه امکانات را نادیده شمرد و نور تقوی و صفای ایمان چنان بر او هی زد که بدون ترس و تامل دست رد بر سینه زلیخا نهاد .
زلیخا چون از همه طرف راه چاره و کامجویی را مسدود دید به اخافه و ارعاب یوسف برخاست و با حربه تهمت و افتراء ، شوهرش عزیز مصر را بر آن داشت که او را در سیاهچال جای دهد تا شاید رنج و شکنجه زندان بر سر راهش آورد و مسئول دلداده اش زلیخا را اجابت کند ولی خلف صدق یعقوب وسلاله ابراهیم خلیل به خانه جدید گام نهاده خوف زندان را در مقابل خوف و مشیت الهی به هیچ گرفت و در آن چهار دیواری تنگ وتاریک نیز به هدایت و ارشاد زندانیان و ترغیب و دلالت آنان به قبول توحید و پرستش خدای یگانه و احراز ملاهی ومناهی پرداخت . هر روز وساعتی که سپری می شد زلیخا به انتظار انصراف تصمیم و بازگشت محبوب بود ولی سالها گذشت ویوسف همچنان مانند کوهی استوار در چهار گوشه زندان باقی ماند و اوقات را به عبادت پروردگار وهدایت و ارشاد زندانیان گمراه مصروف داشته ازاینکه از کید ومکر زلیخا و سایر زیبارویان مصری رهایی یافت خدا را شکر می گذارده است .
اینجا بود که زلیخا از کرده پشیمان شد و از اینکه یوسف را به زندان انداخت انگشت حسرت و ندامت به دندان گزید و زلیخای آشفته را درغم فراق معشوق و هجران دلداده اش بی تاب و نالان ساخت به قسمی که خواب و خوراک وآسایش از وی سلب گردید و نشاط جوانی و زیباییش به زشتی و کراهت گرایید . بعضی از شبها از دوری یوسف بی تاب می شد که با دایه وفادارش در تاریکی شب به زندان می رفت و در گوشه ای آن قدر محبوبش را نظاره می کرد که سپیده صبح می دمید و آن گاه به خانه باز می گشت .
اگر چه زلیخا پس از رهایی یوسف از زندان و فوت همسرش مشمول وعنایت الهی قرارگرفته به فرمان خدا و با اعاده همان زیبایی و طنازی دوران جوانی به وصال محبوب رسید . ولی آن حسرت وندامت اولیه که ناشی از عدم تعقل ودوراندیشی بود بعدها به صورت ضرب المثل درآمده در افواه ملل و اقوام مختلفه مورد استشهاد و تمثیل قرار گرفت .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #477  
قدیمی 02-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


کفر ابلیس

داستان:
در مورد افرادی که از طرق منفی ونامعقول معروف شوند ودر واقع شهرت کاذبه پیدا کنند از باب تمثیل و استشهاد می گویند : فلانی از کفر ابلیس مشهورتراست . یعنی همه کس او را به بدی و ناپاکی می شناسد .
خدای تعالی پس از آنکه زمین و آسمانها و ستارگان عالم را بیافرید و فرشتگان تسبیح گوی را خلق فرمود . مشیت و اراده اش براین تعلق گرفت که به خلقت آدم بپردازد ونمونه کامل قدرت خلاقه اش را به فرشتگان وعالمیان نشان دهد . پس فرشتگان را ندا داد که چون پیکر آدم را ساختم و ازجان خویش درآن دمیدم همگی بر او سجده کنید .
فرشتگان با وجود آنکه خود از نوربودند در مقام حکمت الهی دم فروبسته منظر ماندند تا خلقت آدمی پایان پذیرد وبر آنچه فرمان رود اقدام کنند .
دراین موقع از مقام رفیع فرمان سجده صادر شد و فرشتگان چون از فضیلت و راز آفرینش آدمی آگاهی یافته بودند بدون چون و چرا بر اوسجده کردند و خدا را تسبیح ودرود فرستادند ولی شیطان که در صف فرشتگان جای داشت از آنجا که خود را از گوهر فروزان آتش می دانست بر آدم سجده نکرد واز فرمان خدا سرپیچی نمود.
خداوند درمقام بازخواست برآمد و فرمود : ای شیطان ، چه عاملی ترا برآن داشت که به سجده کنندگان هماهنگی نکنی ؟ شیطان جواب داد : من مخلوقی را که از گل و لای ریخته خلق شده باشد سجده نمی کنم.
خدای تعالی چون جسارت و گستاخی شیطان را دید فرمان داد که از بهشت خارج شود . شیطان خواهش کرد اکنون که مطرود و رانده درگاه واقع شده است تا روزقیامت به او مهلت داده شود که با سایر مخلوقات عالم ادامه حیات دهد و در روز بازپسین هر چه مشیت الهی اقتضا فرماید بر آن عمل شود . خدای تعالی مسئولش را اجابت فرمود که تا روز قیامت خارج از بهشت برین هرجا که بخواهد زندگی کند و هرطور که مایل باشد ادامه حیات دهد . شیطان که حاجتش برآورده شد به جای تسبیح و سپاسگزاری کفران نعمت کرد و در نهایت گستاخی و جسارت گفت : پروردگارا ، حال که مرا گمراه کردی ! و از بهشت راندی من هم در مقام انتقام پیش پای آدمیان ، این اشرف مخلوقات توزمین و زمان راچنان مزین و آراسته می کنم که طاعت و تسبیح را فراموش کنند و شرط نعمت و سپاس را که خدمت به ابناء نوع و رعایت معدلت و انصاف است بجای نیاورند .
خدای متعال شیطان را به خفت و خواری از بهشت بیرون کرد و فرمود : بسیاری از آدمیان را با وعده های دروغین و نشان دادن آمال وآرزوهای دور و دراز فریب می دهی و برای جفیه دنیا چون جانوران وحشی به جان هم خواهی انداخت اما بدان و آگاه باش که بندگان مومن و مخلص من آن چنان دل قوی دارند که آب و سراب را تمیز می دهند و تو هرگز بر آنان مسلط نخواهی شد . آن گاه بر شیطان لعنت فرستاد و ندا داد : حال که تصمیم بر اغوا و گمراه کردن مخلوق داری بدان و آگاه باش که حسابی بس سنگین و دشواردر پیش داری و به کیفراین عصیان و گستاخی ، لهیب آتش جهنم در انتظار تو و پیروان تو خواهد بود .
خلاصه چون شیطان رجیم اولین مخلوقی است که به کیفر ناسپاسی و نافرمانی نسبت به امرو مشیت الهی کافر شد و کفر ابلیس از آن جهت العیاذ بالله خداوند سبحان را اغوا کننده و گمراه کننده خوانده است شدت و حدتش بر کفر سایر مخلوق می چربد لذا به صورت ضرب المثل در آمده است .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #478  
قدیمی 02-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


کعب الاخبار

داستان:
درمیان جوامع بشری آحاد و افرادی وجود دارند که حس کنجکاوی آنها در کسب اطلاع و خبر مصرف میشود و اشتیاق وافر دارند اخبار و اطلاعات مکتسبه را غث و سمین کرده با جرح وتعدیل و دخل و تصرف در میان مردم نشر و پخش کنند . ازهمه جا وهمه کس بحث می کنند و اصرار عجیبی دارند در هر مقوله ای خود را جامع جمیع اطلاعات بدانند .
خلاصه درهرمحفلی متکم وحده هستند و اگر خود حاضر درجلسه نباشند اقوال وگفتارشان مستند و نَقل و نُقل مجلس است .این گونه افراد دقیق وکنجکاو را که مقالات و مقولات آنها اکثرا با حقیقت وفق می دهد دراصطلاح عامه کعب الاحبار می گویند که اخبار تازه و دست اول را برای تغذیه اجتماعات و محافل جمع آوری می کنند .
اعراب جاهلیت – به استثنای معدودی در مکه و شام و عراق و یمن – به طور کلی از دانش و معرفت بی بهره بوده اند و علم و اطلاع آنها صرفا منحصربود به دانستن انساب قبایل و اشعار عشقی و حماسی و یک مشت داستانها و افسانه ها که غالبا با حقیقت و واقعیت تاریخی وفق نمی داد .
در میان یهودیان مقیم حجاز و یمن از آن جهت که صاحب کتاب آسمانی بودند افراد باسواد بیشتر ازعربها وجود داشت و این عده چون با بعضی از علوم و دانشهای زمان آشنایی داشتند در نظر اعراب بت پرست و بی سواد ، منبع علم و دانش و مظهر وثوق و اعتماد بوده اند وهر چه می گفتند کورکورانه باور می کردند ، علی الخصوص که راوی روایت از علما و دانشمندان یهود باشد در آن صورت گفته هایش را از کتاب و حقایق علمی پنداشته چون لوح زرین به جان و دل می پذیرفتند .
چون اسلام ظهورکرد موضوع جنگاوری و جهانگشایی مسلمین در تمام مجامع و محافل عرب زبانزد خاص و عام گردید و عرب نومسلمان تازه به دوران رسیده به شنیدن آن حماسه ها و پیشرویهای شگفت انگیز سپاهیان اسلامی رغبت واشتیاق وافر نشان داد . هر جا که چند نفری اجتماع می کردند قبل از هر چیزی رشته سخن را به کشورگشاییها پیروزیهای سپاه عرب در اطراف و اکناف عالم می کشانیدند و در این رهگذر داستانها گفته از آن به خود می بالیدند .
کعب الاخبار از ملاهای یهود بود که اسلام آورده ودرعهد عثمان بن عفان وفات یافت و روایات خرافی بیشتر از وی نقل شده است و شیعه روایات او را استوار ندارند چه از روایات پیداست که مردی شیاد و حیله باز بوده قصدش آلایش اسلام به خرافات یهود بوده است و ابوذر یک باراو را در حضورعثمان کتک زد و معلوم می شود که علی و یارانشان ابتدا درباره او مشکوک بوده اند واو را مردی موثق و مورد اعتماد نمی دانسته اند و اتفاقا با آنکه در زمان پیغمبر اسلام بودحاضر نشد که بیاید و ایشان را ملاقات کند .
بعد از وفات حضرت به مدینه آمد وبنای شیادی و جعل تاریخ اخبار یهودیان و بسط خرافات وخلفای راشدین خاصه عثمان او را دوست می داشتند و عثمان اباذر را به جرم زدن کعب به ربذه تبعید نمود .
هنر و شهرت کعب الاخبار درجمع ونشر اخبار واطلاعات تازه موجب گردید که از آن به بعد هر کسی در این زمینه ذوق وشوقی نشان داده اظهار وجود کند چنین شخص را از باب جد یا هزل کعب الاخبار گویند .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #479  
قدیمی 02-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


دنبال نخود سیاه فرستادن

داستان:
هرگاه بخواهند کسی از مطلب و موضوعی آگاه نشود و او را به تدبیر و بهانه بیرون فرستند و یا به قول علامه دهخدا:«پی کاری فرستادن که بسی دیر کشد.» از باب مثال می گویند: «فلانی را به دنبال نخود سیاه فرستادیم.» یعنی جایی رفت به این زودیها باز نمی گردد.
اکنون ببینیم نخود سیاه چیست و چه نقشی دارد که به صورت ضرب المثل درآمده است.
به طوری که می دانیم نخود از دانه های نباتی است که چند نوع از آن در ایران و بهترین آنها در قزوین به عمل می آید.
انواع و اقسام نخودهایی که در ایران به عمل می آید همه به همان صورتی که درو می شوند مورد استفاده قرار می گیرند یعنی چیزی از آنها کم و کسر نمی شود و تغییر قیافه هم
نمی دهند مگر نخود سیاه که چون به عمل آمد آن را در داخل ظرف آب می ریزن تا خیس بخورد و به صورت لپه دربیاید و چاشنی خوراک و خورشت شود.
مقصود این است که در هیچ دکان بقالی و سوپر و فروشگاه نخود سیاه پیدا نمی شود و هیچ کس دنبال نخود سیاه نمی رود، زیرا نخود سیاه به خودی خود قابل استفاده نیست مگر آنکه به شکل و صورت لپه دربیاید و آن گاه مورد بهره برداری واقع شود.
فکر می کنم با تمهید مقدمۀ بالا ادای مطلب شده باشد که اگر کسی را به دنبال نخود سیاه بفرستند در واقع به دنبال چیزی فرستادند که در هیچ دکان و فروشگاهی پیدا نمی شود.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #480  
قدیمی 02-02-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



دلو حاجی میرزا آقاسی

داستان:
کسانی که قدرت تحرک آنها زیاد باشد و بدون کمترین وقفه و تأملی درآیند و روند باشند آنها را به دلو حاجی میرزا آقاسی تشبیه و تمثیل می کنند. فی المثل کسی که در یک جا بند نشود و مرتباً به اینجا و آنجا، داخل و خارج، بالا و پایین رفت و آمد کند، به اینچنین کسی در عرف اصطلاح می گویند:«فلانی مثل دلو حاجی میرزا آقاسی در حرکت است. یک دقیقۀ آرام نمی گیرد.»
یا در مورد اشخاصی که یکی پس از دیگری بیایند و بروند، گفته می شود:«مثل دلو حاجی میرزا آقاسی یکی نرفته دیگری می رسد.»

باید دید حاجی میرزا آقاسی کیست و دلو او چه خاصیتی داشت که از آن پس ضرب المثل گردیده است:
محمدشاه قاجار پس از آنکه صدراعظم مدبر و دانشمند خود میرزا ابوالقاسم قائم مقام را در سال 1251 هجری قمری از میان برداشت معلم خود حاجی میرزا عباس ایروانی ملقب و مشهور به حاجی میرزا آقاسی را که بر مزاج او استیلایی تمام داشت به صدارت برگزید.
محمدشاه نسبت به حاجی اعتقاد قلبی عجیبی داشت. در برنامۀ حاجی میرزا آقاسی دو مسئله حایز اهمیت بود: تقویت ارتش با افزایش توپ و توسعۀ کشاورزی با حفر چاه و قنات.
حاجی میرزا آقاسی جداً عشق و علاقۀ عجیبی به امر تعمیم کشاورزی داشت و قسمت عمدۀ اوقات صدارت را به حفر چاهها و قنوات عدیده مصروف می داشت به قسمی که هم اکنون چندین قنات دایر و بایر از آثار او در گوشه و کنار ایران به ویژه تهران باقی است.
در آن عصر و زمان چون موتور پمپ وجود نداشت و استفاده از آب چاهها خالی از اشکال نبود حاجی با فکر و ابتکار خود دلو مخصوصی اختراع کرد که آب کشیدن از چاه را سهلتر و سریعتر می نمود و این دلو بعداً به دلو حاجی میرزا آقاسی موسوم گردید.
اما خاصیت این دلو: سابقاً به انتهای طناب چاه یک دلو می بستند و آب را با همان یک دلو از چاه بیرون می کشیدند. این نوع دلوها از دو جهت مفید فایده نبودند: اولاً به علت عمق چاهها مدتی طول می کشید تا دلو پر شده به سطح زمین برسد و دوباره به ته چاه برود. ثانیاً گنجایش دلو و مقدار آبی که در آن جای می گرفت وافی به مقصود نبود.
حاجی دستور داد سر طناب را که بر روی چرخ چاه قرار دارد به یکدیگر گره بزنند و چندین دلو در فواصل معین به طناب ببندند.
فایده و خاصیتی که این دستگاه اختراعی ابتکاری داشت این بود که دلوها پشت سرهم به ته چاه رسیده پر می شدند و یکی پس از دیگری از چاه خارج و در نهر مجاور خالی می شدند. با این ترتیب دیگر وقفه و تأملی وجود نداشت و آب چاه که از دلوهای پشت سرهم به سطح چاه می رسید چون نهر کوچکی در روی زمین جاری بود. دلو حاجی میرزا آقاسی دیر زمانی مورد استفاده بود و هر جا به حسب ضرورت با یک دلو یا دلو حاجی میرزا آقاسی آب از چاه می کشیدند ولی امروز موتورپمپهای کوچک و بزرگ که از چاههای کم عمق و عمیق به سهولت آب کافی بالا می کشند جای همه گونه دلو من جمله دلو حاجی میرزا آقاسی را گرفته است.
باری، چون دلو موصوف مرتباً در حرکت بوده و کمترین مکث و توقفی نداشت علی هذا افرادی را که متواتراً در حرکت باشند و رفت و آمد آنها بدون وقفه انجام گیرد آنها را به دلو حاجی میرزا آقاسی تشبیه و تمثیل می کنند.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها