چند روزه یه حس خاصی دارم . مث لج کردن ! مث اخم ! اخم مهربون ! نمی دونم یه حس عجیب غریب دارم ...
کل امروزمو فقط غزل خوندم . غزلای وحشی بافقی که عاشقشم . ینی اینقد غزلاش منو به وجد میاره که یهو وسط غزل بیخیال بقیه ش میشم از جام می پرمو جیغ میکشم : دیوونه م کردی وحشی !
مامان میاد توو اتاقم :
- داریم میریم خونه ی آقاجون اینا . میای ؟
- ها ؟ کاش زودتر میگفتی ! دلم میخواد ولی الان جو غزل گرفته منو میخوام برم انجمن ..
- باشه .ما رفتیم. مواظب باشیااااااااا؟
- اوکی مام .
بعدازظهرم تندی لباس می پوشم توو این گرما برم انجمن شعر .ترانه ای که قراره بخونمو چندبار توو ذهنم مرور می کنم :
من امشب تازه فهمیدم یه عده / میون ما دوتا آجر کشیدن / توو اوج پر کشیدن بودم اما / برام حکم ته ِ قاب وُ بریدن ...
نه مشکلی نیست . حفظمش !
پر از حس شاعرانگی ام امروز. انگار دارم بال در میارم. آخ جوووووووووون انجمن ..
عرفان,بچه ها.. چقد دلم تنگ شده برا اونجا . خیلی وقته سه شنبه ها به انجمن شعر شهرمون سرنزدم !
تا رفتم توو کوچه شادی زنگ زد :
- غزل بریم کار نیمه تمومتو تموم کنیم ؟
- نه.. حالا نه !
- چرا مگه چشه حالا ؟ فردا پس فردا پایان نامه دارم وقت نمیکنما ؟
- آخه دارم میرم انجمن .
- امروز که 4 شنبه نیست !
- می دونم ! انجمن شعر شهرمونو میگم ..
-غزل تو چته امروز ؟ امروز دوشنبه ستا ؟
- نه ه ه ه ه ه ه ه ه دروغ میگی !!
بعد تندی از خانومی که تو تاکسی نشسته میپرسم امروز چند شنبه س خانوم ؟
میگه دوشنبه !
هنوز سوار تاکسی نشده ازش پیاده میشم با حرص میگم پس چرا این ماندانای خنگ گف امروز سه شنبه س ؟!!!! مگه دسم بش نرسه !!
خلاصه با بوی سوختگی ای که تموم کوچه رو گرفته بود برمیگردم خونه .. هی وای ِ من ! مامان اینا که نیستن , منم که کلید ندارم ! توو این گرما چیکار کنم حالا ؟!
آها دیوار ! کیفمو محکم میندازم رو دوشم و میخوام از دیوار بالا برم که یهو مرد همسایه از در خونه ش میاد بیرون ! خدایا چیکار کنم حالا ؟!
مث این که پشت در مونده باشم هی الکی زنگ خونه رو می زنم تا بره.. خدایا چرا نمیره این ! اه برو دیگه !! مرتیکه همونجور وایساده صاف توو چشمام نیگا می کنه ! خلاصه یه 6-7 دقیقه ای موندم پشت در تا رف خونه ش !
وقتی رفت با حرص گفتم ایش ! بعد کیفمو انداختم رو دوشمو از دیوار پریدم آخیش راست میگن هیچ جا خونه ی آدم نمیشه .. لباسامو در میارم . این انجمن که کنسل شد پس برم سر وخت ِ وحشی بافقی ..
عاشق این دوتابیتشم:
روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر / هوای یار دگر دارم و دیار دگر
خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم / به فکر صید دگر باشد و شکار دگر
همین جور توو حس و حال غزلم که یکی زنگ می زنه . خانوم همسایه ست .
میرم ببینم چیکار داره .
- سلام .. (همراه با تعجب که ینی شما اینجا چیکار می کنی ؟!)
- سلام خوبی ؟
- بله مچکرم
- مامان نیست ؟
- نه رفته خونه اقاجون اینا
- تنها ؟
- نه ماندانا و داداشم رفتن باهاش
- با چی ؟
- ماشین
- ماشین خودتون ؟
- (با حرص جواب میدم) بله !!
- کی ماشینو می رونه ؟
- ماندانا ! (دیگه خیلی پررو شده یه سوال دیگه بپرسه با مشت می زنم توو صورتش !)
یه آه از ته دل میکشه و یه نوچ می کنه ! دیگه تحملشو ندارم.یچی میگم که بره :
- اگه با مامان کار دارید یا افطار یا با بعد شام بر میگرده !
- ینی میاد امشب ؟
- (پـَ نه پـَ شبو خونه مردم میمونه !!
خودمو بزور کنترل میکنم!) اهوم !
- به عکس بابا که توو حیاطه نیگا می کنه دوباره یه آه ِ بلند می کشه ..
روشو ازم بر می گردونه حنانه دختر کوچولوش میگه اِ مامان چرا گریه می کنی ...... ؟
اصن بذار تا دلش می خواد گریه کنه ! دوست داشتم بزنم توو سرش بگم ما خوبیم ! خوبیــــــــــــــــــــم ! نیاز به دلسوزی و اشک تو نداریم ! می فهمی ؟!
دیگه از این نگاهی که بهمون میشه خسته شدم !!!!!! ما بدبخت و بیچاره نیستیم ! نیستیم نیستیم نیستیم !
ماها هنوز همو داریم و خوشبختیم . بابا هم کنارمونه . خودش گفت. خودش اومد تو خوابم گف همه جا باهاتونم. مواظبتونم. تنهاتون نمیذارم !
از این ملت که حتما باید یه بلایی سرت بیاد تا بیان بشن یارو یاورت بدم میاد !
انجمن شعر که پرید
خونه ی آقا جون اینام که نرفتم
برم سروخت وحشی بافقی .. شاید یکم حال و هوام برگرده .. یا به قول دوست شاعرم زهرا شعبانی :
شاید غزل هوای دلم را عوض کند ...
شاید !
غزل