پريشب عروسي يكي از دوستهام بود كه خانواده بسيار سنتي دارن وهنوز عروسيهاشون شبيه عروسي هاي چند سال پيش والبته دربعضي جهات مدرن تر. يه دختر 14 يا 15 ساله همراه خانوادش كنار ميزما نشسته بود . خيلي جالب بود. يه رژ لب صورتي زده بود و احساس مي كرد خيييييييييلي فرق كرده و زيبا شده. زير چشمي نگاه مي كرد ببينه كسي نگاش مي كنه؟ توجه كسي و جلب مي كنه؟ يه لبخند محو، سكوت همراه با كمي طنازي ودرعين حال دستپاچگي اي بچگونه ش من و برد در عالم نوجوانيم كه خيلي از دخترا اونموقع اينطوري بودن و الان كلا نسلشون منقرض شده و اين يكي كه شبيه نوجوون هاي 15 سال پيش بود انقدر نادر بود كه كاملا توجه من و جلب كرد.
خلاصه من همه عروسي و ول كرده بودم و رفته بودم تو نخ اين دخترك ونمي دونستم دلم بسوزه، بخندم يا غصه شو بخورم. بعضي وقتها هم خوبه كه بعضي چيزها عوض مي شن.
5 کاربر زیر از shadi سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
شادی جون منم همین جورم تو عروسی ها ببین چه دختر خوفیم
آریانا تو اون موقع میدونستی نخ سیگار چند هست
من از قیمت ها یادم نیست..این ژله کوچولو ها الان هم هست ..اینا فک 5 اومن بود...
یادمه با 50 تومن کاغذی خیلی چیزی میشد بخری
دیروز داشتم بستی کیم میخوردم یادم افتاد اونوقت ها بعد با چوبش دکتر بازی میکردیم
میرفتم در خونه دختر همسایه مون اجازه میگرفتیم ..قابلمه و کاسه مونو ور میداشتیم میرفتیم خاله بازی..آب میرختیم توش میگفتیم آش بهش
بعد هم میخوردیم..دیروز به این فکر میکردم خوب تا حالا مریض نشده بودیم..انگار معده مون میدونسته بچه یم اگه میکروب خوردیم باید نابودش کنه
__________________
4 کاربر زیر از GolBarg سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
وای وای یادمه بعضی وقتا دسمون نمی رسید , از چوب کمک می گرفتیم
فک می کردیم زنگ زدن و فرار کردن ته ِ همه ی کار بدای دنیاس ..........
هوووووووووووووووووووم یادش بخیر
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
3 کاربر زیر از GhaZaL.Mr سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
آخی , الان که دیگه کار بد نمیکنی غزل جان؟ با توجه به اینکه فهمیدی کارای بدتریم هست
منو کارای بد ؟!
به خدا من دختر خوبی شدم
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
3 کاربر زیر از GhaZaL.Mr سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
چکمه های پلاستی قرمزم که توی برف می پوشیدمو عاشقش بودم.........
بخاری ارج ...
یادش بخیر پیت قرمز نفت گوشه ی حیاط ....
و..... و......... و.................
با این که بچگیام خیلــــــــی سختی کشیدم ولی همیشه دوس دارم نیمه ی پر لیوانو ببینــــــم
من عاچق دهه ی خودمم ..
دهه ی شصت .... با تموم زشتی ها و زیبایی هاش ...
با همه ی سختیا و شیرینیاش .....................
غزل
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
2 کاربر زیر از GhaZaL.Mr سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
[IMG]http://*****************/images/45x8y4kg82xt04fdcqid.jpg[/IMG] واییییییییییییییییییی بچه ها ..
چقد کتابای مدرسمو دوس داشتم اون وقتا ... مخصوصا فارسی رو ....
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
2 کاربر زیر از GhaZaL.Mr سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش: