شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
11-17-2011
|
|
کاربر بسیار فعال بخش کرمانشاه
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: سرپل ذهاب
نوشته ها: 712
سپاسها: : 1,370
1,384 سپاس در 473 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هرگز از پيشم نرو
به ستاره ها نگاه کن که شب را شکسته اند .
بي تو شب من شبي بي ستاره است.
آفتاب را ببين که غول تاريکي از برابرش مي گريزد.
بي تو ، روز من آفتاب ندارد.
چمنزار را بنگر لاله را نگاه کن به زمزمه جويبار گوش فرا ده.
بي تو ، دنياي من از چمن و لاله و زمزمه خاليست.
زمين را ببين سبز و با طراوت...
اما دل من بي تو هيچ طراوتي ندارد
بي تو من هيچم ، نيستم...
اگر مي خواهي من بمانم اگر مي خواهي نميرم.....
هرگز از پيشم نرو...هرگز...
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
2 کاربر زیر از مهبا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
11-17-2011
|
|
کاربر بسیار فعال بخش کرمانشاه
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: سرپل ذهاب
نوشته ها: 712
سپاسها: : 1,370
1,384 سپاس در 473 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
وقتی میخواهی بروی
آسمان، صاف است
راهها، هموار
ترنها مدام سوت میکشند
همینطور کشتیها
اما وقتی میخواهی بیایی
دریاها، طوفانی میشوند
آسمانها، ابری
و راههای زمینی را نیز
برف میبندد
دوست دارم بیایی
اما نیا! دنیا به هم میریزد..
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
کاربران زیر از مهبا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
11-17-2011
|
|
کاربر بسیار فعال بخش کرمانشاه
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: سرپل ذهاب
نوشته ها: 712
سپاسها: : 1,370
1,384 سپاس در 473 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من با تو نگویم که تو پروانه من باش
چون شمع بیا روشنی خانه من باش
در کلبه ی من رونق اگر نیست ، صفا هست
تو رونق این کلبه و کاشانه من باش
من یاد تو را سجده کنم، ای صنم ! اکنون
برخیز و بیا خود بت بتخانه من باش
دانی که شدم خانه خراب تو ،حبیبا!
اکنون دگر آبادی و ویرانه ی من باش
لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست
آرام و قرار دل دیوانه من باش
چون مست شوم ، بلبل من ،ساز هم آهنگ
با زیرو بم ناله ی مستانه من باش
من شانه زنم زلف ترا و تو بدان زلف
آرایش آغوش من و شانه ی من باش
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
کاربران زیر از مهبا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
11-17-2011
|
|
کاربر بسیار فعال بخش کرمانشاه
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: سرپل ذهاب
نوشته ها: 712
سپاسها: : 1,370
1,384 سپاس در 473 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم
بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد :
که می خواهـیـم و نمی توانـیـم
که می توانـیــم و نمی گـذارنــد !
بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد
نه به خاطر خودت ،
و نه به خاطر من !
که به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش
بـیـش از آنی که من دوسـتـت دارم
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
کاربران زیر از مهبا به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
11-17-2011
|
|
کاربر بسیار فعال بخش کرمانشاه
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: سرپل ذهاب
نوشته ها: 712
سپاسها: : 1,370
1,384 سپاس در 473 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سعی ات بر این باشد پس از من، خوب باشی
حتا اگر یک تکه سنگ و چوب باشی
باران ضرر دارد برای چشم هایت
کاری نکن چون حضرت یعقوب باشی
می پرورانی در خودت مشتی یهودا
پروا نداری عاقبت مصلوب باشی؟
دست خودت شاید نباشد بی قراری
عادت نداری خالی از آشوب باشی
هر چند من افتاده ام از چشم دنیا
تو می توانی همچنان محبوب باشی
دق می کنم از دوری ات، اما تو باید
سعی ات بر این باشد پس از من خوب باشی
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
2 کاربر زیر از مهبا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-19-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من خواب دیدهام که کسی میآید
من خواب یک ستارهی قرمز را دیدهام
و پلک چشمم هی میپرید
و کفشهایم هی جفت میشد
و کور شوم اگر دروغ بگویم
...
من خواب آن ستارهی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیدهام
کسی میآید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست
مثل پدر نیست
مثل انسی نیست
مثل عیسی نیست
مثل مادر نیست
و مثل آن کسی ست که باید باشد
و قدش از درختهای خانهی معمار هم بلندتر است
و صورتش از صورت خدا هم روشنتر
و از برادر سید جواد هم
که رفته است رخت پاسبانی پوشیده است
نمیترسد
و از خود خود سید جواد هم
که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست
نمیترسد
و اسمش آن چنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز، صدایش میکند
یا قاضی القضات است یا حاجت الحاجات است
...
و میتواند
تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
با چشمهای بسته بخواند
و میتواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیاورد
از روی بیست ملیون بردارد
و میتواند از مغازهی سید جواد
هر چقدر که لازم دارد، جنس نسیه بگیرد
و میتواند کاری کند که
لامپ الله
که سبز بود
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان
روشن شود
آخ
چقدر روشنی خوب است
چقدر روشنی خوب است
و من چقدر دلم میخواهد که یحیی
یک چارچرخه داشته باشد
و یک چراغ زنبوری
و من چقدر دلم میخواهد
که روی چارچرخهی یحیی میان هندوانهها و خربزهها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ
چقدر دور میدان چرخیدن خوب است
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوب است
چقدر باغ ملی رفتن خوب است
چقدر مزهی پپسی خوب است
چقدر سینمای فردین خوب است
و من چقدر از همهی چیزهای خوب خوشم میآید
و من چقدر دلم میخواهد
که گیس دختر سید جواد را بکشم
...
چرا من این همه کوچک هستم که در خیابانها گم میشوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست و در خیابانها گم نمیشود
کاری نمیکند که آن کسی که به خواب من آمده است
روز آمدنش را
جلو بیاندازد
و مردم محلهی کشتارگاه
که خاک باغچههاشان خونی ست
و آب حوضهاشان هم خونی ست
و تخت کفشهاشان هم خونی ست
چرا کاری نمی کنند؟
چرا کاری نمی کنند
...
من پلههای پشت بام را جارو کردهام
و شیشههای پنجره را شستهام
چرا پدر فقط باید در خواب، خواب ببیند؟
...
کسی میآید
کسی میآید
کسی که در دلش با ماست
در نفسش با ماست
در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت و دستبند زد
و به زندان انداخت
کسی که زیر درختهای کهنهی یحیی بچه کرده است
و روز به روز بزرگتر میشود
بزرگتر میشود
کسی که از باران، از صدای شرشر باران
از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی میآید
و سفره را میاندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسم نویسی را قسمت میکند
و نمرهی مریضخانه را قسمت میکند
و چکمههای لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
و درختهای دختر سید جواد را قسمت میکند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت میکند
و سهم ما را هم میدهد
من خواب دیدهام...
(فروغ فرخزاد)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-19-2011
|
|
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من نمیخواهم به عشق سالیان پایبند بودن را
من نمیخواهم اسیرسحر یک لبخند بودن را
من نمیخواهم شراب ناب از چشم نوشیدن
قلب من باهرتپش یک آرمان تازه میخواهد
سینه ام باهرنفس یک دردیایک شوق بی اندازه میخواهد
من لب تازه،تن تازه،شراب تازه،عشق تازه میخواهم
من زبانم حتی یک خدا را سجده کردن قرنها او را پرستیدن نمیخواهد
من خدایی تازه میخواهم
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|
3 کاربر زیر از shokofe سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-19-2011
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2011
محل سکونت: tehran
نوشته ها: 442
سپاسها: : 905
904 سپاس در 533 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آه،تو می دانی
می دانی که مرا
سرِ باز گفتنِ بسیاری حرفهاست.
هنگامی که کودکان
در پسِ دیوارِ باغ
با سکه های فرسوده
بازیِ کهنه ی زندگی را
آماده می شوند.
می دانی
تو می دانی
که مرا
سرِ باز گفتن کدامین سخن است
از کدامین درد.
احمد شاملو
__________________
چه کسی میتواند با دختران شرقی دوئل کند؟!
وقتی نگاهشان...
دست ها را از حرکت باز می دارد!!
ویرایش توسط ROJINAjoON : 11-19-2011 در ساعت 04:15 PM
|
کاربران زیر از ROJINAjoON به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
11-19-2011
|
|
ناظر و مدیر تالارهای آزاد
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2010
محل سکونت: هرسین
نوشته ها: 5,439
سپاسها: : 7,641
11,675 سپاس در 3,736 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شعر عاشقانه : پاییز لفظ دیگر «من دوست دارمت»
پاییز آمدست که خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر «من دوست دارمت»
بر باد می دهم همه بود خویش را
یعنی تورا…به دست خودت می سپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ،سخن بگو
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت
پاییز ِ من ، عزیز غم انگیزِ برگریز
یکروز می رسم… و تورا می بهارمت !! ( سید مهدی موسوی / فرشته ها خودکشی کردند)
__________________
. . . . .
|
کاربران زیر از ترنم به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
11-20-2011
|
|
کاربر خيلی فعال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: كرمانشاه
نوشته ها: 1,524
سپاسها: : 2,541
1,575 سپاس در 776 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قدم مي زنم شهر خاموشي رو !
قدم مي زنم اين فراموشي رو !
ورق خورده دفتر چه ي كوچه ها
من و تو ، تو و من ، رسيدن به ما ...
اگه شب ، شب سرد تكراريه
هنوز عطر دستاي تو جاريه
دل بي طپش ردت و از بره
نگاه كن من و تا كجا مي بره !
بتاب از تو پلك تر پنجره !
بخون از سكوت پس حنجره !
بيا تا نلرزه قدم هاي عشق !
نذار بشكنه مرد تنهاي عشق !
ببر شب رو از شهر دلواپسي !
بگو از كدوم كوچه سر مي رسي ؟
تو پيچ كدوم واژه پيدات كنم ؟
بگو تو كدوم خواب تماشات كنم ؟
|
کاربران زیر از فرگل به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 8 نفر (0 عضو و 8 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 09:21 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|