پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد |
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند
چون قتل و نهیب و خرابی و یغماگری حَدّی پیدا نکند و نائره خوی درندگی و سبعیت همه کس و همه چیز را به سوی نیستی سوق دهد در چنین حالی ، جواب کسانی که جویای حال و احوال شوند ، عبارت بالا خواهد بود .
در بیان مقصود موجزتر از این عبارت در فارسی نداریم ، چه در این عبارت تمام معنی و مفاهیم جنایت و بیدادگری گنجانده شده است و چون با ایجاز لفظ ، اعجاز معنی کرده ؛ رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است .
چنگیز خان سر دودمان مغول که در خونریزی و ترکتازی روی همه سفاکان و جنایتکاران روزگار را سفید کرده بود ، بعد از عبور از شط سیحون و تصرف دو حصار زرنوق و نور در غره ذی الحجه سال 616 هجری به نزدیکی دروازه ی بخارا رسید و شهر را در محاصره گرفت . پس از سه روز سپاهیان محصور به فرماندهی اینانج خان ، از شهر بیرون آمده به مغولان حمله بردند ولی کاری از پیش نرفت و لشکر جرار مغول آن جماعت را به سختی منهزم کردند . به قسمی که فقط اینانج خان موفق شد از طریق آمو دریا بگریزد و جان بدر برد .
اهالی بخارا چون در خود تاب مقاومت ندیدند ، اضطراراً زنهار خواستند و دروازه های شهر را بر روی قشون چنگیز گشودند و مغولان در تاریخ چهارم ذی الحجه به آن شهر عظیم و آباد ریختند .
خلاصه در نتیجه ی استیلای مغول ، شهری که چشم وچراغ تمام فرارودان و مأمن ومکمن اجتماع فضلا و دانشمندان بود ، آنچنان ویران گردید که فراریان معدود این شهر جز جامه ای که بر تن داشتند چیزی دیگر نتوانستند با خود برند . یکی از بخاراییان که پس از آن واقعه جان سالم به در برده به خراسان گریخته بود چون حال بخارا را از او پرسیدند جواب داد : « آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند » جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند اتفاق کردند که در پارسی موجزتر از این سخن نتواند بود و هر چه در این جزو مسطور گشت خلاصه وذنابه آن ، این دو سه کلمه است که این شخص تقریر کرده است و قطعاً به همین ملاحظه صورت ضرب المثل یافته است .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آدم گرسنه دین و ایمان ندارد
گویند مردی از گرسنگی مشرف به مرگ بود . شیطان برای او غذایی آورد به شرط این که ایمان خود را بفروشد .
مرد پس از سیر شدن از دادن ایمان به او سرپیچی کرد و گفت : آنچه در گرسنگی فروختم وهم و گمان بود و اعتباری نداشت ، زیرا آدم گرسنه دین و ایمان ندارد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هروقت روستایی ساده دلی بنشیند و « خیال پلو » بپزد و آرزوهای دور و دراز ببافد حاضران این مَثل را می زنند .
می گویند : یك روز زنی كه شغلش ماست فروشی بود ، ظرف ماستش را رو سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می برد . در راه با خودش فكر كرد كه « ماست را می فروشم و از قیمت آن چند تا تخم مرغ میخرم . تخم مرغ ها را زیر مرغ همسایه میذارم تا جوجه بشه . جوجه ها كه مرغ شدند می فروشم و از قیمت آن گوسفند می خرم . كم كم گوسفندهام زیاد میشه ، یك روز میان چوپون من و چوپون كدخدا زد و خورد میشه كدخدا مرا میخواد و از من میپرسه : چرا چوپون تو چوپون مرا زده؟ منم میگم : « زد كه زد خوب كرد كه زد ! »
زن كه در عالم خیال بود همینطور كه گفت : « زد كه زد خوب كرد كه زد » سرش را تكان داد و ظرف ماستی از رو سرش به زمین افتاد و ماست ها پخش زمین شد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ضربالمثل « باج به شغال نمیدهیم »
گاهی دور زمان و مقتضیات محیط ایجاب میکند که آدمی به حکم ضرورت و احتیاج از فرد مادون و کم مایه ای تبعیت و پیروی کند و دستور و فرمانش را بر خلاف میل و رغبت اطاعت و اجرا نماید . ولی هستند افرادی که در عین نیاز و احتیاج زیر بار افراد کم ظرفیت نمی روند و عزت نفس و مناعت طبع خویش را بر تر و بالاتر از آن میدانند که با وجود پاکدلان وارسته به دنبال روباه صفتان فرومایه بروند . تمام مال و خواسته را در پیش پای رادمردان میریزند ولی دیناری عنفا به دون همتان نمیپردازند . جان به جانان میدهند ولی قدمی در راه فرومایگان بر نمیدارند . خلاصه " تاج به رستم میبخشند و لی باج به شغال نمیدهند ."
باید دانست که ضرب المثل بالا به دلیلی که بعداً خواهد آمد شغاد صحیح است نه شغال . گو اینکه شغال در مقایسه با شیر ژیان به مثابه همان شغاد در مقابل رستم دستان است ولی صحیح ترین روایت در مورد ضرب المثل بالا همان شق اول است که به داستان تاریخی رستم و شغاد مرتبط میباشد و در شاهنامه فردوسی به تفصیل آمده است . ذیلاً اجمالی از آن تفصیل بیان میشود :
در اندرون خانه زال ، پدر رستم ، کنیزک ماهرویی بود که خوش میخواند و رود مینواخت . زال را از آن کنیزک خوش آمد و او را به همسری برگزید . پس از مدت مقرر:
کنیزک پسر زاد از وی یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی
به بالا و دیدار، سام سوار
وزو شاد شد دوده نامدار
ستاره شناسان و گنده آوران
زکشمیر و کابل گزیده سران
بگفتند با زال و سام سوار
که ای از بلند اختران یادگار
چو این خوب چهره به مردی رسد
یگانه دلیری و گردی رسد
کند تخمه سام نیرم تباه
شکست اندر آرد بدین دستگاه
همه سیستان زو شود پر خروش
وز شهر ایران بر آید به جوش
زال از این پیشگویی غمگین شد و به خدا پناه برد که خاندانش را از کید دشمنان و مفاسد بیگانگان محفوظ دارد . به هر تقدیر نام نوزاد را شغاد نهاد و به ترتیب و پرورش او همت گماشت . چون شغاد به حد رشد رسید او را نزد شاه کابل فرستاد تا در کشور داری و تمشیت امور مملکت بصیر و خبیر شود . شاه کابل دخترش را با وی تزویج کرد و در بزرگداشتش از گنج و خواسته دریغ نورزید . در آن موقع باج و خرابی کشور کابل - افغانستان - به رستم دستان میرسید و همه ساله معمول چنان بود که یک چرم گاوی باژ و ساو میستاندند و برای تهمتن به زابلستان میفرستادند .
چنان بد که هر سال یک چرم گاو
ز کابل همی خواستی باژو ساو
وقتی که شغاد به دامادی شاه کابل در آمد انتظار داشت که برادرش رستم باج و خراج از شاه کابل نستاند و در واقع کابلیان باج به شغاد بدهند . اهالی کابل چون این خبر شنیدند از بیم سطوت رستم و یا از جهت آنکه شغاد را در مقام مقایسه با برادر نامدارش رستم مردی لایق و کافی نمیدانستند همه جا در کوی و برزن علناً به یکدیگر میگفتند :
" تا وقتی که رستم زنده است ما باج به شغال نمیدهیم ."
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 05-16-2011 در ساعت 08:51 PM
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
گنج قارون دارد!!
قارون در ادبیات فارسی کنایه از کسی است که در اندوختن مال و ثروت افراط ورزد و در راه خدا دیناری صرف نکند .
مقصود از گنج قارون در اصطلاح عامیانه به اموال بی قیاسی اطلاق میشود که از طریق ناصواب به دست آید و بالمال نسبت به صاحب مال و ثروت وفا نکند .
این ضرب المثل در جای دیگر هم به کار میرود وآن موقعی است که از ممسک و بخیلی طلب مال و اعانت و امداد شود و او برای آن که متقاضی را از سر خویش باز کند جواب میدهد : "مگر گنج قارون دارم؟"
اکنون باید دید قارون کیست و گنج قارون تا چه میزان و مبلغ بوده و چه فرجامی برای صاحبش داشته است :
قارون که به لغت عبری او را قاروج میگویند به روایتی عموزاده حضرت موسی بوده و صورتی زیبا داشت : "ان قارون کان من قوم موسی"
در اوایل کار غاشیه اطاعتش را بر دوش میکشید به قسمیکه در حفظ و قرائت تورات از بیشتر بنی اسرائیل مقدم بود . صنعت کیمیا را که تا آن زمان غیر از حضرت موسی هیچ کس ندانسته بود از حضرتش بیاموخت و بدان وسیله ثروتی عظیم جمع آوری کرد که به قولی چهل شتر کلیدهای خزائنش را میکشیدند .
به قولی دیگر : "چندان زینت داشت که چهل مرد کلید در گنجها بر دوش میکشیدند." به روایت دیگر : "وی را هفتاد هزار دیگ رویین بود پُر زر کرده و در خانهها نهاده ، و هر خانه ای را کلیدی بود زرین و قفل نیز زرین . هر کلیدی یک مثقال و چندانی کلید بود که نه مرد قوی به کار بایستی آن را از جای برداشتی ، چون وی را مال جمع شد در عوض شکر نعمت عَلم بی نیازی افراشت ."
پیوسته ثروت خویش را به رُخ بنی اسراییل میکشید و در جاه طلبی افراط میکرد و از بخل و حسد سهمی سرشار داشت . بارها میگفت : "در صورتی که پیغمبری برای موسی و سرپرستی قربانگاه و خیمه اجتماع با هارون باشد پس برای من چه خواهد ماند؟"
روشندلان بنی اسراییل از سر نصیحت با او گفتند : "ای قارون به مال دنیا دلشاد و مغرور مباش زیرا خداوند کسانی را که دلباخته مال شوند و تنها آن را مایه مسرت خود سازند دوست نمیدارد . این مال و ثروت را در راه کمک به قوم خود صرف و احسان کن"
ولی قارون به سخنان ایشان گوش فرا نداده و در پاسخ گفت : "من مال فراوان و ثروت بیکران را در پرتو علم و دانش خود اندوخته ام و خداوند تنها مرا سزاوار این نعمت شناخته است و کسی را در مال من نصیبی و حق اظهار نظری نیست ."
قارون روزی در زیباترین لباس و نفیسترین جواهر و در موکبی عظیم با کوکبه ای از جلال و جبروت به راه افتاد تا تجمل و حشمتش را به قوم بنی اسراییل نشان دهد . وقتی چشم مردم به او افتاد آنان که شیفته ظواهر و جواهر بودند بی اختیار گفتند : "ای کاش که ما نیز دستگاهی چون قارون داشتیم" ولی دانشمندان و روشندلان قوم که به حقایق حیات آگاه بودند در جواب آن دسته از مردم گفتند : "وای بر شما که جیفه دنیا چشم دلتان را کور کرده است . ثروت روحی که نزد خدا اندوخته گردد و با تقوی و صلاح توأم باشد بر گنج و ثروت قارون که موحب ظلم و سرکشی شود برتری دارد ."
یک روز موسی به قارون تکلیف کرد که زکات مالش را بپردازد . قارون در ادای زکات بخل ورزید ولی چون به قدرت و نفوذ موسی واقف بود حیله و تدبیری اندیشید تا موسی را به سلاح تهمت و افترا مورد حمله قرار دهد و آبرویش را بریزد .
پس جمعی از اوباش و جهال بنی اسراییل را با خود متفق ساخت و زن روسپی بدکاره ای را نیز طَبَق زر و جواهر داده و با وی مقرر کرد که وقتی علما و اشراف بنی اسراییل مجتمع شوند و موسی به موعظه و نصیحت مشغول گردد او را به زنا متهم سازد .
چون موعد مقرر فرا رسید قارون با تجمل و غرور به آن انجمن آمده در برابر موسی بنشست و آغاز تمسخر و استهزا کرد . آن گاه به موسی گفت : "آیا زنا را مطابق تورات نباید سنگسار کرد؟"
موسی جواب داد : "چرا " قارون گفت : "پس در این صورت تو باید سنگسار شوی زیرا اطلاع موثق دارم که با فلان زن بدکاره ای زنا کرده ای " موسی زن موصوفه را احضار کرد و سوگند داد که حقیقت را در حضور قوم بیان کند . حقانیت و بیان نافذ موسی به قدرت خداوندی چنان در روحیه آن زن اثر گذاشت که بدون اختیار گفت : "قارون مرا مبلغی رشوت داد تا بگویم موسی با من زنا کرده ، ولی اکنون گواهی میدهم که موسی پیغمبر بر حق است و از عمل خود بدین وسیله اظهار ندامت و پشیمانی میکنم ."
کلیم الله از شنیدن این سخن بر کمال شقاوت قارون اطلاع یافته غضبناک شد و دست مناجات برآورده قارون را نفرین کرد . همان لحظه جبرییل امین نازل شد . فرمان الهی رسانید که : "ای موسی ، ما زمین را مطیع تو ساختیم تا هرچه خواهی درباره قارون عمل کنی ." موسی مسرور و مبتهج گشته به حاضران مجلس گفت : "حق سبحانه و تعالی مرا بر قارون مسلط ساخت . هرکه تابع و پیرو اوست با وی باشد و آنان که تبعیت نمیکنند از وی دوری جویند ."
اسراییلیان متوهم گشته از قارون تبرّی نمودند الا دو کس که یکی دائان و دیگری ایزان نام داشت . آنگاه موسی نزد قارون رفته گفت : یا ارض خذیه آیه . یعنی : ای زمین او را بگیر . زمین زیر پای قارون دهان باز کرده تا کعبش را گرفت .
قارون پوزخندی زد و گفت : "باز این چه سحر است که میکنی؟" موسی دوباره فرمان داد : یا ارض خذیه . و تا زانوی قارون در زمین فرو رفته آغاز اضطراب کرد .
نوبت دیگر فرمان داد تا کمر قارون در خاک فرو رفت . قارون تازه فهمید که سحر و جادو در میان نیست و شروع به تضرغ و زاری کرده گفت : "ای موسی ، مرا خلاص کن تا برای همیشه در امر و فرمان تو باشم و تمام اموال و ثروتم را در اختیار تو قرار دهم ."
موسی مجدداً بر زبان آورد که : یا ارض خذیه و تا گردن قارون در زمین فرو رفته بیشتر از پیشتر لوازم نیاز و زاری به تقدیم رسانید اما فایده ای نداد و زمین به دستور کلیم الله او را به تمامی در کام کشید و خانه و گنجهایش نیز به موجب فرمان موسی در تحت الثری نابود گشت .
اعتقاد علمای یهود بر آن است که در این قضیه از معاریف و رؤسای بنی اسراییل تعداد چهارده هزار و هفتصد نفر با قارون به قعر زمین فرو رفتند .
باری ، آنان که تا دیروز به جاه و مال قارون رشک میبردند پس از این واقعه متوجه شدند که ثروت وسیله عزت و تقرب به خداوندی نیست و چه بسا مال و خواسته که موجب هلاک و خسران خواهد بود . چون به این حقیقت واقف شدند گفتند : "آه ، که اگر لطف خدای متعال نبود ما نیز در پی قارون رفته بودیم ."
گنج قارون که فرو میرود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم ازغیرت درویشانست
( حافظ )
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
« مرغ از قفس پرید »
در مبارزات سیاسی و نظامی و اجتماعی اگر یکی از دو طرف متقابل و متخاصم احساس ضعف و زبونی کند و قبل از آنکه به دست مخالفان افتد میدان مبارزه را ترک گفته به محل امنی دور از چشم دشمنان پناه ببرد ظرفا و نکته سنجان ، حتی همان جبهۀ مخالف که نقش خویش را برای دستگیری حریف بر آب میبینند از باب جد یا هزل میگویند :"مرغ از قفس پرید ." یعنی از چنگ ما خلاص شد و از دامی که برایش چیده بودیم در رفت .
این ضرب المثل که در چند سال اخیر گاهگاهی مورد استفاده قرار گرفته است در کشور انگلستان ریشه گرفته و داستان تاریخی شیرین و عبرت انگیزی دارد که احتمالاً به این شرح است :
در سال 1625 میلادی پس از جیمز اول پسرش پرنس ویلز به نام چارلز اول در بیست و پنج سالگی به جای پدر بر تخت سلطنت انگلستان نشست . در آغاز سلطنت گمان میرفت که چارلز شارل بر خلاف پدر به حکومت تمکین کند و مصوبات پارلمان را محترم شمارد ولی سه بار انحلال پارلمان انگلستان که به فرمان او انجام گرفت تصور هر گونه امید و خوشبینی را به یأس و بدبینی مبدل ساخت زیرا چارلز فقط به هنگام ضرورت و اضطرار و استقراض در مقام افتتاح مجلس بر میآمد و چون حاجت را مقرون اجابت نمیدید با توجه به کوچکترین مخالفتی که از طرف نمایندگان ابراز میشد مجلس را منحل و مخالفین را تحت فشار و شکنجه قرار میداد .
آخرین پارلمانی که در زمان سلطنت چارلز افتتاح شد از آن جهت که مدت سیزده سال (1640-1653 میلادی) به طول انجامید از طرف مردم و تاریخ نویسان به پارلمان طویل موسوم گردید . نمایندگان این پارلمان از روز اول مصمم شدند که حکومت مطلقه را براندازند و مذهب انگلیس را به مذهب پوریتن (puritain ، پوریتنها قومیاز مسیحیان هستند که به ظاهر انجیل عمل کنند و متعصب و متعبد باشند ( نقل از: لغتنامۀ دهخدا) .) تبدیل کنند لذا هنوز چند روز از افتتاح پارلمان نگذشته بود که استرافورد و لود ، دو نفر از وزرای متعصب حکومت استبدادی را به عنوان خیانت به پای محکمه کشیده اولی را فی المجلس سر بریدند و دومیچهار سال بعد به قتل رسید . آنگاه مجلس عامه برای آنکه دست چارلز را از انحلال پارلمان کوتاه کند قانونی گذرانید که به موجب آن شاه نمیتوانست بدون اجازۀ مجلس امر به انحلال دهد . چندی بعد چون خیانت دیگری از چارلز دیدند و شورش کاتولیک مذهبان ایرلند را به تحریک نهایی او تشخیص دادند لذا قانونی گذرانده اختیار لشکرکشی و انتخاب افسران را هم از او سلب کردند .
چارلز اول چون پارلمان را کاملاً بر خود مسلط دید درصدد اعمال قدرت و ارعاب مخالفان برآمد و با وجود آنکه نمایندگان مجلس از هر جهت مصونیت داشته اند روزی بدون اطلاع قبلی به پارلمان رفت تا پنج نفر از سران مخالفان را دستگیر و توقیف نماید ولی چون نمایندگان مخالف قبلاً از جریان توطئه آگاه شده بودند آن روز را به مجلس نیامدند و خود را پنهان کردند یعنی در واقع : مرغان از قفس پریده بودند .
عبارت بالا از آن تاریخ به بعد در تمام جهان و به زبانهای مختلف ضرب المثل گردیده است .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پشت سر مردم صفحه گذاشتن!!
عبارت بالا از اصطلاحات بسیار معمول و متعارف است که عارف و عامی از آن در مواقع شوخی و جدی استفاده میکنند . صفحه گذاشتن مترادف با منبر رفتن و غیبت کردن و بر شمردن نقاط ضعف و پرده دری است .
کسی که پشت سر دیگری به جد یا هزل مطلبی بگوید و احیاناً راز پنهانیش را فاش کند در عرف اصطلاح عامیانه به صفحه گذاشتن تعبیر میشود و فی المثل میگویند : پشت سر فلانی صفحه گذاشت و یا به اصطلاح دیگر : پشت سر فلانی صفحه میگذارد .
سابقاً در نواحی جنوب ایران که اغلب بین رؤسای ایالات و قبایل و خوانین محلی رقابت و همچشمی و احیاناً دشمنی و خصومت وجود داشت معمول بود که یک نفر رییس قبیله با خان منتفذ پس از آنکه به اسرار مکتوم و رازهای پنهان حریف خویش پی میبرد دستور میداد در آن باب با شاخ و برگهای فراوان آهنگ و تصنیف بسازند و مطربان و خوانندگان محلی آن ترانه را با دف و نی و با آواز بلند در هر کوی و برزن و گذرگاههای عمومی بخوانند و بنوازند و از این رهگذر اذهان و انظار عابرین را به شنیدن شرح رسواییهای خان حریف جلب کنند .
بدیهی است خان حریف بیکار نمینشست و برای متفرق کردن خوانندگان و نوازندگان دست به اقدام متقابل میزد و از این سوی نیز به حمایت و پشتیبانی از آنان بر میخاستند . نتیجتاً جنگ مغلوبه میشد و جریان قضیه به گوش همگان میرسید و خان متنفذ به مقصود خویش که همان رسوایی حریف بوده است نایل میآمد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رفتم اصفهان برای كار آسان كپه گذاشتند به سرم گفتند ببر آسمان
می گویند شخصی در كارهای كشاورزی به این و آن كمك می كرد و مزد می گرفت ، شایع شده بود كه در اصفهان كار آسان و پر درآمد زیاد است . آن مرد كه از كار كردن در مزرعه این و آن خسته شده بود راه اصفهان را در پیش گرفت كه هم كار آسانی پیدا كند ، هم پول و دارایی زیادی گیرش بیاد .
موقعی كه به اصفهان رسید از یك نفر كار آسان و پر درآمد خواست . مرد اصفهانی او را به جایی برد كه در آنجا یك ساختمان چند طبقه می ساختند . كپه ای را پر از گل كرد و به سر او گذاشت و گفت : « این گل را ببر طبقه چهارم بده بنا » خلاصه آن روز را این آدم بیچاره كه خیال می كرد در اصفهان كار آسان و پر درآمد زیاد هست به كپه كشی گذراند و عصر هم خسته و كوفته پول كمی از صاحب كار گرفت و با خودش گفت : « اگر كار آسان اصفهان اینه وای به حال كار سختش ! » فردای آن روز فرار را بر قرار ترجیح داد و به ده خودش رفت .
موقعی كه به ده رسید یك نفر از او پرسید كه : « در اصفهان كار آسون هست یا نیست؟» او در جوابش گفت :
« رفتم اصفهون سی كار آسون ، كپه هشتند به سرم گفتند بر آسمون .»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-22-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پیشینه اصطلاح قمپز در کردن
قمپز (در اصل قپوز) نام توپی است که عثمانیها در سلسله جنگهایی که با ایران داشتهاند مورد استفاده قرار میدادند. این توپ اثر تخریبی نداشت چرا که در آن از گلوله استفاده نمیشد و فقط از باروت و پارچههای کهنه که با فشار درون لوله توپ جای میدادند تشکیل شده بود. هدف از استفاده آن ایجاد رعب و وحشت در بین سپاهیان و ستوران بوده است. در جنگهای اولیه بین ایران و عثمانی، این توپ نقش اساسی در تضعیف روحیه سربازان ایرانی داشت ولی بعدها که دست آنها رو شد، دیگر فاقد اثر اولیه بود و هر گاه صدای دلخراش این توپ به صدا در میآمد، سپاهیان میگفتند: نترسید، قمپز در کردند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-22-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پیشینه عبارت آدم هفت خط
ما معمولاً عادت داریم در توصیف اشخاص زیرک و باهوش و اکثراً رند و مکاراز اصطلاح "آدم هفت خط" استفاده کنیم! اما چرا؟
روایتی درمورد ریشۀ تاریخی اصطلاح "هفت خط" وجود دارد. این روایت بر می گردد به آئین شرابخواری در حضور پادشاه در دوران ساسانیان. در آن زمان پیمانه های ظریف و زیبائی از شاخ گاو یا بزکوهی درست می کردند که چون پایه نداشته است کسی نمی توانسته آن را روی زمین یا میز بگذارد و از نوشیدن شرابِ ریخته شده در پیمانه اش طفره برود. از این رو دارندۀ جام مجبور بوده است محتویات آن را لاجرعه سربکشد. اما برای این که کسی بیش از اندازۀ ظرفیت خود باده گساری نکند و از سرِ مستی با حرکت و یا گفتار خود، احترام و شأن مجلس شاهانه را از بین نبرد، هر کدام از مدعوین، پیمانه (شاخ) مخصوص خود را داشته که به جهت تعیین میزان توانایی او در باده گساری خطی در داخل آن شاخ کشیده شده بوده که ساقی برای دارنده پیمانه فقط تا حدِ همان خط، شراب در پیمانه اش می ریخته است .
به مرور زمان تمامی پیمانه های شراب را با هفت خط، مشخص و درجه بندی کردند. در مجالسی که پادشاه حضور داشته است، میهمانان معمولاً از سه تا شش خط شراب می نوشیده اند. اما بوده اند افرادی که " لوطی" نیز خوانده می شده اند که تا هفت خط را شراب می نوشیدند بدون آنکه حالتی مستانه در آنها ظاهر شود که در پی آن دست به حرکاتی بزنند که موجب هتکِ حرمتِ حضور پادشاه در مجلس بشود.
این قبیل افراد را "هفت خط" می نامیده اند، یعنی که آنها افرادی صاحب ظرفیت و زرنگ بوده و به کلیه رموز و فنون شرابخواری تسلط کامل داشته اند.
این اصطلاح به مرور زمان جنبه عام و مَجازی پیدا کرده و در فرهنگ عامه به افراد باهوش و زیرک و مرد رند "هفت خط" اطلاق گردیده است.
جهت مزید اطلاع اضافه مي شود که هر یک از خطوط هفتگانه جام شراب، اسم ویژۀ خود را داشته است:
1- خط مزور - کمترین میزان شراب در جام
2- خط فرودینه
3- خط اشک
4- خط ازرق (خط شب، خط سیاه یا خط سبز) این خط کاملاً در وسط پیمانه بوده و خط اعتدال درشرابخواری محسوب می گردیده است.
5- خط بصره
6- خط بغداد
7- خط جور که لب پیمانه بوده و جام بیش از آن جا نداشته؛ به عبارت دیگر جام لبریز از شراب می بوده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 05:59 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|