پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد |
03-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خر دجال
هر گاه ازدحام و هنگامه و جنجالی بر پا شود از باب استشهاد و تمثیل می گویند:"مگر خر دجال ظهور کرد."
باید دید دجال کیست و خر دجال چه هنری داشت تا ریشه تاریخی ضرب المثل بالا به دست آید.
به طوری که از لحن روایات و منطق و مفهوم احادیث بر می آید کلیه فرق و مذاهب اسلامی به وجود و ظهور یک فرد کاملی از نسل پیغمبر و لقبش مهدی باشد معتقد هستند، منتها با این تفاوت که اهل سنت و جماعت علی الاکثر می گویند چنین شخصی در آخر الزمان متولد می شود و جهان و جهانیان را از ظلم و جور رهایی می بخشد ولی جماعت شیعه اثنی عشریه اضافه می کنند که این مهدی موعود از نسل امام یازدهم امام حسن عسکری و نامش محمد و مادرش نرجس خاتون است که در شب یا روز پانزدهم شعبان 255 هجری متولد شده از سن شش یا هفت سالگی تا هفتاد و چهار سالگی غیبت صغری داشت و آن گاه غیبت کبری شروع شده است که در مقاله غیبت کبری در همین کتاب مبسوطاً شرح داده شده است.
ظهور حضرت صاحب الزمان به مشیت الهی هنگامی انجام می پذیرد که ظلم و ستم و مفاصد اخلاقی همه جا را فرا گیرد و عواطف بشر دوستی و احساسات عالیه از بسیط زمین رخت بر بسته باشد.
ظهور قائم آل محمد (ص) امارات و علایمی دارد که بعضی از آنها معلقه و شرطیه و برخی حتمیه است. علایم معلقه و شرطیه موکول به مشیت الهی است که چنانچه خدا خواست آن علایم واقع می شود و ممکن است اصولاً واقع نشود.
اما علایم حتمیه علایمی است که وقوع آنها حتمی و قطعی خواهد بود مانند خروج سفیانی و صیحه آسمانی و خروج دجال. این هر سه علایمی هستند که با ظهور صاحب الزمان مقارنه دارند.
1. خروج سفیانی. مربوط به مرد چهار شانه کریه المنظر آبله رویی است که می گویند از اولاد سفیان بن حرب یا سفیان بن قیس است و در ماه رجب از وادی بی آب و علفی در اطراف مکه خروج می کند. پنج شهر را متصرف می شود و قتل و غارت و کشتار زیاد می کند ولی لشکر صاحب الزمان او را منهزم کرده و غارات و غنایم را به صاحبانش مسترد می دارد.
2. صیحه آسمانی. صدای مهیبی است که از آسمان بلند می شود و شدت صدا به قدری زیاد است که به قول صاحب کتاب نور الانوار:"خوابیده بیدار می شود"، "نشسته برخیزد"، "ایستاده بنشیند".
3. خروج دجال. دجال که صیغه مبالغه از لغت دجل و به معنی خدعه و نیرنگ و حیله و باطل آمده مرد عجیب الخلقه ای است که به روایتی اعور و کور و به روایت دیگر چشم راستش مالیده شده و چشم چپ او در میان پیشانی وی قرار دارد. اسم اصلی دجال را صاید بن صید و نام مادرش را میمونه گفته اند.
دجال دو کوه با خود دارد یکی شبیه کوه نان و دیگری شبیه کوهی است که چشمه های آب صاف در آن جاری باشد و مردمان تشنه و گرسنه از او متابعت می کنند.
از طرف دیگر چون ساحر است به چشم مردم چنان می نمایاند که بهشت و دوزخ با اوست: "آسمان به دستور وی باران می بارد و زمین گیاه می رویاند. اختیار گنجهای زمین با اوست. مرده را زنده می کند و با صدایی که تمام جهانیان می شنوند ندا می کند:"من دجال: دجال خری دارد که از لحاظ شکل و هیئت از خودش عجیبتر می باشد. نام خر دجال را که به رنگ پوست پلنگ است حساسه نوشته اند. چهار دست و پایش تا زانو سیاه و از زانو به پایین سفید است.
خر دجال به قدری بزرگ است که فاصله میان دو گوشش یک میل است؛ و با هر گام که بر می دارد ثلث فرسخ راه طی می کند. خاصیت عجیب خر دجال این است که مردمان پشگلش را نقل و نبات می پندارند و چون آن را به دهان می گذارند متوجه می شوند که پشگل است.
دیگر آنکه از هر تار موی بدنش نغمه و آوازی شنیده می شود و نغمات مزبور چنان مردم را فریفته می کند که با ازدحام و هنگامه عجیبی به دنبال خر دجال راه می افتند.
کیفیت خروج دجال به این ترتیب است که سه سال قبل از خروجش در دنیا قحط غلا می شود، به این صورت که سال اول ثلث باران و سال دوم دو ثلث باران متعارف و معمولی نمی بارد و سال سوم حتی یک قطره باران از آسمان به زمین نمی بارد و بالنتیجه یک برگ سبز از زمین روییده نمی شود.
در این موقع که گرسنگی و تشنگی بر عالمیان سایه افکنده است دجال سوار بر خر عجیب الخلقه ای با آن کوههای نان و آب و انواع ساز و سرنا و زنگ و بربط که خود به صدا در می آورد و چنگ و چغانه و آوازی که از هر تار موی خرش بر می خیزد خروج می کند و خلایق از هر سو به دنبال خر دجال راه می افتند.
خلاصه هنگامه عجیبی برپا می شود و دجال به کمک آنها بر تمام شهرها مسلط می شود و بیت المقدس را که ساکنانش حاضر به تسلیم نمی شوند محاصره می کند.
در چنین موقعی به هنگام نماز صبح یا عصر حضرت صاحب الزمان ظهور می کند و با جماعت محصورین به نماز می ایستد. حضرت عیسی بن مریم نیز از آسمان چهارم نازل می شود و به صاحب الامر اقتدا می کند. آن گاه حضرت صاحب الزمان از حصار خارج شده دجال و پیروانش را از میان بر می دارد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
03-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خرج اتینا
هر گاه کسی پولی را که باید صرف مخارج لازم و ضروری شود در راه بیهوده و طریق غیر عاقلانه خرج کند با استفاده از ضرب المثل بالا می گویند:"فلانی همه را خرج اتینا کرد" یعنی نفله کرد و روی اصل جهالت و جوانی به مخارج غیر لازم رسانید.
مطلب بر سر اتنیا است که باید دید این واژه چیست و در این عبارت مثلی چه نقشی دارد
دانشمند ارجمند معاصر آقای سعید محمد علی جمال زاده عقیده دارد"اتینا: حشرات خرد و کنایه به آدمهای فرومایه گویند."
شادروان امیر قلی امینی می نویسد: "سابقاً مطربها در مجالس عروسی و امثال آن پس از آنکه یک دور می رقصیدند در مقابل هر یک از مهمانها می نشستند و پس از چندی سر و کله آمدن و عشوه گری کردن زنگی را که در نشست یا یک نعلبکی را که در دهان داشتند جلو می برند و او به همت خود یا سکه ای زر، یا سکه های نقره در زنگ یا نعلبکی او می ریخت و در حقیقت پولی مفت و رایگان از دست می داد و به همین مناسبت به خرجهای بیهوده و بی مصرف عنوان خرج عطینا دادند و آن جزء اصطلاحات مثلی قرار گرفت. عطینا در اصل اعطیناست که در تلفظ عوام بدین صورت درآمده است." راجع به مورد استعمال این واژه باید دانست که سابقاً پس از دریافت شاباش یکی از مطربان به بانگ بلند اعلام می داشت اعطینا یعنی:"مرحمت کردند".
با این توصیف معلوم گردید که واژه اتینا محرف فعل عربی اعطیناست و در آن روزگار که زبان و ادب عربی بیشتر از امروز در کشور ایران رواج داشت بر سر زبانها افتاده به صورت ضرب المثل درآمده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خاک بر سر
واژه مرکب خاک بر سر معانی و مفاهیم مجازی زیادی دارد ازقبیل:محتاج آواره آفت زده
ذلیل زبون بیچاره وقس علی هذا که از این اصطلاح به منظور تحقیروتخفیف طرف مقابل
به صورت
فحش و دشنامی نه چندان غلیظ وشدید که منجر به نزاع و در گیری شود.
اما در مقام متکلم به قول دهخدا :خطابی است مر خویشتن را بهر چاره اندیشی چون چه
خاکی به سر کنم .
همچنین خاک بر سر کرده به هنگام عزاداری هم به کار می رود وآن موقعی است که به
منظور احترام و بزرگداشت شهادت امیر مومنان یا حضرت حسین بن علی سید الشهدا ع
حین راه پیمایی خاک بر سر می ریزند و یا خاک مرطوب گل بر سر می مالند ویک دسته
کاه وکلش در دست گرفته به نرمی وبا آهنگنوحه خوان بر سر می کو بند .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حیدری و نعمتی
هر گاه میان دو طایفه یا قبیله اتفاق افتد آنرا اصطلاحا حیدری و نعمتی تابیر می کنند .
این ضرب المثل صرفا در مواقع بروز اختلاف و افتراق در میان قبا یل و طوایف به
کار نمی رود بلکه در عهد واعصار گذشته هنگامی که قدرت و نفوذ قبایل مختلفه فزوتی
میگرفت ودستگاه مرکزی یا احکام ولایت راجرات ونوانایی سرکوبی آنها درخفا دست به
تحریک و ایجاد اختلاف می زدند وبا اتخاذ شیوه حیدری ونعمتی قبایل وطوایف زورمند
را به جان یکدیگر می انداختند وبا تضعیف آنها به حکومت خویش ادامه می دهند.
اما ریشه تاریخی آن:
ضرب المثل بالا مربوط به پیروان دو مرد بزرگ ودومرد بزرگ ودوعارف عالیقدر ایران
است که البته مقام ومرتبت قطب ومراد نعمتی ها به مراتب بالا تر و والا تر از حیدری ها
است .قبل از آنکه به کیفیت وچگونگی اختلاف حیدری ها ونعمتی ها بپردازیم لا زم می اید
حیدرونعمت یا بهتر گفته می شود شیخ حیدر وشاه نعمت الله ولی شناخته شوند تا حقیقت مطلب
عریان شودوریشه تاریخی ضرب المثل بال به دست آید:
شیخ حیدر فرزند سلطان جنید از اعقاب شیخ صفی الدین اردبیلی جد اعلای سلا طین صفوی
است.حیدر از خدیجه بیگم خواهر امیر حسن اوزون حسن-پادشاه معروف سلسله آق قویونلو
زاییده شد و با دختر همین امیرحسن یعنی دختر داییش به نام حلیمه بیگی آغاملقب به علمشاه
بیگم ازدواج کرد.ثمره این پیوند چهار فرزند به نام سلطانعلی واسماییل میرزا وابراهیم میرزا
وسلیمان میرزا بودند که اسماییل میرزا بعدابه نام شاه اسماعیل اول بر تخت سلطنت نشست و
سلسله صفویه را تشکیل داد.
تا وقتی که اوزون حسن در قید حیات بودودر خطه آذربایجان حکمرانی می کرد شیخ حیدر
مورد کمال عنایت بود وازگزند اجانب وآفاق دشمنان ومخالفان ایمنی داشت ولی در دوران
فرمانروایی سلطان خلیل ویعقوب فرزندان اوزون حسن موارد اختلاف فیمابین به سعایت
ارباب غرض پدید آمد وسر انجام کار به جنگ وستیزکشید.
یعقوب با کمک شروان شاه بر شیخ حیدر وهفت هزار نفر از مریدانش حمله برد تا کارش را
بسازد.حیدر ابتدا قشون شروان شاه را به سختی شکست داد وچیزی نمانده بود شاهد فتح و
فیروزی را در بر گیرد که در این موقع سلیمان سردار اعزامی یعقوب با چهار هزار نفر
سرباز تازه نفس به کمک شروان شاه رسید وتیراندازش ناگهان باران تیر به جانب شیخ
حیدر رها کرد ند ویکی از آن تیرها به حلقومش نشست وبا همان تیر جان سپرد.893هجری
ابتدا جسد شیخ حیدر را پنهان کردند ولی بیست ویک سال بعد شاه اسماعیل صفوی نعش
پدر را با تجلیل فراوان به حرم اردبیل نقل دادو مقابر اجدادش به خاک سپرد .نقل می کند
که سلطان کرامات و اعتقاداتی داشت در علم نجوم متبحر بود وپیشگویهای او غالبا جامه
عمل می پو شید .
قصبه کوه بنان کرمان ویا به قولی در قصبه کهستان هرات متولد شد . 2.فخر العاشقین امیر سید نور الدین شاه نعمت ولی ماهانی کرمانی در سنه 731هجری در
علوم ظاهری را از رکن الدین شیرازی وشمس الدین مکی وسید جلال الدین خوارزمی و
قاضی عضدالدین فرا گرفت.
در مکه معظمه به خدمت شیخ عبدالله یا فعی رسیده ارادات گزید وقطب الدین رازی را
نیز درمکه یافت .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
لوح محفوظ است
افرادی که حافظه بسیار قوی و نیرومند داشته باشند و مطالب و محفوظات را کمتر فراموش کنند به لوح محفوظ تشبیه و تمثیل می کنند و می گویند: فلانی لوح محفوظ است. یعنی آنچه در لوح ضمیرش نقش بسته هرگز زایل و زدوده نمی شود.
بدیهی است وقتی که این لوح شناخته شود ریشه و علت تسمیه آن به دست خواهد آمد.
در واقع باید گفت لوح محفوظ برنامه تکوینی این جهان است که به مشیت و اراده الهی صورت تحقق و تکوین یافته است. مقدرات تمام موجودات و مخلوقات عالم با قلم صنع در این لوح ثبت و ضبط شده تا فرشتگان بتوانند در آن لوح نگاه کنند و با اطلاع و آگاهی از قضا و قدر موجودات در مقام اجرا و امتثال اوامر صادره از مصدر رب الارباب برآیند.
از کعب الاحبار راجع به اسرافیل و وظایفش سؤال شد، جواب داد:"اسرافیل از فرشتگان مقرب است که در میان دو چشمش به قول انس به مالک در محاذی جبین اسرافیل لوحی از جوهر قرار دارد. هر گاه مشیت الهی بر صدور حکم و فرمان تعلق گیرد قلم را دستور دهد تا حکم و فرمان را بر آن لوح بنویسد. آن گاه لوح محفوظ را میان دو چشم اسرافیل نگاه می دارند:"اول اسرافیل از جریان اطلاع یابد آن گاه مجموع ملائکه را آگاه گرداند و فوجی از فرشتگان که بر آن قضیه و حادثه موکل باشند بدان فهم ارسال فرماید.( مقایسه نمایید با نحوه کارابررایانه ها )"
جنس ماهیت لوح محفوظ به روایات مختلف از دره بیضا آفریده شده صفحات آن از یاقوت احمر و کتابت آن از نور است. در ازای لوح پانصد ساله راه و پهنای آن مسافت میان مغرب و مشرق است. روایت دیگر طول لوح را فاصله بین زمین و آسمان نقل کرده است.
از ابن عباس راجع به معراج پیامبر اسلام روایت شد که فرمود:"مرا تا آنجا بردند که صدای قلم را بر لوح در حین نوشتن می شنیدیم و فرایض آنجا به من تعلیم شد."
آنچه در لوح محفوظ ثبت و ضبط می شود از بندگان مخفی و پنهان است و تا زمانی که به منصه ظهور و بروز نرسد هیچ کس از آن آگاهی ندارد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
لنگ انداختن
عبارت بالا هنگامی به کار می رود که شخص ثالثی بخواهد اختلاف موجود بین دو یا چند نفر را مرتفع کرده واسطه صلح و آشتی شود. در این گونه موارد می گویند: فلانی دارد لنگ می اندازد. یعنی قصد دارد غائله و اختلاف فیمابین را با کدخدا منشی حل و فصل کند. این ضرب المثل در جای دیگر هم به غلط مورد استفاده و استناد قرار می گیرد و آن موقعی است که یکی از دو نفر هماورد و مبارز مغلوب و تسلیم شده باشد.
در این موقع گفته می شود: بالاخره فلانی لنگ انداخت. یعنی از عهده دفع حریف برنیامد و تسلیم شد.
به عللی که ذیلاً توضیح داده می شود مدلل و مسلم می گردد که منظور از لنگ انداختن واسطه صلح و آشتی شدن است نه مغلوب و تسلیم شدن، و هر کس از این ضرب المثل به منظور اظهار تسلیم و انقیاد تفهیم و تفهم نماید اشتباه کرده است.
همان طور که از اسم و عنوان باستانی مستفاد می شود این ورزش از قرون و اعصار قدیمه در ایران به یادگار مانده است و با وجود تنوع و تازگیهایی که در انواع و اقسام ورزش پدید آمد مع ذالک اهمیت و اعتبار این ورزش و این سنت باستانی به قوت خود باقی مانده است.
همه ساله عده کثیری از سیاحان و توریستهای خارجی به این منظور و مقصود به سرزمین ایران می آیند که ضمن مشاهده آثار تاریخی، گود زورخانه و آداب و تشریفات مخصوص و برنامه های اخلاقی و آموزنده این ورزش کهن را از نزدیک ببینند.
ورزش باستانی اگر چه از ورزشهای سنگین شناخته شده و جز زورمندان و پهلوانان را در این صحنه راهی نیست ولی از انصاف نباید گذشت که در این مکان تمام نکات و دقایق اخلاقی و مذهبی ملحوظ می شود. احترام بزرگترها و یا به اصطلاح ورزشکاران پیش کسوتها و میانداران و سردمداران و پهلوانان و قهرمانان سابق و لاحق به تمام معنی کلمه رعایت می شود.
جوانان و پهلوانان زورخانه با وجود سینه های پهن و بازوان ستبر و اندام عضلات پیچیده، از اظهار تواضع و فروتنی و بزرگداشت معمرین و پیش کسوتها و دستگیری از ضعفا و احقاق حقوق مظلومان و ستمدیگان ذره ای فروگذار نمی کنند. هنگام ورود به گود زورخانه زمین ادب می بوسند و با نیایش پرودگار توانا و نثار صلوات جلی سر بر آستان خاتم پیغمبران (ص) و مولای متقیان (ع) و یازده فرزندش می سایند.
ارتفاع سردر ورودی زورخانه کوتاه است تا هرکس وارد می شود خواه و ناخواه سر فرود آورد و بدین وسیله احترام زورخانه محفوظ بماند.
روال و رویه ورزشکاران در گذشته چنین بوده و امید است که در عصر حاضر نیز آن روح گذشت و جوانمردی به ضعف و فتور و سستی نگراییده باشد. در زورخانه برای هر دسته از پهلوانان و قهرمانان ورزشی آداب و تشریفات خاصی اجرا می شود.
فی المثل برای نوچه پهلوانانها هنگام ورودشان به زورخانه صلوات می فرستند. پیش کسوتها و پهلوانان معمر و قدیمی را با ضرب و صلوات وارد می کنند. از قهرمانان کشور و جهان و شخصیتهای بارز با ضرب و زنگ و صلوات تشویق و تجلیل می کنند.
ابزار و آلاتی که در زورخانه مورد استفاده ورزشکاران قرار می گیرد عبارتست از میل، کباده، سنگ، گورگه، تخته شنا و غیره که هریک نمادی از آلات جنگی و دفاعی باستان ما ایرانیان است ، برای مثال میل نماد گرز، کباده نماد کمان ، سنگ نماد سپر و ...
مرشد زورخانه بر بالای مسندی جای دارد که به نام سردم معروف است و راهنمایی میاندار با اشعار مناسب و ضرب گرا و لحن دلاویزش ورزشکاران را به انجام اعمال و حرکات ورزشی ترغیب و تشویق می کند.
ورزشکاران ابتدا به شنا بر روی تخته می پردازند، سپس پا می گیرند و حرکت دست و نرمش و چرخش انجام می دهند.
آنگاه یکی دو نفر از ورزشکاران جوان با چرخ و میل چند چشمه شیرینکاری می کنند. در خاتمه ورزش دسته جمعی با میل و کباده کشی و سنگ زدن را انجام داده چون ورزش به پایان رسید میاندار گود دعا می خواند، به روان پاک پیغمبر اسلام و سرور متقیان و سایر ائمه اطهار علیهم صلوات درود می فرستد.
برای پهلوانان و پیش کسوتهایی که از دار دنیا رفته اند و رهبران متوفای ملی و مذهبی طلب مغفرت و آمرزش می کند و کلیه ورزشکاران با صدای بلند آمین می گویند و به ترتیب ارشدیت از گود خارج می شوند.
آداب و تشریفات ورزش باستانی زیاد است که چون شرح و وصف جزییات و دقایق آن از حوصله این مقاله خارج است لذا فقط یکی از آداب این ورزش را که همان عنوان مقاله و موضوع لنگ انداختن است فی الجمله شرح می دهد:
از قدیم و ندیم در زورخانه ها معمول بوده و هست که در خلال انجام ورزش باستانی دو یا چند نفر از ورزشکاران در وسط گود با یکدیگر کشتی می گیرند و به اصطلاح کشتی گیران سر شاخ می شوند و با یکدیگر می پیچند.
این نوع کشتی گرفتن و سر شاخ شدن چون به منظور تمرین و نمایش است و جنبه رسمی و زورآزمائی ندارد لذا هنگامی که کشتی دو حریف به مرحله حساس می رسد و نزدیک است که یکی بر دیگری غلبه کرده پشتش را به خاک برساند میاندار یا مرشد زورخانه از فرصت استفاده کرده لنگ می اندازد یعنی یک ثوب لنگ از کنار گود برمی دارد و به سوی آن دو کشتی گیر پرتاب می کند و می گوید:"پهلوانان، حرمت لنگ." کشتی گیران موظف اند احترام مرشد و حرمت لنگ را محفوظ داشته فوراً از یکدیگر جدا شوند و صورت همدیگر را ببوسند و در جای خود قرار گیرند.
در عرف اصطلاح ورزشکاران لنگ انداختن همان آشتی کردن و ختم غائله و زورآزمایی است که رفته رفته در افواه مردم نیز به همین مقصود مقدس اخلاقی مورد استفاده و استناد قرار گرفت ولی متأسفانه گذشت زمان و عدم توجه مردم به ریشه و مفهوم عبارت موجب گردید که از آن به منظور تسلیم و شکست استفاده کرده اند و اکنون نیز هر جا که پای شکست و تسلیم به میان آید می گویند: فلانی لنگ انداخت. یعنی حریف را زورمند دید و تسلیم شد در صورتی که چنین نیست و اصولاً لنگ انداختن از وظایف شخص ثالث و ارشد و اصلح هر دسته و جمعیت است که با روشن بینی و خیرخواهی مانع از ادامه قهر و غلبه و غائله می شود.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
لن ترانی
هر کس سخنی نابجا و زشت بگوید شنونده زبان به اعتراض گشوده می گوید: لن ترانی نگو.
لن ترانی کلام الهی است و در کتاب آسمانی قرآن سوره اعراب ریشه و علت شأن نزول آن به طور وضوح شرح داده شده ولی جای تعجب است که این کلام مقدس در مواردی به صورت ضرب المثل درآمده که به هیچ وجه در شأن و مقام رفیع آن نیست.
اگر به منظور ایراد پاسخ منفی از آن استفاده می شد زیاد اشکال نداشت ولی با نهایت تأسف در موارد سخنان نکوهیده و نامعقول به آن استناد می کنند که قویاً باید از آن احتراز جست.
برای روشن شدن حقیقت مطلب به ریشه تاریخی آن می پردازد تا خواننده محترم این صفحه، عامه مردم را عنداللزم از استناد به این کلام ربانی باز دارد:
به شرحی که در کتب تاریخی مسطور است پس از آنکه حضرت موسی قوم بنی اسرائیل را از ظلم و تعدی فرعون نجات بخشید و آنان را از سرزمین مصر به کنعان و بیت المقدس معاوت داد بنی اسرائیل به عرض رسانیدند که شریعتی دیگر می خواهند تا به مقتضای آن عمل کنند.
کلیم الله این خواهش و تقاضا را معروض بارگاه حضرت احدیت گردانید. خطاب آمد به طور سینا بشتابد و سی روز روزه بگیرد تا مسئولش اجابت گردد.
حضرت موسی با هفتاد تن از صلحا و سران بنی اسرائیل اجرای امر کرد و از غره ذیقعده تا عشره ذیحجه یعنی چهل روز روزه گرفته سپس به کوه طور بالا رفتند.
حضرت موسی به همراهان سبقت گرفت و ابری رقیق میان او و اسرائیلیان حایل شده ایزد متعال با او در تکلم آمد و الواحی که تورات بر آن مکتوب بود. ارزانی فرمود.
موسی در اثنای مناجات طالب دیدار پروردگار شد و عرض کرد:"رب ارنی انظر الیک." یعنی: خدایا، خود را به من نشان ده که می خواهم ترا ببینم. از درگاه حکیم علی الاطلاق خطاب آمد: لن ترانی. یعنی: مرا نخواهی دید ولی به آن کوه نگاه کن، اگر در جایش استقرار یافت تو نیز مرا خواهی دید. چون حضرت موسی به کوه نگریست ملاحظه کرد که پرتو جمال ربانی بر آن کوه چنان تجلی کرد که کوه از هیبت آن به کلی متلاشی شد و موسی با دیدن آن صحنه از هوش رفت: فلما تجلی ربه للجبل جعله دکاً و خرموسی صعقاً.
پس از آنکه به هوش آمد متوجه شد آنجا که کمترین تجلی خداوندی کوه را با آن هیبت و عظمت پاره پاره کند قهراً آدمی را یارای دیدار جمال حق نخواهد بود پس به قدم عجز و انکسار پیش آمده زبان به اعتذار و استغفار گشود و عرض کرد:"سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین":خدایا، تو منزه و برتری از رؤیت و حس جسمانی. به درگاه تو توبه کردم و من اول شخصی هستم که به تو و تنزه ذات پاک تو ایمان دارم. از درگاه پروردگار توانا خطاب آمد: یا موسی، اصطفنیک علی الناس برسالاتی و بکلامی.
چون حضرت موسی پیام رسالت خویش را شنید ما وقع را به همراهان گفت و آنان اصرار ورزیدند که تا کلام خداوندی را شخصاً استماع نکنند ازادای شهادت در نزد بنی اسرائیل معذور خواهند بود، کلیم الله ناچار شد ملتمس ایشان را معروض دارد.
مجدداً ابری رقیق پدیدار شد و حضرت موسی با هفتاد تن مجتمعاً کلام الهی را شنیدند و از آنها پرسید:"دیگر چه می خواهید؟" همراهان جواب دادند:"راستش را بخواهی، تا خدایت را به چشم نبینم از قبول رسالت تو معذورم."
موسی گفت:"جایی که حضرت رب العزه به رسول و فرستاده اش جواب لن ترانی بدهد شما را آن قدرت و توانایی نیست که جمال بی مثالش را از نزدیک ببینید چه دیدارش زهره کوه را آب می کند و زمین از هیبتش به لرزه درخواهد آمد." چون سران بنی اسرائیل قانع نشدند فی الحال صاعقه ای در رسید و همه را خاکستر گردانید.
کاری به فرجام این واقعه نداریم که چگونه آن عده بر اثر استدعای حضرت موسی دوباره زنده شده زبان به استغفار گشوده اند. مقصود این است که ضرب المثل لن ترانی کلام الهی است و از کتاب آسمانی قرآن مجید و داستان حضرت موسی و اشتیاقش به دیدار جمال حق ریشه گرفته است.
لن ترانی پاسخ منفی خداوند متعال به رسولش بوده است که وی را نخواهد دید و اصولاً یارای دیدار جمال بی چون را ندارد ولی چگونه این کلام ربانی در غیر ما وضع له مورد استناد و ضرب المثل قرار گرفته جداً محل تأمل و تعجب است.
باید دانست که عبارت لن ترانی در ابتدای امر به معنی جواب کسانی که خواهش نابجا کرده به اصطلاح پا را از گلیم خودشان بیشتر دراز می کرده اند مصطلح شده ولی متأسفانه بعدها به این صورت نامطلوب درآمده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
لقمه گلو گیر
سابقاً در میان اهل طریقت این اعتماد وجود داشت که لقمه حرام و شبهه ناک از گلوی مردان خاص خدا قاطبتاً پایین نمی رود در گلو گیر می کند و موجب زحمت و دشواری می شود.
در عصر حاضر از این عبارت که به صورت ضرب المثل درآمده است غالباً معانی مجازی و مفاهیم ملی و سیاسی آن مورد نظر و استشهاد است چنان که فی المثل می گویند: "ایران لقمه گلوگیری است که هیچ هاضمه ای نمی تواند آن را هضم و بلع کند."
خلاصه این گونه لقمه ها را از باب تمثیل لقمه گلوگیر گویند که ریشه تاریخی آن به این شرح آمده است:
ریشه و علت تسمیه عبارت مثلی لقمه گلوگیر را به حوادث و وقایع چندی مرتبط می دانند که چهار مورد آن قابل ذکر است و از این چهار مورد البته مورد اول را بیشتر قابل توجه و اعتنا می دانند.
در شرح حال و کرامات و ریاضت هایش مطالب بسیار نوشته اند که از جمله چهل سال روز و شب پشت به دیوار و جز به دو زانو ننشست. پرسیدند که:"قبول تحمل این همه رنج و تعب برای چیست؟" 1. حارث محاسبی (وفات 243 هجری در بغداد) از بزرگان متصوفه و علمای مشایخ و پیشوای طریقت محاسبیان از صوفیه است.
جواب دادم:"شرم دارم که به هنگام مشاهده در پیشگاه حضرت رب الاربا بنده وار ننشینم." چون در محاسبه مبالغی تمام داشت به لقب محاسبی ملقب گردید.
روزی حارث نزد قطب اعظم و سید الطایفه جنید بغدادی رفت. جنید در ناصیه حارث آثار گرسنگی دید و تقاضا کرد طعامی برایش حاضر کنند. حارث پذیرفت و جنید به خانه رفت و غذای مأکولی که شبانه از مجلس عروسی یکی از بستگان و نزدیکان آورده بودند مختصری پیش حارث نهاد. چون حارث دست به طعام برد انگشت دست راستش کشیده شد و به زحمت لقمه ای در دهان نهاد ولی هر چه تلاش کرد لقمه در گلوگیر کرد و فرو نمی رفت. ناگزیر لقمه را از دهان بیرون افکند و خواست از خانه بیرون رود که جنید بغدادی جلویش را گرفت و علت را جویا شد. حارث گفت:"آن طعام از کجا بود؟" جنید گفت:"از خانه خویشاوندی."
حارث گفت:"مرا با خدای عزوجل نشانی است که لقمه مشکوک و شبهه آمیز در گلویم گیر می کند و پایین نمی رود."
جنید گوید خواهش کردم روز بعد به خانه ام آمد پاره ای نان خشک آوردم، بخورد و لذت فراوان برد. آن گاه گفت:"چیزی که پیش درویشان آری، چنین آر."
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
لقمان را حکمت آموختن
هر گاه کسی در مقام موعظه و نصیحت نسبت به افراد بزرگتر و داناتر از خود برآید قبل از تمهید مقدمه و بیان سخن از باب تواضع و فروتنی گوید:"اگر چه لقمان را حکمت آموختن شرط ادب نیست" و با این عبارت:"پند و دلالت من، حکمت به لقمان آموختن نیست" و مشابه جملات بالا که همه و همه دلالت بر حکمت سرشار لقمان می کند.
اکنون ببینیم این حکیم عالیقدر کیست و میزان حکمتش تا چه پایه بوده که نام نامیش ورد زبان خاص و عام گردیده است.
لقمان حکیم بنابر روایات اصلش حبشی و به روایتی غلامی سیاه از مردم سودان بود و در زمان داود پیغمبر می زیست. چهره ای سیاه و نازیبا ولی دل روشن و روحی آرام و مغزی متفکر داشت. در سنین جوانی اسیر شد و در سلک غلامان یکی از افراد بنی اسراییل درآمد.
مالک و صاحبش مردی تندخود و عصبی مزاج بود و با او به سختی رفتار می کرد ولی لقمان در همان عنفوان شباب و جوانی در مقابل مشکلات و مصائب زندگی صبر و بردباری نشان می داد.
گویند روزی مالک لقمان گوسفندی ذبح کرد و به لقمان دستور داد بهترین و شریفترین اعضای گوسفند ذبح شده را نزد وی بیاورد.
لقمان دل و زبان گوسفند را برید و نزد صاحبش آورد. روزی دیگر که گوسفند کشته بود از لقمان خواست که بدترین و پست ترین اعضای گوسفند را حاضر کند. آن حکیم بزرگوار مجدداً همان دل و زبان گوسفند را نزد مولایش برد. چون سر این حکمت از لقمان سؤال شد جواب داد:"هر گاه که زبان از اقوال ناشایست بری و پاک باشد خردمند آن را بهترین اعضای شمارد والا بدترین اعضایند. به قول شاعر: "خوشبخت آن کسی است که دلش با زبان یکیست." مالک اسراییلی را این سخن خوش آمد و لقمان را از قید رقیب و بندگی آزاد کرد. به قول ناصر خسرو:
آباد به عدل گشت گردون
و آزاد به عقل گشت لقمان
شبی از شبها که لقمان در مناجات بود از درگاه قاضی الحاجات ندا رسید که:"نبوت حکمت یکی را انتخاب کن." لقمان عرض کرد که: طاقت بار نبوت را ندارد زیرا حکومت میان مردم بس دشوار است.
پس خدای تعالی ملکی فرستاد و لقمان را حکمت آموخت: ولقد آتینا لقمان الحکمة آیه.
به این جهت لقمان حکیمترین مردم زمین گردید و هیچ یک از شئون زندگی و دقایق حیات از نظر تیزبین او دور نبوده است. همه چیز را به چشم بصیرت می دید و در بوته عقل می گداخت. ناسنجیده سخن نمی گفت و چون لب به سخن می گشود بیاناتش به لطایف حکمت آمیخته بوده است. صبر و سکوت در صدر برنامه زندگیش قرار داشت و همیشه شاگردانش را به رعایت این دو اصل توصیع می فرمود، چه صبر را وسیله تسکین آلام و تشفی قلب می دانست و سکوت را وسیله توجه به ذات احدیت و تفکر و اندیشه در عالم هستی می شناخت. در صبر و شکیبایی و قدرت اراده به درجه ای بود که چند فرزندش پیش چشم او جان سپردند و او از جزع و زبونی، دیدگان را به سر شک نیالود. کمتر در خانه می ماند و غالباً به دامن طبیعت پناه می برد تا محسوسات را با مشهودات بیامیزد و بیانات و مواعظش چاشنی شهود داشته باشد.
لقمان همان چهره نام آوری است که ادب از بی ادبان می آموخت و این شیوه مرضیه اش ورد زبانها گردید.
خلاصه لقمان اعجوبه زمان و نادره دوران بود که نصایح حکیمانه اش پس از گذشت قرون متمادی هنوز چون برگ گل طراوت و تازگی دارد. از سخنان اوست:"بدی که مردم با تو کنند و نیکی که تو با مردم کنی فراموش باید کرد. خدا و مرگ را یاد باید داشت."
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-03-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
لعن الله اللجاجة
لجاجت از آن نوع صفات مذمومی است که هرگز نفعی بر آن مترتب نبوده و نخواهد بود. لجاجت هنگامی بروز و ظهور می کند که آدمی به تبعیت از بعضی انگیزه های ناشی از جهل و تعصب چون حیوان لایشعر می شود. پرده سیاهی در مقابل دیده عقل و بینش او حائل می گردد و دست به کاری می زند که سالها در آتش ندامت و پشیمانی آن می سوزد. کمتر شنیده شده است که افراد لجوج و تندخو طرفی بسته و از این رهگذر جز اطفای نایزه لجاج و ناپختگی نفع و فایدتی برده باشند.
اعمال لجوجان چون بدون تدارک مقدمه و صغری و کبری شروع می شود، لاجرم بدون اخذ نتیجه مطلوب و مثبت پایان می پذیرد. بر آنها همان می رود که بر زبیده همسر هارون و مادر امین رفت و قسمتی که تا پایان زندگی رقت بار خود انگشت ندامت به دندان می گزید. بر سر و روی خود می زد و می گفت: لعن الله اللجاجة، لعن الله اللجاج و این عبارت بعدها در میان اهل ادب و اصطلاح ضرب المثل گردید.
اما ریشه این مثل:
هارون الرشید بزرگترین خلفای بنی عباسی بود و در زمان او قدرت خلافت و جلال دارالخلافه به یمن وجود آل برمک و سایر بزرگان و دانشمندان ایرانی به نهایت اوج عظمت رسید.
همسر هارون از بزرگ زادگان عرب به نام زبیده دختر جعفربن منصور دوانیقی بود که خلیفه برای تجلیل و بزرگداشت او از هیچ اقدامی فروگزار نمی کرد. همواره نسبت به او که دختر عمویش بود احترام خاصی قائل بوده با وجود استبداد رأی و عقیده هرگز در مقابل منویات و خواسته هایش امساک و خست نشان نمی داد. خلاصه زبیده را به تمام معنی کلمه دوست می داشت و در مجاورتش مقام خلافت را فراموش می کرد.
برای زبیده و هارون الرشید هر گاه فرصتی دست می داد به بازی شطرنج می پرداختند و زنگار غم و خستگیهای روزانه را در لفافه شوخیها و مطایبات شیرین از ناصیه می زدودند زیرا در زمان خلافت هارون غالب مراسم و آداب ایران از قبیل شطرنج و نرد و چوگان وارد دستگاه خلافت شده بود.
در بازی شطرنج گاهی هارون و زمانی زبیده برنده می شدند زیرا زن و شوهر در شطرنج دست داشتند و به ریزه کاریهای آن آگاه بودند. قضا را روزی هارون و زبیده قرار گذاشتند هر کدام در شطرنج برنده شود به دلخواه خود چیزی بخواهد و انجام خواهش نیز حتمی الاجرا باشد. به این قرار توافق به عمل آمد و بازی را شروع کردند.
اتفاقاً هارون الرشید در این مسابقه برنده شد و از زبیده خواست که خمار از سر و پیراهن از بر و ازار از پای بیرون آورد و عریان در برابر بایستد. آنگاه از جلوی او تا دیوار مقابل برود و از همان مسیر مراجعت کند.
زبیده با وجود اکراهی که از این عمل داشت چون اجابت مسئول را با قول و قرار قبلی حتمی الاجرا می دانست پس تدبیری اندیشید و با اتخاذ آن تدبیر، رندانه از آن معرکه بر وفق دلخواهش پیروز گردید.
توضیح آنکه زبیده گیسوی پر پشت بسیار بلندی داشت که تا به زانو می رسید و هر قسمت از اندامش را که مایل بود با این گیسو می توانست بپوشاند. پس هنگامی که لخت مادرزاد از جلوی هارون به سمت دیوار مقابل رفت گیسو را به پشت سر انداخت و هارون را از چشم چرانی که منظور نظرش بود و گویا زبیده هرگز اجازه نمی داد که هارون با وجود آنکه شوهرش بود در طول زندگانی زناشویی چنین خواهشی از او بکند بی نصیب گذاشت! موقع بازگشت از دیوار مقابل هم خرمن گیسو را چون حجاب و پوششی به جلو افشانده تمام اعضای بدن را بدین وسیله پوشانید به قسمی که هارون نتوانست در این دو حرکت بالاتر از ساق پای زبیده را ببیند.
چند روزی گذشت و مجدداً فرصتی به دست آمد که به بازی شطرنج بپردازد. این مرتبه نیز قرار بر خواهش دل گذاشته شد تا برنده هر چه بخواهد بازنده طوعاً یا کرهاً بر آن قرار تمکین نماید.
بازی شروع شد و زبیده با آتش انتقامی که از دل و جانش زبانه می کشید به دقت تمام و رعایت اطراف و جوانب که در بازی شطرنج باید معمول گردد مهره ها را پس و پیش می کرد. کمال احتیاط زبیده در تحصیل موفقیت و عدم دقت هارون که شاید ناشی از تراکم امور و خستگی روزانه بود این بازی را به نفع زبیده پایان داد. هارون مات شد و به انتظار دلخواه زبیده گوش بر فرمان نشست.
در حرم خلیفه کنیزکی ایرانی به نام مراجل از اهل بادغیس هرات خدمت می کرد که بسیار بدشکل و تیره رنگ و چرب و خشن بود و دست تقدیر یا تصادف او را به دستگاه باشکوه هارون کشانیده بود تا روزی که مشیت الهی بر آن تعلق گیرد مسیر تاریخ عرب را به سوی ایران و ایرانیان منعطف نماید.
زبیده بی درنگ مراجل را به حضور طلبید و از هارون خواست که با وی نزدیکی و مباشرت کند. خلیفه مقتدر عباسی که هرگز تصور چنین فکر و اندیشه ای از ناحیه زبیده در خاطر او خطور نمی کرد او را از این عمل لجوجانه و عواقب شرم آن برحذر داشت و حتی متذکر شد که هر چه از مال و خواسته های دنیا بخواهد با سر انگشت قدرت و توانایی مطلقه خود در پیش پای او خواهد ریخت به شرط آنکه این فکر شوم را از مغزش به دور کند زیرا نزدیکی با زنان غیرعرب علی الخصوص که ایرانی هم باشد!! قطع نظر از اینکه دون شأن و مقام خلیفه اسلامی می باشد! یحتمل عواقت شومی در پی داشته باشد که برای وی فرزند نازنینش محمد امین خوشایند نباشد.
زبیده زیر بار نرف و در اجابت مسئول خود پافشاری کرد. هارون گفت:"اصرار در این کار به نفع تو و امین نیست، بیهوده لجاجت نکن زیرا چنانچه مجبور به چنین عملی شوم ایامی را در پشت غبار زمان به ابهام می بینم که موی از بر بدن راست می کند. میل دارم پس از مرگ من فرزندت امین بر مسند خلافت تکیه زند و تو مقامی فعلی را با همان سمت ام المؤمنین محفوظ داشته باشی. از این لجاجت زنانه دست بردار و مرا به حال خود بگذار." زبیده گفت:"به چه چیزها می اندیشی؟ یک بار مباشرت و نزدیکی با مراجل که این همه دور اندیشیها ندارد. به فرض محال که انعقاد نطفه و وجود نوزادی متصور باشد از کجا که نوازد دختر نباشد و با یکی از بزرگان عرب تزویج نشود. اگر مقصود خلیفه این است که شرط دلخواه من انجام نپذیرد امری است جداگانه، وگرنه مقصود من همان است که در مقابل ایستاده و مباشرت با او کمال مطلوب من است."
هارون الرشید آخر کار گفت:"خراج یک ساله مصر را تمامی به تو می دهم که مرا معذور داری."
زبیده حاضر نشد و در تصمیم عجولانه و انتقامجویانه اش پافشاری کرد.
از آنجا که غفلت در سرشت آدمی است گاهی پندارند که از دیوان قضا خط امانی برای همیشه به ایشان رسیده است.
پس هارون ناچار از اجابت دلخواه زبیده شد و در نهایت کراهت و بی میلی با مراجل کنیز ایرانی همبستر گردید و در نتیجه مراجل به مأمون حامله شد.
مأمون همان کسی است که به یاری ایرانیان و کاردانی طاهر ذوالیمینین بر برادرش امین غلبه کرد و مادرش زبیده را به عزایش نشانید.
زبیده از آن پس تا زمانی که در قید حیات بود در خلوت و تنهایی بر سر و روی خود می زد و می گفت:"لعن الله اللجابة، لعن الله اللجاج."
میرخواند در این زمینه چنین می گوید:
"در آن اوان که به واسطه خلافت ابراهیم بن مهدی، مأمون به بغداد رسید و باز زبیده ملاقات کرد خاتون از فراق فرزند خویش محمد امین آهی سرد کشیده با مأمون گفت:"ما اقعدنی بهذا الیوم الایوم قیامی باللجاج"
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 06:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|